۵۳۴
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
| خط ۱۱۸: | خط ۱۱۸: | ||
== رستاخیز سیاهکل == | == رستاخیز سیاهکل == | ||
[[پرونده:رستاخیز سیاهکل.jpg|بندانگشتی|۱۹ بهمن سالروز رستاخیز سیاهکل]] | [[پرونده:رستاخیز سیاهکل.jpg|بندانگشتی|۱۹ بهمن سالروز رستاخیز سیاهکل]]سرانجام، در ۱۹ بهمن سال ۱۳۴۹ (۸ فوریه ۱۹۷۱) «تعرّض انقلابی» قلب «وحشت و اختناقی» را که بر جامعه چیره بود، نشانه رفت و «مبارزهی مسلّحانه که طی چندین سال در شرایط دشوار تدارک یافته بود، با حملهی یک دستهی چریک به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل آشکار شد. ما این واقعه را نقطهی آغاز جنبش مسلّحانه میشناسیم… این رستاخیزی بود که به نزدیک به بیست سال عقبنشینی جنبش رهاییبخش پایان داد و پیشروی نیروهای جلودار خلق را آغازکرد… میتوان گفت که درست پیش از رستاخیز سیاهکل، مردم و جریانها و محفلهای مخالف رژیم، بر اثر قدرت نمایش رژیم، در نومیدی به سرمی بردند. در این شرایط بود که رستاخیز سیاهکل درخشید… سیاهکل در شرایط سکون و خفقان و در اوج نومیدی مردم، سکوت را شکست و رژیم را که در اوج قدرت نمایی و ثبات ظاهری بود، به مبارزه طلبید…»<ref>پیشاهنگ و توده، بیژن جزنی، انتشارات خسرو، ص۴۵</ref> | ||
=== رستاخیز سیاهکل به روایت «حمید اشرف» === | === رستاخیز سیاهکل به روایت «حمید اشرف» === | ||
| خط ۱۹۲: | خط ۱۹۲: | ||
بیژن جزنی تا زمانی که زنده بود به چالشی جدّی کشیده نشد و دیدگاههایش مورد نقد و بررسی سنجشگرایانه قرار نگرفت؛ نه در نوشتار و نه در جریان یک مناظرهی جدّی در درون زندان. به سبک و سیاق ناپسندی که میشناسیم امّا، پشت سرش حرف میزدند و پچپچ میکردند؛ همه، جز هوادارانش. حرفها و پچپچها، بیشتر، دور و بر مسائل شخصی بود و خصلتی. (رفیق خصوصیّات و خُلقیّات بوژوایی دارد. به سر و وضعش میرسد و پس از اصلاح ادوکلن میزند. شکمپرور است. اهل ریاضت کشی نیست. زن و بچّه هم دارد و…) و این حرفها و برچسبها، در روزگاری که چپ روی و تندروی غوغا میکرد و در همه زمینههای زندگی فردی و اجتماعی «ارزش» بود، بر نیروی جوانان سرد و گرم روزگار نچشیده، ناپخته و نافرهیخته، بیتأثیر نبود؛ و این چنین بود که دیگر جوانها به سوی جزنی نمیآمدند. از او دوری میگزیدند و به داشتن مناسبات رسمی با «رفیق» اکتفا میکردند».<ref>جُنگی دربارهی زندگی و آثار بیژن جزنی، مقالهی ناصر مهاجر، ص۴۱۴</ref> | بیژن جزنی تا زمانی که زنده بود به چالشی جدّی کشیده نشد و دیدگاههایش مورد نقد و بررسی سنجشگرایانه قرار نگرفت؛ نه در نوشتار و نه در جریان یک مناظرهی جدّی در درون زندان. به سبک و سیاق ناپسندی که میشناسیم امّا، پشت سرش حرف میزدند و پچپچ میکردند؛ همه، جز هوادارانش. حرفها و پچپچها، بیشتر، دور و بر مسائل شخصی بود و خصلتی. (رفیق خصوصیّات و خُلقیّات بوژوایی دارد. به سر و وضعش میرسد و پس از اصلاح ادوکلن میزند. شکمپرور است. اهل ریاضت کشی نیست. زن و بچّه هم دارد و…) و این حرفها و برچسبها، در روزگاری که چپ روی و تندروی غوغا میکرد و در همه زمینههای زندگی فردی و اجتماعی «ارزش» بود، بر نیروی جوانان سرد و گرم روزگار نچشیده، ناپخته و نافرهیخته، بیتأثیر نبود؛ و این چنین بود که دیگر جوانها به سوی جزنی نمیآمدند. از او دوری میگزیدند و به داشتن مناسبات رسمی با «رفیق» اکتفا میکردند».<ref>جُنگی دربارهی زندگی و آثار بیژن جزنی، مقالهی ناصر مهاجر، ص۴۱۴</ref> | ||
== | == انتقامجویی وحشیانه == | ||
سال ۱۳۵۳ سال گسترش عملیات نظامی سازمان چریکهای فدایی خلق بود. آنها، از مرداد تا اسفندماه، ده عمل نظامی انجام دادند. از آن جمله بود ترور سروان «نیکطبع»، بازجو و شکنجه گر ساواک در ۱۹دی۱۳۵۳؛ ترور سروان نوروزی، افسر گارد دانشگاه و ترور عباس شهریاری «مرد هزار چهره» و عنصر نفوذی ساواک در گروههای چپ، در ۱۴ اسفند ۵۳. | سال ۱۳۵۳ سال گسترش عملیات نظامی سازمان چریکهای فدایی خلق بود. آنها، از مرداد تا اسفندماه، ده عمل نظامی انجام دادند. از آن جمله بود ترور سروان «نیکطبع»، بازجو و شکنجه گر ساواک در ۱۹دی۱۳۵۳؛ ترور سروان نوروزی، افسر گارد دانشگاه و ترور عباس شهریاری «مرد هزار چهره» و عنصر نفوذی ساواک در گروههای چپ، در ۱۴ اسفند ۵۳. | ||
| خط ۲۰۵: | خط ۲۰۵: | ||
بیژن جزنی و یاران پاکبازش، از «سران و سرآمدان چریکها در زندان بودند. از سرشناسترین فداییان خلق، با دانش و بینش، با تجربه و پخته، ورزیده و کارآمد. برخلاف بیشتر هواداران مبارزهی چریکی که دانشجو بودند، بیشتر اینها پیش از کودتای ۲۸ مرداد در صفوف سازمان جوانان حزب توده رزمیده بودند، پس از کودتا از حزب فاصله گرفته، گذشتهی سیاسی خود را بازبینی کرده و با بنا نهادن گروه مارکسیست ـ لنینیستِ مستقلی، مبارزه را ادامه داده بودند و در این بین، بارها، به زندان افتادند… ساواک آگاه بود که اینها اولین کسانی اند که در ایران حرف از مبارزهی چریک شهری زدند، در این راه گام برداشتند و در نیمهی راه به دام افتادند (دی و بهمن ۱۳۴۶), در بند نیز آرام نگرفتند و به تدارک فرار پرداختند و در حین عمل به چنگ نگهبانان افتادند، مجازات شدند؛ به بدترین زندانهای کشور تبعید شدند (۱۳۴۸) و اولین کسانی هستند که راه فلسطین را گشودند… ساواک رویداد سیاهکل را نیز به بازماندگان همین گروه نسبت میداد… ترور فرسیو را هم… بی ارتباط به این امر نمیدیدند که این مهرهی مهم دادرسی ارتش، ریاست دادگاه جزنی و یارانش را به عهده داشت. نیز از چشم ساواک پنهان نبود که اینها در زندان سخت سرگرم فعالیت اند، که به رغم سختگیریها و مراقبتها، به بیرون زندان نقب زدهاند، که ارتباط با رهبری بیرون از زندان چریکها رابه دست دارند، و به شکلی سازمانیافته نیازمندیهای همرزمانشان را فراهم میکنند: کادرسازی و تربیت چریک، تدوین مبانی نظری و مواضع سیاسی جنبش مسلّحانه، تنظیم جزوههای آموزشی، خبررسانی و خبرگیری، ارائهی رهنمودهای عملی و… این اَعمال برای حکومتی که عزم جزم کرده بود جنبش چریکی را نابود کند، نابخشودنی بود و تحمل ناپذیر و درخور تنبیه. هم از این رو، جزنی و ظریفی و کلانتری و… را زیر هشت فرستادند و حبس مجرّد، و تهدیدشان کردند که اگر دست از این کارها نکشید، شما را خواهیم کشت. بیهوده بود. جزنی دستبردار نبود و دست به کارهایی تازه زد. چگونگی ارتباط با اروپا و انتشار آثارش در خارج از کشور را طرحریزی کرد و رهبری سازمان و شماری از مبارزین بیرون از زندان را نسبت به ماهیت و هویّت راستین عباس شهریاری آگاه ساخت. فردای روزی که شهریاری ترور شد. روز آغاز سفر بیبازگشت جزنی و یارانش از قصر بود».<ref>نقطه، شمارهی اول، بهار ۱۳۷۴, مقالهی ناصر مهاجر</ref> | بیژن جزنی و یاران پاکبازش، از «سران و سرآمدان چریکها در زندان بودند. از سرشناسترین فداییان خلق، با دانش و بینش، با تجربه و پخته، ورزیده و کارآمد. برخلاف بیشتر هواداران مبارزهی چریکی که دانشجو بودند، بیشتر اینها پیش از کودتای ۲۸ مرداد در صفوف سازمان جوانان حزب توده رزمیده بودند، پس از کودتا از حزب فاصله گرفته، گذشتهی سیاسی خود را بازبینی کرده و با بنا نهادن گروه مارکسیست ـ لنینیستِ مستقلی، مبارزه را ادامه داده بودند و در این بین، بارها، به زندان افتادند… ساواک آگاه بود که اینها اولین کسانی اند که در ایران حرف از مبارزهی چریک شهری زدند، در این راه گام برداشتند و در نیمهی راه به دام افتادند (دی و بهمن ۱۳۴۶), در بند نیز آرام نگرفتند و به تدارک فرار پرداختند و در حین عمل به چنگ نگهبانان افتادند، مجازات شدند؛ به بدترین زندانهای کشور تبعید شدند (۱۳۴۸) و اولین کسانی هستند که راه فلسطین را گشودند… ساواک رویداد سیاهکل را نیز به بازماندگان همین گروه نسبت میداد… ترور فرسیو را هم… بی ارتباط به این امر نمیدیدند که این مهرهی مهم دادرسی ارتش، ریاست دادگاه جزنی و یارانش را به عهده داشت. نیز از چشم ساواک پنهان نبود که اینها در زندان سخت سرگرم فعالیت اند، که به رغم سختگیریها و مراقبتها، به بیرون زندان نقب زدهاند، که ارتباط با رهبری بیرون از زندان چریکها رابه دست دارند، و به شکلی سازمانیافته نیازمندیهای همرزمانشان را فراهم میکنند: کادرسازی و تربیت چریک، تدوین مبانی نظری و مواضع سیاسی جنبش مسلّحانه، تنظیم جزوههای آموزشی، خبررسانی و خبرگیری، ارائهی رهنمودهای عملی و… این اَعمال برای حکومتی که عزم جزم کرده بود جنبش چریکی را نابود کند، نابخشودنی بود و تحمل ناپذیر و درخور تنبیه. هم از این رو، جزنی و ظریفی و کلانتری و… را زیر هشت فرستادند و حبس مجرّد، و تهدیدشان کردند که اگر دست از این کارها نکشید، شما را خواهیم کشت. بیهوده بود. جزنی دستبردار نبود و دست به کارهایی تازه زد. چگونگی ارتباط با اروپا و انتشار آثارش در خارج از کشور را طرحریزی کرد و رهبری سازمان و شماری از مبارزین بیرون از زندان را نسبت به ماهیت و هویّت راستین عباس شهریاری آگاه ساخت. فردای روزی که شهریاری ترور شد. روز آغاز سفر بیبازگشت جزنی و یارانش از قصر بود».<ref>نقطه، شمارهی اول، بهار ۱۳۷۴, مقالهی ناصر مهاجر</ref> | ||
== بیژن جزنی از زبان دو تن از یاران و | == بیژن جزنی از زبان دو تن از یاران و همبندان == | ||
جمشید طاهریپور: «نخستین بار در بهار سال ۱۳۵۲، در زندان شمارهی ۳ قصر بود که او را دیدیم. از این تاریخ تا ۱۵اسفند۱۳۵۳ ـ روزی که در شمار آن ۴۰نفر زندانیان سیاسی به اوین برده شدیم ـ همواره به او نزدیک بودم… جزنی با روشن بینی شگرفی بر واقعیتهای آن روز جنبش آگاهی داشت و بی آن که بر کمبودی چشم بپوشد، کاستیها و نارساییهای آن را برمیشمرد و با احساس مسئولیتی، که آدمی را، سخت، تحت تأثیر قرار میداد، برای از میان برداشتن آنها اندیشه میکرد و راه و چاره نشان میداد و به خاطر همین ویژگیهای جزنی بود که هر کسی با او مَحشور میشد از او بسیار یادمیگرفت، بدون آن که احساس شاگردی کند. آموزشهای او برای همصحبتش همیشه حالت باهم اندیشی و چاره جوییهای دو رفیقی را داشت که تعلق خالصانه و مخلصانهشان به یک آرمان و یک جنبش، همهی مرزهای دیرآشنایی و تمایز را از میان برداشته و آنها را به روحی یگانه فرا رویاندهاست. این که جزنی میتوانست با چنین کیفیتی آموزش بدهد، از پاکباختگیاش برمیخاست؛ از اینجا برمیخاست که او میان خود و جنبش هیچ غرضی را حایل نمیدید. سرشت و سرنوشت او با جنبش چریکهای فدایی چنان درآمیخته بود که برای وی علایق و منافعی جز علایق و منافع این جنبش قابل تصوّر نبود و چنین بستگی و یگانگی درحالی بود که هم در زندان و هم در بیرون زندان، اکثریت چریکهای فدایی راه خود را میرفتند و به نقد و نظرهای او بی اعتنا بودند… جزنی تنها یک رهبر سیاسی نبود، او فیلسوف و هنرمند بایستهای نیز بود. جزنی شاگرد اول رشتهی فلسفهی دانشگاه تهران بود. من بارها شاهد مباحثات فلسفی او با آیت الله ربّانی شیرازی بودم. به خاطر دارم که در یکی از این مباحثات، که معمولاً در اتاق شمارهی هفتِ بندِ پنجِ زندان قصر جریان مییافت، آیت الله خطاب به جزنی گفت: <nowiki>''</nowiki>متأسفانه، نمیتوانم با آرای شما موافقت کنم، امّا، تصدیق میکنم در شرح و تفسیر ملاصدرا استاد هستید<nowiki>''</nowiki>... | جمشید طاهریپور: «نخستین بار در بهار سال ۱۳۵۲، در زندان شمارهی ۳ قصر بود که او را دیدیم. از این تاریخ تا ۱۵اسفند۱۳۵۳ ـ روزی که در شمار آن ۴۰نفر زندانیان سیاسی به اوین برده شدیم ـ همواره به او نزدیک بودم… جزنی با روشن بینی شگرفی بر واقعیتهای آن روز جنبش آگاهی داشت و بی آن که بر کمبودی چشم بپوشد، کاستیها و نارساییهای آن را برمیشمرد و با احساس مسئولیتی، که آدمی را، سخت، تحت تأثیر قرار میداد، برای از میان برداشتن آنها اندیشه میکرد و راه و چاره نشان میداد و به خاطر همین ویژگیهای جزنی بود که هر کسی با او مَحشور میشد از او بسیار یادمیگرفت، بدون آن که احساس شاگردی کند. آموزشهای او برای همصحبتش همیشه حالت باهم اندیشی و چاره جوییهای دو رفیقی را داشت که تعلق خالصانه و مخلصانهشان به یک آرمان و یک جنبش، همهی مرزهای دیرآشنایی و تمایز را از میان برداشته و آنها را به روحی یگانه فرا رویاندهاست. این که جزنی میتوانست با چنین کیفیتی آموزش بدهد، از پاکباختگیاش برمیخاست؛ از اینجا برمیخاست که او میان خود و جنبش هیچ غرضی را حایل نمیدید. سرشت و سرنوشت او با جنبش چریکهای فدایی چنان درآمیخته بود که برای وی علایق و منافعی جز علایق و منافع این جنبش قابل تصوّر نبود و چنین بستگی و یگانگی درحالی بود که هم در زندان و هم در بیرون زندان، اکثریت چریکهای فدایی راه خود را میرفتند و به نقد و نظرهای او بی اعتنا بودند… جزنی تنها یک رهبر سیاسی نبود، او فیلسوف و هنرمند بایستهای نیز بود. جزنی شاگرد اول رشتهی فلسفهی دانشگاه تهران بود. من بارها شاهد مباحثات فلسفی او با آیت الله ربّانی شیرازی بودم. به خاطر دارم که در یکی از این مباحثات، که معمولاً در اتاق شمارهی هفتِ بندِ پنجِ زندان قصر جریان مییافت، آیت الله خطاب به جزنی گفت: <nowiki>''</nowiki>متأسفانه، نمیتوانم با آرای شما موافقت کنم، امّا، تصدیق میکنم در شرح و تفسیر ملاصدرا استاد هستید<nowiki>''</nowiki>... | ||
ویرایش