ضربه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۱: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۳۱: خط ۳۱:
| notes            =
| notes            =
| sidebox          =
| sidebox          =
|image_size=350 پیکسل}}
|image_size=280 پیکسل}}


'''ضربه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۱،''' به حملات هم‌زمان سپاه پاسداران به ده‌ها خانه تیمی مجاهدین در تهران گفته می‌شود. در این روز، تهران شاهد نبردهای عظیمی بود که از شرق تا غرب و از شمال تا بخش‌هایی از مرکز شهر را دربر می‌گرفت.
'''ضربه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۱،''' به حملات هم‌زمان سپاه پاسداران به ده‌ها خانه تیمی مجاهدین در تهران گفته می‌شود. در این روز، تهران شاهد نبردهای عظیمی بود که از شرق تا غرب و از شمال تا بخش‌هایی از مرکز شهر را دربر می‌گرفت.
خط ۴۶: خط ۴۶:
== گزارش یک‌شاهد از صحنه ==
== گزارش یک‌شاهد از صحنه ==
این‌گزارش توسط یکی از زنان مجاهدین که در روز درگیری در میان جمعیت شاهد صحنه‌ها بوده نوشته شده است:<blockquote>«از صبح، پشت «صامت» (وسیله‌ای که مجاهدین خلق برای شنود گذاشتن بر بیسیم‌های پاسداران استفاده می‌کردند) بودم. ساعت یازده بود که پیامی در «صامت» شنیدم و چرتم پاره شد. مرکز منطقه‌ یک‌ با «دادستانی اوین» تماس می‌گرفت و راجع به «موردی» با او حرف می‌زد. بعداز آن‌هم به‌ستادهای «منطقه‌یک» پیام داده شد که برادران، امروز برنامه داریم، آماده باشید. سپس ستادها با واحدهایشان تماس گرفتند و از واحدها خواستند که هرچه سریعتر به‌ستادهای خود مراجعه کنند و بعد صدایی به‌ خنده بلند شد: «قربون امام»! ظاهراً ضحاک جماران خون می‌خواست و باید هرچه سریعتر به‌او می‌رسید! آن‌هم خون پاکترین و رشیدترین فرزندان این‌میهن.</blockquote><blockquote>در آن‌ روز هوا هم با روزهای قبل فرق داشت با این‌که رو به‌ تابستان می‌رفت ولی خنک بود. پس‌از شنیدن پیام‌ها فکر کردم شاید «مورد» مربوط به‌خانه تیمی ما باشد؛ بنابراین‌سریع آماده شدیم تا به‌موقع، عکس‌العمل مناسب را انجام دهیم. برای اطمینان کامل و نیز تحقیقات لازم به‌گشت در اطراف خانه تیمی پرداختم، خبری نبود. دوباره برگشتم و «صامت» را روشن کردم. ساعت یک‌ بعدازظهر، پیام‌دهنده در صامت اعلام کرد: «برادران، دیگر پشت شبکه کسی پیام نفرسته. ازاین‌به‌بعد شبکه قطع میشه». در این‌موقع «حسن» از راه رسید، پرسیدم: بیرون چه خبر؟ گفت: به‌نظرم غیرعادی آمد. چند واحد گشتی در خیابان بودند. گفتم: امروز خبری هست، باید هم خیلی مهم باشد چون انرژی زیادی روی آن‌ گذاشته‌اند. بعداز تقسیم مسئولیت‌ها قرار شد برادر دوازده‌ساله‌ام در جای امنی قرار بگیرد تا در موقع درگیری، آسیب نبیند. در همین‌ حال صدای تک‌تیر کلتی بلند شد و بلافاصله صدای رگبار، سکوت منطقه را درهم‌ شکست. با این‌صدا همهمه مردم سراسیمه از بیرون‌ شنیده می‌شد. کم‌کم محل شلوغ می‌شد و مردم داشتند به‌کوچه محل حادثه نزدیک‌می‌شدند که یک‌بیوک آبی‌رنگ با ۴سرنشین مسلح به‌ ژ۳ که ظاهراً هماهنگ‌کننده واحدها بود با بلندگو اعلام کرد: «از اهالی می‌خواهیم سریع محل را ترک کنند و به‌خانه‌هایشان برگردند».</blockquote>
این‌گزارش توسط یکی از زنان مجاهدین که در روز درگیری در میان جمعیت شاهد صحنه‌ها بوده نوشته شده است:<blockquote>«از صبح، پشت «صامت» (وسیله‌ای که مجاهدین خلق برای شنود گذاشتن بر بیسیم‌های پاسداران استفاده می‌کردند) بودم. ساعت یازده بود که پیامی در «صامت» شنیدم و چرتم پاره شد. مرکز منطقه‌ یک‌ با «دادستانی اوین» تماس می‌گرفت و راجع به «موردی» با او حرف می‌زد. بعداز آن‌هم به‌ستادهای «منطقه‌یک» پیام داده شد که برادران، امروز برنامه داریم، آماده باشید. سپس ستادها با واحدهایشان تماس گرفتند و از واحدها خواستند که هرچه سریعتر به‌ستادهای خود مراجعه کنند و بعد صدایی به‌ خنده بلند شد: «قربون امام»! ظاهراً ضحاک جماران خون می‌خواست و باید هرچه سریعتر به‌او می‌رسید! آن‌هم خون پاکترین و رشیدترین فرزندان این‌میهن.</blockquote><blockquote>در آن‌ روز هوا هم با روزهای قبل فرق داشت با این‌که رو به‌ تابستان می‌رفت ولی خنک بود. پس‌از شنیدن پیام‌ها فکر کردم شاید «مورد» مربوط به‌خانه تیمی ما باشد؛ بنابراین‌سریع آماده شدیم تا به‌موقع، عکس‌العمل مناسب را انجام دهیم. برای اطمینان کامل و نیز تحقیقات لازم به‌گشت در اطراف خانه تیمی پرداختم، خبری نبود. دوباره برگشتم و «صامت» را روشن کردم. ساعت یک‌ بعدازظهر، پیام‌دهنده در صامت اعلام کرد: «برادران، دیگر پشت شبکه کسی پیام نفرسته. ازاین‌به‌بعد شبکه قطع میشه». در این‌موقع «حسن» از راه رسید، پرسیدم: بیرون چه خبر؟ گفت: به‌نظرم غیرعادی آمد. چند واحد گشتی در خیابان بودند. گفتم: امروز خبری هست، باید هم خیلی مهم باشد چون انرژی زیادی روی آن‌ گذاشته‌اند. بعداز تقسیم مسئولیت‌ها قرار شد برادر دوازده‌ساله‌ام در جای امنی قرار بگیرد تا در موقع درگیری، آسیب نبیند. در همین‌ حال صدای تک‌تیر کلتی بلند شد و بلافاصله صدای رگبار، سکوت منطقه را درهم‌ شکست. با این‌صدا همهمه مردم سراسیمه از بیرون‌ شنیده می‌شد. کم‌کم محل شلوغ می‌شد و مردم داشتند به‌کوچه محل حادثه نزدیک‌می‌شدند که یک‌بیوک آبی‌رنگ با ۴سرنشین مسلح به‌ ژ۳ که ظاهراً هماهنگ‌کننده واحدها بود با بلندگو اعلام کرد: «از اهالی می‌خواهیم سریع محل را ترک کنند و به‌خانه‌هایشان برگردند».</blockquote>
[[پرونده:Photo 2021-05-02 10-44-13.jpg|جایگزین=ضربه ۱۲ اردیبهشت- مجاهدین خلق|بندانگشتی|پاسداران در حال محاصره‌ی خانه‌های تیمی مجاهدین]]
[[پرونده:Photo 2021-05-02 10-44-13.jpg|جایگزین=ضربه ۱۲ اردیبهشت- مجاهدین خلق|بندانگشتی|پاسداران در حال محاصره‌ی خانه‌های تیمی مجاهدین|267x267پیکسل]]
<blockquote>درگیری در منظریه، کامرانیه و فرمانیه به‌شدت ادامه داشت و آمبولانس‌ها مرتب در رفت‌وآمد بودند. ساعت شش‌ونیم سر و کله آمبولانس پیدا شد و دوباره چند جسد دیگر! ساختمانی را از دوکوچه قبل، بسته و محاصره کرده بودند. راهها و تمام پشت‌بامها را قرق کرده بودند و اجازه هیچ ترددی حتی به‌اهل کوچه نمی‌دادند. یکی از همسایه‌ها می‌گفت: «اول صدای شلیک‌کلت آمد و بعدش صدای تیربار. دوتا از مجاهدین توانستند محاصره را بشکنند ولی در آخرین لحظه پاسدارهای جلاد آنها را زدند». من هنوز بین جمعیت بودم. احساس عجیبی داشتم. بغض گلویم را گرفته بود، در عین‌حال احساس غرور می‌کردم. احساس غرور ازاین‌که همرزمانم آن‌طور دلیرانه مقاومت می‌کردند، بچه‌هایی که آن‌طور با سلاح سنگین مورد هجوم دشمن قرار گرفته بودند.</blockquote><blockquote>چندتا از دخترهای جوان محل، کنار هم ایستاده بودند و پچ‌پچ می‌کردند. یکی می‌گفت: «توی خونه بنزین داریم. کوکتل هم بلدم درست کنم». پسر هفت‌ساله‌یی که آن‌جا بود گفت: من جلو ماشین پاسدارها ایستاده بودم که یک‌پاسدار از بی‌سیم‌چی پرسید انبار اسلحه رسید یا نه؟ و مأمور بی‌سیم با عصبانیت جواب داد: آره رسیده و بعد با دستش به‌ وانت سربسته کنار خیابان اشاره کرد. دختر جوان گفت: ما که کاری برای مجاهدین نمی‌توانیم انجام بدهیم. حداقل برویم و انبار اسلحه را آتش بزنیم. کم‌کم داشت غروب می‌شد. از نقاط دیگر هم با همان‌ شدت، صدای درگیری می‌آمد. ناگهان با صدای انفجاری مهیب، دود غلیظی از ساختمان ـخانه تیمی‌ـ واقع در منظریه بلند شد و بعد درگیری به‌کلی قطع شد. مزدوران خمینی که دیگر قادر به‌دادن تلفات بیشتر نبودند، سرانجام با آر.پی.جی آن‌ خانه تیمی را مورد حمله قرار دادند؛ ولی هنوز چندی نگذشته بود که دوباره مقاومت از داخل خانه تیمی ادامه یافت. گویا هنوز یک‌نفر زنده بود و می‌رزمید. یکه و تنها روی پشت‌بام و در کنار اجساد همرزمانش، تنهای تنها، درحالی‌که پاسداران جنایتکار بی‌وقفه به‌سویش شلیک‌می‌کردند و او تا آخرین نفس پایداری می‌کرد. ساعت نه‌وسی‌دقیقه‌شب، درگیری فرمانیه به‌پایان رسید. مردم تا ساعت۱۱ درکوچه‌ها بودند. زنی که پسرش پاسدار بود، می‌گفت: به‌ما اجازه دادند که برویم و خانه‌ها را ببینیم. اجساد مجاهدین مثل ذغال شده بود. آخر این‌ جوانها چه کرده‌اند که این‌طوری باید به‌خاک‌ و خون کشیده شوند؟! امیدوارم روزی خدا انتقام این‌خون ها را بگیرد».</blockquote>
<blockquote>درگیری در منظریه، کامرانیه و فرمانیه به‌شدت ادامه داشت و آمبولانس‌ها مرتب در رفت‌وآمد بودند. ساعت شش‌ونیم سر و کله آمبولانس پیدا شد و دوباره چند جسد دیگر! ساختمانی را از دوکوچه قبل، بسته و محاصره کرده بودند. راهها و تمام پشت‌بامها را قرق کرده بودند و اجازه هیچ ترددی حتی به‌اهل کوچه نمی‌دادند. یکی از همسایه‌ها می‌گفت: «اول صدای شلیک‌کلت آمد و بعدش صدای تیربار. دوتا از مجاهدین توانستند محاصره را بشکنند ولی در آخرین لحظه پاسدارهای جلاد آنها را زدند». من هنوز بین جمعیت بودم. احساس عجیبی داشتم. بغض گلویم را گرفته بود، در عین‌حال احساس غرور می‌کردم. احساس غرور ازاین‌که همرزمانم آن‌طور دلیرانه مقاومت می‌کردند، بچه‌هایی که آن‌طور با سلاح سنگین مورد هجوم دشمن قرار گرفته بودند.</blockquote><blockquote>چندتا از دخترهای جوان محل، کنار هم ایستاده بودند و پچ‌پچ می‌کردند. یکی می‌گفت: «توی خونه بنزین داریم. کوکتل هم بلدم درست کنم». پسر هفت‌ساله‌یی که آن‌جا بود گفت: من جلو ماشین پاسدارها ایستاده بودم که یک‌پاسدار از بی‌سیم‌چی پرسید انبار اسلحه رسید یا نه؟ و مأمور بی‌سیم با عصبانیت جواب داد: آره رسیده و بعد با دستش به‌ وانت سربسته کنار خیابان اشاره کرد. دختر جوان گفت: ما که کاری برای مجاهدین نمی‌توانیم انجام بدهیم. حداقل برویم و انبار اسلحه را آتش بزنیم. کم‌کم داشت غروب می‌شد. از نقاط دیگر هم با همان‌ شدت، صدای درگیری می‌آمد. ناگهان با صدای انفجاری مهیب، دود غلیظی از ساختمان ـخانه تیمی‌ـ واقع در منظریه بلند شد و بعد درگیری به‌کلی قطع شد. مزدوران خمینی که دیگر قادر به‌دادن تلفات بیشتر نبودند، سرانجام با آر.پی.جی آن‌ خانه تیمی را مورد حمله قرار دادند؛ ولی هنوز چندی نگذشته بود که دوباره مقاومت از داخل خانه تیمی ادامه یافت. گویا هنوز یک‌نفر زنده بود و می‌رزمید. یکه و تنها روی پشت‌بام و در کنار اجساد همرزمانش، تنهای تنها، درحالی‌که پاسداران جنایتکار بی‌وقفه به‌سویش شلیک‌می‌کردند و او تا آخرین نفس پایداری می‌کرد. ساعت نه‌وسی‌دقیقه‌شب، درگیری فرمانیه به‌پایان رسید. مردم تا ساعت۱۱ درکوچه‌ها بودند. زنی که پسرش پاسدار بود، می‌گفت: به‌ما اجازه دادند که برویم و خانه‌ها را ببینیم. اجساد مجاهدین مثل ذغال شده بود. آخر این‌ جوانها چه کرده‌اند که این‌طوری باید به‌خاک‌ و خون کشیده شوند؟! امیدوارم روزی خدا انتقام این‌خون ها را بگیرد».</blockquote>
== درگیری در خیابان ستارخان ==
== درگیری در خیابان ستارخان ==
[[پرونده:ناصر خادمی فرزند حمید خادمی با صورت زخمی.jpg|جایگزین=ناصر خادمی فرزند حمید خادمی |بندانگشتی|393x393پیکسل|ناصر خادمی فرزند حمید خادمی با صورت زخمی در کودکی و بزرگسالی]]
[[پرونده:ناصر خادمی فرزند حمید خادمی با صورت زخمی.jpg|جایگزین=ناصر خادمی فرزند حمید خادمی |بندانگشتی|314x314px|ناصر خادمی فرزند حمید خادمی با صورت زخمی در کودکی و بزرگسالی]]
هم‌زمان با درگیری  و حمله به خانه تیمی کامرانیه در نقاط دیگری تهران نیز درگیری آغاز شده بود. یکی از این خانه‌های در خیابان ستارخان قرار داشت. در این خانه‌ی تیمی  '''حمید خادمی، فرشته ازهدی، حسن رحیمی، حسن صادق،  مهین ابراهیمی، معصومه میرمحمد و ایران بازرگان''' حضور داشتند.
هم‌زمان با درگیری  و حمله به خانه تیمی کامرانیه در نقاط دیگری تهران نیز درگیری آغاز شده بود. یکی از این خانه‌های در خیابان ستارخان قرار داشت. در این خانه‌ی تیمی  '''حمید خادمی، فرشته ازهدی، حسن رحیمی، حسن صادق،  مهین ابراهیمی، معصومه میرمحمد و ایران بازرگان''' حضور داشتند.
=== زخمی شدن یک کودک ===
=== زخمی شدن یک کودک ===
۸٬۸۵۷

ویرایش

منوی ناوبری