۹٬۲۵۶
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
| خط ۶۴۰: | خط ۶۴۰: | ||
میرزاده عشقی در شکایت از حوادث جهان و اوضاع نامساعد زمانه و بدی روزگار خویش در غزلی به نام ''دزد پاتختی'' چنین سروده است: | میرزاده عشقی در شکایت از حوادث جهان و اوضاع نامساعد زمانه و بدی روزگار خویش در غزلی به نام ''دزد پاتختی'' چنین سروده است: | ||
هزار بار مرا مرگ به از این سختی است | {{شعر}}{{ب|هزار بار مرا مرگ به از این سختی است|برای مردم بدبخت، مرگ خوشبختی است}} | ||
{{ب|گذشت عمر به جان کندن، ای خدا مُردم|زدست این همه جان کندن، این چه جانسختی است}} | |||
{{ب|رسید جان به لبم، هر چه دست و پا کردم|برون نشد، دگر این منتهای بدبختی است}} | |||
{{ب|رجال ما همه دزدند و دزد، بدنام است|که دزد گردنه، بدنامِ دزد پاتختی است}} | |||
{{ب|رجال صالح ما، این رجال خنثای اند|که از رجال دگر، امتیازشان لختی است}} | |||
{{ب|زنان کشور ما زندهاند و در کفن اند|که این اصولِ سیه بختی، از سیه رختی است}} | |||
{{ب|بمیر ''عشقی'' ار آسایش آرزو داری|که هر که مُرد شد آسوده، زنده در سختی است}}{{پایان شعر}} | |||
<ref name=":4" /> | |||
بمیر ''عشقی'' ار آسایش آرزو داری | |||
که هر که مُرد شد آسوده، زنده در سختی است<ref name=":4" /> | |||
=== عید خون === | === عید خون === | ||
| خط ۶۷۳: | خط ۶۶۰: | ||
میرزاده عشقی درد جامعه را میشناسد؛ و توصیه میکند که برای اصلاح جامعه باید هر سال در آغاز تابستان ۵ روز عید خون بر پا کرد. وی این توصیه را نه تنها به هموطنان خود بلکه به همهی مردم جهان میکند: | میرزاده عشقی درد جامعه را میشناسد؛ و توصیه میکند که برای اصلاح جامعه باید هر سال در آغاز تابستان ۵ روز عید خون بر پا کرد. وی این توصیه را نه تنها به هموطنان خود بلکه به همهی مردم جهان میکند: | ||
ای بشر مظهر شرافت شو | {{شعر}}{{ب|ای بشر مظهر شرافت شو|نی ز سر تا بهپا قباحت باش}} | ||
نی ز سر تا بهپا قباحت باش | |||
{{ب|مرضی مانع شرافت توست|در پی رفع این نقاهت باش}} | |||
{{ب|وین تعدی است بر حقوق بشر| از پی رفع این جراحت باش}} | |||
سیصد و شصت روز راحت باش | {{ب|عید خون گیر پنج روز از سال|سیصد و شصت روز راحت باش}}{{پایان شعر}} | ||
میرزاده عشقی حتی در عید قربان، وطن را در قالب همان گوسفند قربانی میبیند که در زیر چنگال دشمن مستبد اسیر شده است. اگر چه مردم ظاهراً شاد و مسرور هستند؛ اما عشقی باطن را نشسته به سوگ و ماتم میبیند و میسراید: | میرزاده عشقی حتی در عید قربان، وطن را در قالب همان گوسفند قربانی میبیند که در زیر چنگال دشمن مستبد اسیر شده است. اگر چه مردم ظاهراً شاد و مسرور هستند؛ اما عشقی باطن را نشسته به سوگ و ماتم میبیند و میسراید: | ||
| خط ۷۱۱: | خط ۶۹۰: | ||
عشقی همه را واجد شرایط انقلاب نمیداند؛ و عناصر پیشتاز جامعه را جدا میکند و میگوید:<blockquote>«تمام ایراد عناصر کهنه بر ما این است: آن وقتی که ما در مجلس هدف گلوله قزاقهای محمد علیشاه بودیم، شما کجا بودید. نمیدانم گناه ما چیست که آن وقت بچه بودیم و طبیعت میخواست ما را در مدرسه برای انقلاب آیندهی این سرزمین بپروراند»</blockquote>میرزاده عشقی حتی ملکالشعرای بهار را در مقالهاش مورد نیش قلمش قرار میدهد؛ و ضمن تأیید روزنامهی انقلابی ''نو بهار'' که ملکالشعرای بهار منتشر میکرد، میگوید:<blockquote>«باید یقین داشت که نویسندهی نو بهار، در آن ایام واقعاً پاک و انقلابی بودند؛ ولی چون پنج شش سال متمادی داخل مبارزه با طایفهی مستبد و مرتجع بودند، خودشان هم مرتجع شدند.»<ref name=":10">[https://www.dw.com/fa-ir/%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B9%D8%B4%D9%82%DB%8C-%D9%88-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8/a-4454293 میرزاده عشقی و انقلاب - دویچه وله فارسی]</ref> </blockquote>میرزاده عشقی با اشعار تیز و تُندی، غریبی و فساد مسئولین و آخوندهای آندوران را فریاد می کند. شعری که دربارهی مجلس چهارم گفته، جالب و شایان توجه است؛ چون با گذشت سالیان طولانی هنوز مصداقهایی فراوانی در جامعهی فعلی ایران دارد. عشقی این شعر را در قالب مستزاد سروده است: | عشقی همه را واجد شرایط انقلاب نمیداند؛ و عناصر پیشتاز جامعه را جدا میکند و میگوید:<blockquote>«تمام ایراد عناصر کهنه بر ما این است: آن وقتی که ما در مجلس هدف گلوله قزاقهای محمد علیشاه بودیم، شما کجا بودید. نمیدانم گناه ما چیست که آن وقت بچه بودیم و طبیعت میخواست ما را در مدرسه برای انقلاب آیندهی این سرزمین بپروراند»</blockquote>میرزاده عشقی حتی ملکالشعرای بهار را در مقالهاش مورد نیش قلمش قرار میدهد؛ و ضمن تأیید روزنامهی انقلابی ''نو بهار'' که ملکالشعرای بهار منتشر میکرد، میگوید:<blockquote>«باید یقین داشت که نویسندهی نو بهار، در آن ایام واقعاً پاک و انقلابی بودند؛ ولی چون پنج شش سال متمادی داخل مبارزه با طایفهی مستبد و مرتجع بودند، خودشان هم مرتجع شدند.»<ref name=":10">[https://www.dw.com/fa-ir/%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B9%D8%B4%D9%82%DB%8C-%D9%88-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8/a-4454293 میرزاده عشقی و انقلاب - دویچه وله فارسی]</ref> </blockquote>میرزاده عشقی با اشعار تیز و تُندی، غریبی و فساد مسئولین و آخوندهای آندوران را فریاد می کند. شعری که دربارهی مجلس چهارم گفته، جالب و شایان توجه است؛ چون با گذشت سالیان طولانی هنوز مصداقهایی فراوانی در جامعهی فعلی ایران دارد. عشقی این شعر را در قالب مستزاد سروده است: | ||
این مجلس چارم بخدا ننگ بشر بود. دیدی چه خبر بود؟ | {{شعر}}{{ب|این مجلس چارم بخدا ننگ بشر بود. دیدی چه خبر بود؟|هر کار که کردند ضرر روی ضرر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | ||
هر کار که کردند ضرر روی ضرر بود. دیدی چه خبر بود؟ | |||
{{ب|این مجلس چارم خودمانیم، ثمر داشت؟ و الله که ضرر داشت|صد شکر که عمرش چو زمانه بگذر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|دیگر نکند هو نزند جفته مدرس، در سالن مجلس|بگذشت دگر مدتی ار محشر خر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
ایندوره چه گویم که مضارش چقدر بود. دیدی چه خبر بود؟ | {{ب|هر دفعه که این قحبه رئیس الوزرا شد. دیدی که چهها شد؟|ایندوره چه گویم که مضارش چقدر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | ||
از بنده به آقا که الحق که نه مردی، زینکار که کردی | {{ب|از بنده به آقا که الحق که نه مردی، زینکار که کردی|ریدی بهسر هر چه که عمامه بهسر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | ||
{{ب|من دشمن دین نیستم اینگونه نبینم. من حامی دینم|دستور ز لندن بُد و با دست بقر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|تسبیح به کف جامه تقوای به تن شد. خواهان وطن شد|گویم ز چه عمامه بهسر درپی شر شد. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|عمامه بهسر هر که که بنهاد دو کون است. یک کونش که کون است|آن گنبد مندیل سرش کون دگر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|آن مردکه خر که وکیل است به تهران، اینگونه و اینسان| یک پارچه کون از بن پا تا پس سر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|شد مصرف پر چانگی شیخ محلات، مجلس همه اوقات|خیلی دگر این شیخ پدر سوخته لجن بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
عمامه | {{ب|میخواست خودش را برساند به وزارت، با زور وکالت|افسوس که عمامه برایش سر خر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | ||
{{ب|این مردک خولی پز بدریخت امین نیست. اینست و جز این نیست|آنکس که رخش همچو سریر بُز گر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|میگفت که بر کرسی مجلس چو نشینم. آسوده نگیرم|راحت نیم ای کاش که این کرسی دگر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|از بسکه شد آبستن و زائید فراوان، قاطر شده ارزان|گویی کمر شیخ سراسر ز فنر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|کسرای عدالتگر اگر زنده بُد این عصر، اینسان نبُد این قصر|گفتم که به اعصار گذشته چه مگر بود؟ دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|گفتند که بوداست عدالتگه ساسان، آنروز که ایران|سرتا بهسرش مملکت علم و هنر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|من در غم این کز چه عدالتگه کشور، شد دزدگه آخر|زین نکته غم اندر دل من بیحد و مرز بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|تا اینکه در این دوره بدیدم وکلا را، در مجلس شورا|دیدم دگر اینباره از آن باره بتر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
این | {{ب|این مجلس شورا نبُد و بود کلوبی، یک مجمع خوبی|از هر که شب از گردنه بردار و ببر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | ||
{{ب|هرگز یکی از این وکلا زنده نبودی، پاینده نبودی|این جامعه زنده نما زنده اگر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|تنها نه همین کاخ سزاوار خرابیست، این حرف حسابیست|ایکاش که سرتاسر قم زیر و زبر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|ای قم تو چه خاکی که چه ناپاک نهادی، تو شهر فسادی|از شر تو یک مملکتی پُر ز شرر بود. دیدی چه خبر بود؟}} | |||
{{ب|این طبع تو «عشقی» بخدایی خداوند، از کوه دماوند|محکمتر و معظمتر و آتشکدهتر بود. دیدی چه خبر بود؟}}{{پایان شعر}} | |||
<ref>[http://sharif.mihanblog.com/post/418 مجلس چهارم - سیاست نامه]</ref> | |||
این طبع تو «عشقی» بخدایی خداوند، از کوه دماوند | |||
محکمتر و معظمتر و آتشکدهتر بود. دیدی چه خبر بود؟<ref>[http://sharif.mihanblog.com/post/418 مجلس چهارم - سیاست نامه]</ref> | |||
=== میرزاده عشقی و حقوق زنان === | === میرزاده عشقی و حقوق زنان === | ||
| خط ۸۱۲: | خط ۷۴۶: | ||
عشقی در دربارهی حجاب و آزادی و حقوق زنان و ظلم و ستم مضاعفی که بر آنها رفته، چنین سروده است: | عشقی در دربارهی حجاب و آزادی و حقوق زنان و ظلم و ستم مضاعفی که بر آنها رفته، چنین سروده است: | ||
آتش طبع تو عشقی که روان است چو آب | {{شعر}}{{ب|آتش طبع تو عشقی که روان است چو آب|رخ دوشیزه نگر از چه فکنده است نقاب}} | ||
رخ دوشیزه نگر از چه فکنده است نقاب | |||
{{ب|از حجاب است که این قوم خرابند خراب|این خرابی ز حجاب است که ناید به حساب}} | |||
{{ب|در حجاب است سخن گرچه بود ردّ حجاب | |||
{{ب|تو سزد فخر کنی بر دگران بدهی درس|عیب باشد که تو را از دگران باشد ترس}} | |||
{{ب|شرم چه؟ مرد یکی بنده و زن یک بنده|زن چه کرده است که از بنده بود شرمنده}} | |||
{{ب|چیست این چادر و روبندهی نازیبنده|گر کفن نیست بگو چیست پس این روبنده}} | |||
{{ب|مرده باد آن که زنان زنده بگور افکنده | |||
{{ب|این سخن مذهب هرکس باشد|چادر و پیچه دگر بس باشد}} | |||
{{ب|با من از یک دو سه گوینده هم آواز شود|کمکم این زمزمه در جامعه آغاز شود}} | |||
{{ب|از همین زمزمهها روی زنان باز شود|لذت از زندگی جامعه احراز شود}} | |||
{{ب|عزّت و فتح به این جامعه دمساز شود | |||
نیمی از ملّت ایران مرده (شعری درباره حجاب زنان – دیوان اشعار عشقی) | |ور نه تا زن به کفن سر برده|نیمی از ملّت ایران مرده}}{{پایان شعر}} | ||
(شعری درباره حجاب زنان – دیوان اشعار عشقی) | |||
ایدوست ببین بی سر و سامانی ایران | ایدوست ببین بی سر و سامانی ایران | ||
ویرایش