۴۸۱
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۱۰: | خط ۱۱۰: | ||
=== در اردن و اردوگاه فلسطینیها === | === در اردن و اردوگاه فلسطینیها === | ||
به عنوان افسر ترابری برای آوردن سیب به اردن رفت. خودش گفته است: <blockquote>«از دیدن وضعیت رقتبار اردوگاههای فلسطینی خیلی متاثر شدم. به یک چریک فلسطینی در درگیریهای ۱۹۷۰ میزانی پول که ۳۰ دلار بود دادم و گفتم ایرانی هستیم این را به سازمانت بده. او ابتدا تعجب کرد و بعد خوشحال شد و گرفت و رفت. | به عنوان افسر ترابری برای آوردن سیب به اردن رفت. خودش گفته است: <blockquote>«از دیدن وضعیت رقتبار اردوگاههای فلسطینی خیلی متاثر شدم. به یک چریک فلسطینی در درگیریهای ۱۹۷۰ میزانی پول که ۳۰ دلار بود دادم و گفتم ایرانی هستیم این را به سازمانت بده. او ابتدا تعجب کرد و بعد خوشحال شد و گرفت و رفت. | ||
...اساسا به پروازهای اسرائیل نمیرفتم. یک بار در محظوریت مجبور شدم بروم از قبل کیک بزرگی برای خودم تهیه کردم و در مدت ۲۴ ساعتی که آنجا بودیم فقط از همین کیک تغذیه کردم و در ضیافتها شرکت نکردم.»</blockquote> | |||
=== همکاران خارجی و منافع ملی === | === همکاران خارجی و منافع ملی === | ||
بهزاد معزی در دوران خدمت خود به پاکدستی شهرت داشت و همیشه منافع ملی در برخورد با افراد خارجی برای وی اصل بود. وقتی بعنوان مامور خرید هواپیمای مناسب برای چتربازی به کشورهای فرانسه و انگلیس و هلند رفت علیرغم تطمیع و دام پهنکردنهای مختلف در دو کشور اول به علت مناسب نبودن برای چتربازی جواب منفی داد و نوع هلندی آن فرندشیپ را خریدند. | بهزاد معزی در دوران خدمت خود به پاکدستی شهرت داشت و همیشه منافع ملی در برخورد با افراد خارجی برای وی اصل بود. وقتی بعنوان مامور خرید هواپیمای مناسب برای چتربازی به کشورهای فرانسه و انگلیس و هلند رفت علیرغم تطمیع و دام پهنکردنهای مختلف در دو کشور اول به علت مناسب نبودن برای چتربازی جواب منفی داد و نوع هلندی آن فرندشیپ را خریدند. | ||
=== دیدن دوره ستاد در آمریکا === | === دیدن دوره ستاد در آمریکا === | ||
سرهنگ بهزاد معزی برای تکمیل دوره ی خلبانی خود به آمریکا نیز سفر کرد. گفته میشود او در در دانشگاه خود یکبار از [[دکتر محمد مصدق]] و محبوبیت مردمی او صحبت کرده بود که در آن زمان غیرمعمول بود اون همچنین در خاطرات خود از زمان تحصیل در آمریکا میگوید:<blockquote>«در درس علوم سیاسی ما بخشی بود به | سرهنگ بهزاد معزی برای تکمیل دوره ی خلبانی خود به آمریکا نیز سفر کرد. گفته میشود او در در دانشگاه خود یکبار از [[دکتر محمد مصدق]] و محبوبیت مردمی او صحبت کرده بود که در آن زمان غیرمعمول بود اون همچنین در خاطرات خود از زمان تحصیل در آمریکا میگوید:<blockquote>«در درس علوم سیاسی ما بخشی بود به نام «منافع ملی آمریکا» من به سرهنگ رئیس سمینارمان گفتم قربان اجازه بدهید من بروم بیرون. گفت چرا؟ گفتم منافع ملی آمریکا به من ربطی ندارد. من ایرانیم. عصبانی شد و یک مقدار صدایش را برد بالا و گفت پس چرا کشورت تو را به اینجا فرستاده؟ گفتم من نمیدانم. میتوانید از خودشان بپرسید. اما منافع ملی آمریکا ربطی به من ندارد. برای من منافع ملی کشور خودم، ایران، مهم است. با داد و بیداد گفت چرا کشورت تو را فرستاده این جا؟ من هم گفتم چرا داد میزنی؟ صدایمان بلند شد. افراد دیگر سمینار به طرفداری من بلند شدند و به او اعتراض کردند که سرهنگ چرا داد میزنی؟ این دارد آرام حرف میزند و میگوید منافع ملی آمریکا به من ارتباطی ندارد. اما سرهنگ باز هم با داد و بیداد گفت آخر کشورش فرستاده! همان افراد اعتراض کردند که با ما هم داری داد و بیداد میکنی! چند نفر آمریکایی شروع کردند به حمایت بیشتر از من. به خصوص یک سرگرد یهودی که بسیار روشنفکر بود گفت اگر من را هم بفرستند کشور این و بگویند برو درس منافع ملی آنان را بخوان میگویم نمیخوانم. من آمریکایی هستم. بعد سرهنگ یک مقدار فروکش کرد و موضوع خاتمه یافت.»</blockquote>دورهی آموزش ستاد با دوره مقدماتی ۷ماه طول کشید. در همین دوره توسط یک دوست یهودی به کتابهایی در مورد اسرار پشت پرده [[کودتای ۲۸ مرداد]] علیه مصدق از قسمت سری کتابخانه ستاد دست یافت و به حقایق آن اشراف پیدا کرد. یک بار هم وقتی قرار شد هر کس به انجمن خیریهای کمک کند علیرغم مخالفتها و محدودیتها با اصرار خودش به [[سازمان آزادیبخش فلسطین]] ۳۰ دلار کمک کرد. | ||
یک بار دیگر به آمریکا برای آموزش دوره ۷۰۷ (سوخترسان) اعزام شد و خلبان این هواپیما شد.» | یک بار دیگر به آمریکا برای آموزش دوره ۷۰۷ (سوخترسان) اعزام شد و خلبان این هواپیما شد.» | ||
== خلبان بهزاد معزی و مجاهدین خلق == | == خلبان بهزاد معزی و مجاهدین خلق == | ||
[[پرونده:سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی.JPG|جایگزین=سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی|بندانگشتی| | |||
سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی | سرهنگ بهزاد معزی و مسعود رجوی | ||
]]<blockquote>«چرایی این پیوستن نیاز به توضیحاتی دارد. اجازه بدهید در مورد وضعیت فکری خودم و تحولاتی که طی سالیان مختلف پیدا کرده بودم، مقداری توضیح بدهم. من از کودکی دارای اعتقادات مذهبی بودم و به نماز و روزه پایبند بودم. پدرم در این رابطه نقش اول داشت. در آن زمان جزو خوانندگان مجله مکتب اسلام بودم. به لحاظ سیاسی هرچند فعالیت سیاسی نداشتم و هیچگونه وابستگی حزبی و تشکیلاتی نداشتم اما در دل احترام زیادی برای مصدق رهبر فقید نهضت ملی قائل بودم. در سال ۵۶ همزمان با اوجگیری انقلاب در ایران شروع کردم به خواندن کتابهای شادروان [[دکتر علی شریعتی]]. تقریباً ۱۵۰ و خردهای از نوارها و کتابهای زندهیاد دکتر شریعتی را گرفتم و خواندم. در آخرین پروازی که با شاه هم داشتم چند عدد از کتابها را با خودم بردم. جلد | ]] | ||
بلافاصله پس از پیروزی [[انقلاب ضد سلطنتی]]، زندگی وی با مجاهدین گره خورد. زیرا که چند روز بعد از بازگشت، به دفتر مجاهدین در خیابان پهلوی سابق که بنیاد علوی نامیده میشد مراجعه کرد و به عنوان یک هوادار آنان ثبت نام کرد. در این باره توضیح داده است که: <blockquote>«چرایی این پیوستن نیاز به توضیحاتی دارد. اجازه بدهید در مورد وضعیت فکری خودم و تحولاتی که طی سالیان مختلف پیدا کرده بودم، مقداری توضیح بدهم. من از کودکی دارای اعتقادات مذهبی بودم و به نماز و روزه پایبند بودم. پدرم در این رابطه نقش اول داشت. در آن زمان جزو خوانندگان مجله مکتب اسلام بودم. به لحاظ سیاسی هرچند فعالیت سیاسی نداشتم و هیچگونه وابستگی حزبی و تشکیلاتی نداشتم اما در دل احترام زیادی برای مصدق رهبر فقید نهضت ملی قائل بودم. در سال ۵۶ همزمان با اوجگیری انقلاب در ایران شروع کردم به خواندن کتابهای شادروان [[دکتر علی شریعتی]]. تقریباً ۱۵۰ و خردهای از نوارها و کتابهای زندهیاد دکتر شریعتی را گرفتم و خواندم. در آخرین پروازی که با شاه هم داشتم چند عدد از کتابها را با خودم بردم. جلد کتاب «تشییع علوی و تشییع صفوی» را کندم و جلد یک رمان معمولی را به جایش گذاشتم. این کتاب در کیف پروازم بود و در مراکش و مصر هم میخواندم. آنها یک تحول فکری در من به وجود آوردند. مهمترین ارزش جدیدی که از شریعتی آموختم ارزش تسلیم نشدن در برابر دیکتاتوری و استبداد بود. برایم این مسأله مطرح شد که برای تسلیم نشدن، برای آزاده ماندن و برای تن به خواری و ذلت ندادن بایستی به یک آرمانی مجهز شد. این آرمان است که ما را از گزند تسلیمطلبی مصون میدارد و در شرایط سخت و بحرانی راهگشا و نیرودهنده آدمی است. چیزی که بعدها در ادامه مسیرم این آرمان را در مجاهدین یافتم. هیچ شناختی از آنها نداشتم. هیچ کتابی از آنها نخوانده بودم. اما میدانستم که شریعتی و [[آیتالله طالقانی]] بیخودی از کسی تعریف نمیکنند. این آغاز تحول فکری من بود. بعد از انقلاب آخوندها حاکم شدند. اما هیچگاه خمینی برای من جاذبه نداشت. این بود که دوست نداشتم با آنها کار کنم. فضای سیاسی باز شده بود و کتابهای مجاهدین هم منتشر شده بودند. چندتا از آنها را خریدم و خواندم. گمشدهام را یافته بودم و دیگر درنگ نکردم.»</blockquote> | |||
=== ارتباط خلبان بهزاد معزی با مجاهدین === | === ارتباط خلبان بهزاد معزی با مجاهدین === | ||
[[پرونده:مریم رجوی و سرهنگ بهزاد معزی.jpg|جایگزین=مریم رجوی و سرهنگ بهزاد معزی|بندانگشتی|375x375پیکسل|مریم رجوی و سرهنگ بهزاد معزی]] | [[پرونده:مریم رجوی و سرهنگ بهزاد معزی.jpg|جایگزین=مریم رجوی و سرهنگ بهزاد معزی|بندانگشتی|375x375پیکسل|مریم رجوی و سرهنگ بهزاد معزی]] | ||
<blockquote>«من یک دفعه احساس کردم نسبت به مسائل دید | بعد از مراجعت از مراکش به اتفاق سرگرد حسین اسکندریان (که معلم پرواز گردانش بود) به بنیاد علوی (پهلوی) رفته و اسم نوشتند. از آنجا ارتباطشان با سازمان مستقیماً ادامه یافت. از همان ملاقات اول برایشان رابط مشخص شد و قرار شد که هفتهای یکی دوبار همدیگر را ببینند و صحبت کنند. یکی دو کتاب آموزشی درباره تاریخچه و [[جریان اپورتونیستی چپ نما در سازمان مجاهدین خلق (۱۳۵۴)|ضربه اپورتونیستها در سال ۱۳۵۴]] برای مطالعه به آنها دادند. مقداری هم بحث سیاسی کردند. وی در این باره گفته است: | ||
<blockquote>«من یک دفعه احساس کردم نسبت به مسائل دید روشنتری پیدا کردم. به خصوص اوضاع پیچیده سیاسی آن روزها همه را سردرگم کرده بود. هرکس هم ادعایی داشت. اما با حرفهای مجاهدین آینده برایم روشن شد. معیار و محکی پیدا کردم که میتوانستم با آن جریانهای مختلف را بسنجم.»</blockquote>از آن پس در تهران و چه در زمانی که به شیراز منتقل شد در ارتباط با سازمان بود. این کار و در عین حال حفظ هویت شغلی مشکلاتی پدید آورده بود ولی با مشورت بچههای مجاهدین آنها را حل کرد. از جمله در شیراز علیرغم اینکه یک خانه بزرگ به عنوان فرمانده در اختیارش بود به دلیل زندگی مجردی تنها از یک اتاق آن استفاده میکرد و ساده زیستی داشت بهصورتیکه وقتی تعدادی از افراد حزباللهی به خانهاش رفته و آن سادگی را دیده بودند یکی از آنها مشکوک شده و به دفترش با یک قرآن آمده و از وی خواست که با دست گذاشتن روی قرآن قسم بخورد که مجاهد نیست؛ و علت را در همین سادهزیستی میدانست که در مشورت با مجاهدین تختخواب و وسایل تهیه کرد تا عادیسازی حفظ بشود. با وجود این همه مراعاتها برای بسیاری پرسنل شناخته شده بود. خودش میافزاید:<blockquote>«در تهران خلبانی داشتیم به نام لوتر یادگاری که ارمنی بود. یک روز آمد به من گفت یک چیزی بپرسم راستش را میگویی؟ گفتم بگو! گفت شما مجاهد نیستید؟ گفتم نه! چطور مگر؟ کی به شما گفته من مجاهدم؟ گفت من هرچه آدم حسابی میبینم جزو مجاهدین است! شما تو را به خدا مجاهد نیستید؟ گفتم آقا برو درد سر برای ما درست نکن!»</blockquote> | |||
=== درباره نیروی هوایی پس از انقلاب === | === درباره نیروی هوایی پس از انقلاب === | ||
خط ۱۳۶: | خط ۱۳۸: | ||
=== تجربه شوراها === | === تجربه شوراها === | ||
او درباره تجربه شوراها میگوید: <blockquote>«در برابر خواست حکومت که میخواست در هر پایگاهی انجمنهای اسلامی همهکاره باشند ما به شوراها معتقد بودیم و وقتی به عنوان فرمانده پایگاه هفتم ترابری شیراز منصوب شدم از طریق انتخابات شورای فرماندهی تشکیل دادیم. در این مسیر با کارشکنیهای مستمر طرفداران حکومت مواجه بودیم بهصورتیکه خودم چند بار درگیر شده و کار به شکایت کشیده شد. در جریان تجربه کردن این شیوه از اداره محیط ارتش با ناپختگیهایی هم مواجه بودیم بهصورتی که مخالفین در صدد بودند ناکارآیی شورا را اثبات کنند اما به غیر از موارد تخصصی خاص مثلا امور پروازی در بقیه موارد همین شیوه اداره را بکار گرفتیم و بسیار هم موفق بودیم به صورتیکه تیم بازدیدکننده در پایان کارش در قیاس با پایگاههای نیروی زمینی و زرهی و هوابرد به ما تبریک گفت و البته وقتی گفتم تبریک را باید به شورا گفت او ترش کرد ولی واقعیت همین بود که نتیجه کار شورایی ما در پایگاه نیروی هوایی شیراز بود.»</blockquote> | او درباره تجربه شوراها میگوید: <blockquote>«در برابر خواست حکومت که میخواست در هر پایگاهی انجمنهای اسلامی همهکاره باشند ما به شوراها معتقد بودیم و وقتی به عنوان فرمانده پایگاه هفتم ترابری شیراز منصوب شدم از طریق انتخابات شورای فرماندهی تشکیل دادیم. در این مسیر با کارشکنیهای مستمر طرفداران حکومت مواجه بودیم بهصورتیکه خودم چند بار درگیر شده و کار به شکایت کشیده شد. در جریان تجربه کردن این شیوه از اداره محیط ارتش با ناپختگیهایی هم مواجه بودیم بهصورتی که مخالفین در صدد بودند ناکارآیی شورا را اثبات کنند اما به غیر از موارد تخصصی خاص مثلا امور پروازی در بقیه موارد همین شیوه اداره را بکار گرفتیم و بسیار هم موفق بودیم به صورتیکه تیم بازدیدکننده در پایان کارش در قیاس با پایگاههای نیروی زمینی و زرهی و هوابرد به ما تبریک گفت و البته وقتی گفتم تبریک را باید به شورا گفت او ترش کرد ولی واقعیت همین بود که نتیجه کار شورایی ما در پایگاه نیروی هوایی شیراز بود.»</blockquote> | ||
=== بازنشستگی و برگشت دوباره به کار === | |||
[[پرونده:بهزاد معزی.jpg|جایگزین=سرهنگ خلبان بهزاد معزی|بندانگشتی|سرهنگ خلبان بهزاد معزی]] | [[پرونده:بهزاد معزی.jpg|جایگزین=سرهنگ خلبان بهزاد معزی|بندانگشتی|سرهنگ خلبان بهزاد معزی]] | ||
بهزاد معزی درباره دوره بازنشستگی خود میگوید:<blockquote>«با گزارشهای متعدد از من ریشهری من را به دفتر کارش صدا کرد و گفت طبق اطلاعاتی که داریم شما با شاه میپریدهاید پول بسیار زیادی به شما میدادهاند. میلیون میلیون. گفتم همچی چیزی نیست. ماهانه به من هزار و خوردهای میدادند که من هم این را دادهام به پرسنل دفتری. مقداری در این باره صحبت کردیم. چیزی نداشت که بگوید. اما گفت یک تعدادی را میخواهیم بازنشسته کنیم شما هم جزو آنها هستید. گفتم مسألهای ندارد. قبول کردم. وقتی از پیش ریشهری آمدم بیرون بچهها به من گفتند همان درجهدارانی که پول را به آنها داده بودم جلو دادگاه انقلاب جمع شده و برای ریشهری ماوقع را تعریف کرده بودند.» </blockquote>چند روز بعد حکم را به وی ابلاغ کردند. بازنشسته شد؛ و چون حقوق بازنشستگی کافی نبود با یک ماشین رنو که داشت شروع به کار کرد. مسافرکشی میکرد. در ضمن در یک شرکت ساختمانی هم به عنوان حسابدار کاری پیدا کرد. چندماهی بهاین ترتیب گذشت تا جنگ شروع شد. شرکتی که در آن کار میکردم نزدیک فرودگاه بود. وی میافزاید:<blockquote>«دیدم صدای انفجار آمد و صدای غرش هواپیماها. پریدیم بیرون ببینیم چه خبر است که از رادیو شنیدیم عراق حمله کرده است به فرودگاه مهرآباد. روز بعدش رفتم ستاد نیروی هوایی و خودم را معرفی کردم. گفتم جنگ شروع شده است آمدهام برای پرواز. به غیر از من تعداد زیادی از خلبانهای دیگر هم آمده بودند. ما را بدون هیچ جر و بحثی قبول کردند. قرار شد روز بعد برگردم. روز بعد به شرکت مراجعه کرده و تصفیه حساب کردم و برگشتم به نیروی هوایی. کار ما سوخت دادن به هواپیماها در هوا بود. هواپیماهایی که روی خارک و به طور کلی جنوب گشت میدادند و یا به عراق میرفتند و برمیگشتند. آنها در رفت و آمدشان از ما سوخت میگرفتند. در این مدت شاهد بودم که آخوندها به صورت واقعی چه برسر نیروی هوایی ما آوردهاند. برای مثال یکبار به شیراز رفته و در آنجا مستقر و پروازها را از همان جا انجام میدادیم. یک شب به ما گفتند آخوند عقیدتی سیاسی میخواهد با شما بیاید پرواز. رفتیم سوار هواپیما شدیم و رفتیم بالا. دستور خاموشی بود که چراغهای شهر و پایگاه خاموش باشند. از زمین که بلند شدیم یک آسمان پر ستارهای در جلو داشتیم. آخونده آمد در کابین. چشمش افتاد به آسمان پرستاره و گفت لعنتالله علی القوم الظالمین. پرسیدم چه شده؟ گفت ببینید این نابکاران دستور امام را اجرا نمیکنند! این خاموشی دستور صریح خود امام است. ببین چقدر چراغ روشن است؟! نگاه کردم و خندیدم. گفت چیه؟ ما عادت داشتیم هرکس که عمامه سرش بود را آیتالله صدا میکردیم. گفتم حضرت آیتالله اینها ستاره است! چراغ نیستند! گفت نه آقا چراغ است. دستور امام را رعایت نمیکنند! ما دیگر چیزی نگفتیم تا این که در گشت رفتیم روی سر محوطه زندان عادلآباد. دست بر قضا تمام نورافکنهای دور زندان روشن بود. به آخونده گفتم ببینید اینها چراغ هستند نه آن ستارهها که شما دیدید! اگر هم عراق بیاید برای بمباران فقط زندان را میبیند و میزند. طرف از رو نرفت و گفت: «اینها زندانی هستند اگر بزندشان اشکالی ندارد!» من از این همه بیرحمی و شقاوت داشتم شاخ در میآوردم. با ناباوری پرسیدم اشکالی ندارد؟ گفت نه آقا اینها زندانی هستند مجرم هستند اشکال ندارد.»</blockquote> | |||
بهزاد معزی درباره دوره بازنشستگی خود میگوید:<blockquote>«با گزارشهای متعدد از من ریشهری من را به دفتر کارش صدا کرد و گفت طبق اطلاعاتی که داریم شما با شاه میپریدهاید پول بسیار زیادی به شما میدادهاند. میلیون میلیون. گفتم همچی چیزی نیست. ماهانه به من هزار و خوردهای میدادند که من هم این را دادهام به پرسنل دفتری. مقداری در این باره صحبت کردیم. چیزی نداشت که بگوید. اما گفت یک تعدادی را میخواهیم بازنشسته کنیم شما هم جزو آنها هستید. گفتم مسألهای ندارد. قبول کردم. وقتی از پیش ریشهری آمدم بیرون بچهها به من گفتند همان درجهدارانی که پول را به آنها داده بودم جلو دادگاه انقلاب جمع شده و برای | |||
== خارج کردن مسعود رجوی از ایران == | == خارج کردن مسعود رجوی از ایران == | ||
خط ۱۴۶: | خط ۱۴۷: | ||
=== پایان موفقیتآمیز پرواز بزرگ === | === پایان موفقیتآمیز پرواز بزرگ === | ||
پس از پایان ماجرا با اسکورت به خانه بنیصدر و سپس به اورسوراواز منزل دکتر صالح رجوی میروند. خود وی میگوید: <blockquote>«به این ترتیب پرواز پروازهای من با موفقیت به پایان رسید. پروازی که از ساعت ۷شب شروع شد و تا صبح فردای آن شب پرحادثه یعنی ۷مرداد ۱۳۶۰ ادامه یافت. وقتی | پس از پایان ماجرا با اسکورت به خانه بنیصدر و سپس به اورسوراواز منزل دکتر صالح رجوی میروند. خود وی میگوید: <blockquote>«به این ترتیب پرواز پروازهای من با موفقیت به پایان رسید. پروازی که از ساعت ۷شب شروع شد و تا صبح فردای آن شب پرحادثه یعنی ۷مرداد ۱۳۶۰ ادامه یافت. وقتی وارد «اور» شدم نفسی به راحتی کشیدم. از ابتدای طرح تا آن لحظه مسئولیتی سنگین را روی شانههایم احساس میکردم. این کار را وظیفه وجدانی خودم میدانستم که باید انجام شود در تمام مدت شناسایی، و خود پرواز، هیچ ترسی نداشتم. ته دل تقریباً مطمئن بودم که این کار با موفقیت انجام میشود. چیزی که دلم را می لرزاند سنگینی مسئولیتم بود.»</blockquote> | ||
=== واکنش جمهوری اسلامی === | === واکنش جمهوری اسلامی === | ||
خط ۱۵۴: | خط ۱۵۵: | ||
=== اعدام شدن پرسنل نظامی همکار === | === اعدام شدن پرسنل نظامی همکار === | ||
چند ماه بعد از پرواز بزرگ ۱۲ نفر از پرسنل نیروی هوایی را دستگیر کردند. آنها متهم شدند که در جریان این پرواز بودهاند. در حالی که هیچ یک از آنها کوچکترین اطلاعی نداشت. به گفته معزی، از پرسنل نیروی هوایی فقط مجاهد خلق رضا بزرگانفرد در جریان بوده که او هم از همان فردای [[۳۰ خرداد]] به صورت مخفی زندگی میکرده و بعدها در مبارزه علیه جمهوری اسلامی | چند ماه بعد از پرواز بزرگ ۱۲ نفر از پرسنل نیروی هوایی را دستگیر کردند. آنها متهم شدند که در جریان این پرواز بودهاند. در حالی که هیچ یک از آنها کوچکترین اطلاعی نداشت. به گفته معزی، از پرسنل نیروی هوایی فقط مجاهد خلق رضا بزرگانفرد در جریان بوده که او هم از همان فردای [[۳۰ خرداد]] به صورت مخفی زندگی میکرده و بعدها در مبارزه علیه جمهوری اسلامی به قتل رسید؛ اما حاکمان جمهوری اسلامی تعدادی از همافران از جمله علیرضا مسعودی را تیرباران کردند. | ||
== منابع == | == منابع == | ||
<references /> | <references /> |
ویرایش