رسول مشکینفام: تفاوت میان نسخهها
(اصلاح نویسههای عربی، اصلاح فاصلهٔ مجازی، اصلاح ارقام، اصلاح سجاوندی، اصلاح املا، ابرابزار) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد) | |||
خط ۵۱: | خط ۵۱: | ||
| پانویس = | | پانویس = | ||
}} | }} | ||
''' | '''عبدالرسول مشکینفام''' در سال۱۳۲۵ در شیراز به دنیا آمد و سپس به تهران آمد و در دانشکده کشاورزی کرج مشغول تحصیل گردید. دراین ایام به عضویت سازمان مجاهدین خلق ایران درآمد. او از کادرهای اعزامی به فلسطین بود. درجریان دستگیریهای گسترده سال ۱۳۵۰ به همراه کادر مرگزی سازمان دستگیر شد. وسرانجام در ۴ خرداد ۱۳۵۱ تیرباران شد.<ref>سازمان مجاهدین خلق ایران - [https://www.mojahedin.org/i/news/138680بی مجاهد شهید رسول مشکینفام: نماد صلابت و قاطعیت انقلابی]</ref> | ||
== زندگینامه == | == زندگینامه == | ||
خط ۸۹: | خط ۸۷: | ||
== دستگیری و تیرباران == | == دستگیری و تیرباران == | ||
در | پی بردن ساواک به هویت واقعی من و شناسایی رسول مشکین فام: | ||
اما در آن روز (قبل از دستگیری) وقتی من از رسول جدا شدم برای اطمینان از این که در تور نیستم به هنگام مراجعه به خانه، برای خرید به محل هایی دورتر رفتم. پس از ورود به خانه از طریق مادر خورشید مطلع شدم که خانه ما در باغ شریفی تحت نظر است. مادر متوجه شده بود که از خانه روبرو افرادی به حیاط خانه ما نگاه می کرده اند و خانه را زیر نظر داشته اند. مادر همچنین متوجه شده بود که سر کوچه افرادی پرسه می زده اند که اهل محل نبودند. | |||
پس از خروج از خانه ما، راه طولانی تر و پیچیده ای را برای رفتن به محل سکونت و ضد تعقیب های چند مسیرانتخاب می کند و نهایتا پس از عبور از چند کوچه و خیابان وارد محوطه ای می شود که یک طرف آن زمین بزرگ منطقه دولاب بود. در آن منطقه متوجه می شود که ۲ نفر با فاصله در همان محدوده با او حرکت می کنند. رسول به آن ها مشکوک می شود پس از طی مسافتی به عنوان این که بند کفش اش را محکم ببندد، می نشیند و زیر چشمی حرکت آن ها را دنبال می کند. مامورین ساواک پس از نشستن رسول شک می کنند که شاید سوژه فهمیده باشد که تحت تعقیب است، یکی از آنان که پاکت میوه ای در دست داشته به یکی از کوچه های مقابل بیابان می رود و نفر دیگر که راه گریزی نداشته است بلافاصله در آن فضای کم نور می نشیند٫ تا نشان دهد که گویی دنبال محل مناسبی برای دستشویی است. رسول با احتیاط کمی دیگر در مسیرش پیش می رود. پس از لحظاتی مجددا با نگاه های زیر چشمی نفر نشسته را دنبال می کند و می بیند که هم چنان در محل خودش نشسته و بکار خود مشغول است و بعد هم به سمت دیگری میرود.... رسول پس از این ضد تعقیب، به حرکت به جانب پایگاه ادامه میدهد و با چند بار ضد زدن وارد میشود .ساواک هم که دریافته بود آن دو مأمور برای رسول لو رفته اند آن ها را از دور خارج و با بیسیم مأموران و تیم های دیگری را به حلقه وسیع تر محاصره وارد می کنند تا ماموران دیگری که در آن محدوده در تعقیب شرکت داشته اند رد رسول را پی بگیرند و اینچنین به خانه عطاالله حاج محمودیان میرسند.<ref>همبستگی - [https://www.hambastegimeli.com/%D8%AF%D9%8A%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D9%87%D8%A7/64831-%D9%86%D8%B5%D8%B1%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D9%85%D8%A7%D8%B9%DB%8C%D9%84-%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%AD%D9%82%DB%8C%D9%82%D8%AA-% نصرالله اسماعیل زاده: بیان حقیقت برای مردم ایران و ثبت در تاریخ]</ref> | |||
. سرانجام در مهر مه همان سال دستگیر، و بازجویی شد و طبق حکم دادگاه نظامی شاه، در چهارم خرداد ماه ۱۳۵۱ اعدام گردید. | |||
== وصینامه رسول مشکینفام == | == وصینامه رسول مشکینفام == | ||
[[پرونده:وصیت نامه رسول مشکین فام.jpg|جایگزین=دسخط |بندانگشتی|وصیت نامه رسول مشکینفام ]] | |||
خدمت پدر و مادر و خانواده گرامیم و اقوام و دوستان. | خدمت پدر و مادر و خانواده گرامیم و اقوام و دوستان. | ||
نسخهٔ ۱۷ مارس ۲۰۱۸، ساعت ۱۲:۴۵
عبدالرسول مشکینفام در سال۱۳۲۵ در شیراز به دنیا آمد و سپس به تهران آمد و در دانشکده کشاورزی کرج مشغول تحصیل گردید. دراین ایام به عضویت سازمان مجاهدین خلق ایران درآمد. او از کادرهای اعزامی به فلسطین بود. درجریان دستگیریهای گسترده سال ۱۳۵۰ به همراه کادر مرگزی سازمان دستگیر شد. وسرانجام در ۴ خرداد ۱۳۵۱ تیرباران شد.[۱]
زندگینامه
رسول مشکینفام در سال ۱۳۲۵ در شیراز به دنیا آمد و دوران دبستان و دبیرستان را در همان شهر سپری کرد. طی سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۲ که رسول آخرین سالهای دبیرستان را میگذراند، از نزدیک شاهد ماجرای سرکوبی قیام عشایر فارس بود. (بعدها سازمان از تجارب و دستاوردهای او در تماس و رابطه نزدیک با روستاییان و عشایر فارس بهره بسیار برد)
.[۲]
فعالیتها
رسول در دانشکده کشاورزی کرج مشغول تحصیل شد و از همین زمان توانست با سازمان ارتباط برقرار کند. در پایان تحصیلاتش به سربازی رفت و از دو سال دوران سربازی در کردستان حداکثر استفاده را به منظور انجام تحقیقات گستردهای دربارهٔ تاریخچه و سوابق جنبش مسلحانه کردستان بهعمل آورد و تحقیقاتش را در زمینه تأثیر اصلاحات ارضی شاه بر روستاهای ایران تکمیل کرد. در زمرهٴ خدمات رسول مشکینفام، تحقیقات او دربارهٔ روستاهای ایران است. رسول ماهها از نزدیک با مردم محروم این مناطق زندگی کرد و رنجها و مرارتهای روستاییان را بررسی نمود. کتاب «روستا و انقلاب سفید» ثمرهٴ تحقیقات ارزندهٴ اوست.[۲]
رسول مشکینفام میگفت:
«از مرگ نمیترسم»
و این امر بارها در عمل او ثابت شد. خود نیز پیشنهاد کار و عمل را میداد و قبل از همه داوطلب میشد. از طرف سازمان به مناطق خلیج فرستاده شد.
سال ۴۸ عده ای از افراد سازمان از دوبی به فلسطین عازم بودند، که آنها را به عنوان قاچاقچی دستگیر کردند؛ و با هواپیما به ایران فرستادند. در همین حین رسول با چند نفر از دوستانش از فلسطین به دبی رفتند و با هواپیما دوستانشان را در آسمان ربودند و به عراق بردند. دولت وقت عراق به آنها بدبین شد تا اینکه سازمان الفتح فلسطین عراق اعلام کرد که آنها نفوذی نیستند. پس آز آزادی آنها عازم فلسطین میشوند.[۳]
مشکینفام در دو پایگاه (در اردن و سوریه) دوره آموزشی نظامی چریکی را طی کرد و پس از مدتی، از طریق ترکیه، به ایران بازگشت.[۴]
خاطره محمد ساداتدربندی
اولین باری که رسول مشکینفام را دیدم اواسط سال ۱۳۴۹ در سفری بود که به دبی داشتم. وقتی وارد خانه شدم، رسول ناهار درست میکرد. وقتی مرا دید جلو آمد و طوری که انگار سالهاست مرا میشناسد، احوالپرسی کرد. سپس بهعنوان خوشآمد و استقبال من گفت: «بهمناسبت ورود تو، امروز ماهیپلو میدهیم». رسول ماهیهای کوچکی را به سبک شیرازیها درست کرده بود که خیلی خوشمزه و برای من چیز بدیعی بود.[۵]
دیدار بعدیم با رسول، پس از ضربه شهریور ۵۰، در یکی از سلولهای طبقه بالای اوین بود. وقتی او را به سلولم آوردند، بهمحض اینکه سلامی کرد و از وضعیت مطمئن شد، دست به کار شد. اصلاً معطل نکرد. پیدرپی و سریع شروع کرد به مورس زدن به این دیوار و آن دیوار و خیلی سریع با هر دو همسایه چفت شد و خبرهایشان را گرفت و خبرهای خودش را داد.
یک روز سر و صدایی از بیرون شنید. گوشهایش را تیز کرد و گفت: «دستت را بگیر قلمدوش بشوم». سلول ما درست روبه روی توالت و روشویی آن بند بود و از دریچه بالای در، اگر چه خیلی ارتفاعش بلند بود، میتوانستیم چیزهایی را ببینیم. رسول بالا رفت و مشخص بود که از صحنهای که میبیند خیلی خوشحال است. سریع پایین آمد و گفت: «یاالله برو بالا محمد آقا را ببین!»
گفتم: «محمدآقا دیگر کیست؟»
گفت: «برو بالا ببین دیگر معطل نکن!»
قلمدوش او شدم و نگاه کردم. برای اولین بار بود که چهره و پیکر ستبر و پولادین محمدآقا و شکوه وقارش را میدیدم. وقار گیرایش ذهنم را گرفت و وقتی پایین آمدم از رسول پرسیدم: «او کی بود؟»
رسول گفت: «اصلاً همه چیز اوست. همه کارها و امور سازمان و بنیانگذار سازمان ما، اوست. هر چه داریم از او داریم».[۵]
دستگیری و تیرباران
پی بردن ساواک به هویت واقعی من و شناسایی رسول مشکین فام:
اما در آن روز (قبل از دستگیری) وقتی من از رسول جدا شدم برای اطمینان از این که در تور نیستم به هنگام مراجعه به خانه، برای خرید به محل هایی دورتر رفتم. پس از ورود به خانه از طریق مادر خورشید مطلع شدم که خانه ما در باغ شریفی تحت نظر است. مادر متوجه شده بود که از خانه روبرو افرادی به حیاط خانه ما نگاه می کرده اند و خانه را زیر نظر داشته اند. مادر همچنین متوجه شده بود که سر کوچه افرادی پرسه می زده اند که اهل محل نبودند.
پس از خروج از خانه ما، راه طولانی تر و پیچیده ای را برای رفتن به محل سکونت و ضد تعقیب های چند مسیرانتخاب می کند و نهایتا پس از عبور از چند کوچه و خیابان وارد محوطه ای می شود که یک طرف آن زمین بزرگ منطقه دولاب بود. در آن منطقه متوجه می شود که ۲ نفر با فاصله در همان محدوده با او حرکت می کنند. رسول به آن ها مشکوک می شود پس از طی مسافتی به عنوان این که بند کفش اش را محکم ببندد، می نشیند و زیر چشمی حرکت آن ها را دنبال می کند. مامورین ساواک پس از نشستن رسول شک می کنند که شاید سوژه فهمیده باشد که تحت تعقیب است، یکی از آنان که پاکت میوه ای در دست داشته به یکی از کوچه های مقابل بیابان می رود و نفر دیگر که راه گریزی نداشته است بلافاصله در آن فضای کم نور می نشیند٫ تا نشان دهد که گویی دنبال محل مناسبی برای دستشویی است. رسول با احتیاط کمی دیگر در مسیرش پیش می رود. پس از لحظاتی مجددا با نگاه های زیر چشمی نفر نشسته را دنبال می کند و می بیند که هم چنان در محل خودش نشسته و بکار خود مشغول است و بعد هم به سمت دیگری میرود.... رسول پس از این ضد تعقیب، به حرکت به جانب پایگاه ادامه میدهد و با چند بار ضد زدن وارد میشود .ساواک هم که دریافته بود آن دو مأمور برای رسول لو رفته اند آن ها را از دور خارج و با بیسیم مأموران و تیم های دیگری را به حلقه وسیع تر محاصره وارد می کنند تا ماموران دیگری که در آن محدوده در تعقیب شرکت داشته اند رد رسول را پی بگیرند و اینچنین به خانه عطاالله حاج محمودیان میرسند.[۶]
. سرانجام در مهر مه همان سال دستگیر، و بازجویی شد و طبق حکم دادگاه نظامی شاه، در چهارم خرداد ماه ۱۳۵۱ اعدام گردید.
وصینامه رسول مشکینفام
خدمت پدر و مادر و خانواده گرامیم و اقوام و دوستان.
اکنون که لحظات آخر عمر خود را میگذرانم در کمال شور و اشتیاق و جذبه برای پذیرفتن شهادت در راه خدا و مردم هستم.
من راه انبیاء و پیغمبر اکرم و حضرت علی و امام حسین و راه سایر انقلابیون را ادامه میدهم.
و تمام وجودم را در این راه گذاشتهام.
اکنون انتظاری که ازشما دارم این است که پس از مرگ من گریه و زاری نکنید بلکه افتخار کنید.
هر وقت بیاد من میافتید زیارت وارث را بخوانید که مفهوم این زیارت این است که امام حسین را وارث راه حضرت آدم و حضرت نوح و حضرت ابراهیم و سایر پیغمبران و ائمه اطهار میداند زیرا من نیز وارث راه آنان هستم.
البته اگر خدا و مردم شهادت مرا مورد قبول و عنایت قرار دهند.
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.
والسلام.
رسول مشکینفام[۷]
جستارهای وابسته
منابع
- ↑ سازمان مجاهدین خلق ایران - مجاهد شهید رسول مشکینفام: نماد صلابت و قاطعیت انقلابی
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ پاسارگاد سینی - مجاهد شهید رسول مشکینفام: نماد صلابت و قاطعیت انقلابی
- ↑ نوید شاهد - زندگینامه شهید مهندس عبدالرسول مشکینفام
- ↑ خبرگزاری فارس - اعدام رهبران اولیه سازمان مجاهدین خلق
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ سازمان مجاهدین خلق ایران - رسول مشکینفام، الگوی سرشاری و نشاط و امید
- ↑ همبستگی - نصرالله اسماعیل زاده: بیان حقیقت برای مردم ایران و ثبت در تاریخ
- ↑ نوید شاهد - وصیت نامه شهید انقلاب عبدالرسول مشکینفام + دستخط