زندان قصر: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
ویرایش متنی
(ویرایش متنی)
(ویرایش متنی)
 
خط ۱۵۹: خط ۱۵۹:


=== شکنجه در زندان قصر ===
=== شکنجه در زندان قصر ===
انور خامه‌ای از گروه ۵۳ نفر می‌گوید: اگرکسی تخلفی می‌کرد» پرونده برایش درست می‌شد و به حبس تاریک موقت در همان زندان قصر منتقل می‌شد.<ref>[https://oral-history.ir/print.php?id=3478 تاریخ شفاهی ایران- خاطرات انورخامه‌ای از زندان قصر]</ref>
انور خامه‌ای از گروه ۵۳ نفر می‌گوید:<blockquote>اگرکسی تخلفی می‌کرد پرونده برایش درست می‌شد و به حبس تاریک موقت در همان زندان قصر منتقل می‌شد.<ref>[https://oral-history.ir/print.php?id=3478 تاریخ شفاهی ایران- خاطرات انورخامه‌ای از زندان قصر]</ref></blockquote>در بعضی از بندها مأموران زندان از انجام فرایض دینی و خواندن نماز به صورت دسته جمعی و حتی انفرادی جلوگیری می‌کردند. مثلاً در دوره‌ای در زندان قصر دستور داده بودند، کسانی که چهل یا پنجاه سال به بالا دارند می‌توانند نماز بخوانند، ولی بقیه حق نماز خواندن ندارند.<ref name=":7" />


در بعضی از بندها مأموران زندان از انجام فرایض دینی و خواندن نماز به صورت دسته جمعی و حتی انفرادی جلوگیری می‌کردند. مثلاً در دوره‌ای در زندان قصر دستور داده بودند، کسانی که چهل یا پنجاه سال به بالا دارند می‌توانند نماز بخوانند، ولی بقیه حق نماز خواندن ندارند.<ref name=":7" />
مسعود حق‌گو برخی شکنجه‌ها را چنین توضیح داده است:<blockquote>در زندان قصر درگیری‌های زیادی با پلیس بر سر مسائل مختلف داشتیم به عنوان مثال ما نوشته‌های خود را در جاهای مختلف زندان جاسازی می کردیم، ۵ تیر سال ۱۳۵۲ نیروهای ساواک به زندان ریختند، کمدهای ما را شکستند و نوشته‌ها لو رفت، از یک بامداد تا صبح ما را شکنجه دادند. آن زمان من ۱۸ یا ۱۹ ساله بودم مرا کتک می‌زدند و می‌گفتند «باید بگویی غلط کردم» اما من امتناع می‌کردم.<ref>[https://www.khabaronline.ir/news/1869519/%D9%85%D9%88%D9%87%D8%A7%DB%8C%D9%85-%D8%B1%D8%A7-%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D8%AF%D9%86%D8%AF-%D9%88-%D9%81%D9%84%DA%A9%D9%85-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86%D8%AF-%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87-%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%84%D9%88-%D8%AF%D8%A7%D8%AF%D9%86-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8%DB%8C%D9%88%D9%86 موهایم را تراشیدند و فلکم کردند]</ref>
 
مسعود حق‌گو توضیح داد: در زندان قصر درگیری‌های زیادی با پلیس بر سر مسائل مختلف داشتیم به عنوان مثال ما نوشته‌های خود را در جاهای مختلف زندان جاسازی می کردیم، ۵ تیر سال ۱۳۵۲ نیروهای ساواک به زندان ریختند، کمدهای ما را شکستند و نوشته‌ها لو رفت، از یک بامداد تا صبح ما را شکنجه دادند. آن زمان من ۱۸ یا ۱۹ ساله بودم مرا کتک می‌زدند و می‌گفتند «باید بگویی غلط کردم» اما من امتناع می‌کردم.<ref>[https://www.khabaronline.ir/news/1869519/%D9%85%D9%88%D9%87%D8%A7%DB%8C%D9%85-%D8%B1%D8%A7-%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D8%AF%D9%86%D8%AF-%D9%88-%D9%81%D9%84%DA%A9%D9%85-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86%D8%AF-%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87-%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%84%D9%88-%D8%AF%D8%A7%D8%AF%D9%86-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8%DB%8C%D9%88%D9%86 موهایم را تراشیدند و فلکم کردند]</ref>


گماشتگان زمانی و ژیان‌پناه، روزنامه حاوی خبر ترور بیژن جزنی و ذوالانوار و… را با دبدبه و کبکبه به طرف زندانیان پرتاب می‌کردند و نیشخند می‌زدند و سکوت پر از اندوه آنان را هم برنمی‌تافتند و سر هیچ و پوچ اذیت می‌کردند و کرم می‌ریختند.
گماشتگان زمانی و ژیان‌پناه، روزنامه حاوی خبر ترور بیژن جزنی و ذوالانوار و… را با دبدبه و کبکبه به طرف زندانیان پرتاب می‌کردند و نیشخند می‌زدند و سکوت پر از اندوه آنان را هم برنمی‌تافتند و سر هیچ و پوچ اذیت می‌کردند و کرم می‌ریختند.


در هوای سرد با لباس زیر به انفرادی (درتخته‌ای‌ها) می‌بردند و آنجا گاه، زندانی را وادار می‌کردند دستهایش را روی زمین بگذارد و سمت دیوار، معکوس بایستد، در مواردی زندانیان را آویزان می‌کردند.<ref name=":11" />
در هوای سرد با لباس زیر به انفرادی (درتخته‌ای‌ها) می‌بردند و آنجا گاه، زندانی را وادار می‌کردند دستهایش را روی زمین بگذارد و سمت دیوار، معکوس بایستد، در مواردی زندانیان را آویزان می‌کردند.<ref name=":11" /></blockquote>خاطره خلیل ملکی از شکنجه شدنش در زندان قصر ۱۳۴۵: <blockquote>در حیاط کوریدور ۴ که فرخی [مدیر روزنامه طوفان] هم در آنجا بود، ما شاهد و دقیق‌تر بگویم شنونده صدای شلاقی بودیم که به یک زندانی زده می‌شد. فرخی سر و صدا و داد و بیداد راه می‌انداخت و به شلاق زدن اعتراض می‌کرد. دکتر بهرامی به او نصیحت می‌کرد که ساکت شود و می‌گفت این زندانی دزد عادیست و شلاق را به زندانی سیاسی نمی‌زند. من با فرخی موافق بودم و به دکتر بهرامی از قول جامعه‌شناس فرانسوی (لادوش فوکو) یادآوری کردم که در رژیمی که شلاق مجازات مجاز باشد، عاقبت به زندانی سیاسی نیز می‌زنند. سرنوشت چنین بود که درست چند روز پس از این گفتگو خود من در معرض تازیانه‌های زندانبانان قرار بگیرم و پس از یک ماه من و دکتر بهرامی با هم از نو روی تخته شلاق بخوابیم.<ref>[https://www.threads.net/@amirsoltanzadeh1/post/C5DUvRaqCxy خاطره خلیل ملکی از شکنجه شدنش در زندان قصر، ۱۳۴۵]</ref></blockquote>
 
خاطره خلیل ملکی از شکنجه شدنش در زندان قصر، ۱۳۴۵: در حیاط کوریدور ۴ که فرخی [مدیر روزنامه طوفان] هم در آنجا بود، ما شاهد و دقیق‌تر بگویم شنونده صدای شلاقی بودیم که به یک زندانی زده می‌شد. فرخی سر و صدا و داد و بیداد راه می‌انداخت و به شلاق زدن اعتراض می‌کرد. دکتر بهرامی به او نصیحت می‌کرد که ساکت شود و می‌گفت این زندانی دزد عادیست و شلاق را به زندانی سیاسی نمی‌زند. من با فرخی موافق بودم و به دکتر بهرامی از قول جامعه‌شناس فرانسوی (لادوش فوکو) یادآوری کردم که در رژیمی که شلاق مجازات مجاز باشد، عاقبت به زندانی سیاسی نیز می‌زنند. سرنوشت چنین بود که درست چند روز پس از این گفتگو خود من در معرض تازیانه‌های زندانبانان قرار بگیرم و پس از یک ماه من و دکتر بهرامی با هم از نو روی تخته شلاق بخوابیم.<ref>[https://www.threads.net/@amirsoltanzadeh1/post/C5DUvRaqCxy خاطره خلیل ملکی از شکنجه شدنش در زندان قصر، ۱۳۴۵]</ref>


==== روانی‌شدن زیر شکنجه ====
==== روانی‌شدن زیر شکنجه ====
خط ۱۷۵: خط ۱۷۱:


==== مرگ زیر شکنجه ====
==== مرگ زیر شکنجه ====
- «داود محبوب مجاز» که در کمیته مشترک شکنجه بسیار دید و اختلال حواس پیدا کرد، دائم اذیّت می‌شد و او را زیر هشت می‌بردند و عاقبت هم بر اثر بی‌توجهی همانجا افتاد و مُرد. داود وقتی نماز می‌خواند دور خودش می‌چرخید و به چهار طرف سجده می‌کرد و گماشتگان زمانی و ژیان پناه قاه قاه می‌خندیدند.<ref name=":11" />  
«داود محبوب مجاز» که در کمیته مشترک شکنجه بسیار دید و اختلال حواس پیدا کرد، دائم اذیّت می‌شد و او را زیر هشت می‌بردند و عاقبت هم بر اثر بی‌توجهی همانجا افتاد و مُرد. داود وقتی نماز می‌خواند دور خودش می‌چرخید و به چهار طرف سجده می‌کرد و گماشتگان زمانی و ژیان پناه قاه قاه می‌خندیدند.<ref name=":11" />  


==== فلک ====
==== فلک ====
خط ۱۹۱: خط ۱۸۷:
حیف نون، که شما ولدالزناها بخورین. باید چوب توی «ک...» کرد...
حیف نون، که شما ولدالزناها بخورین. باید چوب توی «ک...» کرد...


- گاهی هم مزّه می‌ریختند که بی‌پدر و مادرا، دوای شما فقط و فقط «مشکل‌گشا» است و لاغیر (مشکل گشا=شلاق)<ref name=":11" />
- گاهی هم مزه می‌ریختند که بی‌پدر و مادرا، دوای شما فقط و فقط «مشکل‌گشا» است و لاغیر (مشکل گشا=شلاق)<ref name=":11" />


== فرار از زندان قصر ==
== فرار از زندان قصر ==
بزرگترین و معروفترین فرار از این زندان که در سال‌های پیش از انقلاب رخ داد فرار سید فرهاد نامی بوده است. این فرار در زمان محمدرضا شاه رخ داد. اشرف دهقان از چریک‌های فدایی خلق نیز توانست از زندان قصر فرار کند. مدتی قبل از انقلاب نیز درهای زندان توسط زندانیان باز شد و آنها بخش‌هایی از دیوار را تخریب نمودند. دو آمریکایی که متهم به اختلاس بودند در این زندان قصر زندانی بودند که داستان فرارشان توسط نویسنده آمریکایی به نام فالت به رشته تحریر در آمده است و فیلمی نیز از روی این داستان با نام فرار عقابها ساخته شد.<ref name=":2" />
بزرگترین و معروفترین فرار از این زندان که در سال‌های پیش از انقلاب رخ داد فرار سید فرهاد نامی بوده است. این فرار در زمان محمدرضا شاه رخ داد. اشرف دهقان از [[سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران|چریک‌های فدایی خلق]] نیز توانست از زندان قصر فرار کند. مدتی قبل از انقلاب نیز درهای زندان توسط زندانیان باز شد و آنها بخش‌هایی از دیوار را تخریب نمودند. دو آمریکایی که متهم به اختلاس بودند در این زندان قصر زندانی بودند که داستان فرارشان توسط نویسنده آمریکایی به نام فالت به رشته تحریر در آمده است و فیلمی نیز از روی این داستان با نام فرار عقابها ساخته شد.<ref name=":2" />
 
▬ نمونه دیگر تلاش یاران «[[بیژن جزنی]]» (سعید کلانتری، محمد چوپانزاده، عزیز سرمدی و عباس سورکی) برای فرار از زندان قصر است که در سال ۱۳۴۸ انجام شد امّا به نتیجه نرسید.<ref name=":1" />


نمونه دیگر تلاش یاران «بیژن جزنی» (سعید کلانتری، محمد چوپانزاده، عزیز سرمدی و عباس سورکی) برای فرار از زندان قصر است که در سال ۱۳۴۸ انجام شد امّا به نتیجه نرسید.<ref name=":1" />
گویا فردی به نام «شیخ‌زاده» اهل آذرشهر (توفارقان یا دِهْخوارْقانْ) هم از زندان قصر فرار کرده که تاریخ دقیق آنرا نمی‌دانم. در زندان قصر شنیدم شیخ‌زاده از دوستان «طیّب حاج‌رضایی» بوده‌ است.<ref name=":1" />


گویا فردی به نام «شیخ‌زاده» اهل آذَرْشَهْرْ (توفارقان یا دِهْخوارْقانْ) هم از زندان قصر فرار کرده که تاریخ دقیق آنرا نمی‌دانم. در زندان قصر شنیدم شیخ‌زاده از دوستان «طیّب حاج‌رضایی» بوده‌ است.<ref name=":1" />
۲۲ بهمن سال ۵۷ مقارن با اعلامیه بی‌طرفی ارتش، گروهی که به دروغ خود را هوادار آزادی زندانیان سیاسی جا می‌زدند، با مردمی که برای آزادی زندانیان سیاسی تلاش می‌کردند، همراه شدند و به زندان قصر حمله برده و سه آمریکائی را آزاد کردند.


▬ ۲۲ بهمن سال ۵۷ مقارن با اعلامیه بیطرفی ارتش، گروهی که به دروغ خود را هوادار آزادی زندانیان سیاسی جا می‌زدند، با مردمی که برای آزادی زندانیان سیاسی تلاش می‌کردند، همراه شدند و به زندان قصر حمله برده و سه آمریکائی را آزاد کردند. ▬ گویا یک واحد کماندوئی ۱۵ نفره با دوستان خودشان در تهران برای حمله به زندان قصر آماده می‌شوند. آن‌ها در‌‌‌ همان روزهای پرآشوب انقلاب قاطی جمعیت شده و با شعار «زندانی سیاسی آزاد باید گردد»، به زندان قصر حمله می‌کنند که در نتیجه آن ۳ نفر آمریکایی «ماری الن شنایدر»، «لیگود» و «شیاپرون» جیم می‌شوند.<ref name=":1" />
▬ گویا یک واحد کماندوئی ۱۵ نفره با دوستان خودشان در تهران برای حمله به زندان قصر آماده می‌شوند. آن‌ها در‌‌‌ همان روزهای پرآشوب انقلاب قاطی جمعیت شده و با شعار «زندانی سیاسی آزاد باید گردد»، به زندان قصر حمله می‌کنند که در نتیجه آن ۳ نفر آمریکایی «ماری الن شنایدر»، «لیگود» و «شیاپرون» جیم می‌شوند.<ref name=":1" />


=== فرار اشرف دهقانی ===
=== فرار اشرف دهقانی ===
مورد دیگر فرار «اشرف دهقانی» در فروردین سال ۱۳۵۲ از زندان قصر است که به کمک مجاهدین و از طریق معصومه شادمانی صورت گرفت.<ref name=":1" />
مورد دیگر فرار «اشرف دهقانی» در فروردین سال ۱۳۵۲ از زندان قصر است که به کمک مجاهدین و از طریق [[معصومه کبیری|معصومه شادمانی (مادر کبیری)]] صورت گرفت.<ref name=":1" />


=== فرار سران [[حزب توده ایران|حزب توده]] از زندان قصر ===
=== فرار سران [[حزب توده ایران|حزب توده]] از زندان قصر ===
خط ۲۰۹: خط ۲۰۷:


== زندانیان زندان قصر ==
== زندانیان زندان قصر ==
در دوره پهلوی چهره‌های سیاسی برجسته‌ای مثل مسعود رجوی موسی خیابانی از سازمان مجاهدین خلق ایران و بیژن جزنی و [[امیرپرویز پویان|امبرپرویز پویان]] و علی اردلان از [[جبهه ملی ایران|جبهه ملی]]... و چهره‌های مذهبی مثل آیت‌الله طالقانی، [[اکبر هاشمی رفسنجانی|اکبر هاشمی رفسنجانی،]] محمدتقی شریعتی، مرتضی مطهری و افراد نظامی مثل سرلشکر محمدولی قرنی چهره‌های ادبی و سیاسی مثل فرخی یزدی، احمد شاملو، مهدی اخوان‌ثالث، و بعضی دستگیرشدگان از حکومت شاه در اواخر دوره شاه از جمله غلامرضا نیک‌پی شهردار معروف تهران که بعدا اعدام شد بسیاری دیگر در این زندان زندانی بودند. امیر عباس هویدا که در اواخر دوره شاه و به دستور شاه دستگیر شده بود یکی از زندانیان آن بود. اغلب زندانیان اعدامی رژیم پهلوی نیز در این زندان نگهداری می‌شدند.<ref name=":2" />
در دوره پهلوی چهره‌های سیاسی برجسته‌ای مثل [[مسعود رجوی|مسعود رجوی،]] [[موسی خیابانی]] از [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] و [[بیژن جزنی]] و [[امیرپرویز پویان|امبرپرویز پویان]] و علی اردلان از [[جبهه ملی ایران|جبهه ملی]]... و چهره‌های مذهبی مثل [[سید محمود طالقانی|آیت‌الله طالقانی]]، [[اکبر هاشمی رفسنجانی|اکبر هاشمی رفسنجانی،]] محمدتقی شریعتی، مرتضی مطهری و افراد نظامی مثل سرلشکر محمدولی قرنی چهره‌های ادبی و سیاسی مثل فرخی یزدی، احمد شاملو، مهدی اخوان‌ثالث، و بعضی دستگیرشدگان از حکومت شاه در اواخر دوره شاه از جمله غلامرضا نیک‌پی شهردار معروف تهران که بعدا اعدام شد بسیاری دیگر در این زندان زندانی بودند. امیر عباس هویدا که در اواخر دوره شاه و به دستور شاه دستگیر شده بود یکی از زندانیان آن بود. اغلب زندانیان اعدامی رژیم پهلوی نیز در این زندان نگهداری می‌شدند.<ref name=":2" />


گفته شده است که [[خمینی]] هم مدت ۱۹ روز در این زندان زندانی بوده است.<ref name=":4" />
گفته شده است که [[خمینی]] هم مدت ۱۹ روز در این زندان زندانی بوده است.<ref name=":4" />


'''[[احمد شاملو]]''' پس از کودتای ۲۸ مرداد وقتی در زندان بود با '''[[وارطان سالاخانیان]]''' آشنا شد. در هنگام مرگ وارطان در اثر شکنجه، احمد شاملو هم‌بند وارطان بود. وی در آن زمان شعر وارطان سخن نگفت را در رثای او سرود که بعدها برای گذر کردن از سد سانسور، کلمه «نازلی» جای «وارطان» به‌کار برده شد. مجاهد در این رابطه نوشته است: گویی وارطان در یاخته‌های جادویی این شعر زنده است؛ این وارطان است که با قلم احمد شاملو در همان سال در زندان قصر به این شعر خون، تپش و جاودانگی داده است.<ref>[https://event.mojahedin.org/i/%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%B7%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D8%AE%D9%86-%D9%86%DA%AF%D9%81%D8%AA1 وارطان سخن نگفت]                                         </ref>
'''[[احمد شاملو]]''' پس از کودتای ۲۸ مرداد وقتی در زندان بود با '''[[وارطان سالاخانیان]]''' آشنا شد. در هنگام مرگ وارطان در اثر شکنجه، احمد شاملو هم‌بند وارطان بود. وی در آن زمان شعر وارطان سخن نگفت را در رثای او سرود که بعدها برای گذر کردن از سد سانسور، کلمه «نازلی» جای «وارطان» به‌کار برده شد.
 
حسین خانعلی در خاطراتش می‌گوید: می‌شود گفت زندان سیاسی قصر، دانشگاه انقلاب بود. مثلا وقتی جوانی را اولین بار به جرم پخش اعلامیه‌ای به آنجا می‌آوردند که شاید چیز زیادی هم از مبانی و اصول انقلاب نمی‌دانست، وقتی از آنجا بیرون می‌رفت یک انقلابی تمام‌عیار شده بود. زندگی مبارزان سیاسی در اینجا به هیچ‌وجه بی‌برنامه و بی‌هدف نبود، از صبح که بیدار می‌شدیم تا شب کلی برنامه برای انجام دادن داشتیم.<ref name=":3" />


اجتماع بیش از ۳ نفر در زندان ممنوع بود و یادگیری درس‌ها در زندان به این ترتیب بود، مثلاً وقتی من مطلبی را از شخصی مانند آقای محمد تقی شریعتی (پدر [[دکتر علی شریعتی]]) که با هم مدتی هم‌سلول بودیم، یاد می‌گرفتم، در هواخوری یا داخل بند آن را به یک نفر دیگر انتقال می‌دادم و او هم به نفر بعدی و به این شکل بود که درس‌ها و یا اخبار و حتی بریده روزنامه‌هایی که به شکل قاچاق وارد زندان می‌شد، بین زندانیان دست به دست می‌شد.<ref name=":3" />
سایت مجاهد، ارگان رسمی [[سازمان مجاهدین خلق ایران|سازمان مجاهدین]] در این رابطه نوشته است:<blockquote>گویی وارطان در یاخته‌های جادویی این شعر زنده است؛ این وارطان است که با قلم احمد شاملو در همان سال در زندان قصر به این شعر خون، تپش و جاودانگی داده است.<ref>[https://event.mojahedin.org/i/%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%B7%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D8%AE%D9%86-%D9%86%DA%AF%D9%81%D8%AA1 وارطان سخن نگفت]                                         </ref></blockquote>حسین خانعلی در خاطراتش می‌گوید:<blockquote>می‌شود گفت زندان سیاسی قصر، دانشگاه انقلاب بود. مثلا وقتی جوانی را اولین بار به جرم پخش اعلامیه‌ای به آنجا می‌آوردند که شاید چیز زیادی هم از مبانی و اصول انقلاب نمی‌دانست، وقتی از آنجا بیرون می‌رفت یک انقلابی تمام‌عیار شده بود. زندگی مبارزان سیاسی در اینجا به هیچ‌وجه بی‌برنامه و بی‌هدف نبود، از صبح که بیدار می‌شدیم تا شب کلی برنامه برای انجام دادن داشتیم.<ref name=":3" /></blockquote>اجتماع بیش از ۳ نفر در زندان ممنوع بود و یادگیری درس‌ها در زندان به این ترتیب بود، مثلاً وقتی من مطلبی را از شخصی مانند آقای محمد تقی شریعتی (پدر [[دکتر علی شریعتی]]) که با هم مدتی هم‌سلول بودیم، یاد می‌گرفتم، در هواخوری یا داخل بند آن را به یک نفر دیگر انتقال می‌دادم و او هم به نفر بعدی و به این شکل بود که درس‌ها و یا اخبار و حتی بریده روزنامه‌هایی که به شکل قاچاق وارد زندان می‌شد، بین زندانیان دست به دست می‌شد.<ref name=":3" />


=== زندان قصر و اعتراض جمعی ===
=== زندان قصر و اعتراض جمعی ===
یک زندانی سیاسی نقل می‌کند:
یک زندانی سیاسی نقل می‌کند:<blockquote>در اعتراض به کشتار زندانیان سیاسی در تپه اوین (۳۱ فروردین ۱۳۵۴) سه تن مسئولین مخفی کمون بودیم. طراحی کردیم: از فردا، خرید از فروشگاه و روزنامه و تماشای تلویزیون و بازی بسکتبال و ملاقات و آجیل و میوه‌خوری و ….. بایکوت. دویدن در ورزش صبحگاهی بجای بیست دقیقه، یک ساعت و بجای حرکات معمولی نرمش، حرکات رزمی با نعره کشیدن؛ و از همه افراطی‌تر این که همه افراد بند باید موقع ورزش در حیاط باشند اگر هم مریض باشند و ورزش هم نکنند ولی در بند نمانند.
 
در اعتراض به کشتار زندانیان سیاسی در تپه اوین (۳۱ فروردین ۱۳۵۴) سه تن مسئولین مخفی کمون بودیم. طراحی کردیم: از فردا، خرید از فروشگاه و روزنامه و تماشای تلویزیون و بازی بسکتبال و ملاقات و آجیل و میوه‌خوری و ….. بایکوت. دویدن در ورزش صبحگاهی بجای بیست دقیقه، یک ساعت و بجای حرکات معمولی نرمش، حرکات رزمی با نعره کشیدن؛ و از همه افراطی‌تر این که همه افراد بند باید موقع ورزش در حیاط باشند اگر هم مریض باشند و ورزش هم نکنند ولی در بند نمانند.


در روزهایی که نوبت حمام رفتن بند ۵ بود، زندانیان آن بند را صف به صف می‌بایست از حیاط ما عبور داده و به حمام می‌بردند. رهنمود مسئولین کمون این بود که موقع عبور آن‌ها همه اهالی بند ما دور تا دور حیاط پشت به دیوار زانو به بغل و سرها روی زانو بنشینند. از صبح فردا تا یک هفته این برنامه‌ها اجرا شد. پس از دویدن، همیشه یکی در وسط دایره حرکات نرمش جمعی را رهبری می‌کرد. این‌بار تفنگدارهایی را روی پشت بام بند ناظر بر ورزش مستقر کرده بودند. هر کسی که میدان‌داری می‌کرد، می‌بردندش به «زیر هشت» و شلاق و انفرادی.  بلافاصله یکی دیگر داوطلبانه جایش را می‌گرفت؛ بعد یکی دیگر و فردا و پس فردا به همین ترتیب. در اعتراض به قتل بیژن جزنی و بقیه تیرباران‌شدگان تپه‌های اوین، بند محافظه‌کاری به بند شیردلان تبدیل شد. همه بریده‌ها، خل شده‌ها و دیوانه‌شده‌های از شکنجه یا ترس، خبرچین‌ها و حتا یکی دو زندانی عادی که برای جاسوسی به بند ما پیوند زده شده بودند و از هر گونه آزار ما دریغ نمی‌کردند، همه و همه تابع این مقررات اضطراری بند، در حیاط حاضر می‌شدند و در گوشه‌ای به تماشا می‌نشستند. تنها یک نویسنده که قرار بود در آینده خیلی خیلی مشهور شود تمارض کرده و از زیر پتو بیرون نمی‌آمد.
در روزهایی که نوبت حمام رفتن بند ۵ بود، زندانیان آن بند را صف به صف می‌بایست از حیاط ما عبور داده و به حمام می‌بردند. رهنمود مسئولین کمون این بود که موقع عبور آن‌ها همه اهالی بند ما دور تا دور حیاط پشت به دیوار زانو به بغل و سرها روی زانو بنشینند. از صبح فردا تا یک هفته این برنامه‌ها اجرا شد. پس از دویدن، همیشه یکی در وسط دایره حرکات نرمش جمعی را رهبری می‌کرد. این‌بار تفنگدارهایی را روی پشت بام بند ناظر بر ورزش مستقر کرده بودند. هر کسی که میدان‌داری می‌کرد، می‌بردندش به «زیر هشت» و شلاق و انفرادی.  بلافاصله یکی دیگر داوطلبانه جایش را می‌گرفت؛ بعد یکی دیگر و فردا و پس فردا به همین ترتیب. در اعتراض به قتل [[بیژن جزنی]] و بقیه تیرباران‌شدگان تپه‌های اوین، بند محافظه‌کاری به بند شیردلان تبدیل شد. همه بریده‌ها، خل شده‌ها و دیوانه‌شده‌های از شکنجه یا ترس، خبرچین‌ها و حتا یکی دو زندانی عادی که برای جاسوسی به بند ما پیوند زده شده بودند و از هر گونه آزار ما دریغ نمی‌کردند، همه و همه تابع این مقررات اضطراری بند، در حیاط حاضر می‌شدند و در گوشه‌ای به تماشا می‌نشستند. تنها یک نویسنده که قرار بود در آینده خیلی خیلی مشهور شود تمارض کرده و از زیر پتو بیرون نمی‌آمد.


در یکی از این روزها وسط نرمش رزمی بودیم که [[سعید سلطان‌پور|'''سعید سلطانپور''']] را که برای بازجویی و حالگیری مجدد به کمیته برده بودند، به بند ما برگرداندند. پاهای باند پیچی‌اش دو بچه قنداقی خونین بودند. همه از این شاعر در چنین وضعی انتظار داشتند برود کنار آن نویسنده، زخم هایش را بلیسد. اما سعید، یکسره آمد توی نرمش رزمی و می‌دیدم چگونه با تمام جان‌اش به ارتفاعی می‌پرد و روی زخم هایش بر زمین سیمانی فرود می‌آید که میداندار ورزش به پایش نمی‌رسد….<ref name=":9" />
در یکی از این روزها وسط نرمش رزمی بودیم که [[سعید سلطان‌پور|'''سعید سلطانپور''']] را که برای بازجویی و حالگیری مجدد به کمیته برده بودند، به بند ما برگرداندند. پاهای باند پیچی‌اش دو بچه قنداقی خونین بودند. همه از این شاعر در چنین وضعی انتظار داشتند برود کنار آن نویسنده، زخم هایش را بلیسد. اما سعید، یکسره آمد توی نرمش رزمی و می‌دیدم چگونه با تمام جان‌اش به ارتفاعی می‌پرد و روی زخم هایش بر زمین سیمانی فرود می‌آید که میدان‌دار ورزش به پایش نمی‌رسد….<ref name=":9" /></blockquote>


=== اعتصاب غذا در زندان قصر ===
=== اعتصاب غذا در زندان قصر ===
خط ۲۳۴: خط ۲۲۸:
'''[[مادر ذاکری]]''' در زندان قصر یا زندان اوین، در میان سایر خانواده‌های زندانیان به افشاگری علیه رژیم و زندانبانان می‌پرداخت. یک بار رئیس زندان قصر تهدید کرد که او را به‌خاطر فعالیت‌هایش دستگیر خواهد کرد. به‌دنبال این تهدید، مادر ذاکری خودش به دفتر کار رئیس زندان قصر رفت و گفت: «مگر نگفته‌اید که می‌خواهید مرا بگیرید، آمده‌ام که دستگیرم کنید».<ref>[https://radio.mojahedin.org/i/%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%DB%8C-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85-%D8%A2%D9%88%D8%B1-%D8%B4%D9%88%D8%B1-%D9%88-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D9%82%D8%A7%D9%85%D8%AA-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%B2%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D8%AE%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D8%B6%D8%AF%D8%A8%D8%B4%D8%B1 مادر ذاکری پیام‌آور شور و استقامت در مبارزه با خمینی ضدبشر]                                         </ref>
'''[[مادر ذاکری]]''' در زندان قصر یا زندان اوین، در میان سایر خانواده‌های زندانیان به افشاگری علیه رژیم و زندانبانان می‌پرداخت. یک بار رئیس زندان قصر تهدید کرد که او را به‌خاطر فعالیت‌هایش دستگیر خواهد کرد. به‌دنبال این تهدید، مادر ذاکری خودش به دفتر کار رئیس زندان قصر رفت و گفت: «مگر نگفته‌اید که می‌خواهید مرا بگیرید، آمده‌ام که دستگیرم کنید».<ref>[https://radio.mojahedin.org/i/%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%DB%8C-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85-%D8%A2%D9%88%D8%B1-%D8%B4%D9%88%D8%B1-%D9%88-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D9%82%D8%A7%D9%85%D8%AA-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%B2%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D8%AE%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D8%B6%D8%AF%D8%A8%D8%B4%D8%B1 مادر ذاکری پیام‌آور شور و استقامت در مبارزه با خمینی ضدبشر]                                         </ref>


'''[[معصومه کبیری|معصوم شادمانی]]''' مادر مجاهد معصومه شادمانی پس از پشت سرگذاشتن یک دوره سخت شکنجه به زندان قصر منتقل شد و مدت ۵سال را در آنجا به‌سر برد. معصومه شادمانی در زمستان سال ۱۳۵۷ پس از تحمل چهار سال و شش ماه زندان و شکنجه از جمله آخرین دسته زندانیان سیاسی بود که دروازه زندان‌ها به رویشان گشوده شد و به میان مردم بازگشتند.
'''[[معصومه کبیری|معصومه شادمانی]]''' مادر مجاهد معصومه شادمانی پس از پشت سرگذاشتن یک دوره سخت شکنجه به زندان قصر منتقل شد و مدت ۵سال را در آنجا به‌سر برد. معصومه شادمانی در زمستان سال ۱۳۵۷ پس از تحمل چهار سال و شش ماه زندان و شکنجه از جمله آخرین دسته زندانیان سیاسی بود که دروازه زندان‌ها به رویشان گشوده شد و به میان مردم بازگشتند.
 
عباس داوری از مسئولین سازمان مجاهدین خلق یک تصحیح بر گفته‌های مصطفی مدنی در مورد رابطه مجاهدین و فدایی‌ها در زندان قصر دارد. او در این نوشته اشاره می‌کند که شماره ۳ قصر بندی بود که مجاهدین و فدایی‌ها در آن کمون مشترک در ۱۳۵۱ داشتند. او از جمله می‌گوید من شخصاً تا روز ۲۷ مهر ۱۳۵۱ که همراه با تعدادی از مجاهدین و [[چریک‌های فدایی خلق ایران|چریک‌های فدایی]] به تبعید در زندان عادل‌آباد شیراز فرستاده شدیم، در شماره ۳ قصر بودم. مصطفی مدنی را هم به‌خاطر دارم اما بیژن در قصر نبود.<ref>[https://news.mojahedin.org/i/%DB%8C%DA%A9-%D9%86%DA%A9%D8%AA%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3-%D8%AF%D8%A7%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D9%87-%D9%85%D8%B5%D8%B7%D9%81%DB%8C-%D9%85%D8%AF%D9%86%DB%8C یک نکته از عباس داوری درباره مقاله مصطفی مدنی]                                         </ref>


صاحب ذبی‌حیان لنگرودی در دادگاه به ۱۲سال زندان محکوم و به زندان قصر منتقل شد و در ارتباط نزدیک با تشکیلات مجاهدین قرار گرفت.<ref>[https://martyrs.mojahedin.org/i/martyrs/20409 با یاد مجاهد شهید صاحب ذبی‌حیان لنگرودی] </ref>
عباس داوری از مسئولین سازمان مجاهدین خلق یک تصحیح بر گفته‌های مصطفی مدنی در مورد رابطه مجاهدین و فدایی‌ها در زندان قصر دارد. او در این نوشته اشاره می‌کند که شماره ۳ قصر بندی بود که مجاهدین و فدایی‌ها در سال ۱۳۵۱ در آن کمون مشترک داشتند. او از جمله می‌گوید:<blockquote>من شخصاً تا روز ۲۷ مهر ۱۳۵۱ که همراه با تعدادی از مجاهدین و [[چریک‌های فدایی خلق ایران|چریک‌های فدایی]] به تبعید در زندان عادل‌آباد شیراز فرستاده شدیم، در شماره ۳ قصر بودم. مصطفی مدنی را هم به‌خاطر دارم اما بیژن در قصر نبود.<ref>[https://news.mojahedin.org/i/%DB%8C%DA%A9-%D9%86%DA%A9%D8%AA%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3-%D8%AF%D8%A7%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D9%87-%D9%85%D8%B5%D8%B7%D9%81%DB%8C-%D9%85%D8%AF%D9%86%DB%8C یک نکته از عباس داوری درباره مقاله مصطفی مدنی]                                         </ref></blockquote>صاحب ذبیحیان لنگرودی در دادگاه به ۱۲ سال زندان محکوم و به زندان قصر منتقل شد و در ارتباط نزدیک با تشکیلات مجاهدین قرار گرفت.<ref>[https://martyrs.mojahedin.org/i/martyrs/20409 با یاد مجاهد شهید صاحب ذبیحیان لنگرودی] </ref>


دکتر احمد طباطبایی در قصر و قزل‌حصار به‌عنوان یک پزشک دلسوز به زندانیانی که زخم شکنجه‌های ساواک را بر تن داشتند یاری می‌رساند.<ref>[https://martyrs.mojahedin.org/i/martyrs/23830 با یاد مجاهد شهید دکتر احمد طباطبایی]                                         </ref>
دکتر احمد طباطبایی در قصر و قزل‌حصار به‌عنوان یک پزشک دلسوز به زندانیانی که زخم شکنجه‌های ساواک را بر تن داشتند یاری می‌رساند.<ref>[https://martyrs.mojahedin.org/i/martyrs/23830 با یاد مجاهد شهید دکتر احمد طباطبایی]                                         </ref>


محمد ضابطی پس از محاکمه در دادگاه نظامی برای گذراندن دوران محکومیت از زندان قزل‌قلعه به زندان قصر انتقال یافت.<ref>[https://martyrs.mojahedin.org/i/martyrs/20392 با یاد مجاهد شهید محمد ضابطی] </ref>  
[[محمد ضابطی]] پس از محاکمه در دادگاه نظامی برای گذراندن دوران محکومیت از زندان قزل‌قلعه به زندان قصر انتقال یافت.<ref>[https://martyrs.mojahedin.org/i/martyrs/20392 با یاد مجاهد شهید محمد ضابطی] </ref>  
 
لیستی از مجاهدینی که در زمان شاه در زندان قصر به عضویت سازمان مجاهدین درآمدند یا در آنجا محکومیت گذراندند را می‌توان در [https://mojahedin.org/s?keyword=%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86+%D9%82%D8%B5%D8%B1 این صفحه سایت مجاهد] پیگیری نمود


==== انتقال مجاهدین از زندان قصر به زندان اوین ====
==== انتقال مجاهدین از زندان قصر به زندان اوین ====
محمد حیاتی از کادرهای مرکزی سازمان مجاهدین می‌گوید:  
[[محمد حیاتی]] از کادرهای مرکزی سازمان مجاهدین می‌گوید: <blockquote>۹نفر (همان ۷ فدایی و ۲ مجاهد که در تپه‌های اوین به رگبار بسته شده و به قتل رسیدند) را از زندان قصر بردند کمیته شکنجه کردند از کمیته آوردند اوین و بعد در روزنامه‌ها نوشتند به دروغ که اینها در حین انتقال فرار می‌کردند و کشته شدند. چه جالب وقتی فرار می‌کردند تمام تیرها هم به هدف خورده و همه کشته شدند. دروغ محض به‌طوری‌که بعد از این‌که ما در زندان قصر بودیم این خبر را شنیدیم دیگه تحمل نداشتیم شور و غوغایی بپا شد و رژیم مجبور شد قصر را خلوت کند و ما را هم منتقل کند به [[زندان اوین|'''اوین''']]<ref>[https://news.mojahedin.org/i/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%AD%DB%8C%D8%A7%D8%AA%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%D9%88%D8%A7%DA%A9-%D8%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D8%A7%D9%87-%D9%85%DB%8C-%DA%AF%D9%88%DB%8C%D8%AF محمد حیاتی از شکنجه‌های ساواک در زندانهای شاه می‌گوید]</ref></blockquote>
 
۹نفر (همان ۷ فدایی و ۲ مجاهد که در تپه‌های اوین به رگبار بسته شده و به قتل رسیدند) را از زندان قصر بردند کمیته شکنجه کردند از کمیته آوردند اوین و بعد در روزنامه‌ها نوشتند به دروغ که اینها در حین انتقال فرار می‌کردند و کشته شدند. چه جالب وقتی فرار می‌کردند تمام تیرها هم به هدف خورده و همه کشته شدند. دروغ محض به‌طوری‌که بعد از این‌که ما در زندان قصر بودیم این خبر را شنیدیم دیگه تحمل نداشتیم شور و غوغایی بپا شد و رژیم مجبور شد قصر را خلوت کند و ما را هم منتقل کند به [[زندان اوین|'''اوین''']]<ref>[https://news.mojahedin.org/i/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%AD%DB%8C%D8%A7%D8%AA%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%D9%88%D8%A7%DA%A9-%D8%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D8%A7%D9%87-%D9%85%DB%8C-%DA%AF%D9%88%DB%8C%D8%AF محمد حیاتی از شکنجه‌های ساواک در زندانهای شاه می‌گوید]</ref>  


==== مسعود رجوی در زندان قصر ====
==== مسعود رجوی در زندان قصر ====
مسعود رجوی آموزش و تربیت کادر همه‌جانبه را از زندان قصر شروع کرد.<ref>[https://article.mojahedin.org/i/%DB%B6%DB%B0%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D9%BE%D9%88%DB%8C%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%87%D9%85%D9%87-%D8%AC%D8%A7%D9%86%D8%A8%D9%87-%D9%80-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%AD%D9%86%DB%8C%D9%81-%D9%86%DA%98%D8%A7%D8%AF ۶۰سال پویایی با کادرهای همه‌جانبه ـ احمد حنیف‌نژاد]                                         </ref>  
[[مسعود رجوی]] آموزش و تربیت کادر همه‌جانبه را از زندان قصر شروع کرد.<ref>[https://article.mojahedin.org/i/%DB%B6%DB%B0%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D9%BE%D9%88%DB%8C%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%87%D9%85%D9%87-%D8%AC%D8%A7%D9%86%D8%A8%D9%87-%D9%80-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%AD%D9%86%DB%8C%D9%81-%D9%86%DA%98%D8%A7%D8%AF ۶۰سال پویایی با کادرهای همه‌جانبه ـ احمد حنیف‌نژاد]                                         </ref> او در مورد [[عذرا علوی طالقانی]] می‌گوید:<blockquote>با پدرش آقای نورالدین علوی طالقانی روحانی برجسته که بارها در روزگار ستم‌شاهی به زندان افتاده بود و جرمش کمک و تبلیغ برای مجاهدین بود، در زندان قصر هم‌بند بودم.<ref>[https://article.mojahedin.org/i/%D8%B9%D8%B0%D8%B1%D8%A7-%D8%B9%D9%84%D9%88%DB%8C-%D8%B7%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%B1-%D8%B3%D9%88%D8%B3%D9%86-%D8%B2%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B1-%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF عذرا علوی طالقانی (خواهر سوسن)، زنی از تبار «می‌توان و باید»]  </ref></blockquote>مهدی خدایی‌صفت از کادرهای مجاهدین خلق می‌گوید: سه سال بعد از تصویر هستی شناسانه‌یی که [[محمد حنیف‌نژاد]] برای ما بیان کرده بود، مسعود در زندان شماره ۳ قصر آن تصویر را با تدوین «تبین جهان» به اوج بلوغش رساند.<ref>[https://article.mojahedin.org/i/%D8%A8%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%B1-%D8%AA%D9%86-%D8%A8%D8%B3%D9%BE%D8%B1%DB%8C%D8%AF-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%B1- به این نور تن بسپرید، به این نور... ـ مهدی خدایی صفت]</ref>
 
مسعود رجوی در مورد [[عذرا علوی طالقانی]] می‌گوید: <blockquote>با پدرش آقای نورالدین علوی طالقانی روحانی برجسته که بارها در روزگار ستم‌شاهی به زندان افتاده بود و جرمش کمک و تبلیغ برای مجاهدین بود، در زندان قصر هم‌بند بودم.<ref>[https://article.mojahedin.org/i/%D8%B9%D8%B0%D8%B1%D8%A7-%D8%B9%D9%84%D9%88%DB%8C-%D8%B7%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%B1-%D8%B3%D9%88%D8%B3%D9%86-%D8%B2%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B1-%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF عذرا علوی طالقانی (خواهر سوسن)، زنی از تبار «می‌توان و باید»]  </ref></blockquote>مهدی خدایی‌صفت از کادرهای مجاهدین خلق می‌گوید: سه سال بعد از تصویر هستی شناسانه‌یی که [[محمد حنیف‌نژاد|حنیف‌نژاد]] برای ما بیان کرده بود، مسعود در زندان شماره ۳ قصر آن تصویر را با تدوین «تبین جهان» به اوج بلوغش رساند.<ref>[https://article.mojahedin.org/i/%D8%A8%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%B1-%D8%AA%D9%86-%D8%A8%D8%B3%D9%BE%D8%B1%DB%8C%D8%AF-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%B1- به این نور تن بسپرید، به این نور... ـ مهدی خدایی صفت]</ref>
 
سخن مسعود رجوی به عنوان نماینده زندانیان در برابر جمعیت تظاهر‌کنندگان در جلوی زندان قصر: «آیا هیچ واژه‌یی هست که بشود با به‌زبان آوردنش از شما مردم تشکر کرد؟ به‌راستی که ما همهٴ این آزادی را مدیون شما هستیم، نه شخص دیگری یا گروهی خاص»
 
مصاحبه مسعود رجوی با مجله آسیا:
 
«... داشتم از لحظات شادی‌آفرین، می‌گفتم: مثلاً لحظه آزادی از زندان. در لحظات آزادی جمعیت قابل توجهی در اطراف زندان قصر جمع شده بودند. آنها شعار می‌دادند و نام مرا فریاد می‌زدند، من هیچ نمی‌فهمیدم. آخر من که کسی غیر از یک زندانی سیاسی مثل بقیه زندانیان نبودم. مردم از خود بی‌خود شده بودند. رئیس زندان وحشت کرده بود.‌ از من خواست به پشت‌بام زندان بروم و با بلندگو به مردم بگویم که همه زندانیان آزاد خواهند شد. من که مات مانده بودم به پشت‌بام رفتم و مردم سراپای مرا گلباران کردند. من علت این همه تشویق را می‌پرسیدم و فریادها با شکوهتر از قبل اوج می‌گرفت:‌ ”زنده‌باد مجاهدین“ و من در آن حال فریاد می‌زدم: ”زنده‌باد خلق“. وحشت مردم از این بود که در گیر و داری که آن‌روزها وجود‌ داشت، به‌نحوی ما را از میان ببرند»


مسعود رجوی ۱ بهمن ۱۳۵۷ از زندان قصر آزاد شد.  
بخشی از سخنان مسعود رجوی به عنوان نماینده زندانیان در برابر جمعیت تظاهر‌کنندگان در جلوی زندان قصر که به آزادی آخرین دسته زندانیان سیاسی پیش از پیروزی انقلاب ضد سلطنتی انجام شد:<blockquote>«آیا هیچ واژه‌یی هست که بشود با به‌زبان آوردنش از شما مردم تشکر کرد؟ به‌راستی که ما همهٴ این آزادی را مدیون شما هستیم، نه شخص دیگری یا گروهی خاص»</blockquote>مصاحبه مسعود رجوی با مجله آسیا:<blockquote>«... داشتم از لحظات شادی‌آفرین، می‌گفتم: مثلاً لحظه آزادی از زندان. در لحظات آزادی جمعیت قابل توجهی در اطراف زندان قصر جمع شده بودند. آنها شعار می‌دادند و نام مرا فریاد می‌زدند، من هیچ نمی‌فهمیدم. آخر من که کسی غیر از یک زندانی سیاسی مثل بقیه زندانیان نبودم. مردم از خود بی‌خود شده بودند. رئیس زندان وحشت کرده بود.‌ از من خواست به پشت‌بام زندان بروم و با بلندگو به مردم بگویم که همه زندانیان آزاد خواهند شد. من که مات مانده بودم به پشت‌بام رفتم و مردم سراپای مرا گلباران کردند. من علت این همه تشویق را می‌پرسیدم و فریادها با شکوهتر از قبل اوج می‌گرفت:‌ ”زنده‌باد مجاهدین“ و من در آن حال فریاد می‌زدم: ”زنده‌باد خلق“. وحشت مردم از این بود که در گیر و داری که آن‌روزها وجود‌ داشت، به‌نحوی ما را از میان ببرند»</blockquote>


=== آخرین آزادی در زمان شاه از زندان قصر ===
=== آخرین آزادی در زمان شاه از زندان قصر ===
خط ۲۶۸: خط ۲۴۸:


== زندان قصر در جمهوری اسلامی ==
== زندان قصر در جمهوری اسلامی ==
چهارشنبه، پنجم آذرماه ۱۳۵۹، بنا به دعوت شورای سرپرستی زندان‌ها شماری از خبرنگاران از زندان قصر بازدید کردند. در گزارش آنها آمده است: پس از وارد شدن به این بند بوی نامطبوعی به مشام می‌رسید، این بند از نظر بهداشتی در وضع بسیار بدی بود. اکثر زندانیان به شدت ناراحت بودند.<ref name=":10">[https://www.entekhab.ir/fa/news/587067/%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D9%86%D8%AF%D9%90-%D9%85%D9%88%D8%B3%D9%88%D9%85-%D8%A8%D9%87-%D8%AE%D9%84%D8%AE%D8%A7%D9%84%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D9%82%D8%B5%D8%B1-%DA%86%D9%87-%D8%AE%D8%A8%D8%B1-%D8%A8%D9%88%D8%AF انتخاب - در بندِ موسوم به خلخالی در زندان قصر چه خبر بود؟]   </ref>  
چهارشنبه، پنجم آذرماه ۱۳۵۹، بنا به دعوت شورای سرپرستی زندان‌ها شماری از خبرنگاران از زندان قصر بازدید کردند. در گزارش آن‌ها آمده است:<blockquote>پس از وارد شدن به این بند بوی نامطبوعی به مشام می‌رسید، این بند از نظر بهداشتی در وضع بسیار بدی بود. اکثر زندانیان به شدت ناراحت بودند.<ref name=":10">[https://www.entekhab.ir/fa/news/587067/%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D9%86%D8%AF%D9%90-%D9%85%D9%88%D8%B3%D9%88%D9%85-%D8%A8%D9%87-%D8%AE%D9%84%D8%AE%D8%A7%D9%84%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D9%82%D8%B5%D8%B1-%DA%86%D9%87-%D8%AE%D8%A8%D8%B1-%D8%A8%D9%88%D8%AF انتخاب - در بندِ موسوم به خلخالی در زندان قصر چه خبر بود؟]   </ref></blockquote>


=== دستگیری‌ و شکنجه زندانیان ===
=== دستگیری‌ و شکنجه زندانیان ===
یکی دیگر از زندانیان که از ترس از گفتن نام خودداری می‌کرد گفت: «اکثر شکنجه‌ها را ماشاءالله قصاب در این بند انجام می‌دهد. ماشاءالله قصاب با شیلنگ می‌زند.»
یکی دیگر از زندانیان که از ترس از گفتن نام خودداری می‌کرد گفت:<blockquote>«اکثر شکنجه‌ها را ماشاءالله قصاب در این بند انجام می‌دهد. ماشاءالله قصاب با شیلنگ می‌زند.»</blockquote>یکی از زندانیان به نام ناجی می‌گفت:<blockquote>«برادر من معتاد بود لیکن وقتی به خانه ریختند مرا پیدا کردند. و وقتی ماموران کمیته گشتند یک کتاب جمعه از احمد شاملو پیدا کردند و بعد مرا به عنوان مجاهد آوردند این‌جا و مدت یک هفته است که در بند ویژه مبارزه با مواد مخدر بلاتکلیف هستم. ماموران مرا به شدت هم کتک زده‌اند.»</blockquote>یکی دیگر از رندانیان می‌گفت:<blockquote>«بدون این‌که دادگاه تشکیل بدهند در ظرف یک ساعت، مثلا بیش از ۴۰ تن را محاکمه می‌کنند و همه را به زندان‌های طویل‌المدت هم محکوم می‌کنند! چرا اجازه نمی‌دهند لااقل زندانی از خود دفاع کند؟! مگر یک زندانی از حقوق اولیه‌اش این نیست که بتواند از خود دفاع کند؟!»</blockquote>یکی از زندانیان که به نظر بسیار پیر می‌رسید و به شدت می‌لرزید و پیدا بود که جای وی زندان نیست بلکه بیمارستان است گریه می‌کرد و می‌گفت:<blockquote>«من کشاورز هستم و بدبخت! مرا برای چه به این‌جا آورده‌اند؟!»<ref name=":10" /></blockquote>[[صادق خلخالی]] در پاسخ خبرنگاران گفت: ما تعزیر داریم که حکم شرعی است اما شکنجه نداریم!<ref name=":10" />
 
یکی از زندانیان به نام ناجی می‌گفت: «برادر من معتاد بود لیکن وقتی به خانه ریختند مرا پیدا کردند. و وقتی ماموران کمیته گشتند یک کتاب جمعه از احمد شاملو پیدا کردند و بعد مرا به عنوان مجاهد آوردند این‌جا و مدت یک هفته است که در بند ویژه مبارزه با مواد مخدر بلاتکلیف هستم. ماموران مرا به شدت هم کتک زده‌اند.»
 
یکی دیگر از رندانیان می‌گفت: «بدون این‌که دادگاه تشکیل بدهند در ظرف یک ساعت، مثلا بیش از ۴۰ تن را محاکمه می‌کنند و همه را به زندان‌های طویل‌المدت هم محکوم می‌کنند! چرا اجازه نمی‌دهند لااقل زندانی از خود دفاع کند؟! مگر یک زندانی از حقوق اولیه‌اش این نیست که بتواند از خود دفاع کند؟!»
 
یکی از زندانیان که به نظر بسیار پیر می‌رسید و به شدت می‌لرزید و پیدا بود که جای وی زندان نیست بلکه بیمارستان است گریه می‌کرد و می‌گفت: «من کشاورز هستم و بدبخت! مرا برای چه به این‌جا آورده‌اند؟!»<ref name=":10" />
 
خلخالی در پاسخ خبرنگاران گفت: ما تعزیر داریم که حکم شرعی است اما شکنجه نداریم!<ref name=":10" />


== منابع ==
== منابع ==
۵۳۴

ویرایش

منوی ناوبری