علی اصغر بدیع زادگان: تفاوت میان نسخهها
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(برچسب لحن) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶۲: | خط ۶۲: | ||
علیاصغر بدیعزادگان همانند سایر دوستانش در فکر یافتن راه چارهای برای نجات مردم بود. او با مطالعه جنبشهای سیاسی و اجتماعی ایران متوجه شده بود که با وجود تلاش و کوشش مردم و فداکاری آنها، تمام راههای مبارزه بهشکست منجر شده بود. | علیاصغر بدیعزادگان همانند سایر دوستانش در فکر یافتن راه چارهای برای نجات مردم بود. او با مطالعه جنبشهای سیاسی و اجتماعی ایران متوجه شده بود که با وجود تلاش و کوشش مردم و فداکاری آنها، تمام راههای مبارزه بهشکست منجر شده بود. | ||
علیاصغر بدیعزادگان بهاین نتیجه رسیده بود که علت شکست مبارزات گذشته در این بود که رهبری و سازمان هدایت کننده حرفهای نداشتهاند. او فهمیده بود که اگر | علیاصغر بدیعزادگان بهاین نتیجه رسیده بود که علت شکست مبارزات گذشته در این بود که رهبری و سازمان هدایت کننده حرفهای نداشتهاند. او فهمیده بود که اگر مبارزه بهعنوان یک حرفه و کار علمی در نظر گرفته نشود، محال است پیشرفتی حاصل شود. وی معتقد بود که بدون پا گذاشتن روی شغل، پول، تحصیلات و زندگی نمیتوان مبارزه کرد. او همیشه تکرار میکرد<blockquote>«ارزش هر کس در مبارزه بهاندازه مایهای است که در این راه میگذارد».</blockquote>در همین دوران بود که با محمد حنیفنژاد و سعید محسن نزدیکتر شد و هسته اولیه سازمان را تشکیل دادند. اصغر طی سالهای ۴۴ تا ۵۰ بهواسطه حرفهاش در دانشکده فنی دانشگاه تهران، که امکان برقراری تماس با دانشجویان و استفاده از امکانات دانشگاه را به او میداد، در رشد سازمان چه از نظر نیروی انسانی و عضوگیری و چه از جهت تأمین امکانات، خدمات ارزندهای انجام داد. او در سال۱۳۴۹ بهعنوان مسئول گروهی از مجاهدین که برای آموزشهای نظامی در پایگاههای الفتح به فلسطین اعزام شدند، از کشور خارج شد و در بازگشت علاوه بر تسلیحاتی که با خودش آورد، گنجینهای از تجربیات نظامی را به سازمان منتقل کرد. [[کاربر:Kave/صفحه تمرین#cite note-3|[۳]]] | ||
== دستگیری == | == دستگیری == | ||
خط ۷۱: | خط ۷۱: | ||
ساواک، که پس از طرح ربودن شهرام پهلوی بهشدت آشفته شده بود، هر چه در توان داشت روی شکنجه بدیعزادگان گذاشت تا بتواند سرنخی بهدستآورد. | ساواک، که پس از طرح ربودن شهرام پهلوی بهشدت آشفته شده بود، هر چه در توان داشت روی شکنجه بدیعزادگان گذاشت تا بتواند سرنخی بهدستآورد. | ||
یکی از برادران مجاهد در اینباره میگوید: «وقتی ساواک بدیعزادگان را دستگیر کرد، موقعیت او را در سازمان میدانست و بهطور خاص از اقدامات عملی او باخبر بود و مشخصاً هم حنیفنژاد را از او میخواستند و او بهصراحت یک جواب را تکرار کرد: | یکی از برادران مجاهد در اینباره میگوید: <blockquote>«وقتی ساواک بدیعزادگان را دستگیر کرد، موقعیت او را در سازمان میدانست و بهطور خاص از اقدامات عملی او باخبر بود و مشخصاً هم حنیفنژاد را از او میخواستند و او بهصراحت یک جواب را تکرار کرد:«نمیگویم».</blockquote>چون خیلی چیزها برای ساواک مشخص شده بود، اصغر هیچ امکان دیگری جز مقاومت سرسختانه و رویارویی گوشت و استخوان با شلاق و اجاق و اتوی برقی نداشت. امکان استفاده از هیچ تاکتیکی را هم در بازجویی نداشت. | ||
[[پرونده:عکس علیاصغر بدیعزادگان در زندان.jpg|جایگزین=در زندان این عکس انداخته شدهاست |بندانگشتی|عکس زندان علیاصغر بدیعزادگان]] | [[پرونده:عکس علیاصغر بدیعزادگان در زندان.jpg|جایگزین=در زندان این عکس انداخته شدهاست |بندانگشتی|عکس زندان علیاصغر بدیعزادگان]] | ||
متجاوز از یک ماه او را بهشدت شکنجه کردند. نخست او را روی اجاق نشاندند و سپس به پشت خواباندند. یکبار برای ۴ساعت مداوم او را سوزاندند بهطوری که سوختگی از پوست و گوشت گذشت و بهنخاع رسید. اصغر در آستانه | متجاوز از یک ماه او را بهشدت شکنجه کردند. نخست او را روی اجاق نشاندند و سپس به پشت خواباندند. یکبار برای ۴ساعت مداوم او را سوزاندند بهطوری که سوختگی از پوست و گوشت گذشت و بهنخاع رسید. اصغر در آستانه مرگ قرار گرفت اما همچنان لب از لب نگشود و اسرار ش را در سینه سوختهاش حفظ کرد. اصغر را با همان سوختگیها در سلول انداختند و در را بستند. زخمهای سوخته چرک کرده و چرکها متعفن شد و فضای سلول را پرکرده بود، اما اصغر هیچچیز نگفت و با آرامش و مظلومیت درد و سوختگی را تحمل میکرد. او که تقریباً نیمه فلج شده بود دیگر نمیتوانست راه برود. دو نفر زیر بغلش را میگرفتند و او را کشانکشان بهاتاق شکنجه میبردند. با این حال او تنها به انقلاب و رهایی خلق و یارانش میاندیشید. | ||
خانم شهین بدیعزادگان، خواهر اصغر، دربارهٔ این روزها نوشتهاست: | خانم شهین بدیعزادگان، خواهر اصغر، دربارهٔ این روزها نوشتهاست: | ||
«ملاقات کوتاهی در زندان قزلقلعه به من و مادرم دادند. او را بعد از شکنجه از اوین به قزلقلعه آوردند تا ما او را ببینیم. این زمانی بود که شایعه | «ملاقات کوتاهی در زندان قزلقلعه به من و مادرم دادند. او را بعد از شکنجه از اوین به قزلقلعه آوردند تا ما او را ببینیم. این زمانی بود که شایعه مرگ او زیر شکنجه همهجا پیچیده بود. روز ۹آذر۵۰ بود. ساواک در اتاق و در اطراف او بودند و من و مادرم بهتزده از وضعیت اصغر، فقط او را نگاه میکردیم. در اثر تحمل شکنجههای وحشتناک موهایش تماماً سفید شده و بهاندازه ۱۰سال پیر شده بود. ساواکیها میگفتند «مادر برایش میوه و شیرینی و موز و… بیاورید». و او با وقار و متانت زیاد رو به مادرم کرد و گفت: «چیزی نیاز ندارم و نمیخواهد چیزی بیاورید»». | ||
سرانجام | سرانجام ۳ باد عمل جراحی روی وی انجام دادند ، ولی دیگر امکان بهبودی نداشت | ||
== نامه علیاصغر بدیعزادگان از زندان == | == نامه علیاصغر بدیعزادگان از زندان == | ||
خط ۱۸۰: | خط ۱۸۰: | ||
== دادگاه == | == دادگاه == | ||
بدیع زادگان در دادگاه خطاب به رئیس دادگاه گفت:<blockquote>«دادستان یا رئیس دادگاه باید بیطرف باشد ولی شما بیطرف نیستید چرا که عکس شاه را بالای سرتان گذاشتهاید یعنی به هر قیمتی باید از او حمایت کنید. ما هم که با شاه مبارزه میکنیم؛ پس نتیجه حکممان معلوم است. حکم ما از قبل دادگاه مشخص شدهاست و این دادگاه بیطرف نیست.»<sup> </sup></blockquote>خانم [[شهین بدیعزادگان]]:<blockquote>آن موقع، اوایل اردیبهشت سال۵۱ بود که گفتند آخرین دادگاه و محاکمه اصغر است. ما بهطور خانوادگی برای شرکت در جلسه دادگاه به محل دادرسی ارتش در چهارراه قصر تهران رفته بودیم، از حوالی ساعت ۸صبح، آنجا متنظر بودیم تا اتوبوس حامل زندانیان سیاسی وارد محوطه دادرسی ارتش شد. اصغر را دیدیم که از اتوبوس پیاده شد و در حالیکه دستهایش را از پشت بسته بودند، او را بهمحل دادرسی ارتش میبردند. ما از راه دور با فریاد او را صدا کردیم و اصغر سرش را برگرداند و خندید. ما مدتها منتظر بودیم تا شاید ما را بهجلسه دادگاه راه بدهند. اما ساواک شاه از ترس برملاشدن کارهایی که درمورد اصغر مرتکب شده بود، مانع شرکت ما در جلسه دادگاه شد. تا حوالی ساعت ۵بعداز ظهر پشت در دادگاه متنظر بودیم و متوجه شدیم که اصغر را دارند از درب دیگر دادگاه خارج میکنند و بهسمت اتوبوس میبرند. خودمان را بهخیابان رساندیم و منتظر رسیدن اتوبوس شدیم. وقتی که اتوبوس به نزدیک ما رسید، دیدم که اصغر خودش را بهکنار یکی از پنجرهها رساند و درحالیکه دستهایش از پشت بسته بود، پرده اتوبوس را با صورتش کنار زد و چندبار کلمه «اعدام» را تکرار کرد. این آخرین تصویری است که از اصغر در ذهن من نقش بستهاست.</blockquote> | |||
== تیرباران == | == تیرباران == | ||
حکم دادگاه برای علیاصغر بدیع زادگان و دیگر یارانش اعدام بود که در ۴ خرداد ۱۳۵۱ اجرا شد. | حکم دادگاه برای علیاصغر بدیع زادگان و دیگر یارانش اعدام بود که در ۴ خرداد ۱۳۵۱ اجرا شد.وی در روز چهارم خرداد ۱۳۵۱ در حالیکه در اثر فلج شده بود به همراه [[محمد حنیفنژاد|محمد حنیفنٰژاد]]، [[سعید محسن]] و دو تن از اعضای مرکزیت سازمان محاهدین خلق ایران [[محمود عسگریزاده|محمود عسکریزاده]] و [[زسول مشکینفام]] در میدان تیر چیتگر اعدام شد. محل دفن وی در قطعه ۳۳ بهشت زهرا در تهران است. [[کاربر:Kave/صفحه تمرین#cite note-:2-4|[۴]]] | ||
وی در روز چهارم خرداد ۱۳۵۱ در حالیکه در اثر | |||
== وصیتنامه اصغر بدیع زادگان == | == وصیتنامه اصغر بدیع زادگان == |