عارف قزوینی: تفاوت میان نسخهها
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۹: | خط ۱۹: | ||
ولي هميشه رايج نبودن ”نت”و عدم اطلاع موسيقدانان ايراني را به اصول علمي موسيقي، بزرگترين مصيبت براي موسيقي ايران ميدانست. از عارف بيست و چهار تصنيف و چند مارش و سرود بجاي مانده است كه اشعار آنها در ديوانش به چاپ رسيده، تصنيف ”آواز بهاري” را او در سال 1286 شمسي ساخته و بواسطه عشق و علاقهيي كه ”حيدر عمو اوغلي” به آن آهنگ داشت، آن را به نام وي كرد. پس از آن كه نداي مشروطه خواهي، از هر سو بلند شد، عارف كه خود ستمها ديده و روحي آزاده داشت، به آزاديخواهان پيوست او بيشتر از هر كس در تنوير افكار و روشن نمودن اذعان توده مردم، در زمان مشروطيت و آزاديخواهي ملت ايران اثر گذاشت. در سالهاي آخر عمر، غم و اندوه او شدت گرفت و در همدان انزوا گريد و در همانجا بدرود حيات گفت. قبر وي در صحن آرامگاه بوعلي سينا است و سنگ مرمري بر سر قبر او نصب كردهاند كه اين بيت بر آن منقوش است: عمرم گهي به هجر و گهي در سفر گذشت | ولي هميشه رايج نبودن ”نت”و عدم اطلاع موسيقدانان ايراني را به اصول علمي موسيقي، بزرگترين مصيبت براي موسيقي ايران ميدانست. از عارف بيست و چهار تصنيف و چند مارش و سرود بجاي مانده است كه اشعار آنها در ديوانش به چاپ رسيده، تصنيف ”آواز بهاري” را او در سال 1286 شمسي ساخته و بواسطه عشق و علاقهيي كه ”حيدر عمو اوغلي” به آن آهنگ داشت، آن را به نام وي كرد. پس از آن كه نداي مشروطه خواهي، از هر سو بلند شد، عارف كه خود ستمها ديده و روحي آزاده داشت، به آزاديخواهان پيوست او بيشتر از هر كس در تنوير افكار و روشن نمودن اذعان توده مردم، در زمان مشروطيت و آزاديخواهي ملت ايران اثر گذاشت. در سالهاي آخر عمر، غم و اندوه او شدت گرفت و در همدان انزوا گريد و در همانجا بدرود حيات گفت. قبر وي در صحن آرامگاه بوعلي سينا است و سنگ مرمري بر سر قبر او نصب كردهاند كه اين بيت بر آن منقوش است: عمرم گهي به هجر و گهي در سفر گذشت | ||
تاريخ زندگي همه در دردسر گذشت | تاريخ زندگي همه در دردسر گذشت<blockquote>نقل قول،خاطره</blockquote>زنده ياد جواد بديعزاده كه يكي از مفاخر موسيقي ملي ايران است در مورد عارف در يكي از يادداشتهاي خود مينويسد: ”عارف را در بسياري از مجالسي كه در منزل نظامالدوله خواجه نوري بر پا بوده ميديدم، با پدرم دوستي نزديكي داشت و مرا آقا جواد صدا ميكرد. | ||
زنده ياد جواد بديعزاده كه يكي از مفاخر موسيقي ملي ايران است در مورد عارف در يكي از يادداشتهاي خود مينويسد: ”عارف را در بسياري از مجالسي كه در منزل نظامالدوله خواجه نوري بر پا بوده ميديدم، با پدرم دوستي نزديكي داشت و مرا آقا جواد صدا ميكرد. | |||
با وجودي كه از هنر هيچكس تعريف و تمجيد نميكرد، شايد از صداي من كه بسيار جوان بودم بدش نميآمد، چون در اين مجالس به پدرم ميگفت: ”به آقا جواد بگو كمي هم او بخواند”. و عارف به اصرار ميزبانش نظامالدوله خواجه نوري كه منت زيادي بر او داشت و عارف هم متقابلا” احترام زيادي به او ميگذاشت شروع به خواندن ميكرد. او حتي تصنيفي در مايه سهگاه دارد به نام ”افتخارالسلطنه” كه همسر رسمي خواجهنوري و دختر ناصرالدينشاه قاجار بود ساخته كه مطلع آن چنين است:” افتخار همه آفاقي و محبوب مني”، با وجودي كه خوانندگان ديگري كه در آن مجلس حضور داشتند از آواز و صدايي بسيار بهتر و قويتر نسبت به عارف برخوردار بودند ولي عارف در آن مجالس بواسطله اين كه با شور و التهاب و انقالبي دوچندان ميخواند بيشتر گل ميكرد. به هر حال پس از چندي عارف را در هيچ مكان و يا مجلسي نديدم تا اين كه در حدود سال 1310 شمسي با عدهاي از دوستان به همدان سفر كرده بوديم و در يكي از روزها براي تفريح و تفرج به دره عباسآباد رفته بوديم و در قهوه خانهاي كنار جوي آبي نشسته بوديم و نوازندهيي بنام حسين ذوقي كه بسيار خوب تار ميزد در كنار ما بود. كمي دورتر بر روي فرش پيرمردي را ديديم كه به حال خو مشغول بود. حسين ذوقي ساز را برداشت و شروع به نواختن كرد، ”شور” و ”دشتي” ميزد و من هم به مقتضاي زمان غزلي از حافظ را ميخواندم و توجهي به آن پيرمرد نداشتم. پس از چندي صاحب آن قهوهخانه نزديك ما آمد و گفت آن آقايي كه آنجا نشسته خواهس كرده به شما بگويم اگر ميل داريد چند دقيقهيي پيش او بنشينيد، ما قبول كرديم و به طرف آن مرد مجهول رفتيم، ولي در فاصله دو سه متري وي كه رسيديم تشخيص دادم كه عارف است، در كنارش نستيم، پيرمردي بود كه چهرهاش پر از چين و چروك و سر و وضعي در هم ريخته داشت به طوري كه واقعا”شناخته نميشد. او همان عارف، شاعر آزاديخواه و آزاده بود كه به اين روز افتاده بود. عارف كه زماني بلند بالا و كمي زشت منظر ولي خوش لباس بود و در تهران بود عمامه يي سفيد بر سر داشت و پوتين بندداري به پا ميكرد و عبايي هم بر دوش ميانداخت اكنون حال و هوا و روزگار دگر داشت. عارف اظهار داشت:” عالم ديگري پيدا كردم كه آواز و ساز و حتي شعر مناسبي از حافظس شنيدم و ادامه داد كه اخيرا” هم چند تا صفحه براي من آوردهاند كه يكي دو تا آواز ضربي در بين آنها بود كه بد نبود و سپس از دو صفحهيي كه در آن زمان خواندم يكي ”گرايلي” و ديگري ضربي ”دشتي” بنام ”جانا هزاران آفرين” و گفت نميدانم بديعزاده كيست كه اين آواز ضربي را خوانده و در اين لحظه حسين ذوقي بالاخره طاقت نياورد و بي محابا گفت:” آقا ايشان همان بديعزاده است”و من بعد از آن مجبور شدم خود را به او معرفي كردم و به او گفتم: ”شما هم مرا ميشناسيد، با عمامه سفيد و عبا شما در در تهران ميديدم و با پدرم آشنايي داشتيد و حتي با دايي من مرحوم ”سعدي الواعظين” آشنا و دوست بوديد، من جواد پس بديعالمتكلمين هستم، عارف يكبارده بر افروخته شد و گفت:” تو فرزند آقا بديع هستي؟!” در اين هنگام بلند شدم و صورت و دست او را بوسيدم و به او گفتم تا شما را از نزديك ديدم شناختم ولي خواهشي دارم، شما تصنيفي داريد در مايه دشتي و من آهنگ آن را كاملا”با ضرف مخصوص نميدانم، اگر ممكن است يك بند آن را بخوانيد و او بلافاصله خواهش مرا پذيرفت و شروع به خواندن بند اول تصنيف كرد كه چنين است: | با وجودي كه از هنر هيچكس تعريف و تمجيد نميكرد، شايد از صداي من كه بسيار جوان بودم بدش نميآمد، چون در اين مجالس به پدرم ميگفت: ”به آقا جواد بگو كمي هم او بخواند”. و عارف به اصرار ميزبانش نظامالدوله خواجه نوري كه منت زيادي بر او داشت و عارف هم متقابلا” احترام زيادي به او ميگذاشت شروع به خواندن ميكرد. او حتي تصنيفي در مايه سهگاه دارد به نام ”افتخارالسلطنه” كه همسر رسمي خواجهنوري و دختر ناصرالدينشاه قاجار بود ساخته كه مطلع آن چنين است:” افتخار همه آفاقي و محبوب مني”، با وجودي كه خوانندگان ديگري كه در آن مجلس حضور داشتند از آواز و صدايي بسيار بهتر و قويتر نسبت به عارف برخوردار بودند ولي عارف در آن مجالس بواسطله اين كه با شور و التهاب و انقالبي دوچندان ميخواند بيشتر گل ميكرد. به هر حال پس از چندي عارف را در هيچ مكان و يا مجلسي نديدم تا اين كه در حدود سال 1310 شمسي با عدهاي از دوستان به همدان سفر كرده بوديم و در يكي از روزها براي تفريح و تفرج به دره عباسآباد رفته بوديم و در قهوه خانهاي كنار جوي آبي نشسته بوديم و نوازندهيي بنام حسين ذوقي كه بسيار خوب تار ميزد در كنار ما بود. كمي دورتر بر روي فرش پيرمردي را ديديم كه به حال خو مشغول بود. حسين ذوقي ساز را برداشت و شروع به نواختن كرد، ”شور” و ”دشتي” ميزد و من هم به مقتضاي زمان غزلي از حافظ را ميخواندم و توجهي به آن پيرمرد نداشتم. پس از چندي صاحب آن قهوهخانه نزديك ما آمد و گفت آن آقايي كه آنجا نشسته خواهس كرده به شما بگويم اگر ميل داريد چند دقيقهيي پيش او بنشينيد، ما قبول كرديم و به طرف آن مرد مجهول رفتيم، ولي در فاصله دو سه متري وي كه رسيديم تشخيص دادم كه عارف است، در كنارش نستيم، پيرمردي بود كه چهرهاش پر از چين و چروك و سر و وضعي در هم ريخته داشت به طوري كه واقعا”شناخته نميشد. او همان عارف، شاعر آزاديخواه و آزاده بود كه به اين روز افتاده بود. عارف كه زماني بلند بالا و كمي زشت منظر ولي خوش لباس بود و در تهران بود عمامه يي سفيد بر سر داشت و پوتين بندداري به پا ميكرد و عبايي هم بر دوش ميانداخت اكنون حال و هوا و روزگار دگر داشت. عارف اظهار داشت:” عالم ديگري پيدا كردم كه آواز و ساز و حتي شعر مناسبي از حافظس شنيدم و ادامه داد كه اخيرا” هم چند تا صفحه براي من آوردهاند كه يكي دو تا آواز ضربي در بين آنها بود كه بد نبود و سپس از دو صفحهيي كه در آن زمان خواندم يكي ”گرايلي” و ديگري ضربي ”دشتي” بنام ”جانا هزاران آفرين” و گفت نميدانم بديعزاده كيست كه اين آواز ضربي را خوانده و در اين لحظه حسين ذوقي بالاخره طاقت نياورد و بي محابا گفت:” آقا ايشان همان بديعزاده است”و من بعد از آن مجبور شدم خود را به او معرفي كردم و به او گفتم: ”شما هم مرا ميشناسيد، با عمامه سفيد و عبا شما در در تهران ميديدم و با پدرم آشنايي داشتيد و حتي با دايي من مرحوم ”سعدي الواعظين” آشنا و دوست بوديد، من جواد پس بديعالمتكلمين هستم، عارف يكبارده بر افروخته شد و گفت:” تو فرزند آقا بديع هستي؟!” در اين هنگام بلند شدم و صورت و دست او را بوسيدم و به او گفتم تا شما را از نزديك ديدم شناختم ولي خواهشي دارم، شما تصنيفي داريد در مايه دشتي و من آهنگ آن را كاملا”با ضرف مخصوص نميدانم، اگر ممكن است يك بند آن را بخوانيد و او بلافاصله خواهش مرا پذيرفت و شروع به خواندن بند اول تصنيف كرد كه چنين است: | ||
خط ۸۳: | خط ۸۰: | ||
== دوم == | == دوم == | ||
و زیر بار این سمت نرفت عارف یکی از شعرای آزادیخواه ایران بوده و از روزی که انقلاب مشروطیت در این سرزمین روی داد تا مدت شانزده سال با ملت در تمام انقلابات همقدم و همگام بود و بواسطهء خطابه ها و نطق های مهیج و بیان خواسته های ملت در لباس شعر، نارضایی خود و مردم را از اوضاع نمودار میکرد، و از تهییج احساسات ملت به مخالفت با دستگاه ظلم و بیدادگری حکام و زمامداران کشور که از نزدیک دیده بود .کوتاهی نمیکرد. مخصوصاً موقعی که مشروطیت ایران بدست محمدعلی میرزا تعطیل شد و عده ای از رجال نیز با وی همقدم شدند و بدستور بیگانگان کاخ آمال و آرزوی مردم را در هم ریختند. طوفانی در روح وی پدیدار گردید. | و زیر بار این سمت نرفت عارف یکی از شعرای آزادیخواه ایران بوده و از روزی که انقلاب مشروطیت در این سرزمین روی داد تا مدت شانزده سال با ملت در تمام انقلابات همقدم و همگام بود و بواسطهء خطابه ها و نطق های مهیج و بیان خواسته های ملت در لباس شعر، نارضایی خود و مردم را از اوضاع نمودار میکرد، و از تهییج احساسات ملت به مخالفت با دستگاه ظلم و بیدادگری حکام و زمامداران کشور که از نزدیک دیده بود .کوتاهی نمیکرد. مخصوصاً موقعی که مشروطیت ایران بدست محمدعلی میرزا تعطیل شد و عده ای از رجال نیز با وی همقدم شدند و بدستور بیگانگان کاخ آمال و آرزوی مردم را در هم ریختند. طوفانی در روح وی پدیدار گردید. |