کاربر:Hossein/صفحه تمرین: تفاوت میان نسخهها
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۶۲: | خط ۱۶۲: | ||
== پرواز پروازها == | == پرواز پروازها == | ||
<blockquote>سال ۱۳۶۰ در تاريخ معاصر ميهنمان سالي تعيين كننده است. سالي است كه از همان ابتدايش معلوم بود خميني و آخوندهاي حاكم قداره را از رو بسته و تصميم نهاييشان را براي كشتار همة مخالفان و بهخصوص مجاهدين گرفتهاند. علاوه برآن حذف جناح رقيب خودشان در حاكميت نيز در دستور كارشان قرار داشت. اگر به روزنامههاي آنروزها مراجعه كنيد خواهيد ديد كه روزي بدون درگيريهاي خونين بين چماقداران رژيم با مخالفان آخوندها به شب نميرسيد. درگيريهايي كه بعضاً به كشته شدن تعدادي از ميليشياهاي نوجوان مجاهدين نيز منجر مي شد. خلاصه آنكه اوضاع سياسي بهشدت آشفته و حساس بود. چيزي كه به حساسيت اوضاع ميافزود جريان داشتن. همة اين اتفاقات در متن جنگ با يك دولت خارجي بود. جنگي كه البته بر اثر توطئههاي خميني به وجود آمد ولي در آنروزها هنوز قسمتي از خاك ما در اشغال نيروهاي عراقي بود. بنابراين نيروهاي سياسي در وضعيت بسيار بغرنجي قرارداشتند. چرا كه خميني باعوامفريبي و دجالبازي سعي داشت از اين جنگ سوءاستفادة آخوندي خودش را بكندو در زير پوش آن نيروهاي مخالف خود را قلع و قمع كند.به هرحال مجموعةاوضاع واحوال طوري شد كه كار به وقايع خردادماه كشيد. دربيست و پنجم اين ماه بود كه جبهة ملي تظاهراتي در ميدان فردوسي تهران برگزار كرد كه با سركوب وحشيانه مواجه شد. در ۳۰ خرداد نيز مجاهدين دعوت به يك تظاهرات آرام كردند. قصد اين بود كه با جمعيت انبوه شركت كننده به مجلس رفته و در آن جا به نقض قوانين توسط مرتجعان اعتراض كنند. همانطور كه ميدانيد ۵۰۰ هزار تهراني شريف در اين تظاهرات شركت كردند. اما در غروب همان روز در ساعاتي كه سيل بي امان جمعيت به ميدان فردوسي رسيد شخص خميني به ميدان آمد و دستور تيراندازي به جمعيت را داد. و اين كار معناي سياسي بسيار مهمي داشت. از فرداي آن روز هيچ كس و هيچ گروهي تأمين نداشت و رابطة رژيم با همة مردم و مخالفان رابطهيي غيرمسالمتآميز شد. درواقع دستور خميني تيرخلاص به امكان هرگونه مبارزة مسالمتآميز بود. و از فرداي ۳۰ خرداد دو راه در پيش روي همة گروههاي سياسي قرار گرفت. يا در ميدان</blockquote><blockquote>نبرد براي آزادي پاسخ قهر ضدانقلابي دشمن كينهتوز و مرتجع را با قهر انقلابي بدهند و يا با تن دادن به ذلت و ننگ سازش مبارزة مردم ايران براي تحقق آزادي را يك دورة تاريخي به عقب بيندازند. من در آن روزها بيشتر از هروقت ديگر ياد روزهاي بعد از كودتاي ۲۸ مرداد ۳۲ بودم. خيانت رهبران حزب توده و فرار ذلت بارشان جلو چشمم ميآمد و با خود ميگفتم راستي اگر در آنروزها مصدق تنها نميماند و رهبران خائن تودهيي بهاي ادعاهاي خود را ميدادند و حداقل براي حفظ شرف خود ميدان را ترك نميكردند وضعيت مردم و ميهن ما چه ميشد؟ آيا ديكتاتوري شاه ميتوانست ۲۵ سال ديگر ادامه يابد؟ يقين داشتم كه ملت ايران بهاي بسيار سنگيني از اين بابت پرداخت كردهاست و با يادآوري همين خاطرات بود كه آرزو ميكردم يك بار ديگر مبارزه مردم ايران سربريده نشود و ما براي كسب آزادي يك دورة ديگر عقب نيفتيم. تصميم مجاهدين براي ادامة نبرد با ديو ارتجاع كه آقاي رجوي آن را مهيبترين نيروي ضدتاريخي ملت ايران معرفي كرده بود نور اميد و شادي ملي را در قلبهاي همة ما تابانيد</blockquote><blockquote>و من در آنروزها خودم احساس ميكردم كه بايد دين خودم نسبت به ميهن و مردم را بهنحو احسن انجام دهم.</blockquote><references /> | <blockquote>سال ۱۳۶۰ در تاريخ معاصر ميهنمان سالي تعيين كننده است. سالي است كه از همان ابتدايش معلوم بود خميني و آخوندهاي حاكم قداره را از رو بسته و تصميم نهاييشان را براي كشتار همة مخالفان و بهخصوص مجاهدين گرفتهاند. علاوه برآن حذف جناح رقيب خودشان در حاكميت نيز در دستور كارشان قرار داشت. اگر به روزنامههاي آنروزها مراجعه كنيد خواهيد ديد كه روزي بدون درگيريهاي خونين بين چماقداران رژيم با مخالفان آخوندها به شب نميرسيد. درگيريهايي كه بعضاً به كشته شدن تعدادي از ميليشياهاي نوجوان مجاهدين نيز منجر مي شد. خلاصه آنكه اوضاع سياسي بهشدت آشفته و حساس بود. چيزي كه به حساسيت اوضاع ميافزود جريان داشتن. همة اين اتفاقات در متن جنگ با يك دولت خارجي بود. جنگي كه البته بر اثر توطئههاي خميني به وجود آمد ولي در آنروزها هنوز قسمتي از خاك ما در اشغال نيروهاي عراقي بود. بنابراين نيروهاي سياسي در وضعيت بسيار بغرنجي قرارداشتند. چرا كه خميني باعوامفريبي و دجالبازي سعي داشت از اين جنگ سوءاستفادة آخوندي خودش را بكندو در زير پوش آن نيروهاي مخالف خود را قلع و قمع كند.به هرحال مجموعةاوضاع واحوال طوري شد كه كار به وقايع خردادماه كشيد. دربيست و پنجم اين ماه بود كه جبهة ملي تظاهراتي در ميدان فردوسي تهران برگزار كرد كه با سركوب وحشيانه مواجه شد. در ۳۰ خرداد نيز مجاهدين دعوت به يك تظاهرات آرام كردند. قصد اين بود كه با جمعيت انبوه شركت كننده به مجلس رفته و در آن جا به نقض قوانين توسط مرتجعان اعتراض كنند. همانطور كه ميدانيد ۵۰۰ هزار تهراني شريف در اين تظاهرات شركت كردند. اما در غروب همان روز در ساعاتي كه سيل بي امان جمعيت به ميدان فردوسي رسيد شخص خميني به ميدان آمد و دستور تيراندازي به جمعيت را داد. و اين كار معناي سياسي بسيار مهمي داشت. از فرداي آن روز هيچ كس و هيچ گروهي تأمين نداشت و رابطة رژيم با همة مردم و مخالفان رابطهيي غيرمسالمتآميز شد. درواقع دستور خميني تيرخلاص به امكان هرگونه مبارزة مسالمتآميز بود. و از فرداي ۳۰ خرداد دو راه در پيش روي همة گروههاي سياسي قرار گرفت. يا در ميدان</blockquote><blockquote>نبرد براي آزادي پاسخ قهر ضدانقلابي دشمن كينهتوز و مرتجع را با قهر انقلابي بدهند و يا با تن دادن به ذلت و ننگ سازش مبارزة مردم ايران براي تحقق آزادي را يك دورة تاريخي به عقب بيندازند. من در آن روزها بيشتر از هروقت ديگر ياد روزهاي بعد از كودتاي ۲۸ مرداد ۳۲ بودم. خيانت رهبران حزب توده و فرار ذلت بارشان جلو چشمم ميآمد و با خود ميگفتم راستي اگر در آنروزها مصدق تنها نميماند و رهبران خائن تودهيي بهاي ادعاهاي خود را ميدادند و حداقل براي حفظ شرف خود ميدان را ترك نميكردند وضعيت مردم و ميهن ما چه ميشد؟ آيا ديكتاتوري شاه ميتوانست ۲۵ سال ديگر ادامه يابد؟ يقين داشتم كه ملت ايران بهاي بسيار سنگيني از اين بابت پرداخت كردهاست و با يادآوري همين خاطرات بود كه آرزو ميكردم يك بار ديگر مبارزه مردم ايران سربريده نشود و ما براي كسب آزادي يك دورة ديگر عقب نيفتيم. تصميم مجاهدين براي ادامة نبرد با ديو ارتجاع كه آقاي رجوي آن را مهيبترين نيروي ضدتاريخي ملت ايران معرفي كرده بود نور اميد و شادي ملي را در قلبهاي همة ما تابانيد</blockquote><blockquote>و من در آنروزها خودم احساس ميكردم كه بايد دين خودم نسبت به ميهن و مردم را بهنحو احسن انجام دهم. بعدها شنيدم به كلية مجاهديني كه در اين طرح شركت داشتند گفته شده بود عمليات را يك عمليات »فدايي « تلقي كنند. به من چنين چيزي گفته نشد اما درك و دريافت خود من هم چيزي غير از اين نبود. راهي كه ميخواستيم برويم راهي بيبازگشت بود كه سرنوشت جنبشي را رقم ميزد. اقدامي آنچنان حساس كه همانطور كه گفتهاند تصميم نهايياش را فقط شخص آقاي رجوي ميتوانست بگيرد و نه هيچ كس ديگر. با چنين چشماندازي شروع به طراحي پرواز كرديم. بعدها شنيدم كه در اواسط تير ماه آقاي رجوي مجاهدين دستاندركار را احضار و تصميم به پرواز را به آنها ابلاغ كرده است. با اين حساب ما سه هفته وقت داشتيم و قرار بود كه اگر حتي يك نفر از كساني كه از طرح مطلعند دستگير شود طرح منتفي گردد.</blockquote><blockquote>گفتن يك نكته در اينجا ضروري است. و آن اينكه طرح عمليات پرواز، طرح گستردهيي بود كه من فقط از قسمتي از آن مطلع بودم. بهطوري كه بدون اين كه من مطلع باشم تعداد زيادی از مجاهدين و پرسنل نظامي مجاهد خلق در نيروي هوايي در طراحي و انجام طرح نقش داشتند.</blockquote>با بررسی دو طرح خروج از جنوب یا از تبریز نهایتا خروج از تبریز پذیرفته شد. سوژهها شب قبل از پرواز در منزل سرهنگ شهید فرخنده خوابیدند که قبلا از او خواسته شده بود آن شب کسی در منزلش نباشد و او اصلا خبری از ماجرا نداشت. | ||
وقتي سوژهها در هواپيما مستقر شدند من نفس راحتي كشيدم. زيرا يكي از مهمترين قسمتهاي طرح نحوة سوار كردن آنها بود. | |||
وقتی در فرودگاه اوری پاریس فرود آمدیم سرهنگ فرمانده پايگاه آمد پهلوي ما. ديد داريم صبحانه ميخوريم و ميگوييم و ميخنديم و انگار نه انگار. | |||
يك نگاه نگاهي كرد و گفت اين اولين هواپيماربايي است كه همه دارند با هم خوش و بش ميكنند و ميخندند. به من بگوييد هواپيماربا كيست؟ گفتم ما هواپيماربا نداريم داستان اينطور است. | |||
پایان موفقیتآمیز پرواز بزرگ | |||
بعد با اسکورت رفتیم به خانه بنیصدر و بعد سوار ماشين شديم و رفتيم اورسوراواز منزل دكتر صالح رجوي. به اين ترتيب پرواز پروازهاي من با موفقيت به پايان رسيد. پروازي که از ساعت ۷شب شروع شد و تا صبح فرداي آن شب پرحادثه يعني ۷مرداد ۱۳۶۰ ادامه يافت. وقتي وارد »اور « شدم نفسي به راحتي كشيدم. از ابتداي طرح تا آن لحظه مسئوليتي سنگين را روي شانههايم احساس میكردم. اين كار را وظيفة وجداني خودم ميدانستم كه بايد انجام شود در تمام مدت شناسايي، و خود پرواز، هيچ ترسي نداشتم. ته دل تقريباً مطمئن بودم كه اين كار با موفقيت انجام ميشود. چيزي كه دلم را مي لرزاند سنگيني مسئوليتم بود. | |||
=== واکنش جمهوری اسلامی === | |||
<blockquote>بعد از روشن شدن اينكه در هواپيما چه كساني بوده اند عكس العملهاي ديوانهوار رژيم شروع شد. خميني فتوا داد من مهدورالدم، مفسد فيالارض و واجبالقتل هستم. هركدام از سران رژيم هم چيزي گفتند. بعدها خلبانها به من خبر دادند كه هركدامشان با آخوند ريشهري برخورد داشته اند چيزي در بارة من گفتهاست. مثلاً به يكي گفته بود معزي چك بيمحل داشته كه اين كار را كرده است. در يك مصاحبه هم گفته بود معزي يك كارهايي كرده كه ما خجالت ميكشيم بگوييم چه كار كرده! تا آنجا كه من ميدانم آخوندها مطلقاً با مقولهيي به نام »شرم « و »حيا « بيگانه هستند. حالا چه مطلبي بود كه آنها خجالت ميكشيدند؟ نميدانم. از همه خندهآورتر حرفهاي خلخالي بود كه در مجلس گفته بود بايد بررسي كنيم ببينيم درِ باند را كي براي اينها باز كرده است؟ مقصر اصلي كسي است كه در را باز كرده. حرف مسخرهيي كه نشان مي داد طرف اصلاً نميداند باند فرودگاه در ندارد.</blockquote>اما تنها آخوندها نبودند كه خواستار قتل من شدند. آنها وكيل مدافعان ديگري هم داشتند. روزنامههاي حزب توده خواستار اعدام من به جرم خيانت به جمهوري اسلامي شدند! | |||
در تهران هم به خانة پدرم ريخته بودند تا شايد ردي و مدركي از من به دست بياورند. اما با پدرم كه بسيار مسن بود كاري نداشتند. سه چهار ماه بعد ۱۲ نفر از پرسنل نيروي هوايي را دستگير كردند. به آنها اتهاماتي زدند كه گويا در جريان پرواز ما بوده اند. در حالي كه هيچ يك از آنها كوچكترين اطلاعي نداشت. تا آنجا كه من خبر دارم از پرسنل نيروي هوايي فقط مجاهد قهرمان رضا بزرگانفرد در جريان بود كهاو هم از همان فرداي ۳۰ خرداد به صورت مخفي زندگي ميكرد و بعدها در نبرد با آخوندها به شهادت رسيد. اما آخوندهاي كينهكش و شقي تعدادي از همافران از جمله عليرضا مسعودي را تيرباران كردند. | |||
<references /> |