مرتضی کیوان: تفاوت میان نسخه‌ها

۳۵ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۷ اکتبر ۲۰۲۴
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۴۵: خط ۴۵:
|امضا                    =
|امضا                    =
}}
}}
'''مرتضی کیوان'''، (زاده فروردین‌ماه ۱۳۰۰، اصفهان − درگذشته ۲۷ مهرماه ۱۳۳۳، تهران) شاعر، منتقد هنری، روزنامه‌نگار و فعال سیاسی عضو حزب توده ایران بود. در سال ۱۳۱۶، دولت املاک خانواده‌ی مرتضی کیوان را در اصفهان ضبط کرد؛ و دو هفته پس از این ماجرا ابراهیم کیوان پدر مرتضی بر اثر شوک ناشی از این ماجرا، درگذشت. مرگ پدر تأثیر عمیقی بر جان مرتضای ۱۶ ساله گذاشت. وی پس از مرگ پدرش سرپرستی خانواده را به عهده گرفت. مرتضی کیوان پس از این‌که درس دبیرستانی را تمام کرد به خدمت دولت درآمد؛ و در وزارت راه مشغول به کار شد. مرتضی کیوان هم‌چنین در دوران وزارت دکتر [[سیدحسین فاطمی|'''حسین فاطمی''']]، معاون وزیر در وزارت راه دولت '''[[دکتر محمد مصدق]]''' بود. او در ۲۷ خردادماه ۱۳۳۳، و در سن ۳۳ سالگی با پوران سلطانی که اهل همدان است ازدواج کرد که تنها ۶۹ روز زندگی مشترک آن‌ها به طول انجامید. مرتضی کیوان نقطه مرکزی حلقه‌ی بی‌شمار اتصال اهالی ادبیات و سیاست زمان بود. روزنامه‌نگاری چیره‌دست، مدیر نشری کاردان و منتقد ادبی هوشیاری بود. از همه مهمتر مرتضی کیوان نخستین ویراستار ایرانی و پایه‌گذار انجمن ادبی شمع سوخته بوده است. مرتضی کیوان علاوه بر مدیریت داخلی ''مجله بانو''، دبیری مجله ''جهان نو''، عضویت در هیأت تحریریه مجله ''کبوتر صلح'' در دهه ۱۳۲۰، و آغاز ۱۳٣۰، از عمده مسئولیت‌های فرهنگی و روزنامه‌نگاری او است. مرتضی کیوان از سال ۱۳۲۴، به عضویت حزب توده ایران درآمد؛ و در کنار فعالیت سیاسی در این حزب، سردبیری مجلات و روزنامه‌های مختلفی را نیز بر عهده داشت. در [[کودتای ۲۸ مرداد|'''کودتای ۲۸ مردادماه ۱۳۳۲''']]، '''[[نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران|نهضت ملی شدن صنعت نفت]]''' ضربه‌ی سهمگینی خورد؛ و مرتضی کیوان و دوستان حزبیش نیز از آن ضربه در امان نماندند. در شهریورماه ۱۳۳۲، او بازداشت و به جزیره خارک تبعید شد. مرتضی کیوان در اوایل شهریورماه ۱۳۳۳، دستگیر شد؛ و تحت شکنجه قرار گرفت. وی سرانجام در سحرگاه روز ۲۷ مهرماه ۱۳۳۳، به دستور مستقیم '''[[محمدرضا پهلوی|محمدرضا شاه]]''' تیرباران شد. او تنها غیرنظامی بود که اعدام شد.
'''مرتضی کیوان'''، (زاده فروردین‌ماه ۱۳۰۰، اصفهان − درگذشته ۲۷ مهرماه ۱۳۳۳، تهران) شاعر، منتقد هنری، روزنامه‌نگار و فعال سیاسی عضو حزب توده ایران بود. در سال ۱۳۱۶، دولت املاک خانواده‌ی مرتضی کیوان را در اصفهان ضبط کرد؛ و دو هفته پس از این ماجرا ابراهیم کیوان پدر مرتضی بر اثر شوک ناشی از این ماجرا، درگذشت. مرگ پدر تأثیر عمیقی بر جان مرتضای ۱۶ ساله گذاشت. وی پس از مرگ پدرش سرپرستی خانواده را به عهده گرفت. مرتضی کیوان پس از این‌که دبیرستان را تمام کرد به خدمت دولت درآمد؛ و در وزارت راه مشغول به کار شد. مرتضی کیوان هم‌چنین در دوران وزارت دکتر [[سیدحسین فاطمی|'''حسین فاطمی''']]، معاون وزیر در وزارت راه دولت '''[[دکتر محمد مصدق]]''' بود. او در ۲۷ خردادماه ۱۳۳۳، و در سن ۳۳ سالگی با پوران سلطانی که اهل همدان است ازدواج کرد که تنها ۶۹ روز زندگی مشترک آن‌ها به طول انجامید. مرتضی کیوان نقطه مرکزی حلقه‌ی بی‌شمار اتصال اهالی ادبیات و سیاست زمان بود. روزنامه‌نگاری چیره‌دست، مدیر نشری کاردان و منتقد ادبی هوشیاری بود. از همه مهمتر مرتضی کیوان نخستین ویراستار ایرانی و پایه‌گذار انجمن ادبی شمع سوخته بود. مرتضی کیوان علاوه بر مدیریت داخلی ''مجله بانو''، دبیری مجله ''جهان نو''، عضویت در هیأت تحریریه مجله ''کبوتر صلح'' در دهه ۱۳۲۰، و آغاز ۱۳٣۰، از عمده مسئولیت‌های فرهنگی و روزنامه‌نگاری او است. مرتضی کیوان از سال ۱۳۲۴، به عضویت [[حزب توده ایران|'''حزب توده ایران''']] درآمد؛ و در کنار فعالیت سیاسی در این حزب، سردبیری مجلات و روزنامه‌های مختلفی را نیز بر عهده داشت. در [[کودتای ۲۸ مرداد|'''کودتای ۲۸ مردادماه ۱۳۳۲''']]، '''[[نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران|نهضت ملی شدن صنعت نفت]]''' ضربه‌ی سهمگینی خورد؛ و مرتضی کیوان و دوستان حزبیش نیز از آن ضربه در امان نماندند. در شهریورماه ۱۳۳۲، او بازداشت و به جزیره خارک تبعید شد. مرتضی کیوان در اوایل شهریورماه ۱۳۳۳، دستگیر شد؛ و تحت [[شکنجه|'''شکنجه''']] قرار گرفت. وی سرانجام در سحرگاه روز ۲۷ مهرماه ۱۳۳۳، به دستور مستقیم '''[[محمدرضا پهلوی|محمدرضا شاه]]''' تیرباران شد. او تنها غیرنظامی بود که اعدام شد.


== خانواده و نوجوانی ==
== گاهشمار زندگی مرتضی کیوان ==
مرتضی کیوان در فروردین سال ۱۳۰۰، در اصفهان به دنیا آمد. پدرش دکان سقط‌فروشی داشت؛ و پدر بزرگش از شیوخ به نام صوفیه بود که بعدها از صوفیان جدا شد. مرتضی کیوان در سن ۱۶ سالگی پدرش را از دست داد. وی پس از مرگ پدرش سرپرستی خانواده را به عهده گرفت. مرتضی کیوان پس از این‌که درس دبیرستانی را تمام کرد به خدمت دولت درآمد؛ و در وزارت راه مشغول به کار شد.<ref name=":0">[https://www.bbc.com/persian/arts/2014/10/141022_l51_morteza_keyvan_anniversary یادی از مرتضی کیوان - سایت بی‌بی‌سی فارسی]</ref>  
مرتضی کیوان در فروردین سال ۱۳۰۰، در اصفهان به دنیا آمد. پدرش دکان سقط‌فروشی داشت؛ و پدر بزرگش از شیوخ به نام صوفیه بود که بعدها از آنها جدا شد. مرتضی کیوان در سن ۱۶ سالگی پدرش را از دست داد. وی پس از مرگ پدرش سرپرستی خانواده را بر عهده گرفت. مرتضی کیوان پس از این‌که دوره دبیرستان را تمام کرد به استخدام دولت درآمد؛ و در وزارت راه مشغول به کار شد.<ref name=":0">[https://www.bbc.com/persian/arts/2014/10/141022_l51_morteza_keyvan_anniversary یادی از مرتضی کیوان - سایت بی‌بی‌سی فارسی]</ref>  


در سال ۱۳۱۶، دولت املاک خانواده‌ی مرتضی کیوان را در اصفهان ضبط کرد؛ و دو هفته پس از این ماجرا ابراهیم کیوان پدر مرتضی بر اثر شوک ناشی از این ماجرا، درگذشت. مرگ پدر تأثیر عمیقی بر جان مرتضای ۱۶ ساله گذاشت.<ref name=":1">[https://vom.ir/tahernaebi/posts/100506 مرتضی کیوان - سایت صدای میانه]</ref>  
در سال ۱۳۱۶، دولت املاک خانواده‌ی مرتضی کیوان را در اصفهان ضبط کرد؛ و دو هفته پس از این ماجرا ابراهیم کیوان پدر مرتضی بر اثر شوک ناشی از این ماجرا، درگذشت. مرگ پدر تأثیر عمیقی بر جان مرتضای ۱۶ ساله گذاشت.<ref name=":1">[https://vom.ir/tahernaebi/posts/100506 مرتضی کیوان - سایت صدای میانه]</ref>  


مرتضی کیوان درباره مرگ پدرش و شرایط سخت پس از آن، در دفترخاطراتش، در قطعه ای بنام ''حساب زندگی'' می‌نویسد:<blockquote>«... هنوز خود را نمی‌توانستم اداره کنم که پدرم بدرود زندگانی گفت؛ و مرا در میان این همه درد و رنج زندگی تنها و بی‌یاور گذاشت… او رفت و خوشی‌های آتی را هم اگر احیاناً ممکن بود چیزی از خوشی در طالع من بوده باشد، با خود برد… از پس مرگ او اگر بگویم یک ماه متوالی روی خوشی ندیدم باور کنید. آن‌سال که پدرم درگذشت کلاس نهم را تمام نکرده بودم و او که آن همه آرزو داشت آتیه خوشی برای من ببیند، به مراد دل نرسید و از این دنیا به سرای جاودان شتافت… با همه فکر و اندیشه‌های خانوادگی، مدرسه را ترک نگفتم و با علاقه و همتی که داشتم، آن را تا آن‌جا که سرنوشت اجازه داد ادامه دادم…»<ref name=":2">[https://www.rahetudeh.com/rahetude/sazmanenezami/html/zendegi-keyvan.html تیرباران مرتضی کیوان - سایت راه توده]</ref> </blockquote>
مرتضی کیوان درباره مرگ پدرش و شرایط سخت پس از آن، در دفترخاطراتش، در قطعه‌ای بنام ''حساب زندگی'' می‌نویسد:<blockquote>«... هنوز خود را نمی‌توانستم اداره کنم که پدرم بدرود زندگانی گفت؛ و مرا در میان این همه درد و رنج زندگی تنها و بی‌یاور گذاشت… او رفت و خوشی‌های آتی را هم اگر احیاناً ممکن بود چیزی از خوشی در طالع من بوده باشد، با خود برد… از پس مرگ او اگر بگویم یک ماه متوالی روی خوشی ندیدم باور کنید. آن‌سال که پدرم درگذشت کلاس نهم را تمام نکرده بودم و او که آن همه آرزو داشت آتیه خوشی برای من ببیند، به مراد دل نرسید و از این دنیا به سرای جاودان شتافت… با همه فکر و اندیشه‌های خانوادگی، مدرسه را ترک نگفتم و با علاقه و همتی که داشتم، آن را تا آن‌جا که سرنوشت اجازه داد ادامه دادم…»<ref name=":2">[https://www.rahetudeh.com/rahetude/sazmanenezami/html/zendegi-keyvan.html تیرباران مرتضی کیوان - سایت راه توده]</ref> </blockquote>


== عزیمت به همدان ==
=== عزیمت به همدان ===
[[پرونده:مرتضی ک.. و پوری سلطانی.JPG|جایگزین=مرتضی کیوان و همسرش پوران سلطانی|بندانگشتی|250x250پیکسل|مرتضی کیوان و همسرش پوران سلطانی]]
[[پرونده:مرتضی ک.. و پوری سلطانی.JPG|جایگزین=مرتضی کیوان و همسرش پوران سلطانی|بندانگشتی|250x250پیکسل|مرتضی کیوان و همسرش پوران سلطانی]]
مرتضی کیوان با مرگ پدرش مسئولیت‌های زندگی زودتر از آن‌چه تصور داشت، گریبانش را گرفت و نان‌آور و سرپرست خانواده شد. او هم‌زمان با درس خواندن کار هم می‌کرد. مرتضی کیوان در دبیرستان مروی دیپلم گرفت. سپس به خدمت دولت درآمد و در وزارت راه مشغول به‌کار شد. در وزارت راه پس از دوره تخصصی، برای انجام وظیفه در سال ۱۳۲۳، به شهر همدان اعزام شد. او در ۲۷ خردادماه ۱۳۳۳، و در سن ۳۳ سالگی با پوران سلطانی که اهل همدان است ازدواج کرد که تنها ۶۹ روز زندگی مشترک آن‌ها به طول انجامید.<ref name=":3">[http://www.shereiran.ir/site/page/56?userid=997&articleid=1312 مرتضی کیوان - سایت شعر ایران]</ref>  
مرتضی کیوان با مرگ پدرش مسئولیت‌های زندگی زودتر از آن‌چه تصور داشت، گریبانش را گرفت و نان‌آور و سرپرست خانواده شد. او هم‌زمان با درس خواندن کار هم می‌کرد. مرتضی کیوان در دبیرستان مروی دیپلم گرفت. سپس به استخدام دولت درآمد و در وزارت راه مشغول به‌کار شد. در وزارت راه پس از دوره تخصصی، برای انجام وظیفه در سال ۱۳۲۳، به شهر همدان اعزام شد. او در ۲۷ خردادماه ۱۳۳۳، و در سن ۳۳ سالگی با پوران سلطانی که اهل همدان بود ازدواج کرد و تنها ۶۹ روز زندگی مشترک آن‌ها به طول انجامید.<ref name=":3">[http://www.shereiran.ir/site/page/56?userid=997&articleid=1312 مرتضی کیوان - سایت شعر ایران]</ref>  


مرتضی کیوان در همدان مکاتبه با روزنامه‌ها و مجلات را آغاز می‌کند. در همین دوران منیره سعیدی مدیر مجله بانو که اتفاقاً همسر معاون وزیر راه نیز هست، برای نشریه‌اش نیازمند یک آدم هشیار و خلاق بود که مرتضی کیوان را درمی‌یابد؛ و اسباب انتقال او را به تهران فراهم می‌کند. بدین ترتیب بود که مرحله جدیدی در زندگی مرتضی کیوان آغاز شد.<ref name=":4">[http://modara.ir/fa/news/137931/%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%B6%DB%8C-%DA%A9%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D9%88%D8%AF-%D9%88-%DA%86%D8%B1%D8%A7-%D8%A7%D8%B9%D8%AF%D8%A7%D9%85-%D8%B4%D8%AF%D8%9F مرتضی کیوان که بود و چرا اعدام شد؟ - سایت مدارا]</ref>  
مرتضی کیوان در همدان مکاتبه با روزنامه‌ها و مجلات را آغاز می‌کند. در همین دوران منیره سعیدی مدیر مجله بانو که اتفاقاً همسر معاون وزیر راه نیز هست، برای نشریه‌اش نیازمند یک آدم هشیار و خلاق بود که مرتضی کیوان را درمی‌یابد؛ و اسباب انتقال او را به تهران فراهم می‌کند. بدین ترتیب بود که مرحله جدیدی در زندگی مرتضی کیوان آغاز شد.<ref name=":4">[http://modara.ir/fa/news/137931/%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%B6%DB%8C-%DA%A9%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D9%88%D8%AF-%D9%88-%DA%86%D8%B1%D8%A7-%D8%A7%D8%B9%D8%AF%D8%A7%D9%85-%D8%B4%D8%AF%D8%9F مرتضی کیوان که بود و چرا اعدام شد؟ - سایت مدارا]</ref>  
خط ۶۴: خط ۶۴:
== نقدهای مرتضی کیوان ==
== نقدهای مرتضی کیوان ==
[[پرونده:کیوان م4.JPG|جایگزین=از راست؛ هوشنگ ابتهاج٬ سیاوش کسرایی٬ نیما یوشیج٬ احمد شاملو و مرتضی کیوان|بندانگشتی|253x253پیکسل|از راست؛ هوشنگ ابتهاج٬ سیاوش کسرایی٬ نیما یوشیج٬ احمد شاملو و مرتضی کیوان]]
[[پرونده:کیوان م4.JPG|جایگزین=از راست؛ هوشنگ ابتهاج٬ سیاوش کسرایی٬ نیما یوشیج٬ احمد شاملو و مرتضی کیوان|بندانگشتی|253x253پیکسل|از راست؛ هوشنگ ابتهاج٬ سیاوش کسرایی٬ نیما یوشیج٬ احمد شاملو و مرتضی کیوان]]
در حوزه‌ی نقد مرتضی کیوان، آثار مختلفی را می‌توان یافت. از قصه‌های اشتفان تسوایک و آناتول فرانس تا کتاب ''صحرای محشر'' جمال‌زاده. استاد کیوان در نقد داستان سایه، به‌قلم علی دشتی، او را شخصیتی ممتاز در ادبیات فارسی معرفی می کند، هرچند بر این باور است که دشتی با "سایه" چیزی بر مقام خود نیفزوده و هر چه دارد از فتنه او به دست آمده است.
در حوزه‌ی نقد مرتضی کیوان، آثار مختلفی را می‌توان یافت. از قصه‌های اشتفان تسوایک و آناتول فرانس تا کتاب ''صحرای محشر'' جمال‌زاده. استاد کیوان در نقد داستان سایه، به‌قلم علی دشتی، او را شخصیتی ممتاز در ادبیات فارسی معرفی می‌کند، هرچند بر این باور است که دشتی با "سایه" چیزی بر مقام خود نیفزوده و هر چه دارد از فتنه او به دست آمده است.


مرتضی کیوان در نقدی دیگر، جمال زاده را از نویسندگان چیره‌دست زبان روح‌نواز فارسی به‌شمار می‌آورد، اما از طرف دیگر بر او خرده می‌گیرد که در بند درست نوشتن نوشته‌های خود نیست.
مرتضی کیوان در نقدی دیگر، جمال‌زاده را از نویسندگان چیره‌دست زبان روح‌نواز فارسی به‌شمار می‌آورد، اما از طرف دیگر بر او خرده می‌گیرد که در بند درست نوشتن نوشته‌های خود نیست.


مرتضی کیوان در نقدی بر نخستین مجموعه شعری [[احمد شاملو|'''احمد شاملو''']] "آهنگ‌های فراموش شده" جای پای بسیاری از شاعران معاصر مانند مهدی حمیدی شیرازی، فریدون توللی، نیما یوشیج و پرویز ناتل خانلری را دنبال می‌کند؛ و به شاعر هشدار می‌دهد که به جای آن که پَس رو باشد، پیش‌رو بشود و هم‌چنین مراقب باشد که اژدهای رمانتیسم او را نبلعد.
مرتضی کیوان در نقدی بر نخستین مجموعه شعری [[احمد شاملو|'''احمد شاملو''']] "آهنگ‌های فراموش شده" جای پای بسیاری از شاعران معاصر مانند مهدی حمیدی شیرازی، فریدون توللی، [[نیما یوشیج]] و پرویز ناتل خانلری را دنبال می‌کند؛ و به شاعر هشدار می‌دهد که به جای آن که پَس رو باشد، پیش‌رو بشود و هم‌چنین مراقب باشد که اژدهای رمانتیسم او را نبلعد.


با این وجود او شعر احمد شاملو را آمیخته با تفکر و تخیل و به همین خاطر جذاب و زیبا می‌بیند؛ اما در حوزه نثر او را بی‌موضوع و بی‌هدف و بی‌نتیجه ارزیابی می‌کند.
با این وجود او شعر احمد شاملو را آمیخته با تفکر و تخیل و به همین خاطر جذاب و زیبا می‌بیند؛ اما در حوزه نثر او را بی‌موضوع و بی‌هدف و بی‌نتیجه ارزیابی می‌کند.


مرتضی کیوان نخستین سیاه مشق هوشنگ ابتهاج "سایه" و سومین مجموعه شعری او را نیز نقد کرده است. به گفته‌ی او، هوشنگ ابتهاج در غزل‌های خود توانسته باز تیزپرواز سخن‌سرایی را از کوهسار بلندپایه ادبیات کهن به چنگ آورد؛ و خون خوش‌رنگ شیوه حافظ در تن این عروس دلال است.<ref name=":0" />  
مرتضی کیوان نخستین سیاه مشق هوشنگ ابتهاج "سایه" و سومین مجموعه شعری او را نیز نقد کرده است. به گفته‌ی او، هوشنگ ابتهاج در غزل‌های خود توانسته باز تیزپرواز سخن‌سرایی را از کوهسار بلندپایه ادبیات کهن به چنگ آورد؛ و خون خوش‌رنگ شیوه حافظ در تن این عروس دلال است.<ref name=":0" />


== فعالیت‌های ادبی و سیاسی ==
=== فعالیت‌های ادبی و سیاسی ===
مرتضی کیوان نقطه مرکزی حلقه‌ی بی‌شمار اتصال اهالی ادبیات و سیاست زمان بود. روزنامه‌نگاری چیره‌دست، مدیر نشری کاردان و منتقد ادبی هوشیاری بود. از همه مهمتر مرتضی کیوان نخستین ویراستار ایرانی و پایه‌گذار انجمن ادبی شمع سوخته بوده است. وی از جریان‌های ادبی، هنری، سیاسی و اجتماعی آن دوره در ایران اطلاع کامل داشت. او به ادبیات روسیه تسلط داشت؛ و مطالب زیادی درباره آن نوشت. مرتضی کیوان علاوه بر مدیریت داخلی ''مجله بانو''، دبیری مجله ''جهان نو''، عضویت در هیئت تحریریه مجله ''کبوتر صلح'' در دهه ۱۳۲۰، و آغاز ۱۳٣۰، از عمده مسئولیت‌های فرهنگی و روزنامه‌نگاری او است.<ref name=":4" />  
مرتضی کیوان نقطه مرکزی حلقه‌ی بی‌شمار اتصال اهالی ادبیات و سیاست زمان بود. روزنامه‌نگاری چیره‌دست، مدیر نشری کاردان و منتقد ادبی هوشیاری بود. از همه مهمتر مرتضی کیوان نخستین ویراستار ایرانی و پایه‌گذار انجمن ادبی شمع سوخته بود. وی از جریان‌های ادبی، هنری، سیاسی و اجتماعی آن دوره در ایران اطلاع کامل داشت. او به ادبیات روسیه تسلط داشت؛ و مطالب زیادی درباره آن نوشت. مرتضی کیوان علاوه بر مدیریت داخلی ''مجله بانو''، دبیری مجله ''جهان نو''، عضویت در هیئت تحریریه مجله ''کبوتر صلح'' در دهه ۱۳۲۰، و آغاز ۱۳٣۰، از عمده مسئولیت‌های فرهنگی و روزنامه‌نگاری او است.<ref name=":4" />  


مرتضی کیوان عاشق کتاب بود؛ و در یکی از یادداشت‌هایش می‌گوید:<blockquote>«شاید ثلث سرمایه ماهانه من صرف خرید کتاب می‌شود… چه می‌شود کرد؟ من عاشق کتابم… کتابخانه کوچکم را که تهیه کرده‌ام اگر بنگرید؛ و به تاریخی که پشت صفحه اول هرکدام که در روز خریدش نوشته‌ام نگاه کنید، خواهید دید که هفته‌ای نیست که کتابی نخریده باشم…»</blockquote>پوری سلطانی همسر مرتضی کیوان، درباره نگاه او به زنان می‌گوید:<blockquote>«مرتضی به نهضت زنان معتقد بود و شاید به همین دلیل مدت‌ها سردبیری ''مجله بانو'' را داشت و هم در آن مجله آثار بسیار دارد. به زن با دیده احترام می‌نگریست. وقتی با او ازدواج کردم مرا تشویق می‌کرد که مقالات خانم فاطمه سیاح را جمع‌آوری کنم. برای او ارج خاصی قائل بود.</blockquote>مرتضی کیوان فعالیت‌های سیاسی‌اش را از سال ۱۳۲۱، آغاز کرد. از سال‌های ۱۳۲۲ و ۱۳۲۳، یادداشت‌ها و قطعاتی از وی به‌جا مانده است. این یادداشت‌ها بنام‌های "خیام و سنگلج"، "خاموشی ایران"، "تبعید" و غیره است که همه رنگ و محتوای سیاسی دارد. گرایش‌های فکری مرتضی کیوان در همه‌ی این یادداشت‌ها چیزی نیست جز رهایی و اعتلای بشر.<ref name=":2" />  
مرتضی کیوان عاشق کتاب بود؛ و در یکی از یادداشت‌هایش می‌گوید:<blockquote>«شاید ثلث سرمایه ماهانه من صرف خرید کتاب می‌شود… چه می‌شود کرد؟ من عاشق کتابم… کتابخانه کوچکم را که تهیه کرده‌ام اگر بنگرید؛ و به تاریخی که پشت صفحه اول هرکدام که در روز خریدش نوشته‌ام نگاه کنید، خواهید دید که هفته‌ای نیست که کتابی نخریده باشم…»</blockquote>پوری سلطانی همسر مرتضی کیوان، درباره نگاه او به زنان می‌گوید:<blockquote>«مرتضی به نهضت زنان معتقد بود و شاید به همین دلیل مدت‌ها سردبیری ''مجله بانو'' را داشت و هم در آن مجله آثار بسیار دارد. به زن با دیده احترام می‌نگریست. وقتی با او ازدواج کردم مرا تشویق می‌کرد که مقالات خانم فاطمه سیاح را جمع‌آوری کنم. برای او ارج خاصی قائل بود.</blockquote>مرتضی کیوان فعالیت‌های سیاسی‌اش را از سال ۱۳۲۱، آغاز کرد. از سال‌های ۱۳۲۲ و ۱۳۲۳، یادداشت‌ها و قطعاتی از وی به‌جا مانده است. این یادداشت‌ها بنام‌های "خیام و سنگلج"، "خاموشی ایران"، "تبعید" و غیره است که همه رنگ و محتوای سیاسی دارد. گرایش‌های فکری مرتضی کیوان در همه‌ی این یادداشت‌ها چیزی نیست جز رهایی و اعتلای بشر.<ref name=":2" />  
خط ۹۴: خط ۹۴:
آن‌چه نام مرتضی کیوان را ماندگار کرده است، توانمندی شگفتش در دوستیابی و شناخت و پرورش استعدادهای ادبی و هنری بود. او با وجود عمر کوتاهش، یک‌تنه مانند بنگاه استعدادیابی ظاهر شد؛ و در شناخته شدن و پر و بال دادن طیف وسیعی از اهالی قلم نقش به‌سزایی ایفا کرد.
آن‌چه نام مرتضی کیوان را ماندگار کرده است، توانمندی شگفتش در دوستیابی و شناخت و پرورش استعدادهای ادبی و هنری بود. او با وجود عمر کوتاهش، یک‌تنه مانند بنگاه استعدادیابی ظاهر شد؛ و در شناخته شدن و پر و بال دادن طیف وسیعی از اهالی قلم نقش به‌سزایی ایفا کرد.


محمدعلی اسلامی نُدوشن، احمد جزایری، ایرج افشار، نجف دریابندری، محمدجعفر محجوب، سیاوش کسرایی، هوشنگ ابتهاج و شاهرخ مسکوب با همه تفاوت‌های شخصیتی و فکری‌شان بخش زیادی از موفقیت‌های خود را مدیون مرتضی کیوان می‌دانند.<ref name=":1" />  
محمدعلی اسلامی نُدوشن، احمد جزایری، ایرج افشار، نجف دریابندری، محمدجعفر محجوب، [[سیاوش کسرایی]]، هوشنگ ابتهاج و شاهرخ مسکوب با همه تفاوت‌های شخصیتی و فکری‌شان بخش زیادی از موفقیت‌های خود را مدیون مرتضی کیوان می‌دانند.<ref name=":1" />  


== دستگیری و اعدام ==
== دستگیری و اعدام مرتضی کیوان ==
[[پرونده:کیوان مرتضی1.JPG|جایگزین=مرتضی کیوان در زندان|بندانگشتی|225x225پیکسل|مرتضی کیوان در زندان]]
[[پرونده:کیوان مرتضی1.JPG|جایگزین=مرتضی کیوان در زندان|بندانگشتی|225x225پیکسل|مرتضی کیوان در زندان]]
پس از لو رفتن سازمان نظامی حزب توده، اسامی بدنه‌ی نظامی این حزب به دست پلیس افتاد؛ و اکثریت اعضاء گرفتار و دستگیر شدند. ۲۷ نفر از آنان تیرباران و تعدادی مخفی شدند که توسط حزب توده به شوروی گریختند. افسران مخفی‌شده را در خانه‌هایی که صاحبان آن توده‌ای بود، به ابتکار حزب پناه می‌دادند. صاحب خانه را "کوپل" می‌گفتند. حزب توده افراد با مسئولیت و شناخته شده را هرگز کوپل تعیین نمی‌کرد، اما مرتضی کیوان کوپل می‌شود. به همین منظور او به خانه‌ی جدید نقل مکان می‌کند. این نخستین اشتباه حزب توده دربرخورد با مرتضی کیوان است. او مسئول صیانت و پناه دادن به سه تن از افسرانی می‌شود که به طور غیابی محکوم به اعدام شده بودند.<ref name=":4" />  
پس از لو رفتن سازمان نظامی حزب توده، اسامی بدنه‌ی نظامی این حزب به دست پلیس افتاد؛ و اکثریت اعضاء گرفتار و دستگیر شدند. ۲۷ نفر از آنان تیرباران و تعدادی مخفی شدند که توسط حزب توده به شوروی گریختند. افسران مخفی‌شده را در خانه‌هایی که صاحبان آن توده‌ای بود، به ابتکار حزب پناه می‌دادند. صاحب خانه را "کوپل" می‌گفتند. حزب توده افراد با مسئولیت و شناخته شده را هرگز کوپل تعیین نمی‌کرد، اما مرتضی کیوان کوپل می‌شود. به همین منظور او به خانه‌ی جدید نقل مکان می‌کند. این نخستین اشتباه حزب توده دربرخورد با مرتضی کیوان است. او مسئول صیانت و پناه دادن به سه تن از افسرانی می‌شود که به طور غیابی محکوم به اعدام شده بودند.<ref name=":4" />  
خط ۱۰۴: خط ۱۰۴:
دوم شهریور و از شب‌های گرم تابستان بود. ما پشت بام می‌خوابیدیم… همسایه‌ها رو پشت بام سربازها را نشانم دادند. من بلافاصله به نزد مختاری رفتم "از افسرانی که در خانه مخفی شده بود" و ماجرا را گفتم. از حیاط نگاه کردم، چیزی ندیدم. گفتم: من به بهانه برداشتن پتو از رخت خواب به پشت بام می روم… دیدم که سربازها با سرنیزه روی بام مشترک خانه ما با همسایه راه می‌روند، ولی توجه‌شان بیشتر به خانه همسایه است. ماجرا را به دوستانمان گفتم و از آن‌ها خواستم که خانه را ترک کنند. در کوچه کسی نبود، ظاهراً مأموران به خانه بغلی ریخته بودند. بعدها شنیدم که یکی از افسران که هنوز شناخته نشده بود، عمداً آن‌ها را به آن خانه کشیده بود تا ما را متوجه قضیه کند. مختاری و محقق‌زاده را من با خودم بردم و در خیابان سوار تاکسی کردم. تا مرتضی بیاید من اتاق خودمان را از روزنامه و اسناد و مدارک پاک کردم و همه را بردم ریختم توی یک پستویی که مقداری دیگر هم اسناد و مدارک در آن بود و درش را قفل کردم. مرتضی رسید، ماجرا را برایش گفتم. گفت: کارت‌های حزبی‌مان؟ خواستم از او بگیرم، نگذاشت. گفت: می‌دهم به مادرم، قایمشان کند… هنوز لای در را باز نکرده، عده‌ای با لباس نظامی و یک نفر غیرنظامی ریختن تو  و گفتند باید خانه را بگردند. سه ساعت یا بیشتر در خانه ما بودند، می‌شود درباره این سه ساعت صدها صفحه نوشت.
دوم شهریور و از شب‌های گرم تابستان بود. ما پشت بام می‌خوابیدیم… همسایه‌ها رو پشت بام سربازها را نشانم دادند. من بلافاصله به نزد مختاری رفتم "از افسرانی که در خانه مخفی شده بود" و ماجرا را گفتم. از حیاط نگاه کردم، چیزی ندیدم. گفتم: من به بهانه برداشتن پتو از رخت خواب به پشت بام می روم… دیدم که سربازها با سرنیزه روی بام مشترک خانه ما با همسایه راه می‌روند، ولی توجه‌شان بیشتر به خانه همسایه است. ماجرا را به دوستانمان گفتم و از آن‌ها خواستم که خانه را ترک کنند. در کوچه کسی نبود، ظاهراً مأموران به خانه بغلی ریخته بودند. بعدها شنیدم که یکی از افسران که هنوز شناخته نشده بود، عمداً آن‌ها را به آن خانه کشیده بود تا ما را متوجه قضیه کند. مختاری و محقق‌زاده را من با خودم بردم و در خیابان سوار تاکسی کردم. تا مرتضی بیاید من اتاق خودمان را از روزنامه و اسناد و مدارک پاک کردم و همه را بردم ریختم توی یک پستویی که مقداری دیگر هم اسناد و مدارک در آن بود و درش را قفل کردم. مرتضی رسید، ماجرا را برایش گفتم. گفت: کارت‌های حزبی‌مان؟ خواستم از او بگیرم، نگذاشت. گفت: می‌دهم به مادرم، قایمشان کند… هنوز لای در را باز نکرده، عده‌ای با لباس نظامی و یک نفر غیرنظامی ریختن تو  و گفتند باید خانه را بگردند. سه ساعت یا بیشتر در خانه ما بودند، می‌شود درباره این سه ساعت صدها صفحه نوشت.
[[پرونده:کیوان در زندان....JPG|جایگزین=مرتضی کیوان در زندان|بندانگشتی|200x200پیکسل|مرتضی کیوان در زندان]]
[[پرونده:کیوان در زندان....JPG|جایگزین=مرتضی کیوان در زندان|بندانگشتی|200x200پیکسل|مرتضی کیوان در زندان]]
وقتی بالاخره کارت‌ها به دستشان افتاد، در آن پستو شکسته شد؛ و بسیاری چیزها بر آن‌ها مسلم شد. رفتارشان وحشیانه‌تر شد. کلمات رکیکی که از دهانشان خارج می‌شد ناگفتنی است… بازجویی تمام شده بود و صورت جلسه را آوردند پهلوی من که امضاء کنم. توی هشتی خانه ایستاده بودم. گفتم: من این را امضاء نمی‌کنم، شما از اتاق ما چیزی به دست نیاوردید، اتاق‌های آن طرفی اجاره دو دانشجو بوده است و ما از محتویات آن‌ها بی‌خبریم. آن را بردند پهلوی مرتضی آن هم همین جواب را داد. ناگهان سیاحتگر و چند سرباز ریختند سر مرتضی، با مشت و لگد و قنداق تفنگ بر سر و جان او کوبیدند. مرتضی زیر ضربات آن ها تا می‌شد، ولی هیچ صدایی حتی یک آخ از او نشنیدم…<ref name=":4" />  
وقتی بالاخره کارت‌ها به دستشان افتاد، در آن پستو شکسته شد؛ و بسیاری چیزها بر آن‌ها مسلم شد. رفتارشان وحشیانه‌تر شد. کلمات رکیکی که از دهانشان خارج می‌شد ناگفتنی است… بازجویی تمام شده بود و صورت جلسه را آوردند پهلوی من که امضاء کنم. توی هشتی خانه ایستاده بودم. گفتم: من این را امضاء نمی‌کنم، شما از اتاق ما چیزی به دست نیاوردید، اتاق‌های آن طرفی اجاره دو دانشجو بوده است و ما از محتویات آن‌ها بی‌خبریم. آن را بردند پهلوی مرتضی آن هم همین جواب را داد. ناگهان سیاحتگر و چند سرباز ریختند سر مرتضی، با مشت و لگد و قنداق تفنگ بر سر و جان او کوبیدند. مرتضی زیر ضربات آن‌ها تا می‌شد، ولی هیچ صدایی حتی یک آخ از او نشنیدم…<ref name=":4" />  


پوری سلطانی درباره انتقال به زندان می‌گوید: <blockquote>«من و فاطی به زندان قصر تحویل داده شدیم و او به قزل قلعه، هر یک در سلولی جداگانه. دیگر بیش از این یارای گفتن ندارم. چه‌گونه شد که او رفت؟ آیا او رفته است؟ آیا او باز نخواهد گشت؟ کیوان ستاره شد؟... در زندان مثل سنگ خارا ایستاد و حلاج وار همه شکنجه‌ها را تحمل کرد. هر جا دستش رسید، روی دیوار حمام معروف قزل قلعه که شکنجه‌گاه زندان بود، روی لیوان مسی زندان و ته بشقاب‌های فلزی با ناخن یا هر وسیله‌ای که به‌دستش می‌افتاد حک می‌کرد:</blockquote><blockquote>درد و آزار شکنجه چند روزی بیش نیست</blockquote><blockquote>راز دار خلق اگر باشی همیشه زنده‌ای.»<ref name=":2" /> </blockquote>
پوری سلطانی درباره انتقال به زندان می‌گوید: <blockquote>«من و فاطی به زندان قصر تحویل داده شدیم و او به قزل‌قلعه، هر یک در سلولی جداگانه. دیگر بیش از این یارای گفتن ندارم. چه‌گونه شد که او رفت؟ آیا او رفته است؟ آیا او باز نخواهد گشت؟ کیوان ستاره شد؟... در زندان مثل سنگ خارا ایستاد و حلاج‌وار همه شکنجه‌ها را تحمل کرد. هر جا دستش رسید، روی دیوار حمام معروف قزل‌قلعه که شکنجه‌گاه زندان بود، روی لیوان مسی زندان و ته بشقاب‌های فلزی با ناخن یا هر وسیله‌ای که به‌دستش می‌افتاد حک می‌کرد:</blockquote><blockquote>درد و آزار شکنجه چند روزی بیش نیست</blockquote><blockquote>راز دار خلق اگر باشی همیشه زنده‌ای.»<ref name=":2" /> </blockquote>
[[پرونده:نفر اول سمت راست.JPG|جایگزین=صحنه تیرباران مرتضی کیوان؛ نفر اول سمت راست|بندانگشتی|227x227پیکسل|صحنه تیرباران مرتضی کیوان؛ نفر اول سمت راست]]
[[پرونده:نفر اول سمت راست.JPG|جایگزین=صحنه تیرباران مرتضی کیوان؛ نفر اول سمت راست|بندانگشتی|227x227پیکسل|صحنه تیرباران مرتضی کیوان؛ نفر اول سمت راست]]
در نتیجه، مرتضی کیوان به زندان می‌رود، کتک می‌خورد، سرسری محاکمه و بی‌درنگ تیرباران می‌شود… در زیر شکنجه و بازجویی‌های زندان برای این که از او حرف بکشند ـ که موفق نشده و نمی‌شوند ـ دوستاق باشی دانه‌دانه مفاصل انگشت‌هایش را می‌شکسته، او بیهوش می‌شده و باز که نوبت انگشت بعدی می‌رسیده، با لبخند شاید هم با قیافه جدی و دردناک ـ ولی می‌گفتند با لبخند ـ به دژخیم گفته است: "آخه این انگشته، می‌شکنه…" تمام انگشت‌هایش را خرد کرده بودند؛ و هر دو چشمش را با لگد کور کرده بودند و مفاصل بازوهایش را شکسته بودند؛ و او در عین بی‌گناهی، خرد شده بود. سرانجام مرتضی کیوان در سحرگاه روز ۲۷ مهرماه ۱۳۳۳، به دستور مستقیم [[محمدرضا پهلوی|محمدرضا شاه]] تیرباران شد. او تنها غیرنظامی بود که اعدام شد.
در نتیجه، مرتضی کیوان به زندان می‌رود، کتک می‌خورد، سرسری محاکمه و بی‌درنگ تیرباران می‌شود… در زیر شکنجه و بازجویی‌های زندان برای این که از او حرف بکشند ـ که موفق نشده و نمی‌شوند ـ دوستاق باشی دانه‌دانه مفاصل انگشت‌هایش را می‌شکسته، او بیهوش می‌شده و باز که نوبت انگشت بعدی می‌رسیده، با لبخند شاید هم با قیافه جدی و دردناک ـ ولی می‌گفتند با لبخند ـ به دژخیم گفته است: "آخه این انگشته، می‌شکنه…" تمام انگشت‌هایش را خرد کرده بودند؛ و هر دو چشمش را با لگد کور کرده بودند و مفاصل بازوهایش را شکسته بودند؛ و او در عین بی‌گناهی، خرد شده بود. سرانجام مرتضی کیوان در سحرگاه روز ۲۷ مهرماه ۱۳۳۳، به دستور مستقیم [[محمدرضا پهلوی|محمدرضا شاه]] تیرباران شد. او تنها غیرنظامی بود که اعدام شد.
خط ۱۲۰: خط ۱۲۰:
=== وصیت‌نامه مرتضی کیوان ===
=== وصیت‌نامه مرتضی کیوان ===
[[پرونده:نامه پیش از اعدام.JPG|جایگزین=نامه‌ی مرتضی کیوان، پیش از اعدام|بندانگشتی|270x270پیکسل|نامه‌ی مرتضی کیوان، پیش از اعدام]]
[[پرونده:نامه پیش از اعدام.JPG|جایگزین=نامه‌ی مرتضی کیوان، پیش از اعدام|بندانگشتی|270x270پیکسل|نامه‌ی مرتضی کیوان، پیش از اعدام]]
شب پیش از تیرباران، مأموران زندان مرتضی کیوان را بیدار می‌کنند که وصیت‌نامه‌اش را بنویسد. او در بخشی از وصیت‌نامه‌ی خود نوشته بود:<blockquote>«مادرعزیزم یار و همسر عزیزم، خواهر عزیزم</blockquote><blockquote>بدنبال زندگی و سرنوشت و سرانجام خود می‌روم. همه شما برای من عزیز و مهربان بودید و چقدر به من محبت کرده‌اید، اما من نتوانستم، نتوانسته ام، جبران کنم. اکنون که پاک و شریف می‌میرم، دلم خندان است که برای شما پسر، دوست و شوهر و برادر نجیبی بودم، همین کافیست. دوستانم زندگی ما را ادامه می‌دهند و رنگین می‌سازند… همه را دوست دارم زیرا زندگی پاک و نجیبانه و شرافت‌مندانه را می‌پرستیده‌ام. زن عزیزم یادت باشد که "عمو تیغ تیغی" تو، راه را تا به آخر طی کرد… و با یاد شما و همه خوبان زندگی را به‌صورت دیگر ادامه می‌دهم. بوسه‌های بی‌شمار برای همه یاران زندگی‌ام… </blockquote><blockquote>مرتضی کیوان‌</blockquote><blockquote>سه و نیم بعد از نیمه شب</blockquote><blockquote>دوشنبه ۲۶ مهرماه ۱۳۳۳»<ref name=":2" /> </blockquote>
شب پیش از تیرباران، مأموران زندان مرتضی کیوان را بیدار می‌کنند که وصیت‌نامه‌اش را بنویسد. او در بخشی از وصیت‌نامه‌ی خود نوشته بود:<blockquote>«مادرعزیزم یار و همسر عزیزم، خواهر عزیزم</blockquote><blockquote>بدنبال زندگی و سرنوشت و سرانجام خود می‌روم. همه شما برای من عزیز و مهربان بودید و چقدر به من محبت کرده‌اید، اما من نتوانستم، نتوانسته‌ام، جبران کنم. اکنون که پاک و شریف می‌میرم، دلم خندان است که برای شما پسر، دوست و شوهر و برادر نجیبی بودم، همین کافیست. دوستانم زندگی ما را ادامه می‌دهند و رنگین می‌سازند… همه را دوست دارم زیرا زندگی پاک و نجیبانه و شرافت‌مندانه را می‌پرستیده‌ام. زن عزیزم یادت باشد که "عمو تیغ تیغی" تو، راه را تا به آخر طی کرد… و با یاد شما و همه خوبان زندگی را به‌صورت دیگر ادامه می‌دهم. بوسه‌های بی‌شمار برای همه یاران زندگی‌ام…  


مرتضی کیوان‌
سه و نیم بعد از نیمه شب
دوشنبه ۲۶ مهرماه ۱۳۳۳»<ref name=":2" /> </blockquote>
== مرتضی کیوان از نگاه دیگران ==
== مرتضی کیوان از نگاه دیگران ==
پس از اعدام مرتضی کیوان دوستان نویسنده و شاعرش درباره او شعرها و مقالات زیادی نوشتند؛ و وظیفه خود می‏‌دانستند که یاد و نام او را گرامی دارند.<ref name=":1" />  
پس از اعدام مرتضی کیوان دوستان نویسنده و شاعرش درباره او شعرها و مقالات زیادی نوشتند؛ و وظیفه خود می‏‌دانستند که یاد و نام او را گرامی دارند.<ref name=":1" />  
خط ۱۳۵: خط ۱۴۰:
آقای کیوان عزیزم...
آقای کیوان عزیزم...


امروز شنبه است و من با آنکه قرار بود اکنون در راه باشم، در خانه نشسته‌ام. می‌توانستم امروز را به‌عنوان آخرین روز اقامتم در تهران پیش شما بیایم و با شما باشم، امّا با آن‌که در خانه ماندن حوصله‌ام را به‌کلی تنگ کرده است به خودم فشار آوردم و بیرون نیامدم... مثل این است من خودم را محکوم کرده‌ام که در تهران رنگ خوشبختی و خوشوقتی را نبینم؛ با خودم فرض می‌کنم که اصولاً یک قانون فیزیکی که طبق آن هوا و محیط تهران روی اعصاب من بد عمل می‌کند، نمی‌گذارد در این شهر من راحت و بی‌خیال بمانم؛ و بر طبق همین «تصمیم» با آن‌که از دیشب زندگی من رنگ و جلا و راه دیگر گرفته است، امروز را هم که برای دیدن آخرین غروب تهران در این شهر مانده‌ام، کسل و افسرده و بی‌حوصله در خانه می‌گذرانم، و فقط از فردا صبح که به راه می‌افتم، شروع می‌کنم که از امیدم گرمی بگیرم، و شور و شادمانی‌ای را که بالاخره به دست آورده‌ام به مصرف راه آینده ام برسانم.
امروز شنبه است و من با آنکه قرار بود اکنون در راه باشم، در خانه نشسته‌ام. می‌توانستم امروز را به‌عنوان آخرین روز اقامتم در تهران پیش شما بیایم و با شما باشم، امّا با آن‌که در خانه ماندن حوصله‌ام را به‌کلی تنگ کرده است به خودم فشار آوردم و بیرون نیامدم... مثل این است من خودم را محکوم کرده‌ام که در تهران رنگ خوشبختی و خوشوقتی را نبینم؛ با خودم فرض می‌کنم که اصولاً یک قانون فیزیکی که طبق آن هوا و محیط تهران روی اعصاب من بد عمل می‌کند، نمی‌گذارد در این شهر من راحت و بی‌خیال بمانم؛ و بر طبق همین «تصمیم» با آن‌که از دیشب زندگی من رنگ و جلا و راه دیگر گرفته است، امروز را هم که برای دیدن آخرین غروب تهران در این شهر مانده‌ام، کسل و افسرده و بی‌حوصله در خانه می‌گذرانم، و فقط از فردا صبح که به راه می‌افتم، شروع می‌کنم که از امیدم گرمی بگیرم، و شور و شادمانی‌ای را که بالاخره به دست آورده‌ام به مصرف راه آینده‌ام برسانم.


دیشب عموی ناهید به منزل پسرعمو آمد و تا ساعت 11 صحبت کردیم. من برای چند لحظه در زندگی‌ام آدم حسابگری شدم و تصمیم گرفتم برای باز کردن راهی که نیمی از آن‌ را کور کرده بودند، از حرف‌هایم استفادة تیشه را بکنم، و... موفق هم شدم! - موفق شدم از او قول بگیرم که «از فروخته شدن برادرزاده‌اش که این‌همه به او اظهار علاقه‌مندی می‌کند جلوگیری کند» و او در حضور پسرعمو این قول را به من داد، مرا بوسید، و به من گفت آخر این هفته برای انجام این کار سفری به آن شهر خواهد کرد...
دیشب عموی ناهید به منزل پسرعمو آمد و تا ساعت ۱۱ صحبت کردیم. من برای چند لحظه در زندگی‌ام آدم حسابگری شدم و تصمیم گرفتم برای باز کردن راهی که نیمی از آن‌ را کور کرده بودند، از حرف‌هایم استفاده تیشه را بکنم، و... موفق هم شدم! - موفق شدم از او قول بگیرم که «از فروخته شدن برادرزاده‌اش که این‌همه به او اظهار علاقه‌مندی می‌کند جلوگیری کند» و او در حضور پسرعمو این قول را به من داد، مرا بوسید، و به من گفت آخر این هفته برای انجام این کار سفری به آن شهر خواهد کرد...


کیوان عزیزم... حالا می‌توانم ادعا کنم که من «آدم‌حسابی» شده‌ام... در زندگی اگر امیدی نباشد باید فاتحه‌اش را خواند. و من تا دیشب هرگز امیدی نداشته‌ام. این زندگی، تاکنون، ستاره‌ای بوده که نوری نداشته، نمی‌توانسته بدرخشد. این امیدواری مرا چنان روشن کرده است که از ابتدای فردا صبح سرپایم بند نخواهم شد. بگذارید برایتان بگویم، اگر راه می‌رفته‌ام حال محکومی را داشته‌ام که به‌سوی دار می‌رود؛ زیرا من بدون کوچک‌ترین دلیلی سال‌ها زنده بوده‌ام. و با آن‌که برای زندگی مفهومی جز دوست داشتن نمی‌شناخته‌ام، منفور تمام کسانی بوده‌ام که می‌گفته‌اند مرا دوست دارند. همان آدم‌ها که می‌دانسته‌اند مرا با یک جرقةٔ دوست داشتن خاکستر می‌توان کرد، مرا به‌ صف خود راه ندادند. من در تمام دوست داشتن‌های خودم- از دوست داشتن‌های فردی تا اجتماعی – شکست‌خورده بودم. مثل مگس، به این شیرینی جذبم می‌کردند و آن‌وقت بالم را می‌کندند و اِمشی بهم می‌زدند... کینه‌ای از این مردم بی‌محبت در دلم گره می‌خورد، اما نمی‌توانستم حرفی بزنم، اما نمی‌توانستم کینه بورزم، زیرا نمی‌توانستم ببینم که به دوست‌نداشتن متهم شده‌ام، زیرا به عقیدة من معنای زندگی همیشه این «دوست داشتن» بوده است.
کیوان عزیزم... حالا می‌توانم ادعا کنم که من «آدم‌حسابی» شده‌ام... در زندگی اگر امیدی نباشد باید فاتحه‌اش را خواند. و من تا دیشب هرگز امیدی نداشته‌ام. این زندگی، تاکنون، ستاره‌ای بوده که نوری نداشته، نمی‌توانسته بدرخشد. این امیدواری مرا چنان روشن کرده است که از ابتدای فردا صبح سرپایم بند نخواهم شد. بگذارید برایتان بگویم، اگر راه می‌رفته‌ام حال محکومی را داشته‌ام که به‌سوی دار می‌رود؛ زیرا من بدون کوچک‌ترین دلیلی سال‌ها زنده بوده‌ام. و با آن‌که برای زندگی مفهومی جز دوست داشتن نمی‌شناخته‌ام، منفور تمام کسانی بوده‌ام که می‌گفته‌اند مرا دوست دارند. همان آدم‌ها که می‌دانسته‌اند مرا با یک جرقةٔ دوست داشتن خاکستر می‌توان کرد، مرا به‌ صف خود راه ندادند. من در تمام دوست داشتن‌های خودم- از دوست داشتن‌های فردی تا اجتماعی – شکست‌خورده بودم. مثل مگس، به این شیرینی جذبم می‌کردند و آن‌وقت بالم را می‌کندند و اِمشی بهم می‌زدند... کینه‌ای از این مردم بی‌محبت در دلم گره می‌خورد، اما نمی‌توانستم حرفی بزنم، اما نمی‌توانستم کینه بورزم، زیرا نمی‌توانستم ببینم که به دوست‌نداشتن متهم شده‌ام، زیرا به عقیدة من معنای زندگی همیشه این «دوست داشتن» بوده است.
خط ۱۴۳: خط ۱۴۸:
ابتدا دوست داشتن، در نظرم حکم نمکی را داشت برای زندگی؛ پس‌ازآن شکست‌ها شروع شد و آن‌قدر ادامه یافت که بعدها دوست داشتن برایم حکم همة زندگی را پیدا کرد. من چطور می‌توانستم حرفی بزنم که مرا به زنده نبودن متهم کند؟- اما از این مردمی که دوست داشتن یک قلب قرمز و پُرضربان را با «نوعی ریای پلیسانه» اشتباه می‌کنند، کم‌کم کینه‌ای در من جوشیده بود. چرا نمی‌خواستند من دوستشان داشته باشم؟ من جز این‌که آن‌ها از این راز آگاه باشند چیزی ازشان نمی‌خواستم، چرا آن‌ها از این دانستن پاک طفره می‌رفتند؟ - من حتی پیش رفیقمان سروش گریه کردم. چرا انسان‌ها نمی‌خواستند مرا زیر این سایبان راه بدهند؟ من با خودم حساب می‌کردم که زیر این سایبان ایستادن حق من است، آن‌ها چرا می‌خواستند مرا وادار کنند که این حق مسلم خودم را گدایی بکنم؟- این فشار که کسی از سنگینی آن آگاه نبود، چیزی نمانده بود که مرا وا‌دارد قبل از آن‌که کینة پاک من کثیف و آلوده شود خودم را تمام کنم... باور کردن این مطلب قدری سنگین است، این را متوجه هستم، اما اگر بدانید من چقدر می‌خواهم پاک باشم، قبول این سخن از سنگینی خودش می‌کاهد... حالا من از این خطر جسته‌ام. ناهید من خواهد آمد و تمام محبت مرا از کینه‌های پاکی که دارم جدا خواهد کرد، و خواهد گذاشت مردمی را که دوستان ما دشمن‌وار پرستیده‌اند، من به زلالی قطره اشکی بسرایم. چقدر امید برای زیستن لازم است!
ابتدا دوست داشتن، در نظرم حکم نمکی را داشت برای زندگی؛ پس‌ازآن شکست‌ها شروع شد و آن‌قدر ادامه یافت که بعدها دوست داشتن برایم حکم همة زندگی را پیدا کرد. من چطور می‌توانستم حرفی بزنم که مرا به زنده نبودن متهم کند؟- اما از این مردمی که دوست داشتن یک قلب قرمز و پُرضربان را با «نوعی ریای پلیسانه» اشتباه می‌کنند، کم‌کم کینه‌ای در من جوشیده بود. چرا نمی‌خواستند من دوستشان داشته باشم؟ من جز این‌که آن‌ها از این راز آگاه باشند چیزی ازشان نمی‌خواستم، چرا آن‌ها از این دانستن پاک طفره می‌رفتند؟ - من حتی پیش رفیقمان سروش گریه کردم. چرا انسان‌ها نمی‌خواستند مرا زیر این سایبان راه بدهند؟ من با خودم حساب می‌کردم که زیر این سایبان ایستادن حق من است، آن‌ها چرا می‌خواستند مرا وادار کنند که این حق مسلم خودم را گدایی بکنم؟- این فشار که کسی از سنگینی آن آگاه نبود، چیزی نمانده بود که مرا وا‌دارد قبل از آن‌که کینة پاک من کثیف و آلوده شود خودم را تمام کنم... باور کردن این مطلب قدری سنگین است، این را متوجه هستم، اما اگر بدانید من چقدر می‌خواهم پاک باشم، قبول این سخن از سنگینی خودش می‌کاهد... حالا من از این خطر جسته‌ام. ناهید من خواهد آمد و تمام محبت مرا از کینه‌های پاکی که دارم جدا خواهد کرد، و خواهد گذاشت مردمی را که دوستان ما دشمن‌وار پرستیده‌اند، من به زلالی قطره اشکی بسرایم. چقدر امید برای زیستن لازم است!


بقیة این نامه را دارم از گرگان می‌نویسم...
بقیه این نامه را دارم از گرگان می‌نویسم...


امروز دوشنبه است، حالم خوب است، هیچ‌گونه ناراحتی احساس نمی‌کنم و حرف تازه‌ای ندارم که برایتان بگویم. دوستان را می‌بوسم. منتظرم برایم کتاب و نامه‌های مفصل بفرستند. تمنای من این است که گاهی به عبدالله پسرعمو سری بزنید که تنها و «احمق» باقی نماند.
امروز دوشنبه است، حالم خوب است، هیچ‌گونه ناراحتی احساس نمی‌کنم و حرف تازه‌ای ندارم که برایتان بگویم. دوستان را می‌بوسم. منتظرم برایم کتاب و نامه‌های مفصل بفرستند. تمنای من این است که گاهی به عبدالله پسرعمو سری بزنید که تنها و «احمق» باقی نماند.
خط ۲۹۴: خط ۲۹۹:
شاهرخ مسکوب نیز می‌گوید: در زندان دو چیز من را زنده نگه داشت، یکی مادرم و دیگری یاد دوستم مرتضی کیوان، که در مهرماه همان سال تیرباران شده بود.<ref name=":3" />  
شاهرخ مسکوب نیز می‌گوید: در زندان دو چیز من را زنده نگه داشت، یکی مادرم و دیگری یاد دوستم مرتضی کیوان، که در مهرماه همان سال تیرباران شده بود.<ref name=":3" />  


== آثار به‌جا مانده ==
== آثار مرتضی کیوان ==
مرتضی کیوان در تمام دوران زندگی بسیار می‌خواند و می‌نوشت. یادداشت‌های شخصی او که معمولاً نقد و تجزیه و تحلیل کتاب بود، تدریجاً به نقد ادبی تبدیل شد؛ و به مطبوعات و مجلات راه پیدا کرد که حاصل آن‌ها صدها نقد کتاب، نقد ادبی، شعر، یاددشت سیاسی، داستان کوتاه و طرح مسائل اجتماعی شد. اما متأسفانه از مرتضی کیوان جز تعدادی نامه که به دوستان خود نوشته و مقالاتی که روزنامه‌های وقت چاپ کردند، اثری باقی نمانده است.<ref name=":3" />  
مرتضی کیوان در تمام دوران زندگی بسیار می‌خواند و می‌نوشت. یادداشت‌های شخصی او که معمولاً نقد و تجزیه و تحلیل کتاب بود، تدریجاً به نقد ادبی تبدیل شد؛ و به مطبوعات و مجلات راه پیدا کرد که حاصل آن‌ها صدها نقد کتاب، نقد ادبی، شعر، یاددشت سیاسی، داستان کوتاه و طرح مسائل اجتماعی شد. اما متأسفانه از مرتضی کیوان جز تعدادی نامه که به دوستان خود نوشته و مقالاتی که روزنامه‌های وقت چاپ کردند، اثری باقی نمانده است.<ref name=":3" />  


۱۳٬۱۳۴

ویرایش