عارف قزوینی
عارف قزوینی ، ابولقاسم قزوینی، (زادهی ۱۲۵۸ - همدان)، شاعر آزادیخواه ایران بود؛ وی صرف و نحو را در قزوین فرا گرفت و سپس با صدای دلنشینی که داشت به تحصیل علوم موسیقی پرداخت و هنر خطاطی نیز اهتمام ورزید.عارف قزوینی در سن ۱۶ سالگی به تهران رفت و از روزی که انقلاب مشروطیت رخ داد تا مدت ۱۶ سال با مردم در تمام انقلابات همقدم و همگام بود. او با اشعار خود به مردم آگاهی میداد. از او چندین تصنیف و سرود بهجای مانده و دیوان اشعار او نزد مردم ایران معروف است. عارف قزوینی در ۱ بهمن ۱۳۱۲، درگذشت و مزار او در صحن آرامگاه ابن سینا در همدان است.[۱]
عارف قزوینی | |
---|---|
نام اصلی | ابوالقاسم قزوینی |
زمینهٔ کاری | شاعر آزادیخواه ایران |
زادروز | متولدقزوین ۱۲۵۸ قزوین |
مرگ | درگذشت ۱ بهمن ۱۳۱۲همدان همدان |
ملیت | ایرانی |
پیشه | شاعر و ترانه سرا |
زندگینامه
ابوالقاسم قزوینی، مشهور و متخلص به عارف، فرزند ملاهادی وکیل، صرف و نحو عربی و فارسی و علوم متداوله را در قزوین فراگرفت؛ و در ادبیات تمرین نمود و علاوه بر این در سن ۱۳ سالگی به مدت ۱۴ ماه در محضر نخستین معلم موسیقی خود، حاجی صادق خرازی به تحصیل و فراگرفتن اصول علمی موسیقی پرداخت و با داشتن صوت دلنشین و آواز خوش، در این فن، مهارتی تام پیداکرد. وی در هنر خط نیز اهتمام ورزید و پیشرفت کرد. پس از آن به توصیهی پدرش، به نوحه خوانی در پای منابر مشغول شد. عارف قزوینی در سن۱۶سالگی وارد تهران شد؛ و با اعیان و رجال و درباریان مظفرالدین شاه و محمدعلی شاه آشنا شد و پس از چندی به گفتهی خودش، با اکراه در سلک ملازمان وثوق الدوله درآمد، و از طریق او با علیاصغرخان اتابک اعظم آشنا شد و برای او آواز میخواند؛ و در نتیجه به دربار راه یافت و بارها بحضور شاه رسید و یکی دو غزل اجرا کرد که شاه خوشش آمد، عارف در این باره میگوید:
«شنیدن این حرف برایم کمتر از صاعقه نبود. دیدم عمامه به آن ننگینی و شیخ بودن به آن بدنامی هزار بار شریف تر از کلاهی است که میخواهند بر سرم بگذارند. تا آنکه بر حسب امر شاه خواستند. من را در سلک فراش خلوت دربار درآورند، ولی من لباس خود را بر کلاه فراش خلوتی دربار ترجیح دادم و زیر بار این سمت نرفتم.[۱]
فعالیتهای سیاسی
عارف قزوینی، یکی از شعرای آزادیخواه ایران بود؛ و از روزی که انقلاب مشروطیت در این سرزمین روی داد تا مدت ۱۶ سال با ملت در تمام انقلابات همقدم و همگام بود و بهواسطهی خطابهها و نطقهای مهیج و بیان خواستههای مردم در لباس شعر، نارضایی خود و مردم را از اوضاع نمودار میکرد، و از تهییج احساسات ملت به مخالفت با دستگاه ظلم و بیدادگری حکام و زمامداران کشور که از نزدیک دیده بود کوتاهی نمیکرد. بهویژه موقعی که مشروطیت ایران بهدست محمدعلی میرزا تعطیل شد؛ و عدهای از رجال نیز با وی همقدم شدند و بهدستور بیگانگان کاخ آمال و آرزوی مردم را در هم ریختند؛ طوفانی در روح عارف پدیدار گردید. عارف در جنبش مشروطه هوا خواهی بسیار نشان داد و برای بیدار ساختن مردم به انتشار سرودها و اشعار دلانگیز پرداخت. عارف در جنگ جهانی با سیاستهای مداخله جویانه روسیه تزاری و انگلستان مبارزه کرد و جزو مهاجرینی که نهصت ملی را تشکیل داده بودند از ایران به استانبول رفت.
از معلمین و مربیان عارف فزوینی میتوان اشاره کرد به حاجی صادق خرازی، آقاشیخ رضای خوش نویس، محمدرضای کتابفروش و آقاشیخ علی شالی معروف به سکاک.[۱]
عارف قزوینی، با طبع آزادگی که داشت، به کمک صدای دلنشین خود، محبوبیت و معروفیت بسیار یافت و چون ارزش هنر خود را شناخته بود در سن ۱۳ سالگی به دنیای موسیقی وارد و تحت تعلیم ”حاجی صادق خرازی” به تعلیم صدا و فراگرفتن اصول علمی موسیقی پرداخت و در این راه به پیشرفت تا آنجا که تقریبا” در هنر موسیقی به نسبت تحصیل و مطالعه، رشد سریعی نمود و به ساختن تصنیف پرداخت. عارف قزوینی نخستین کسی است که شعر و موسیقی را به صورت تصنیف با مضامین بکر اجتماعی تؤام ساخت؛ و با این ابتکار که از نظر روح حساس و محدودیتهای محیط و احتماع بسیار شایان توجه و قابل اهمیت بود به انعکاس افکار خویش پرداخت و بدین ترتیب بُعد سرکش و دمکرات خود را در هدایت جامعه و آشنا ساختن مردم به حقوق اجتماعی به کار واداشت.[۲]
مسافرت
عارف قزوینی به بغداد و استانبول سفر کرد. بعد از دیدن ”دارلالحان” به ایران برگشت؛ و به محض بازگشت به ایران با استفاده از مشاهدات خود آموزشگاهی جهت تعلیم موسیقی در ایران بوجود آورد؛ ولی از آنجا که چنین کاری با وضع محیط و موقعیت بخصوص عارف مطابقت نداشت در اجرای این تصمیم توفیقی حاصل نکرد.
آثار هنری
از عارف بیست و چهار تصنیف و چند مارش و سرود بجای ماندهاست که اشعار آنها در دیوانش به چاپ رسیده، تصنیف ”آواز بهاری” را او در سال ۱۲۸۶ شمسی ساخته و بهواسطهی عشق و علاقهای که ”حیدر عمو اوغلی” به آن آهنگ داشت، آن را به نام وی کرد.
پس از آن که ندای مشروطه خواهی، از هر سو بلند شد، عارف که خود ستمها دیده بود؛ و روحی آزاده داشت، به آزادیخواهان پیوست او بیشتر از هر کس در تنویر افکار و روشن نمودن اذعان تودههای مردم، در زمان مشروطیت و آزادیخواهی ملت ایران اثر گذاشت. در سالهای آخر عمر، غم و اندوه او شدت گرفت و در همدان انزوا گرید و در همانجا بدرود حیات گفت. قبر وی در صحن آرامگاه بوعلی سینا است و سنگ مرمری بر سر قبر او نصب کردهاند که این بیت بر آن نوشته شده است:
عمرم گهی به هجر و گهی در سفر گذشت
تاریخ زندگی همه در دردسر گذشت[۲]
خاطره
زنده یاد جواد بدیعزاده که یکی از مفاخر موسیقی ملی ایران است در مورد عارف در یکی از یادداشتهای خود مینویسد: ”عارف را در بسیاری از مجالسی که در منزل نظامالدوله خواجه نوری بر پا بوده میدیدم، با پدرم دوستی نزدیکی داشت و مرا آقا جواد صدا میکرد.[۲]
با وجودی که از هنر هیچکس تعریف و تمجید نمیکرد، شاید از صدای من که بسیار جوان بودم بدش نمیآمد، چون در این مجالس به پدرم میگفت: ”به آقا جواد بگو کمی هم او بخواند”. و عارف به اصرار میزبانش، نظامالدوله خواجه نوری که منت زیادی بر او داشت و عارف هم متقابلا” احترام زیادی به او میگذاشت شروع به خواندن میکرد. او حتی تصنیفی در مایه سهگاه دارد به نام ”افتخارالسلطنه” که همسر رسمی خواجهنوری و دختر ناصرالدینشاه قاجار بود، ساخته که مطلع آن چنین است: «افتخار همه آفاقی و محبوب منی»، با وجودی که خوانندگان دیگری که در آن مجلس حضور داشتند از آواز و صدایی بسیار بهتر و قویتر نسبت به عارف برخوردار بودند ولی عارف در آن مجالس بهواسطه این که با شور و التهاب و انقلابی دوچندان میخواند بیشتر گل میکرد. به هر حال پس از چندی عارف را در هیچ مکان و یا مجلسی ندیدم تا این که در حدود سال ۱۳۱۰ شمسی با عدهای از دوستان به همدان سفر کرده بودیم و در یکی از روزها برای تفریح و تفرج به دره عباسآباد رفته بودیم و در قهوهخانهای کنار جوی آبی نشسته بودیم و نوازندهای بهنام حسین ذوقی که بسیار خوب تار میزد در کنار ما بود. کمی دورتر بر روی فرش پیرمردی را دیدیم که به حال خود مشغول بود. حسین ذوقی ساز را برداشت و شروع به نواختن کرد، ”شور” و ”دشتی” میزد و من هم به مقتضای زمان غزلی از حافظ را میخواندم و توجهی به آن پیرمرد نداشتم. پس از چندی صاحب آن قهوهخانه نزدیک ما آمد و گفت آن آقایی که آنجا نشسته خواهس کرده به شما بگویم اگر میل دارید چند دقیقهای پیش او بنشینید، ما قبول کردیم و به طرف آن مرد مجهول رفتیم، ولی در فاصله دو سه متری وی که رسیدیم تشخیص دادم که عارف است، در کنارش نستیم، پیرمردی بود که چهرهاش پر از چین و چروک و سر و وضعی در هم ریخته داشت به طوری که واقعا”شناخته نمیشد. او همان عارف، شاعر آزادیخواه و آزاده بود که به این روز افتاده بود. عارف که زمانی بلند بالا و کمی زشت منظر ولی خوش لباس بود و در تهران بود عمامهای سفید بر سر داشت و پوتین بندداری به پا میکرد و عبایی هم بر دوش میانداخت اکنون حال و هوا و روزگار دگر داشت. عارف اظهار داشت:” عالم دیگری پیدا کردم که آواز و ساز و حتی شعر مناسبی از حافظ شنیدم و ادامه داد که اخیرا” هم چند تا صفحه برای من آوردهاند که یکی دو تا آواز ضربی در بین آنها بود که بد نبود و سپس از دو صفحهای که در آن زمان خواندم یکی ”گرایلی” و دیگری ضربی ”دشتی” بهنام ”جانا هزاران آفرین” و گفت نمیدانم بدیعزاده کیست که این آواز ضربی را خوانده و در این لحظه حسین ذوقی بالاخره طاقت نیاورد و بی محابا گفت:” آقا ایشان همان بدیعزادهاست”و من بعد از آن مجبور شدم خود را به او معرفی کردم و به او گفتم: ”شما هم مرا میشناسید، با عمامه سفید و عبا شما در تهران میدیدم و با پدرم آشنایی داشتید و حتی با دایی من مرحوم ”سعدیالواعظین” آشنا و دوست بودید، من جواد پسر بدیعالمتکلمین هستم، عارف یکبارده برافروخته شد و گفت:” تو فرزند آقا بدیع هستی؟!” در این هنگام بلند شدم و صورت و دست او را بوسیدم و به او گفتم تا شما را از نزدیک دیدم شناختم ولی خواهشی دارم، شما تصنیفی دارید در مایه دشتی و من آهنگ آن را کاملا”با ضرف مخصوص نمیدانم، اگر ممکن است یک بند آن را بخوانید و او بلافاصله خواهش مرا پذیرفت و شروع به خواندن بند اول تصنیف کرد که چنین است:[۲]
گریه کن که گر سیل خون ثمر ندارد
نالهای که ناید زنای دل اثر ندارد
این تصنیف را او برای کلنل محمدتقیخان پسیان ساخته و در مشهد کنسرت داده بود. پس از آن عارف نگاه سوزنده و مأیوس کنندهای به من کرد و گفت””عارف مرده و من همان ”شیخ ابوالقاسم قزوینی” هستم؛ و من آن بحث را قطع کردم و حسین ساز را برداشت و باز هم در مایه ”شور”و ”دشتی” غزلی از حافظ با این مطلع خواندم:
خوشتر ز غیش و صحبت و باغ و بهار چیست
ساقی کجاست کو سبب انتظار چیست
بعد از اتمام آواز از او خداحافظی کردیم و رفتیم و دیگر او را ندیدم تا در سال ۱۳۱۲ در روزنامهها خواندم که عارف مردهاست؛ ولی در همان سال او را مرده دیدم”،
یکی از شعرهای معروف عارف قزوینی
هنگام می و فصل گل و گشت چمن شد
در بار بهاری تهی از زاغ و زغن شد
از ابر کرم، خطه ری رشک ختن شد
دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد
چه کجرفتاری ای چرخ
چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ
نه دین داری،
نه آیین داری ای چرخ
***
از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان، سرو خمیده
در سایه گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
چه کجرفتاری ای چرخ
چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ
نه دین داری،
نه آیین داری ای چرخ
***
خوابند وکیلان و خرابند وزیران
بردند به سرقت همه سیم و زر ایران
ما را نگذارند به یک خانه ویران
یارب بستان داد فقیران ز امیران
چه کجرفتاری ای چرخ
چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ
نه دین داری،
نه آیین داری ای چرخ
***
از اشک همه روی زمین زیر و زبر کن
مشتی گرت از خاک وطن هست بهسر کن
غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن
اندر جلو تیر عدو، سینه سپر کن
چه کجرفتاری ای چرخ
چه بد کرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ
نه دین داری،
نه آیین داری ای چرخ
***
از دست عدو ناله من از سر درد است
اندیشه هر آنکس کند از مرگ، نه مرد است
جانبازی عشاق، نه چون بازی نرد است
مردی اگرت هست، کنون وقت نبرد است
چه کجرفتاری ای چرخ
چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ
نه دین داری،
نه آیین داری ای چرخ
***
عارف ز ازل، تکیه بر ایام ندادهاست
جز جام، به کس دست، چو خیام ندادهاست
دل جز بهسر زلف دلارام ندادهاست
صد زندگی ننگ بیک نام ندادهاست
چه کجرفتاری ای چرخ
چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ
نه دین داری،
نه آیین داری ای چرخ[۲]
مخالفت با دستگاه ظلم و بیدادگری حکام
عارف قزوینی از مخالفت با دستگاه ظلم و بیدادگری حکام و زمامداران کشور که از نزدیک دیده بود کوتاهی نمیکرد. بهویژه هنگامی که مشروطیت ایران بهدست محمدعلی میرزا تعطیل شد و عدهای از رجال نیز با وی همقدم شدند و بهدستور بیگانگان کاخ آمال و آرزوی مردم را در هم ریختند؛ طوفانی در روح وی پدید آمد[۳]
همچنانکه سروده است:
پارتی زلف تو از بسکه ز دلها دارد//روز و شب بی سببی عربده با ما دارد
کاش کابینهی زلفت شود از شانه پریش // کو پریشانی ما جمله مهیا دارد
با که این درد توان گفت که والا حضرت // در نیابت روش حضرت والا دارد
عارف قزوینی به علت سر پرشور و بی باکی خاصی که داشت بیشتر اوقات متواری و در حال مسافرت و رفت و آمد در بین اصفهان و تهران بود او در همین مسافرتها با رجال آزادیخواه تماس میگرفت و مردم را به مخالفت با دستگاه حکام وقت میشورانید. او بهنواحی غرب و بغداد و کرمانشاهان و خراسان و استانبول نیز مسافرت کرد؛ و مدتی در آن شهرها با آزادیخواهان همکاری کرد و در قیام آذربایجان با ملت همگام شد.
در مورد اتحاد اسلامی نیز اقداماتی نمود ولی این راه را ادامه نداد او دارای خصائصی بود؛ از قبیل وطن دوستی، آزادگی، شوریدگی، صمیمیت، حساسیت شدید و به تندخویی نیز مشهور بود. از جمله اشعار وطن دوستانه او که معروف است:
راز عشق وطن دل به این خوشست که گر
ز عشق هر که شود کشته زادهی وطن است
از شعرهای انقلابی عارف غزلی است که میگوید:
لباس مرگ بر اندام عالمی زیباست
چه شد که کوته و زشت این قبا به قامت ماست
تا آنجاکه گوید:
ز حد گذشت تعدی کسی نمیپرسد
حدود خانهی بی خانمان ما ز کجاست
برای ریختن خون فاسد این خلق
خبر دهید که چنگیز پی خجسته کجاست [۳]
عمدهی هنر عارف قزوینی در ساختن تصنیف بود. عارف بعد از یک سلسله کشمکشها و ناراحتیها به همدان مسافرت کرد و بنابر قولی تبعید شد و تا آخر عمر در آن سامان به حال انزوا و خلوت زندگی کرد. عارف قزوینی در سال ۱۳۱۲ ه.ش - درگذشت و در جوار آرامگاه ابوعلی سینا مدفون گردید.[۳]
منابع
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ آموزشگاه موسیقی انوشه - بیوگرافی عارف قزوینی
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ ۲٫۴ گنجور - از خون جوانان وطن لاله دمیده
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ علماوعرفا - زندگی نامه عارف قزوینی