کاربر:Alireza k h/صفحه تمرین
عزیز رضایی، معروف به «مادر رضایی» یا «مادر رضاییهای شهید»، با نام اصلی زهرا نوروزی، متولد ۱۹۲۹ میلادی (۱۳۰۸ خورشیدی) در تهران، یکی از برجستهترین چهرههای مقاومت سازمانیافته ایران و مادر شهیدان سازمان مجاهدین خلق ایران است. او که همچنان در مسیر مبارزه فعال است و نقش کلیدی خود را در تاریخ معاصر ایران، به ویژه در نبرد با دو دیکتاتوری پهلوی و جمهوری اسلامی ایفا کرده است. عزیز رضایی در جوانی ازدواج کرد و ۹ فرزند به دنیا آورد. با ورود پسرش احمد به فعالیتهای سیاسی در دهه ۱۹۵۰، زندگی خانواده او تغییر کرد و وارد مسیر پرخطر مقاومت شد. عزیز پنج فرزند (سه پسر و دو دختر) و دو داماد خود را در جریان سرکوبهای رژیم شاه و شیخ از دست داد. پسرانش، احمد، رضا، و مهدی، به دلیل عضویت در سازمان مجاهدین خلق (که در سال ۱۹۶۵ تأسیس شد) هدف ساواک قرار گرفتند؛ مهدی در سال ۱۹۷۲ تیرباران شد و رضا و احمد در درگیریهای خیابانی کشته شدند. دخترش صدیقه نیز در سال ۱۹۷۵ حین تلاش برای فرار از دستگیری ساواک به قتل رسید. خود عزیز رضایی نیز بین سالهای ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۷ توسط ساواک دستگیر و زندانی شد. او تحت شکنجههای وحشیانهای قرار گرفت که آثار آن پس از گذشت بیش از ۵۰ سال، همچنان بر کف پاهای نحیفش باقی مانده است. شکنجههایی از جمله شلاق مکرر، آویزان شدن از مچ پا، حبس انفرادی، و کوبیدن سیگار روشن بر دستش، او را تا مرز بیهوشی پیش برد، اما او مقاومت کرد. پس از انقلاب ۱۳۵۷ و روی کار آمدن خمینی، عزیز رضایی به دلیل نگرانی از وضعیت مجاهدین و نفوذ فرصتطلبان، مستقیماً به خمینی هشدار داد. با شروع سرکوبها توسط رژیم جدید، دخترش آذر، که همسر موسی خیابانی بود و ششماهه باردار، در سال ۱۹۸۲ در حمله سپاه کشته شد. او در همان سال به خارج از کشور مهاجرت کرد. عزیز رضایی در ۹۴ سالگی، همچنان شاه و شیخ را «دو روی یک سکه» و خمینی را «وارث بلامنازع شاه» میداند و خود را سربازی برای مسعود و مریم رجوی معرفی میکند. عزیز رضایی به عنوان یک اسطوره مقاومت شناخته میشود که نقشش نه تنها به عنوان یک مادر، بلکه به عنوان مرکز اخبار و روحیه مبارزاتی در شرایط سخت بود.
اطلاعات این مقاله برگرفته از مصاحبه «هالی مک کی» با «عزیز رضایی» (مندرج در سایت به تاریخ ۲۵ آوریل ۲۰۲۵)، دیدار مریم رجوی با عزیز در خانهی عزیز در پاریس در اردیبهشت ۱۴۰۲ و نیز گفتوگوی سیمای آزادی با مادر رضاییهای شهید و فاطمه رضایی در سال ۱۳۹۶ است.
نام و پیشینه
عزیز رضایی، که نام اصلی او زهرا نوروزی است، در سال ۱۹۲۹ میلادی در تهران متولد شد. در سن چهارده سالگی ازدواج کرد و اولین فرزند از ۹ فرزندش را به دنیا آورد؛ پسری به نام حسن که مدت کوتاهی پس از تولد بر اثر ذاتالریه درگذشت. این تراژدی، سرآغاز سلسلهای از درد و رنجهایی بود که زندگی عزیز و خانوادهاش را در طول دهههای بعد تحت تأثیر قرار داد. به گفته عزیز، ایران در آن دوران کشوری زیبا بود، اما فقط برای ثروتمندان، و نه برای اکثریت قریب به اتفاق مردم، که همین موضوع زمینه ساز انقلاب شد. او در آپارتمان کوچک خود در حومه پاریس، خاطرات سالهای سخت مقاومت را زنده نگاه داشته است. او که در زمان مصاحبهها ۹۴ ساله (در آوریل ۲۰۲۳) یا ۹۶ ساله (با توجه به تاریخ مصاحبه دیگر) بود، همچنان به عنوان نمادی از ایستادگی شناخته میشود.[۱] [۲] [۳]
آغاز مسیر مقاومت و پیوند با سازمان مجاهدین خلق
در اوایل دهه ۱۹۵۰، پس از کودتای ۱۹۵۳ (که توسط سیا و امآی۶ حمایت شد و محمد مصدق را سرنگون و شاه را به قدرت مطلق بازگرداند)، درد و رنج ملت ایران افزایش یافت. در همین دوره، پسرش احمد در دبیرستان وارد فعالیتهای سیاسی اپوزیسیون شد، و به گفته عزیز، «آن زمان بود که زندگی ما واقعاً تغییر کرد». جرم اصلی فرزندان او، عضویت در سازمان مجاهدین خلق ایران بود؛ گروه اپوزیسیونی که در سال ۱۹۶۵ تشکیل شد و هدف اصلی سرکوب ساواک قرار گرفت. ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) نیروی پلیس مخفی قدرتمندی بود که پس از تثبیت قدرت شاه شکل گرفت و به طور وحشیانهای هرگونه مخالفت با دولت را سرکوب میکرد. خانه عزیز رضایی در تهران به نوعی تبدیل به مرکزی برای خانوادههایی شده بود که عزیزانشان توسط نیروهای شاه زندانی یا کشته شده بودند، و برای آنها امید و آرامش جمعی فراهم میکرد. همچنین، از آنجا که سازمان مجاهدین در خفا فعالیت میکرد و مرجع دیگری برای کمکهای مالی و امکاناتی هواداران وجود نداشت، خانوادههای هوادار به عزیز مراجعه میکردند و او تبدیل به کانونی برای حمایت از سازمان شد.
وی در دوران مبارزاتی، به دلیل برخورداری از این نقش کانونی، به عنوان «مرکز اخبار» و «مرکز روحیه» برای نیروهای مقاومت شناخته میشد. [۴] [۵]
داغ شهیدان زیر چکمههای رژیم شاه
عزیز رضایی در مجموع پنج فرزند (سه پسر و دو دختر) و دو داماد خود را در اثر سرکوبهای هر دو رژیم شاه و شیخ از دست داد؛ چهار نفر در دوران شاه و یک نفر در دوران آیتاللهها شهید شدند.
مهدی رضایی: او در ماه مه ۱۹۷۲ دستگیر شد و شکنجههای وحشتناکی را تحمل کرد. ساواک او را روی نیمکتی میخواباند و زیر آن را گرم میکرد تا فلز داغ شود و پوستش بسوزد، همچنین ناخنهایش را کشیدند. پس از سه ماه، مهدی با فریب ساواک توانست دادگاه خود را علنی کند، اتفاقی که نادر بود. او قول داده بود علیه مجاهدین سخن بگوید، اما در عوض، رفتار وحشتناک با خود و تعهدش به دفاع از فقرای کشور را فاش کرد. این اقدام خشم دولت شاه را برانگیخت و در نتیجه، مهدی رنجهای شدیدتری متحمل شد. عزیز به یاد میآورد که آخرین بار که پسر نحیف خود را در آغوش کشید، به او گفت: «امیدوارم خدا از تو مراقبت کند و من به تو افتخار میکنم». مهدی در سن ۱۹ سالگی تیرباران شد.
احمد و رضا رضایی: احمد که از دوران دبیرستان وارد فعالیت سیاسی شده بود، در شرایطی مشابه درگیری خیابانی با ساواک کشته شد. رضا نیز پس از ماهها شکنجه و فرار نهایی از زندان، در ۱۵ ژوئن ۱۹۷۳ در درگیری خیابانی با ساواک به قتل رسید.
صدیقه رضایی: او در سال ۱۹۷۵ هنگام تلاش برای فرار از دستگیری توسط ساواک، به ضرب گلوله کشته شد.
عزیز رضایی اذعان کرد که به نحوی، پذیرش این واقعیت که فرزندانش دیگر مجبور به تحمل وحشیگری زیر مشت ساواک نخواهند بود، برایش آسانتر بود.[۱] [۳]
شکنجه و ایستادگی در زندانهای ساواک (۱۹۷۵-۱۹۷۷)
خود عزیز رضایی نیز در سالهای ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۷ به همراه همسر و دخترش فاطمه توسط ساواک بازداشت و زندانی شد. او در سلول انفرادی و محاکمههای مخفیانه قرار گرفت که در نهایت به سه سال زندان محکوم شد. وزن او در نتیجه شکنجههای شدید، از ۹۰ پوند (حدود ۴۱ کیلوگرم) به ۶۶ پوند (حدود ۳۰ کیلوگرم) کاهش یافت.
شکنجههای عزیز شامل موارد هولناکی بود که آثار آن حتی ۵۰ سال بعد نیز بر بدنش باقی مانده است. او بهطور مکرر شلاق خورد و از مچ پاها آویزان شد. عزیز به یاد میآورد که بازجو چکمهاش را در دهانش میگذاشت و روی گردنش میایستاد و او را خفه میکرد. نگهبانان آنها را کتک میزدند و پس از آویزان کردن از پاها، مجبورشان میکردند در زمین یخزده بدوند تا تورم کاهش یابد و بتوانند دوباره آنها را کتک بزنند. او همچنین فریادهای زندانیانی را میشنید که اعضای بدنشان، بهویژه انگشتانشان، قطع میشد. دخترش فاطمه تأیید کرد که زنان و مردان زندانی به یک اندازه شکنجه میشدند و زنان نیز در معرض آزار جنسی و تجاوز قرار میگرفتند. گزارشهای عفو بینالملل نیز استفاده از شکنجههای غیرقابلتصوری مانند شوک الکتریکی، پمپاژ آب جوش، و کشیدن ناخنها و دندانها توسط ساواک را تأیید کرده بود.[۱] [۳]
عزیز در مورد شکنجهی خود در مصاحبه باسیمای آزادی میگوید:
«اولش شکنجه خیلی زیاد بود و چهار مرتبه مرا شلاق زدند که کف پاهایم آش و لاش شد مثل همه بچههایم یک پایم بهتر بود اما پای چپم خیلی ناجور بود که وقتی دفعه آخر شلاق زدند، دیگر جان در بدن نداشتم و فکر کردم الان میمیرم و اشهدم را گفتم. بعد که دیدند من تکان نمیخورم شلاق زدن پایم را قطع کردند ولی منوچهری توی سر و گوش و پشتم مرتب شلاق میزد که بگو از کی پول گرفتی، به کی پول دادی؟ من هم گفتم نه از کسی پول گرفتم و نه به کسی پول دادم... بعد یک شب دوباره مرا صدا زدند بالا توی اتاق رسولی و باز شلاق و شلاق... که پاهایم دوباره خونریزی کرد و من که افتاده بودم روی زمین، منوچهری پایش را گذاشته بود روی پشتم و فشار میداد. بعد آویزانم کردند. دوتا دستم را به پنجره بستند و صندلی را از زیر پایم کشیدند و آن زندانیان شکنجه شدهای که شلاق خوردن مرا دیده و خودشان هم قبلا بهشدت شکنجه شده و برای شلاقزدن دوباره آنها را بهاجبار دور اتاق راه برده میچرخاندند، برای دادن قوت قلب بهمن مرتب میگفتند: مادر سلام، مادر سلام... بعد منوچهری دوباره مرا با یک دست آویزان کرد که خیلی ورم کرد و آوردم پایین و انداختند توی سلول و پاهایم شدیدا عفونت کرده بود. چند ماهی هم در سلول کمیته در انفرادی بودم، یک سال هم در اوین بدون کوچکترین خبری حتی از فرزندان کوچکم. بعد هم مرا در دادگاههای مسخرهی خودشان محاکمه و به سه سال زندان محکوم کردند»
عزیز در این مصاحبه با اندوه بسیار از روزی یاد میکند که در اتاق شکنجه رسولی، مسعود رجوی را دیده بوده که سخت شکنجه شده و او را در پتویی پیچیده بودهاند. با این همه درد و داغ او میگوید:
من به وجود فرزندان دلیرم که در راه آزادی میهن و مردمشان شهید شدهاند افتحار میکنم، احساس غرور میکنم چون زندگی خود را در راه رهایی خلق و فدیه آرمان عدالت و آزادی نمودهاند. نسبت به مادران ایران نیز احساس غرور میکنم و شجاعت و پایداریشان را آن هم در چنین شرایط سخت فقر، سرکوب، شکنجه و زندان میستایم.[۵]
آسیبهای ماندگار از شکنجههای شاه
در اتاقهای بازجویی، عزیز رضایی مقاومت بینظیری از خود نشان داد. او میگفت که نه به کسی پول داده و نه از کسی پول گرفته است و تنها یک مادر خانهدار بوده که فرزندانش راه خود را انتخاب کردهاند. بازجوی او، منوچهری، برای درهم شکستن او، عکسهایی از فرح، شاه و ولیعهد را روی میز میگذاشت.
در یکی از دفعاتی که او را شلاق میزدند، عزیز تصمیم گرفت تسلیم نشود. او به قدری ضربه خورد که به بیهوشی کامل تن داد و به خود میگفت «میزنی، بکش دیگه». در همین حین، بازجو یک سیگار روشن را به دستش زد، اما او تکان نخورد. این مقاومت، بازجو را متوقف کرد. عزیز میگوید که این سختیها و شکنجهها، به مقاومت و ایستادگی برای نسلهای بعدی تبدیل شدند. همچنین، در جریان بازجوییها، یک کشیده به سر و گوش او زدند که باعث آسیب دیدن گوشش شد و این آسیب در حال حاضر نیز دائمی است.
آثار شلاق ساواک بر کف پای عزیز، پس از گذشت ۵۰ تا ۵۴ سال، همچنان وجود دارد و به عنوان «آثار شلاق بازجویان ساواک شاه» در اسناد مقاومت ثبت شده است. عزیز اذعان کرده است که این زخمها هنوز هست، سفت و سخت است و درد را احساس میکند، هرچند به مرور زمان آثار آن کمتر شده است.[۴]
نقش پس از انقلاب و رویارویی با خمینی
پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ و آزادی زندانیان، خانه عزیز تبدیل به مرکز مجاهدین شد. مسعود رجوی و دیگر مجاهدینی که از زندان قصر آزاد شدند، ابتدا به خانه عزیز آمدند.
در سال ۱۳۵۷، پس از ورود خمینی به ایران، عزیز رضایی به عنوان مادر شهیدان به محل اقامت او در مدرسه رفاه دعوت شد. خمینی تصور میکرد که خانوادههای شهدا به دنبال خانه و امکانات معیشتی هستند. اما عزیز با اطمینان کامل به او پاسخ داد که «ما هیچ نیاز مالی یا خانه احتیاج نداریم». تنها نگرانی عزیز، وضعیت «این بچههایمان» (اشاره به مجاهدین) بود و از خمینی خواست که فرصتطلبان اطراف او را نگیرند و جای مجاهدینی که برای آزادی ایران مبارزه کردند را اشغال نکنند. او از وضعیتهایی که در ماههای قبل دیده بود، به خمینی گفت. خمینی از حرفهای عزیز ناراحت شد و با لحن تندی پاسخ داد که «اینطور نیست و نمیشود». او متوجه شد که خمینی انتظار چنین حرفهایی را از طرف او نداشته است. در نتیجه، خمینی برنامه شام با خانواده عزیز را به هم زد و پسرش احمد اعلام کرد که «آقا حالش خوب نیست» و رفت. عزیز قبل از این دیدار، این حرفها را به دختر خمینی نیز زده بود، اما میخواست آنها را مستقیماً به خود او بگوید.[۴] [۵]
شهادت آذر رضایی و مهاجرت عزیز
با روی کار آمدن جمهوری اسلامی، امیدها برای زندگی بهتر به سرعت از بین رفت. رژیم جدید شروع به سرکوب و اعدام گسترده اعضای مجاهدین خلق کرد. در ۸ فوریه ۱۹۸۲ (بهمن ۱۳۶۰)، دختر عزیز، آذر رضایی، که ۲۰ سال داشت و شش ماهه باردار بود، در حمله سپاه پاسداران به همراه ۱۸ نفر دیگر به شهادت رسید. آذر، همسر موسی خیابانی و مجاهدی پرشور بود که نامههای بسیار زیبایی از عشق به مبارزه علیه آخوندهای دین فروش از خود بر جای گذاشت.
با اوجگیری سرکوبها، عزیز رضایی که احساس میکرد «بمب ساعتی در حال تیکتاک است»، در آوریل ۱۹۸۲ (فروردین ۱۳۶۱) به ترکیه گریخت و سپس به اسپانیا و فرانسه نقل مکان کرد تا فعالیتهایش را در تبعید ادامه دهد.[۵] [۱] [۳]
دیدگاه سیاسی و میراث مقاومت
عزیز رضایی در طول دهههای مقاومت، نقش حیاتی در تقویت روحیه نیروهای مجاهدین و دیگر فعالان ایفا کرده است. او در ۹۴ سالگی، با تأنی و تأخیر، «نقشه مسیر» خود را برای سال ۱۴۰۲ ترسیم و به خاکپای مولای متقیان تقدیم کرد تا برای پیشبرد رهایی انسان از او مدد بگیرد. او همواره تأکید دارد که به برکت حضور رهبران عقیدتی خود، مسعود و مریم رجوی، نه تنها بر عهد و پیمان خود باقی مانده، بلکه مصممتر از قبل است. او خود را در هر شرایط و سن و سالی یک «سرباز» برای مسعود و مریم میداند.
عزیز رضایی تأکید میکند که شاه و شیخ از نظر شکنجه، اعدام، کشتار و دیکتاتوری، «دو روی یک سکهاند» و تفاوت در اندازهها، از جرم و جنایت آنها کم نمیکند. او با قاطعیت میگوید که «خمینی وارث بلامنازع شاه بود، و جنایات ناتمام شاه را به پایان رساند. آنها یکی هستند». او این حقیقت را وظیفه نسل خود میداند که برای جوانانی که شاید از جنایتهای شاه بیخبرند، بازگو کند، تا فاجعههای آخوندها تاریخ را پاک نکند.
او در پیام تبریک به مناسبت شصتمین سال تأسیس سازمان مجاهدین خلق، بنیانگذاران و همچنین تمامی فرزندان شهیدش را مورد درود قرار داد و آرزو کرد که تا آخرین نفس، مجاهد بماند، مجاهد بجنگد و مجاهد بمیرد. او معتقد است که مسعود و مریم بهترین افراد برای قیام و انقلاب جدید مردم ایران هستند و هرکس با آنها دشمنی کند، دشمن مردم ایران از ستم آخوندها است.
در حال حاضر، او به عنوان یک «اسطوره» در مقاومت، تبدیل به درس، انرژی و الهام برای نسلهای جوان ایرانی شده است. مریم رجوی در دیداری با عزیز در پاریس، نقش او را حیاتی و تأثیرگذار در تاریخ مقاومت ایران میداند.[۴] [۱]
تبیین مقاومت در برابر شکنجهگران و تبدیل شدن به الگو
عزیز رضایی نمونه بارزی از مقاومت زنان ایران در برابر شدیدترین سرکوبها در طول تاریخ معاصر است. در دورانی که هیچکس جرأت ایستادگی نداشت، او به عنوان یک جلودار مقاومت کرد. او در بازجوییها، حتی زمانی که پاهایش به دلیل شلاق خونریزی کرده بود، حاضر نشد اتهام مربوط به عکس (مربوط به دختر غفاری) را بپذیرد و گفت: «منو تیکهتیکهام بخورید... حالا بزنید هر کاری میخواید بکنید». مقاومت او در برابر شلاق تا جایی پیش رفت که بازجویان او را آویزان کردند و او را در وضعیت معلق قرار دادند. همچنین، هنگامی که فاطمه امینی، اولین زن شهید مجاهد خلق، تحت شکنجه ساواک قرار داشت، عزیز او را در زندان ملاقات کرد و از مقاومت او به عنوان الگوی فدای بیچشمداشت یاد میکند. عزیز و خانوادهاش توانستند این مسیر مقاومت و استمرار مبارزه را در هر شرایطی ادامه دهند.[۱] [۲] [۵] [۳]
پایداری جسمانی و روحی
این واقعیت که آثار زخم و شکنجههای ساواک شاه هنوز بر بدن او پس از ۵۰ سال باقی مانده است، به طور نمادین نشان میدهد که جنایات این رژیمها، علیرغم تلاش برای رمانتیزه کردن تاریخ شاه، فراموش نشده است. زخمهای روی پایش مشخص و سفت باقی ماندهاند. شهادت عزیز از شکنجهها، بینشی نادر درباره نقض شدید حقوق بشر در دوران شاه ارائه میدهد که اغلب زیر سایه وحشیگریهای رژیم بعدی قرار گرفته است. او به دلیل پایداری در این مسیر سخت، که شامل از دست دادن نزدیکترین کسانش بود، به عنوان یک «اسطوره» در مقاومت و نمادی از «صبر و پایداری» توصیف شده است. او اعتقاد دارد اگر قدرتهای غربی از حمایت رژیم کنونی دست بکشند، تغییر رخ خواهد داد و «جنبش برای آزادی ایران نمرده است. قوی است، زنده است، و ما به پیش میرویم».[۱] [۴] [۳]
سخنان عزیز رضایی، دراجلاس چهلمین سالگرد تأسیسی شورای ملی مقاومت ایران
سلام به مریم عزیزم و با سلام به اعضای محترم شورای ملی مقاومت ایران! آغاز چهلمین سال تاسیس شورای ملی مقاومت ایران را به همه شما تبریک میگویم. خیلی خوشحال هستم که در این جلسه با شکوه از من دعوت شد که شرکت کنم. این شورا نقطه امید مردم ایران است و ادامه بیش از ۱۰۰ سال مبارزه مردم ایران برای رسیدن به آزادی است. من میدانم مسعود و مریم عزیزم چقدر برای استواری شورا و سازمان مجاهدین زحمت کشیدند و خون همه شهدا و رنج اسرا را این چنین به بار و ثمر نشاندند.
کهکشان عظیم امسال دراین شرایط سخت نشان داد که این مقاومت درچه قلهای هست. الحمدالله که امروز همه زحمات درراه ثمر دادن است و گسترش کانونهای شورشی در شهرهای ایران گواه این است. من نمیخواهم زیاد صحبت کنم ولی باید این حقیقت را بگویم.
هرچه شما پیشرفت کنید دشمن و همه مزدورانش بیشتر علیه شما تبلیغ میکند و دروغ میگویند و سمپاشی میکنند ولی من بهعنوان کسی که شاهد جنایتهای دو دیکتاتوری سلطنتی و آخوندی بودهام، و تبلیغات سراسر دروغ این دو دیکتاتوری را علیه فرزندان مجاهدم شاهد بودهام، میخواهم بگویم که حقیقت مجاهدین چون چشمهای زلال در جامعه و بین مردم ایران جاری میشود. برای من که اولین بار مسعود را که به شدت شکنجه شده بود در اطاق بازجویی در زندان شاه دیدم، با وجود وضعیتی که داشت از چند لحظهای که بازجو از اطاق بیرون رفت، استفاده کرده و به تشویق و روحیه دادن به من پرداخت. این تبلیغات نه تنها پشیزی ارزش ندارد، بلکه عمق کینه و دجالگری دشمن را نشان میدهد. به این جهت میخواستم به همه هم میهنان عزیزم و به خانواده ها و مادران شهدا و زندانیان قیام بگویم که اینکار همیشه دشمن است و نشان میدهد که از همین مقاومت میترسد و پایان کارش را میبینیم.
پس مثل همه فرزندان مجاهدم و همه اشرف نشانها به مسعود و مریم عزیزم میگویم درود بر شما! خون شهیدان ما رنج اسیران مان در تو گره میخورد رجوی قهرمان! برای شما در شورای ملی مقاومت آرزوی موفقیت میکنم خدانگهدار همه شما!
صحبت خانم مریم رجوی پساز سخنان عزیز:
با سلام بر عزیز عزیزها! مثل همیشه ما را سورپریز کردی! عزیز حضورتان و پایداری تان از ابتدا که این جلسه تا الآن. بالاخره شما خودتان را توانستید با این شرایط سخت با این تکنیک پیچیده ولی مثل همیشه پایدار واستوار و راهگشا و پیشتازید ولی چه کار خوبی کردید عزیز! امروز ما شما را شنیدیم همچنانکه گفتید از لحظه اول، از زندان و شکنجه که خود شما هم سوژه آن بودید بعنوان شاهد شاهدان گواهی دادید وضعیت بسیار بسیار تلخ و دردناک مسعود را که آنقدر شکنجه شده بود کسی قادر به شناختش نبود ولی در عین حال این چنین روحیه میداد به همه. مثل همیشه حاضرید! مثل همیشه شاهدید! بخصوص کنار دستتان الآن میبینم هم فاطمه عزیز را و هم آن ویترین پر از تصاویر را که تصاویر فرزندان شهید شما هست، بهدست دو دیکتاتوری شاه و شیخ. به هر حال فکر میکنم هر کس دستی در آتش داشته باشد معنی همه اینها را میفهمد و معنی تک تک کلمات شما را که چگونه نویدبخش همه مادران و همه خانوادههایی که الآن در ایران از شهادت فرزندانشان داغ دارند ویا از اسارت فرزندانشان درد و رنج میکشند. ولی خوشبختانه از الگوی مادرانی چون شما برخوردارند که میتوان در هر شرایطی با روحیهای صدچندان ،همه این شرایط را تحمل کرد، خم به ابرو نیاورد، سر خم نکرد، به عکس با تهاجم حداکثر دشمن، را به زانو در آورد. درود بر شما عزیز! هر چه در مورد شما بگویم کم است. ولی فقط میتوانم بگویم دستتان را میبوسم و رویتان را بهخاطر همه مقاومتها پایداریها و جنگآوریتان! درود برشما عزیز، میبوسمتان.[۶]
تجدید پیمان عزیز، در ۹۴ سالگی با مجاهدین در ۲۱ رمضان -۲۳ فروردین ۱۴۰۲
من این نامه را در شب ۲۱ رمضان شروع کردم و با تأنی و تأخیر نوشتم. از اینکه دیر ارسال میکنم ببخشید.
نقشه مسیر سال ۱۴۰۲
عزیز رضایی ۲۱ رمضان-۲۳ فروردین ۱۴۰۲
یا علی ای مولای من در شب شهادت تو که غمی تاریخی بر قلب انسانیت نهاد رو به تو میآورم تا قدر خودم را رقم بزنم و با الهام از راهت و رسالتت که رهایی انسان است نقشه مسیرم را برای سال ۱۴۰۲ ترسیم و به خاکپایت تقدیم کنم. و برای پیشبرد آن، از تو و خون به ناحق ریختهات مدد بخواهم.
یا علی، مولای من در این مسیر هر چه زمان میگذرد و عمرم پیش میرود به حقانیت مسعود بنده راهنما به جانب خودت بیشتر پی میبرم، ضمن اینکه درخشش او برای تکتک انسانهایی که صداقت دارند بیشتر روشن میشود. من کارهای نکرده زیاد دارم ولی همیشه مدیون مسعود و مریم هستم که مرا در این راه هدایت کردند. وقتی این شبها شنیدم که بحثهایی سر قیامت شد، به کارنامه خودم فکر کردم و به خاطر قصورهایم شرمندهام.
افتخارم این است که در ۹۴ سالگی به برکت حضور راهبران عقیدتیم، نه تنها بر سر عهد و پیمانهایم هستم بلکه مصممتر از قبل هستم.
در شرایطی که مردم ایران آمادهتر از همیشه برای سرنگونی رژیم جنایتکار آخوندی هستند، توطئههای عوامل شاه و شیخ بالا گرفته است و همه این توطئه متوجه مجاهدین و مقاومت و شورای ملی مقاومت است که چهل سال است برای آزادی ایران از شر آخوندها مبارزه میکنند.
یادم میآید در سال ۱۳۵۷ وقتی خمینی تازه به ایران آمده بود، خانواده ما را به محلش در مدرسه رفاه دعوت کرد که بهعنوان خانواده شهیدان توجهش را نشان دهد. او تصور میکرد که ما به امکاناتی که مد نظرش بود به ما بدهد چشم دوختهایم و پرسید که مشکل خانه و معیشت داریم یا نه.
من با اعتماد کامل به او مثل این که بزرگ فامیل باشد جواب دادم که ما هیچ نیاز مالی یا خانه احتیاج نداریم. فقط یک دغدغه داریم و آن هم وضعیت این بچههایمان است که یک عدهیی چشم دیدن آنها را ندارند و میترسم فرصتطلبها بیایند اطراف شما را بگیرند جای مجاهدینی که برای آزادی ایران مبارزه کردند. مقداری هم از وضعیت چیزهایی که در همین زمینه از چند ماه پیش دیده بودم به او گفتم که الآن یادم نیست.
اما او از حرفهای من ناراحت شد و با لحن تند جواب داد اینطور نیست و نمیشود. من فهمیدم انتظار این حرفها را از طرف من نداشت. بعد هم برنامه شام خوردن با خانواده او را که از قبل گفته بودند بهم زد و پسرش احمد گفت آقا حالش خوب نیست و گذاشت رفت. البته من قبل از آمدن خمینی همه این حرفها را خیلی مفصلتر به دختر خمینی که با ما در رابطه بود زدم ولی میخواستم مستقیم هم به خودش که بزرگتر همه است بگویم.
حالا بعد از این همه سال، همه میدانند که خمینی و نفرات او و خامنهای با مردم و با مجاهدین و با بقیه چه کردند، اما یک فرصتطلبانی هم پیدا شدهاند زیر علم سلطنت یا اسمهای دیگر که در این ۴۴ سال که گذشت خبری از آنها نبود. نمیدانم در شب شهادت موسی و اشرف و آذر و بقیه مجاهدین کجا بودند؟ در آن تیرخلاص ها و قتلعام و فروغ و آنهمه بمباران و حملات بعدی و موشک و کشت و کشتار مجاهدین کجا بودند که امروز سروکلهشان پیدا شده و بدون هیچ خجالتی باز هم به مجاهدین میتازند. به خدا هنوز جای شکنجههای زندانهای شاه بر بدن زندانیهای آن زمان هست. ممکن است نسل جوان خبری از جنایتهای شاه نداشته باشد به این جهت وظیفه امثال من این است که با گفتن آنها نگذاریم که جنایتهای بیحد و حصر آخوندها آنها از یاد ببرد. یعنی این قسمت از تاریخ را بخواهند پاک کنند. اینکه ما میگوییم نه شاه و شیخ به این خاطر است که در زندان و شکنجه و اعدام و کشتار و دزدی و دیکتاتوری، دو روی یک سکهاند و تفاوت در اندازهها چیزی از جرم و جنایت سلطنتی که بچه شاه آنرا وکالت میکند کم نمیکند.
این را هم به جوانها بگویم که دل من به این خوش است که به یمن وجود سازمان با این تشکیلات مستحکم و رهبری مسعود و مریم کسی نمیتواند انقلاب را مثل سال ۵۷ کند. من خودم را در هر شرایط و سن و سالی یک سرباز برای مسعود و مریم میدانم و آنچه را بتوانم و وظیفه من است انجام میدهم.
در شبهای قدر حرف من با جوانها این است که میخواهم تجربهام را بگویم که به اعتقاد من مسعود و مریم بهترین نفرات برای قیام و انقلاب جدید شما هستند. و هر کس با آنها دشمنی میکند، دشمن مردم ایران از ستم این آخوندها است. خدا را گواه میگیرم که این مهمترین معیار تشخیص دوستان و دشمنان انقلاب مردم است.
خدایا، تو بر درون هرکس واقفی و میدانی من هیچ آرزویی جز رسیدن مسعود و مریم به ایران و آزادی مردم و رفاه و خوشبختی و سعادت آنها ندارم.
شعر رضا رضایی خطاب به عزیز پس از شهادت مهدی رضایی
شعری سرودهی رضا رضایی خطاب به مادرش، عزیز پس از شهادت برادر کوچکش مهدی رضایی که با صدای خودش آن ضبط و ارسال کرده است. به یاد برادر مجاهدم مهدی شهید
مادر بدان امید که گردم دوباره باز
بر راه کوچه دیده گریان خود مدوز
خورشید زندگانی پرالتهاب من
خواهد کند غروب بههنگام نیمروز
ایام کودکی که به لبهای خرد من
اول سخن ز آیه قرآن گذاشتی
آن روز بذر مهر ضعیفان خلق را
در جان من به مزرع اندیشه کاشتی
گفتی به من که راه خدا راه مردم است
در راه او به مایه جانت جهاد کن
مردان حق طلیعهٌ آزادمردیاند
خود را رها ز سلطه هر انقیاد کن
زان پس به گرد خویش نگه کرده یافتم
انبوه کودکان گرفتار درد را
پوشانده با غبار قدمهای عابران
از دیدگان رهگذران روی زرد را
دیدم چگونه کودک بیمار یک فقیر
بر روی دست مادر خود جان سپرد و مرد
غلطید اشک مادر و دندان خویش را
از فرط اضطرار به لبهای خود فشرد
دیدم که اهرمن ز ره آورد مردمان
پر میکند دهان به غارت گشوده را
از خون روستایی صحرای دوردست
لبریز میکند همه شب جام باده را
دیدم چگونه مردم محروم و بی امید
چشمان بیفروغ به آینده بستهاند
دزد از میان خانه به تاراج میبرد مجاهد شهید مهدی رضایی یاران به گوشهیی به تماشا نشستهاند
شب سرد بود و تیره و صحرا خموش و رام
ابر سیه گرفته فروغ ستاره را
اندیشههای مردم آزاده وطن
گم کرده در طریق هدف راه چاره را
آن نغمههای پاک که خواندی هزار بار
در گوش جان خستهام آغاز راز کرد
با آیههای سوره فجر و حدید و صف
بر روی من دریچه امید باز کرد
ناگاه در سپیده صبحی ز هم گسست
بانگ گلولههای مجاهد سکوت را
طوفان یک اراده پرشور همرهان
از هم درید لانه صد عنکبوت را
مادر ببین که بذر نخستین که کاشتی
در جان من شکفت و ز هر سو جوانه زد
آن شعلهیی که در دل من برفروختی
از لوله سلاح من اکنون زبانه زد
مادر سپاس آخرم آخر قبول کن
پاداش آن سرود نخستین که خواندهای
آن آیههای پاک که با رازهای آن
در جانم اشتیاق شهادت نشاندهای
ای هموطن طریق تو تاریک بود و من
با خون خود چراغ رهت برفروختم
دیدی که راه و میروی اکنون و با شتاب
من نیز مفتخر که در این راه سوختم
منابع
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ۱٫۵ ۱٫۶ مصاحبه «هالی مک کی» با «عزیز رضایی»
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ دیدار خانم مریم رجوی با مادر رضائی های شهید در خانه ”عزیز“ پاریس -۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ ۳٫۴ ۳٫۵ Guest Essay: One Woman's Harrowing Tale of Torture Under the Shah Sheds Light on Iran's Dark History
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ ۴٫۳ ۴٫۴ یوتیوب مریم رجوی- دیدار با مادر رضاییهای شهید در خانه وی در فرانسه در اردیبهشت ۱۴۰۲
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ ۵٫۳ ۵٫۴ یوتیوب سیمای آزادی- گفتوگو با مادر رضاییهای شهید و خواهر مجاهد فاطمه رضایی - قسمت دوم
- ↑ اجلاس سه روزه شورای ملی مقاومت ایران در آغاز چهلمین سال تأسیس شورا - محمد محدثین، عزیز مادر رضاییهای شهید