آل زیار: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
زياريان خانداني بودند كه بيش از يكصد سال بر قسمت‌هايي از ايران حكومت كردند. درخشش اين حكومت در سرزمين گرگان بود كه هم اكنون نيز آثاري از آنها باقي مانده است. بنيان‌گذار اين سلسله، مرداويج بود كه در آغاز از فرماندهان لشكر امراي علوي و ساماني محسوب مي‌شد و رفته رفته به دليل لياقت و كارداني توانست حكومت مستقلي ايجاد كند.<ref name=":2">پرثوه نامه - [http://hesarnavi.blogfa.com/post-162.aspx گرگان در دوره آل زيار]</ref>
سلسله ای از ملوک و امرای ایرانی نژاد در گرگان ، از سال 316 تا 434 هَ .ق . مؤسس این سلسله مرداویج (مرداویز)بن زیار که خود را از اعقاب پادشاهان قدیم میشمرد در جرجان علم استقلال برافراشت و اصفهان و همدان را نیز بحیطه ٔ تصرف آورد و در سالهای 316 تا319 ایران غربی را تا حوالی حلوان مسخر کرد. آل بویه نخست در خدمت او بودند و علی بن بویه از دست او حکومت کرج داشت . مرداویج صورةً فرمان خلفای عباسی را گردن نهاده بود و برادر او وشمگیربن زیار نسبت به سامانیان نیز اظهار انقیاد میکرد. پس از آنکه آل بویه به سال 320 استقلال یافتند اقتدار زیاریان بجرجان و طبرستان محدود شد، و این سلسله را غزنویان منقرض کردند.
سلسله ای از ملوک و امرای ایرانی نژاد در گرگان ، از سال 316 تا 434 هَ .ق . مؤسس این سلسله مرداویج (مرداویز)بن زیار که خود را از اعقاب پادشاهان قدیم میشمرد در جرجان علم استقلال برافراشت و اصفهان و همدان را نیز بحیطه ٔ تصرف آورد و در سالهای 316 تا319 ایران غربی را تا حوالی حلوان مسخر کرد. آل بویه نخست در خدمت او بودند و علی بن بویه از دست او حکومت کرج داشت . مرداویج صورةً فرمان خلفای عباسی را گردن نهاده بود و برادر او وشمگیربن زیار نسبت به سامانیان نیز اظهار انقیاد میکرد. پس از آنکه آل بویه به سال 320 استقلال یافتند اقتدار زیاریان بجرجان و طبرستان محدود شد، و این سلسله را غزنویان منقرض کردند.


خط ۴: خط ۶:


همزمان با حکومت نصر بن احمد سامانی در خراسان و ماوراء النهر، یکی از سرداران او به نام مرداویج بن زیار در طبرستان قیام کرد و سلسله ی مستقل آل زیار را تاسیس کرد. مرداویج سپس با استفاده از اوضاع آشفته ی دربار سامانی، توانست علاوه بر گرگان و ری، بخش های مهمی از جنوب ایران را از دست حاکمان دست نشانده ی خلفای عرب آزاد کندو شهر اصفهان را مرکز حکومت خود قرار دهد.<ref name=":0">راویان تاریخ - [http://raviantarikh.mihanblog.com/post/19 حکومت آل زیار] </ref>
همزمان با حکومت نصر بن احمد سامانی در خراسان و ماوراء النهر، یکی از سرداران او به نام مرداویج بن زیار در طبرستان قیام کرد و سلسله ی مستقل آل زیار را تاسیس کرد. مرداویج سپس با استفاده از اوضاع آشفته ی دربار سامانی، توانست علاوه بر گرگان و ری، بخش های مهمی از جنوب ایران را از دست حاکمان دست نشانده ی خلفای عرب آزاد کندو شهر اصفهان را مرکز حکومت خود قرار دهد.<ref name=":0">راویان تاریخ - [http://raviantarikh.mihanblog.com/post/19 حکومت آل زیار] </ref>
آل زیار منصوب به یک خانواده گیلانی‌اند که قرابت زیادی با دیالمه آل‌بویه داشتند. در تمام مدتی که ناصر کبیر براثر استیلای سامانیان بر طبرستان در نواحی دیلمان منزوی می‌زیست، تمام هم خود را مصروف مسلمان کردن اهالی دیلمان گردانید و به دلیل حسن سلوک و صفای باطنی که داشت، اکثر ساکنان دیلمان از جمله لیلی ابن نعمان و حسن فیروزان و ماکان کالی و اسفار ابن شیرویه و مرداویج زیاری و علی بویه دور او جمع شدند.<ref name=":3">نقشۀ تاریخ - [http://www.histomap.ir/%D8%A2%D9%84-%D8%B2%DB%8C%D8%A7%D8%B1/ آل زیار]
</ref>


== آل زیار ==
== آل زیار ==
خط ۱۶: خط ۲۱:


مرداویج که همواره آرزوی احیای پادشاهی ایران را داشت، جشن های ملی نوروز و مهرگان را با شکوهد هرچه تمام در اصفهان برگزار کرد. اودر سال 319 هجری برای فتح همدان عازم غرب ایران شد و در نبردی که با لشکریان خلیفه داشت، به پیروزی رسید و همدان را نیز فتح کرد. مرداویج که فتح بغداد و سرنگونی خلافت عباسی را نیز در سر می پروراند، پیش از آن که نقشه ی خود را عملی کند، به دست عاملن دخلیفه کشته شد. با مرگ مرداویج، سرداران سپاه، وشمگیر بن زیار را به حکومت مننسوب کردند. اما وشمگیر نتوانست آرزوهای برادر بزرگترش را برآورده سازد و به ناچار تبعیت از خلیفه را پذیرفت .بیشتر دوران فرمانرزوایی وشمگیر به نبر با سامانیان گذشت تا اینکه با تاسیس حکوت آل بویه،در جنوب ایران قلمرو حکومت او تنها به بخشی از گرگان و طبرستان محدود گردید. سلسله ی آل زیار نیز سرانجام در حمله ی سلجوقیان به طور کامل منقرض شد.<ref name=":0" />
مرداویج که همواره آرزوی احیای پادشاهی ایران را داشت، جشن های ملی نوروز و مهرگان را با شکوهد هرچه تمام در اصفهان برگزار کرد. اودر سال 319 هجری برای فتح همدان عازم غرب ایران شد و در نبردی که با لشکریان خلیفه داشت، به پیروزی رسید و همدان را نیز فتح کرد. مرداویج که فتح بغداد و سرنگونی خلافت عباسی را نیز در سر می پروراند، پیش از آن که نقشه ی خود را عملی کند، به دست عاملن دخلیفه کشته شد. با مرگ مرداویج، سرداران سپاه، وشمگیر بن زیار را به حکومت مننسوب کردند. اما وشمگیر نتوانست آرزوهای برادر بزرگترش را برآورده سازد و به ناچار تبعیت از خلیفه را پذیرفت .بیشتر دوران فرمانرزوایی وشمگیر به نبر با سامانیان گذشت تا اینکه با تاسیس حکوت آل بویه،در جنوب ایران قلمرو حکومت او تنها به بخشی از گرگان و طبرستان محدود گردید. سلسله ی آل زیار نیز سرانجام در حمله ی سلجوقیان به طور کامل منقرض شد.<ref name=":0" />
مرداویج ابتدا از یاران اسفار ابن شیرویه بود. پس از فتح طبرستان، از طرف اسفار ابن شیرویه مأموریت یافت نزد سالار مسافری که در نواحی طارم، امارتی مستقل داشت، برود و او را حاضر به بیعت با اسفار کند. لیکن مرداویج که دلخوشی چندانی از اسفار نداشت، محرمانه بر ضد او با سالار سازش کرد. همین‌که سپاهیان از تصمیم مرداویج مطلع شدند، بر اسفار شوریدند. اسفار هنگامی‌که خود را در تنگنا دید، از قزوین به ری گریخت. بااین‌همه، در سال ۳۱۶ هجری در نزدیکی طالقان کشته شد. مرداویج پس از تصرف قلمرو اسفار، نواحی جدید دیگری را نیز ضمیمه متصرفات خود ساخت. چنانکه در سال ۳۱۹ هجری به همدان دست‌یافت. سپس عازم جنگ با هارون القریب سردار المقتدر بالله خلیفه عباسی که برای جلوگیری از تجاوزات او آمده بود، شد. پس از شکست نماینده خلیفه، عازم اصفهان شد. پس از فتح اصفهان، سپاهی مأمور تسخیر خوزستان کرد و خود او در اصفهان ساکن شد. تصمیم وی این بود که پس از انجام مراسم جشن سده ۳۲۳ هجری به جانب بغداد لشکرکشد. در همین سال به دست غلامان ترک خود کشته شد.<ref name=":3" />


== وشمگیر ==
== وشمگیر ==
بعد از قتل مردآویچ، جمعی از یاران او برادرش  وشمگیر  را از مازندران به اصفهان و ری احضار کردند که حکومت را به بسپارند، اما، چنانکه خواهیم دید حکومت ولایهای عمده دیگر به دست آل بویه افتاد و این خانواده بعضی نواحی قلمرو حکومت خود رابه حوالی مرزهای ایران در عصر ساسانی رساندند. در این مدت، وشمگیر تنها به حکومت گرگان و قسمتی از مازندران اکتفا کرد ( 323 تا 357 ه.ق‌)‌. جنگ های او با آل بویه، به شکست انجامید و تقاضای کمک از نوح بن نصر سامانی نیز بی نتیجه ماند. وشمگیر در حالی که آماده نبرد با آل بویه می‌‌شد، در حین شکار، مورد حمله گرازی قرار گرفت و کشته شد ( اول محرم 357 ه.ق). بهستون ( بیستون ) پسر وشمگیر، با برادرش قابوس رقابت داشت و حوزه حکومت قابوس بعد از مرگ برادر به همان گرگان منحصر شد. در جنگی که میان او و آل بویه در حوالی استرآباد در گرفت، شکست خورد و به خراسان فرار کرد ( 371 ه.ق). بعد از آن، گرگان در دست آل بویه باقی ماند و قابوس نیز در 403 ه.ق. به قتل رسید. بعد از او، فرزندش منوچهر که داماد سلطان محمود نیز بود نتوانست بر قلمرو خود بیفزاید و نوشیروان پسرش، و جستان نوه اش، تنها به صورت امرای محلی در گرگان تا حدود سالهای 435 ه.ق. حکومت راندند. در تمام مدتی که قابوس و منوچهر و سایر اولاد زیار در گرگان حکومت نیمه مستقلی داشتند، خاندان بویه که دست پرورده مرد آویچ بودند، پی در پی به فتوحات تازه دست می‌‌یافتند و قلمرو حکومت خود را توسعه می‌‌دادند.<ref name=":1" />
بعد از قتل مردآویچ، جمعی از یاران او برادرش  وشمگیر  را از مازندران به اصفهان و ری احضار کردند که حکومت را به بسپارند، اما، چنانکه خواهیم دید حکومت ولایهای عمده دیگر به دست آل بویه افتاد و این خانواده بعضی نواحی قلمرو حکومت خود رابه حوالی مرزهای ایران در عصر ساسانی رساندند. در این مدت، وشمگیر تنها به حکومت گرگان و قسمتی از مازندران اکتفا کرد ( 323 تا 357 ه.ق‌)‌. جنگ های او با آل بویه، به شکست انجامید و تقاضای کمک از نوح بن نصر سامانی نیز بی نتیجه ماند. وشمگیر در حالی که آماده نبرد با آل بویه می‌‌شد، در حین شکار، مورد حمله گرازی قرار گرفت و کشته شد ( اول محرم 357 ه.ق). بهستون ( بیستون ) پسر وشمگیر، با برادرش قابوس رقابت داشت و حوزه حکومت قابوس بعد از مرگ برادر به همان گرگان منحصر شد. در جنگی که میان او و آل بویه در حوالی استرآباد در گرفت، شکست خورد و به خراسان فرار کرد ( 371 ه.ق). بعد از آن، گرگان در دست آل بویه باقی ماند و قابوس نیز در 403 ه.ق. به قتل رسید. بعد از او، فرزندش منوچهر که داماد سلطان محمود نیز بود نتوانست بر قلمرو خود بیفزاید و نوشیروان پسرش، و جستان نوه اش، تنها به صورت امرای محلی در گرگان تا حدود سالهای 435 ه.ق. حکومت راندند. در تمام مدتی که قابوس و منوچهر و سایر اولاد زیار در گرگان حکومت نیمه مستقلی داشتند، خاندان بویه که دست پرورده مرد آویچ بودند، پی در پی به فتوحات تازه دست می‌‌یافتند و قلمرو حکومت خود را توسعه می‌‌دادند.<ref name=":1" />
== بهستون ابن وشمگیر ==
بعد از درگذشت وشمگیر بر سر جانشینی او بین دو پسرش ابومنصور بهستون و قابوس اختلاف افتاد. بهستون از رکن‌الدوله دیلمی یاری خواست. رکن‌الدوله به یاری او برخاست و از خلیفه فرمان حکومت گرگان و طبرستان را برای بهستون گرفت. اختلاف بین پسران وشمگیر تا سال ۳۶۶ هجری که سال درگذشت بهستون است، باقی بود. در این سال قابوس بر کلیه متصرفات پدر خود مسلط شد.<ref name=":3" />
بيستون پسر ارشد وشمگير در هنگام مرگ پدر در طبرستان و قابوس پسر دوم، همراه وشمگير بود. سران لشكر از جمله ابوالحسن سيمجور سپهسالار خراسان، ابتدا با قابوس بيعت كردند، اما بيستون با شنيدن خبر مرگ پدر، از طبرستان به گرگان آمده، جانشين پدر شد. در آغاز با مشكل هزينه لشكركشي سامانيان مواجه بود. امير منصور ساماني آذوقه لشكريان را به عهده وشمگير گذاشته بود و حال كه لشكر در حدود دامغان به سر مي برد، خواستار هزينه لشكركشي از بيستون شدند. بيستون خدعه‌اي به كار برد. لشكريان كه آذوقه اي نداشتند، پراكنده شده و برگشتند. بيستون با آل‌بويه از در دوستي درآمد و ركن‌الدوله با ارسال مال و لشكر او را حمايت كرد. بيستون با دختر عضد الدوله ازدواج كرد تا به اين وسيله، اتحاد خود را با آل بويه تحكيم بخشد و توانست حدود ده سال بدون مشكل بر گرگان و طبرستان حكومت كند. در سال 360 ﻫ .‌ق عضدالدوله از خليفه بغداد براي بيستون خلعت و لوا و منشور در خواست كرد و خليفه منشور حكومت ولايت گرگان و طبرستان را فرستاد و او را به ظهيرالدوله ملقب كرد.<ref name=":2" />


== امیر شمس المعالی قابوس ==
== امیر شمس المعالی قابوس ==
خط ۲۶: خط ۳۸:


برج قابوس آرامگاه امیر شمس المعالی قابوس بن وشمگیر (پدر بزرگ امیر عنصرالمعالی نویسنده ی کتاب قابوس نامه) است.<ref name=":0" />
برج قابوس آرامگاه امیر شمس المعالی قابوس بن وشمگیر (پدر بزرگ امیر عنصرالمعالی نویسنده ی کتاب قابوس نامه) است.<ref name=":0" />
قابوس پس از رسیدن به سلطنت، از طرف خلیفه ملقب به شمس‌المعالی شد. در همین زمان رکن‌الدوله دیلمی درگذشت و قلمرو او بین پسرانش عضدالدوله، مؤیدالدوله و فخرالدوله تقسیم شد. دیری نگذشت که عضدالدوله و مؤیدالدوله چشم طمع به متصرفات فخرالدوله دوختند و بنای تاخت‌وتاز بر قلمرو فخرالدوله گذاشتند. فخرالدوله که تاب مقاومت در خود نمی‌دید، به طبرستان گریخت و از قابوس یاری خواست. مؤیدالدوله از پی او به گرگان حمله برد. پس از مختصر زدوخوردی که با قابوس کرد، قابوس شکست خورد و به خراسان گریخت. در سال ۳۷۱ هجری از نوح ابن منصور امیر سامانی کمک خواست. لیکن بازهم توفیقی نصیب او نشد. در سال ۳۸۸ هجری مجدد گرگان و طبرستان و گیلان را به تصرف درآورد و تا سال ۴۰۳ هجری حکومت کرد. در سال مذکور به سبب توطئه بعضی از سرداران خود اسیر شد و چندی بعد به قتل رسید. قابوس مشهورترین فرمانروای آل زیار است. ابن‌سینا و ابوریحان بیرونی ازجمله کسانی هستند که از حمایت وی برخوردار بوده‌اند. با تمام این اوصاف مردی درشت‌خو و عاری از شفقت بود، به‌آسانی حکم به قتل می‌داد و با اندک سوءظنی فرمان کشتن بی‌گناهان را صادر می‌کرد.<ref name=":3" />
== فلک المعالی منوچهر ==
پس از کشته شدن قابوس، پسرش منوچهر در اثر همراهی اهالی دیلم، به‌فرمان القادر بالله خلیفه عباسی جانشین پدر شد. منوچهر از آغاز کار با سلطان محمود غزنوی از در صلح درآمد و خود را خراج‌گزار سلطان کرد. به همین سبب، قریب مدت ۲۰ سال با آسایش خیال در گرگان و طبرستان حکومت راند. این امیر مانند پدر خویش حامی ادبا و شعرا بود. منوچهری دامغانی شاعر معروف ایران تخلص خود را از نام او گرفته است.<ref name=":3" />
منوچهر در سال 403 ﻫ . ق پس از مرگ قابوس به طور رسمي به حكومت نشست. خطبه و سكه به نام خود زد. پس از مدت كوتاهي، خليفه بغداد براي او خلعت و لوا و منشور حكومت بر سرزمين‌هاي تحت تسلط پدرش را فرستاد و با تسليت مرگ پدر، او را بر سياق لقب قابوس ملقب به «فلك‌المعالي» كرد. با آغاز حكومت منوچهر، دوره افول حكومت آل زيار شروع شد. منوچهر و اميران پس از او ديگر استقلال خود را از دست دادند و به حكومت سلطان محمود و سلاطين قدرتمند ديگر وابسته شدند. او از آغاز سعي كرد كه خود را به حكومت المقتدر وابسته كند تا به اين وسيله حكومت خود را استحكام و قوام بيشتري بخشد و بتواند در مقابل مخالفت هاي احتمالي مقاومت كند. نخست گروهي از بزرگان شهر گرگان را همراه با هداياي بسيار نزد سلطان محمود فرستاد و به او تقرب جسته و خود را آماده فرمانبرداري او معرفي كرد و مقرر شد نام محمود بر منابر گرگان، طبرستان و قومس ذكر شود و هر سال پنجاه هزار دينار به عنوان خراج به خزانه‌ي او بپردازد. در لشكركشي محمود براي فتح قلعه ناردين در هندوستان، منوچهر دو هزار تن سرباز زبده خودش را در اختيار او گذاشت.
منوچهر كه از كارهاي پيشين به عنوان مقدماتي براي نزديك شدن هرچه بيشتر به محمود، استفاده كرده بود، گام نهايي را برداشت و ابوسعيد شولكي؛ رئيس گرگان و از فضلاي بزرگ آن شهر را به همراه قاضي گرگان، كه از محدثان بزرگ روزگار بود، با جمعي ديگر از بزرگان به نزد سلطان محمود براي خواستگاري از دختر وي فرستاد. در سال 409 ﻫ. ق پس از خواندن خطبه عقد، دختر را از هرات به استرآباد بردند.<sup>24 </sup> در سال 420 ﻫ. ق هنگامي كه لشكر محمود عازم سرزمين ري بود، منوچهر احساس خطر كرد و ترسيد كه مبادا امارت او مورد توجه محمود باشد. بنابراين در زمان رفت و برگشت محمود به ري، حدود نهصد هزار دينار براي محمود پيشكش فرستاد و براي احتياط به كوهستان هاي صعب العبور كوچ كرد. حتي احتمال داده‌اند كه لشكركشي محمود به گرگان بيشتر به انگيزه حمايت منوچهر از شيعيان باشد.<sup>25 </sup>يهقي تصريح مي‌كند كه محمود در اين لشكركشي تا گرگان پيشروي كرد. دربار غزنوي به اين نتيجه رسيده بودند كه منوچهر مي‌خواهد بين محمود و پسرش مسعود، كه مخالفت آشكاري روي داده بود، دشمني شديدي ايجاد كند. منوچهر در سال 421 درگذشت و به جاي او، پسرش انوشيروان ملقب به «شرف‌المعالي» به حكومت رسيد.<ref name=":2" />
== انوشیروان فلک المعالی ==
بعد از منوچهر، فرزندش انوشیروان جانشین او شد. به دلیل خردسالی، خالش باکالیجار زمام امور را در دست گرفت. باکالیجار در آغاز کار، نماینده‌ای نزد سلطان مسعود غزنوی فرستاد و قبول تبعیت کرد. در سال ۴۲۵ هجری که سلطان مسعود غزنوی به عزم جهاد به هندوستان رفته بود، باکالیجار از موقعیت استفاده کرد و علم طغیان بر ضد سلطان مسعود برافراشت. سلطان مسعود بعد از مراجعت از هندوستان در سال ۴۲۶ هجری به‌طرف گرگان حرکت کرد. باکالیجار به‌اتفاق انوشیروان گرگان را رها کرد و به ری پناهنده شد. دیری نگذشت که در محل ناتل از آبادی‌های آمل از سپاهیان سلطان مسعود شکست خوردند. باکالیجار از در عذرخواهی در آمد و مورد عفو سلطان قرار گرفت و مجدد به حکومت طبرستان و گرگان منصوب شد. طولی نکشید که طغرل سلجوقی بر سلطان مسعود غزنوی غلبه کرد و درنتیجه با کالیجار هم از تبعیت غزنویان خارج شد. در همین زمان که انوشیروان به حد رشد رسیده بود، با کالیجار را دستگیر کرد و شخصاً زمام امور را به دست گرفت. هنگامی‌که طغرل از دستگیری با کالیجار آگاه شد، در سال ۴۳۳ هجری عازم طبرستان گردید. انوشیروان که نمی‌توانست در مقابل طغرل مقاومت کند، چاره‌ای جز تسلیم در خود ندید و این وضع تا سال ۴۳۵ هجری که سال درگذشت انوشیروان است، باقی بود. در حقیقت سال ۴۳۳ هجری را که طغرل به گرگان و طبرستان تسلط یافت، باید سال انقراض سلسله آل زیار دانست. از شاهزادگان دیگر زیاری که در تاریخ ایران معروفیت خاصی پیدا کرد، امیر عنصرالمعالی کیکاووس است که قابوس‌نامه را در سال ۴۷۵ هجری به‌عنوان نصیحت‌نامه، برای تربیت پسر خود گیلانشاه تألیف کرده است. لیکن معلوم نیست که این شخص به امارتی هم رسیده باشد. قلمرو آل زیار عبارت بود از مازندران و اصفهان و همدان.<ref name=":3" />
آغاز حكومت انوشيروان هم‌زمان با افول قدرت آل زيار بود. محمود حكومت او را تثبيت كرد و مقرر داشت پانصد هزار دينار بپردازد. در اين دوره، باكارليجار (ابوكاليجار به معني ابوالحرب) فرمانده سپاه و دايي انوشيروان تصميم گيرنده‌ي اصلي حكومت بود و انوشيروان را به دليل نوجواني و بي‌تجربگي، از حكومت كنار گذاشت و در سال  423 ﻫ.ق طي نامه‌اي به دربار غزنويان، شايعه مرگ انوشيروان را خبر داد و اعلام كرد از خاندان مرداويج و وشمگير مردي كه بتواند حكومت گرگان را اداره كند، باقي نمانده است و ابوالمحاسن؛ رئيس گرگان را به همراه قاضي آن شهر به دربار مسعود، جانشين محمود فرستاد و منشور حكومت بر گرگان به نام باكاليجار صادر شد و دختر باكاليجار هم به عقد مسعود درآمد. مسعود در سال 426 ﻫ.ق پس از بازگشت از لشكركشي به هند، خود را با دو دشمن رو به رو ديد. نخست سلجوقيان كه به نواحي شمالي كشور دست اندازي كرده بودند، ديگري باكاليجار كه از غيبت مسعود استفاده كرد و با اتحاد با علاء‌الدوله كاكويه، عَلَم مخالفت با مسعود را برافراشته بود. مسعود براي مقابله با اين دو دشمن به نيشابور آمد. در نيشابور به دليل فرا رسيدن زمستان و برف سنگيني كه باريده بود، آذوقه كم بود. ابوالحسن عراقي يكي از دبيران، مسعود را برانگيخت تا به گرگان لشكركشي كند. مسعود به سوي گرگان روانه شد. باكاليجار، انوشيروان را به همراه بزرگان شهر با خود به ساري برد. عده زيادي از لشكريان او به مسعود پيوستند. مردم گرگان نيز خانه و كاشانه خود را رها كرده، به ساري رفتند. <sup>27</sup> باكاليجار از ساري با نام خود و انوشيروان (كه احتمالاً تا اين زمان زنداني باكاليجار بود) به مسعود نامه نوشت و اظهار بندگي كرد، ولي مسعود به نامه توجه نكرد و تا آمل پيش رفت، آن جا را غارت كرد و به آتش كشيد. در همين زمان، نامه‌هايي از دهستان ، نسا و فراوه به سلطان رسيد و خبر حمله دوباره تركمانان به دهستان را اعلان كردند. مسعود از آمل عزم گرگان كرد. در گرگان نامه رسيد كه بخشي از سلجوقيان از جيحون گذشتند و از غيبت مسعود استفاده كرده و تا ميانه‌هاي خراسان پيش تاخته‌اند. مسعود كه خطر سلجوقيان را جدي مي ديد، شتابان به سوي خراسان روانه شد.
اگرچه مسعود پس از خود، ابوالحسن عبدالجبار را در گرگان و طبرستان به عنوان والي تعيين كرده بود،<sup>28</sup>  اما باكاليجار با استفاده از نارضايتي مردم، حكومت را به دست گرفت. مسعود كه خطر سلجوقيان را بيشتر مي‌دانست، ترجيح داد كه در موقعيت كنوني با باكاليجار رابطه دوستانه داشته باشد. در جشن مهرگان همين سال (426 ﻫ. ق) باكاليجار هدايايي نزد مسعود فرستاد. پس از آن گويا باكاليجار با عبرت از لشكركشي مسعود، تصميم گرفت تا  وفاداري خود را به او ثابت كند. در سال 429 ﻫ. ق زماني كه مسعود ضعيف شده بود و سلجوقيان قسمت زيادي از خراسان را تسخير كرده بودند، عمال مسعود با مالي بسيار در خراسان از برابر سلجوقيان گريختند و در جستجوي پناهگاه از اسفراين به گرگان رسيدند. باكاليجار با آغوش باز آنها را پذيرفت و لشكرش را براي حمايت از آنها در برابر سلجوقيان آماده كرد. مسعود با شنيدن اين خبر، از باكاليجار تشكر كرد و در سال 431 خلعتي فاخر همراه با نامه‌اي براي دلگرمي به نزد او فرستاد.<sup>29</sup>
در سال 433 انوشيرون با كمك مادرش توانست پس از حدود ده سال دوري از قدرت، باكاليجار را دستگير كند و خود به حكومت برسد. علل ديگر روي كار آمدن انوشيروان شايد اين باشد كه در اين دوره، غزنويان كه ظاهراً بزرگ‌ترين حامي باكاليجار بودند، ضعيف شدند و سلجوقيان آنها را به گوشه‌اي راندند. در نتيجه انوشيروان عده اي را گرد خود جمع كرد و حكومت را به دست گرفت.<ref name=":2" />
== پايان آل زيار ==
در سال 433 ﻫ. ق طغرل سلجوقي از نابساماني و اختلاف بين باكاليجار و انوشيروان آگاه شد و به آن منطقه لشكر كشيد و گرگان را به راحتي تصرف كرد. يكصد هزار دينار براي صلح بر اهالي مقرر و شهر را به مرداويج بن بسو ديلمي، كه در سپاه طغرل بود، واگذار كرد و مقرر شد ساليانه پنجاه هزار دينار به عنوان خراج به طغرل بپردازد. به نظر مي رسد انوشيروان نيز بر بخشي از طبرستان يا تمامي آن حاكم شد تا در مقابل، سي هزار دينار بپردازد و تحت امر مرداويج باشد. پس از مدتي، مرداويج مادر انوشيروان را به زني گرفت و انوشيروان از همه نظر تحت فرمان مرداويج درآمد<sup>30</sup> و ظاهراً يكي دو سالي بر منطقه طبرستان حكومت كرد و آن گونه كه از نوشته عنصرالمعالي كيكاوس برمي‌آيد، در سال 435 ﻫ . ق در هنگام شكار كشته شد. به اين ترتيب سلسله زياري با حمله سلجوقيان تقريباً منقرض شد و تنها بعضي از افراد اين خاندان در دوره‌هاي بعد براي مدتي بر بعضي از قلاع كوهستاني حكومت مي‌كردند و حكومت آنها هيچ گاه به منطقه گرگان و هامون كشيده نشد و از سوي شاهان و اميران جدي گرفته نشدند.<sup>31</sup>
اميران زياري غالباً مردمي عادل و منصف بودند و مردم به دليل اين برابري، شيفته حكومت آنها مي شدند، مرداويج بين لشكريان خود و عامه با عدالت رفتار مي‌كرد. به لشكريانش در لشكركشي ها توجه داشت و پاداش مناسب به جنگاوران مي‌داد و لشكريان از او راضي بودند، به طوري كه آل بويه و عده اي ديگر از سرداران پس از جدا شدن از ماكان، يكسره سراغ مرداويج آمدند. از خاندان زياري اميران نخستين بيشتر جنگاوراني بودند كه عمر خود را در لشكركشي و جنگ و گريزهاي نظامي مي‌گذراندند. اميران مياني زياري- قابوس و منوچهر- و در پايان عنصرالمعالي مجال بيشتري براي كسب علم و ادب و فضيلت داشتند. حشر و نشر با دانشمندان بزرگي مثل ابوريحان بيروني و ابوعلي سينا نيز در ايجاد اين روحيه بي‌تأثير نبود. <sup>32</sup> نظامي عروضي از ورود ابوعلي سينا در دوره قابوس به گرگان خبر مي دهد. ابوعلي از چنگ قاصدان سلطان محمود گريخت و با ابوسهل مسيحي از طريق بيابان خوارزم روانه گرگان شدند. وي مدتي به طور ناشناس در گرگان به طبابت مشغول بود، تا اين كه آوازه مهارت او در گرگان پيچيد و قابوس او را براي معالجه خواهرزاده‌اش، كه گرفتار عشق دختري شده بود و فاش نمي‌كرد، فراخواند. ابوعلي جوان عاشق را كه مورد علاقه قابوس بود، معالجه كرد و در نتيجه بر اعتبار او افزوده شد. وقتي قاصدان محمود با تصوير ابوعلي به دنبال او آمدند، قابوس از تسليم ابوعلي به آنان امتناع كرد و حضور او را انكار كرد. رفتار قابوس با ابوعلي بسيار محترمانه و شايسته بود، به حدي كه قابوس او را برتخت خود مي‌نشاند.<sup>33</sup>  البته بعضي ديگر از منابع گفته اند كه در زمان رسيدن ابوعلي به گرگان، قابوس در قلعه زنداني بوده است و نمي توانسته ابوعلي را ببيند و ابوعلي از آن جا روانه سرزمين آل بويه مي شود. آمدن ابوعلي حاكي از حسن شهرت و علم دوستي قابوس است كه البته به دليل شرايط سياسي پيش آمده، آن چنان كه بايد فضاي مناسبي براي اقامت دايم ابوعلي مهيا نبوده است.<sup>34</sup> پيش از ابوعلي، ابوريحان بيروني هم در پي شهرت قابوس به گرگان آمده بود. بيروني كتاب «آثار الباقيه» كه اولين كتاب او بود، را در گرگان به پايان برد و به قابوس تقديم كرد. بار دوم، بيروني در سال 393 ﻫ. ق به گرگان رفت، در حالي كه در آن شهر در تبعيد سياسي به سر مي‌برد، خسوف را رصدگيري كرد.<sup>35</sup>  مراسلات قابوس زبانزد هم روزگارانش بود و در كتابي به نام كمال البلاغه كه اكنون نيز موجود است، صنايع ادبي را با مهارت در نثر به كار مي برد. علاوه بر اينها، خطي بسيار زيبا و پخته داشت كه در منابع ادبي به آن اشاره شده است، جمع آوري شده است. صاحب بن عباد درباره خط او گفته است:«هذا خط قابوس ام جناح طاووس» اين خط قابوس است يا پر طاووس.<sup>36</sup> شاعران زيادي از جمله: ابوالقاسم زياد بن محمد قمري جرجاني، شيخ ابوعامر جرجاني بجلي و... قابوس را ستوده‌اند، اما قابوس علاقه‌اي به مدايح نداشت. با وجود اين، هر ساله به وزيرش مبالغي مي داد تا بين شاعران تقسيم شود. درباره قابوس و مرداويج نيز گفته شده كه در جنگ ها بلافاصله اسيران را با هدايايي آزاد و زخمي‌ها را مداوا مي‌كردند. <sup>37</sup>
عنصر المعالي از آخرين بقاياي اين خاندان است كه جنبه ادبي او بسيار قوي تر از جنبه سياسي وي است. او سال هاي متعدد، نديم و همنشين سلاطين سلسله هاي غزنوي و شدادي بود. سفرهاي زيادي كرد و از هر فن و حرفه و طبقه‌اي خبر داشت. در دربار شاهان به گرمي پذيرفته مي‌شد. تجربه هايي كه در طول ساليان در ممالك مختلف گرد آورده بود، او را به دايره المعارفي از علوم و رسوم جامعه و فرهنگ تبديل كرده بود. عنصر المعالي اگر چه قلمروي نداشت، اما اثر فرهنگي او بيشتر از تمامي امراي اين خاندان بود. در سنين كمال خود، كتاب ارزشمند «قابوس‌نامه» را نوشت كه يكي از فصيح ترين كتاب هاي ادبي ايران و فرهنگ كاملي درباره زندگي شاهان و مردم ايران در قرن پنجم است. اين كتاب در 44 باب و به نام پسرش گيلانشاه تدوين شده است. اطلاعات تاريخي فراواني از اين كتاب برداشت مي‌شود و يكي از قابل اعتمادترين كتاب‌ها درباره‌ي آل زيار به شمار مي‌آيد.<sup>38</sup>
اگر چه حكومت آل زيار در ابتدا بيشتر جنبه ديني داشت و به حمايت از شيعه و مخالفت با اهل تسنن و به خصوص خليفه بغداد شروع شد، اما به دليل مشروعيت سياسي، مجبور شدند پس از رسيدن به قدرت براي بقاي در قدرت، تغيير ماهيت ديني دهند، يعني مشروعيت ديني خود را فداي مشروعيت سياسي كنند. كساني كه دور از قدرت بودند، اين تغيير موضع را نمي‌پسنديدند. وشمگير از برادر خود به دليل تغيير ظاهري گرايش ديني ايراد گرفت و حتي قصد نداشت كه همكاري با برادرش را به دليل چنين تنگناهايي بپذيرد. آنچه مسلم است آل زيار نياز به حمايت بغداد داشتند، بنابراين مجبور به مدارا با عباسيان، اگر چه به ظاهر، بودند. در پاره‌اي از موارد، نيت باطني آنها يا گرايش قلبي شان آشكار مي‌شد، مثل گرايش منوچهر به شيعه كه باعث لشكركشي محمود به گرگان و ترك شهر از سوي منوچهر شد.<ref name=":2" />


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==

نسخهٔ ‏۲۴ آوریل ۲۰۱۸، ساعت ۱۶:۱۵

زياريان خانداني بودند كه بيش از يكصد سال بر قسمت‌هايي از ايران حكومت كردند. درخشش اين حكومت در سرزمين گرگان بود كه هم اكنون نيز آثاري از آنها باقي مانده است. بنيان‌گذار اين سلسله، مرداويج بود كه در آغاز از فرماندهان لشكر امراي علوي و ساماني محسوب مي‌شد و رفته رفته به دليل لياقت و كارداني توانست حكومت مستقلي ايجاد كند.[۱]

سلسله ای از ملوک و امرای ایرانی نژاد در گرگان ، از سال 316 تا 434 هَ .ق . مؤسس این سلسله مرداویج (مرداویز)بن زیار که خود را از اعقاب پادشاهان قدیم میشمرد در جرجان علم استقلال برافراشت و اصفهان و همدان را نیز بحیطه ٔ تصرف آورد و در سالهای 316 تا319 ایران غربی را تا حوالی حلوان مسخر کرد. آل بویه نخست در خدمت او بودند و علی بن بویه از دست او حکومت کرج داشت . مرداویج صورةً فرمان خلفای عباسی را گردن نهاده بود و برادر او وشمگیربن زیار نسبت به سامانیان نیز اظهار انقیاد میکرد. پس از آنکه آل بویه به سال 320 استقلال یافتند اقتدار زیاریان بجرجان و طبرستان محدود شد، و این سلسله را غزنویان منقرض کردند.

مردوایج بن زیار (316-323)، ابومنصوربن وشمگیر ملقب بظهیرالدوله (323-356)، بیستون (356-366)، شمس المعالی قابوس معروفترین ِ افراد این سلسله (366-403)،انوشیروان (دارا؟) (420-434).[۲]

همزمان با حکومت نصر بن احمد سامانی در خراسان و ماوراء النهر، یکی از سرداران او به نام مرداویج بن زیار در طبرستان قیام کرد و سلسله ی مستقل آل زیار را تاسیس کرد. مرداویج سپس با استفاده از اوضاع آشفته ی دربار سامانی، توانست علاوه بر گرگان و ری، بخش های مهمی از جنوب ایران را از دست حاکمان دست نشانده ی خلفای عرب آزاد کندو شهر اصفهان را مرکز حکومت خود قرار دهد.[۳]

آل زیار منصوب به یک خانواده گیلانی‌اند که قرابت زیادی با دیالمه آل‌بویه داشتند. در تمام مدتی که ناصر کبیر براثر استیلای سامانیان بر طبرستان در نواحی دیلمان منزوی می‌زیست، تمام هم خود را مصروف مسلمان کردن اهالی دیلمان گردانید و به دلیل حسن سلوک و صفای باطنی که داشت، اکثر ساکنان دیلمان از جمله لیلی ابن نعمان و حسن فیروزان و ماکان کالی و اسفار ابن شیرویه و مرداویج زیاری و علی بویه دور او جمع شدند.[۴]

آل زیار

دو خانواده ایرانی از نواحی مازندران و گیلان بودند که توانستند به حکومت ایران برسند. در واقع، بعد از حکومت نیمه مستقل طاهریان و پس از صفاریان و در ایام امارت امری سامانی در ماوراءالنهر، خانواده‌هایی از مازندران و سپس گیلان توانستند بر قسمت عمده ایران غربی، یعنی از خراسان تا بغداد تسلط یابند. حکومت این خانواده ها به نام دیلمیان شهرت یافته است.

سرزمینهای طبرستان و دیلم که در قسمت شمالی البرز و در پناه کوهها و دره‌های صعب العبور و جنگلهای انبوه قرار دارد، از قدیم الایام ( حتی پیش از اسلام ) حاکمیت خود را حفظ کرده بود، چنانکه زمان انوشیروان دادگر ( خسرو اول 579 – 531 م ) تا مدت ها این ولایت یک نوع حکومت خود مختار داشت.

بعد از فتوحات مسلمانان در اکناف ایران ( با اینکه تا اقصی نقاط خراسان تحت نفوذ اعراب مسلمان در آمد )‌ باز هم طبرستان و دیلمان از حملات آنان محفوظ ماند. خاندان های قدیم آن ولایت، مانند اسپهبدان و قارنیان و خانواده جستان ( حدود رودبار و منجیل ) همچنان به آداب و رسوم خود زندگی می‌‌کردند. همچنین، بسیاری مذهب خود را نیز حفظ کردند، تا روزگاری که گروه های از عراب طرفدار خاندان حضرت علی ( ع ) و شیعیان زیدیه به آن نواحی پناه بردند و مورد حمایت همان خانواده ها قرار گرفتند. چنانکه وقتی  داعی کبیر  حسن بن زید در آن نواحی سکنی گزید، جمعی کثیر از مردم طبرستان و گیلان به طرفداری او برخاستند. همچنین در جنگهایی که میان او و یعقوب لیث صفاری رخ داد، مردم گیلان از او حمایت بی دریغ نمودند .[۵]

مرد آویچ

مساله طبرستان از همان اوایل طلوع آنها برای سامانیان حل نشده باقی مانده بود. اسفار – پسر شیرویه، هر چند ابتدا با سامانیان همراه بود، اما در آخر کار بر آنان شورید و به تدریج گرگان ،طبرستان، قزوین، ری، قم و کاشان را در قلمرو خود آورد. اسفار فرماندهی سپاه خود را به یکی از بزرگان ولایت، یعنی مرد آویچ پسر زیار سپرد، ولی خود با طغیان سربازان رو به رو گردید و در طالقان به قتل رسید ( 316 ه.ق). قلمرو حکومت مرد آویچ علاوه بر مازندران و قسمتی از گیلان، به شهرهای ری، قم و کرج ابودلف و ابهر و بالاخره همدان رسید. حتی سپاه خود را به حدود دینور نیز فرستاد ( 319 ه.ق). مرد آویچ، اصفهان را فتح کرد و خیال حمله به بغداد را داشت. وی به زبان آورده بود که من شاهنشاهی ساسانی را بر می‌‌گردانم  و قصد داشت که مدائن را پایتخت قراردهد. او پس از آنکه مراسم جشن سده را در اصفهان بر پای داشت. به علت اختلافی که میان غلامان ترک و دیلم او پیش آمده، به دست غلامان ترک در حمام کشته شد. ( 323 ه.ق)[۵]

مرداویج که همواره آرزوی احیای پادشاهی ایران را داشت، جشن های ملی نوروز و مهرگان را با شکوهد هرچه تمام در اصفهان برگزار کرد. اودر سال 319 هجری برای فتح همدان عازم غرب ایران شد و در نبردی که با لشکریان خلیفه داشت، به پیروزی رسید و همدان را نیز فتح کرد. مرداویج که فتح بغداد و سرنگونی خلافت عباسی را نیز در سر می پروراند، پیش از آن که نقشه ی خود را عملی کند، به دست عاملن دخلیفه کشته شد. با مرگ مرداویج، سرداران سپاه، وشمگیر بن زیار را به حکومت مننسوب کردند. اما وشمگیر نتوانست آرزوهای برادر بزرگترش را برآورده سازد و به ناچار تبعیت از خلیفه را پذیرفت .بیشتر دوران فرمانرزوایی وشمگیر به نبر با سامانیان گذشت تا اینکه با تاسیس حکوت آل بویه،در جنوب ایران قلمرو حکومت او تنها به بخشی از گرگان و طبرستان محدود گردید. سلسله ی آل زیار نیز سرانجام در حمله ی سلجوقیان به طور کامل منقرض شد.[۳]

مرداویج ابتدا از یاران اسفار ابن شیرویه بود. پس از فتح طبرستان، از طرف اسفار ابن شیرویه مأموریت یافت نزد سالار مسافری که در نواحی طارم، امارتی مستقل داشت، برود و او را حاضر به بیعت با اسفار کند. لیکن مرداویج که دلخوشی چندانی از اسفار نداشت، محرمانه بر ضد او با سالار سازش کرد. همین‌که سپاهیان از تصمیم مرداویج مطلع شدند، بر اسفار شوریدند. اسفار هنگامی‌که خود را در تنگنا دید، از قزوین به ری گریخت. بااین‌همه، در سال ۳۱۶ هجری در نزدیکی طالقان کشته شد. مرداویج پس از تصرف قلمرو اسفار، نواحی جدید دیگری را نیز ضمیمه متصرفات خود ساخت. چنانکه در سال ۳۱۹ هجری به همدان دست‌یافت. سپس عازم جنگ با هارون القریب سردار المقتدر بالله خلیفه عباسی که برای جلوگیری از تجاوزات او آمده بود، شد. پس از شکست نماینده خلیفه، عازم اصفهان شد. پس از فتح اصفهان، سپاهی مأمور تسخیر خوزستان کرد و خود او در اصفهان ساکن شد. تصمیم وی این بود که پس از انجام مراسم جشن سده ۳۲۳ هجری به جانب بغداد لشکرکشد. در همین سال به دست غلامان ترک خود کشته شد.[۴]

وشمگیر

بعد از قتل مردآویچ، جمعی از یاران او برادرش  وشمگیر  را از مازندران به اصفهان و ری احضار کردند که حکومت را به بسپارند، اما، چنانکه خواهیم دید حکومت ولایهای عمده دیگر به دست آل بویه افتاد و این خانواده بعضی نواحی قلمرو حکومت خود رابه حوالی مرزهای ایران در عصر ساسانی رساندند. در این مدت، وشمگیر تنها به حکومت گرگان و قسمتی از مازندران اکتفا کرد ( 323 تا 357 ه.ق‌)‌. جنگ های او با آل بویه، به شکست انجامید و تقاضای کمک از نوح بن نصر سامانی نیز بی نتیجه ماند. وشمگیر در حالی که آماده نبرد با آل بویه می‌‌شد، در حین شکار، مورد حمله گرازی قرار گرفت و کشته شد ( اول محرم 357 ه.ق). بهستون ( بیستون ) پسر وشمگیر، با برادرش قابوس رقابت داشت و حوزه حکومت قابوس بعد از مرگ برادر به همان گرگان منحصر شد. در جنگی که میان او و آل بویه در حوالی استرآباد در گرفت، شکست خورد و به خراسان فرار کرد ( 371 ه.ق). بعد از آن، گرگان در دست آل بویه باقی ماند و قابوس نیز در 403 ه.ق. به قتل رسید. بعد از او، فرزندش منوچهر که داماد سلطان محمود نیز بود نتوانست بر قلمرو خود بیفزاید و نوشیروان پسرش، و جستان نوه اش، تنها به صورت امرای محلی در گرگان تا حدود سالهای 435 ه.ق. حکومت راندند. در تمام مدتی که قابوس و منوچهر و سایر اولاد زیار در گرگان حکومت نیمه مستقلی داشتند، خاندان بویه که دست پرورده مرد آویچ بودند، پی در پی به فتوحات تازه دست می‌‌یافتند و قلمرو حکومت خود را توسعه می‌‌دادند.[۵]

بهستون ابن وشمگیر

بعد از درگذشت وشمگیر بر سر جانشینی او بین دو پسرش ابومنصور بهستون و قابوس اختلاف افتاد. بهستون از رکن‌الدوله دیلمی یاری خواست. رکن‌الدوله به یاری او برخاست و از خلیفه فرمان حکومت گرگان و طبرستان را برای بهستون گرفت. اختلاف بین پسران وشمگیر تا سال ۳۶۶ هجری که سال درگذشت بهستون است، باقی بود. در این سال قابوس بر کلیه متصرفات پدر خود مسلط شد.[۴]

بيستون پسر ارشد وشمگير در هنگام مرگ پدر در طبرستان و قابوس پسر دوم، همراه وشمگير بود. سران لشكر از جمله ابوالحسن سيمجور سپهسالار خراسان، ابتدا با قابوس بيعت كردند، اما بيستون با شنيدن خبر مرگ پدر، از طبرستان به گرگان آمده، جانشين پدر شد. در آغاز با مشكل هزينه لشكركشي سامانيان مواجه بود. امير منصور ساماني آذوقه لشكريان را به عهده وشمگير گذاشته بود و حال كه لشكر در حدود دامغان به سر مي برد، خواستار هزينه لشكركشي از بيستون شدند. بيستون خدعه‌اي به كار برد. لشكريان كه آذوقه اي نداشتند، پراكنده شده و برگشتند. بيستون با آل‌بويه از در دوستي درآمد و ركن‌الدوله با ارسال مال و لشكر او را حمايت كرد. بيستون با دختر عضد الدوله ازدواج كرد تا به اين وسيله، اتحاد خود را با آل بويه تحكيم بخشد و توانست حدود ده سال بدون مشكل بر گرگان و طبرستان حكومت كند. در سال 360 ﻫ .‌ق عضدالدوله از خليفه بغداد براي بيستون خلعت و لوا و منشور در خواست كرد و خليفه منشور حكومت ولايت گرگان و طبرستان را فرستاد و او را به ظهيرالدوله ملقب كرد.[۱]

امیر شمس المعالی قابوس

قابوس مردی درشت خو و سخت کش و با خشم و غضب بود و به آسانی حکم به کشتن می داد و به اندک سوء ظنی دست به قتل هر بی گناهی میزد به همین علت جمعی بسیار به دست او شربت مرگ چشیدند همین کار ها موجب قتل او در سال 403 هجری توسط سردارنش شد.

شمس المعالی قابوس، مشهور ترین افراد خاندان زیاری است چه او مردی فاضل و کریم و فضل دوست و شاعر پرور و ادیب و خوش خط بود و در عهد خود حتی در همان هجده سالی که در خراسان می زیست و دستگاه سلطنت نداشت، پیوسته با فضلا و علما در معاشرت و مکاتبه بود، به ایشان انعام و اکرام می کرد وصیت فضاعلش به همه ی افراد بلاد رسیده بود. ابوریحان بیرونی، دانشمند معروف ایرانی نیز که مدتی در دربار امیر قابوس بود، کتاب آثارالباقیه را به نام او تالیف کرد.

برج قابوس آرامگاه امیر شمس المعالی قابوس بن وشمگیر (پدر بزرگ امیر عنصرالمعالی نویسنده ی کتاب قابوس نامه) است.[۳]

قابوس پس از رسیدن به سلطنت، از طرف خلیفه ملقب به شمس‌المعالی شد. در همین زمان رکن‌الدوله دیلمی درگذشت و قلمرو او بین پسرانش عضدالدوله، مؤیدالدوله و فخرالدوله تقسیم شد. دیری نگذشت که عضدالدوله و مؤیدالدوله چشم طمع به متصرفات فخرالدوله دوختند و بنای تاخت‌وتاز بر قلمرو فخرالدوله گذاشتند. فخرالدوله که تاب مقاومت در خود نمی‌دید، به طبرستان گریخت و از قابوس یاری خواست. مؤیدالدوله از پی او به گرگان حمله برد. پس از مختصر زدوخوردی که با قابوس کرد، قابوس شکست خورد و به خراسان گریخت. در سال ۳۷۱ هجری از نوح ابن منصور امیر سامانی کمک خواست. لیکن بازهم توفیقی نصیب او نشد. در سال ۳۸۸ هجری مجدد گرگان و طبرستان و گیلان را به تصرف درآورد و تا سال ۴۰۳ هجری حکومت کرد. در سال مذکور به سبب توطئه بعضی از سرداران خود اسیر شد و چندی بعد به قتل رسید. قابوس مشهورترین فرمانروای آل زیار است. ابن‌سینا و ابوریحان بیرونی ازجمله کسانی هستند که از حمایت وی برخوردار بوده‌اند. با تمام این اوصاف مردی درشت‌خو و عاری از شفقت بود، به‌آسانی حکم به قتل می‌داد و با اندک سوءظنی فرمان کشتن بی‌گناهان را صادر می‌کرد.[۴]

فلک المعالی منوچهر

پس از کشته شدن قابوس، پسرش منوچهر در اثر همراهی اهالی دیلم، به‌فرمان القادر بالله خلیفه عباسی جانشین پدر شد. منوچهر از آغاز کار با سلطان محمود غزنوی از در صلح درآمد و خود را خراج‌گزار سلطان کرد. به همین سبب، قریب مدت ۲۰ سال با آسایش خیال در گرگان و طبرستان حکومت راند. این امیر مانند پدر خویش حامی ادبا و شعرا بود. منوچهری دامغانی شاعر معروف ایران تخلص خود را از نام او گرفته است.[۴]

منوچهر در سال 403 ﻫ . ق پس از مرگ قابوس به طور رسمي به حكومت نشست. خطبه و سكه به نام خود زد. پس از مدت كوتاهي، خليفه بغداد براي او خلعت و لوا و منشور حكومت بر سرزمين‌هاي تحت تسلط پدرش را فرستاد و با تسليت مرگ پدر، او را بر سياق لقب قابوس ملقب به «فلك‌المعالي» كرد. با آغاز حكومت منوچهر، دوره افول حكومت آل زيار شروع شد. منوچهر و اميران پس از او ديگر استقلال خود را از دست دادند و به حكومت سلطان محمود و سلاطين قدرتمند ديگر وابسته شدند. او از آغاز سعي كرد كه خود را به حكومت المقتدر وابسته كند تا به اين وسيله حكومت خود را استحكام و قوام بيشتري بخشد و بتواند در مقابل مخالفت هاي احتمالي مقاومت كند. نخست گروهي از بزرگان شهر گرگان را همراه با هداياي بسيار نزد سلطان محمود فرستاد و به او تقرب جسته و خود را آماده فرمانبرداري او معرفي كرد و مقرر شد نام محمود بر منابر گرگان، طبرستان و قومس ذكر شود و هر سال پنجاه هزار دينار به عنوان خراج به خزانه‌ي او بپردازد. در لشكركشي محمود براي فتح قلعه ناردين در هندوستان، منوچهر دو هزار تن سرباز زبده خودش را در اختيار او گذاشت.

منوچهر كه از كارهاي پيشين به عنوان مقدماتي براي نزديك شدن هرچه بيشتر به محمود، استفاده كرده بود، گام نهايي را برداشت و ابوسعيد شولكي؛ رئيس گرگان و از فضلاي بزرگ آن شهر را به همراه قاضي گرگان، كه از محدثان بزرگ روزگار بود، با جمعي ديگر از بزرگان به نزد سلطان محمود براي خواستگاري از دختر وي فرستاد. در سال 409 ﻫ. ق پس از خواندن خطبه عقد، دختر را از هرات به استرآباد بردند.24  در سال 420 ﻫ. ق هنگامي كه لشكر محمود عازم سرزمين ري بود، منوچهر احساس خطر كرد و ترسيد كه مبادا امارت او مورد توجه محمود باشد. بنابراين در زمان رفت و برگشت محمود به ري، حدود نهصد هزار دينار براي محمود پيشكش فرستاد و براي احتياط به كوهستان هاي صعب العبور كوچ كرد. حتي احتمال داده‌اند كه لشكركشي محمود به گرگان بيشتر به انگيزه حمايت منوچهر از شيعيان باشد.25 يهقي تصريح مي‌كند كه محمود در اين لشكركشي تا گرگان پيشروي كرد. دربار غزنوي به اين نتيجه رسيده بودند كه منوچهر مي‌خواهد بين محمود و پسرش مسعود، كه مخالفت آشكاري روي داده بود، دشمني شديدي ايجاد كند. منوچهر در سال 421 درگذشت و به جاي او، پسرش انوشيروان ملقب به «شرف‌المعالي» به حكومت رسيد.[۱]

انوشیروان فلک المعالی

بعد از منوچهر، فرزندش انوشیروان جانشین او شد. به دلیل خردسالی، خالش باکالیجار زمام امور را در دست گرفت. باکالیجار در آغاز کار، نماینده‌ای نزد سلطان مسعود غزنوی فرستاد و قبول تبعیت کرد. در سال ۴۲۵ هجری که سلطان مسعود غزنوی به عزم جهاد به هندوستان رفته بود، باکالیجار از موقعیت استفاده کرد و علم طغیان بر ضد سلطان مسعود برافراشت. سلطان مسعود بعد از مراجعت از هندوستان در سال ۴۲۶ هجری به‌طرف گرگان حرکت کرد. باکالیجار به‌اتفاق انوشیروان گرگان را رها کرد و به ری پناهنده شد. دیری نگذشت که در محل ناتل از آبادی‌های آمل از سپاهیان سلطان مسعود شکست خوردند. باکالیجار از در عذرخواهی در آمد و مورد عفو سلطان قرار گرفت و مجدد به حکومت طبرستان و گرگان منصوب شد. طولی نکشید که طغرل سلجوقی بر سلطان مسعود غزنوی غلبه کرد و درنتیجه با کالیجار هم از تبعیت غزنویان خارج شد. در همین زمان که انوشیروان به حد رشد رسیده بود، با کالیجار را دستگیر کرد و شخصاً زمام امور را به دست گرفت. هنگامی‌که طغرل از دستگیری با کالیجار آگاه شد، در سال ۴۳۳ هجری عازم طبرستان گردید. انوشیروان که نمی‌توانست در مقابل طغرل مقاومت کند، چاره‌ای جز تسلیم در خود ندید و این وضع تا سال ۴۳۵ هجری که سال درگذشت انوشیروان است، باقی بود. در حقیقت سال ۴۳۳ هجری را که طغرل به گرگان و طبرستان تسلط یافت، باید سال انقراض سلسله آل زیار دانست. از شاهزادگان دیگر زیاری که در تاریخ ایران معروفیت خاصی پیدا کرد، امیر عنصرالمعالی کیکاووس است که قابوس‌نامه را در سال ۴۷۵ هجری به‌عنوان نصیحت‌نامه، برای تربیت پسر خود گیلانشاه تألیف کرده است. لیکن معلوم نیست که این شخص به امارتی هم رسیده باشد. قلمرو آل زیار عبارت بود از مازندران و اصفهان و همدان.[۴]

آغاز حكومت انوشيروان هم‌زمان با افول قدرت آل زيار بود. محمود حكومت او را تثبيت كرد و مقرر داشت پانصد هزار دينار بپردازد. در اين دوره، باكارليجار (ابوكاليجار به معني ابوالحرب) فرمانده سپاه و دايي انوشيروان تصميم گيرنده‌ي اصلي حكومت بود و انوشيروان را به دليل نوجواني و بي‌تجربگي، از حكومت كنار گذاشت و در سال  423 ﻫ.ق طي نامه‌اي به دربار غزنويان، شايعه مرگ انوشيروان را خبر داد و اعلام كرد از خاندان مرداويج و وشمگير مردي كه بتواند حكومت گرگان را اداره كند، باقي نمانده است و ابوالمحاسن؛ رئيس گرگان را به همراه قاضي آن شهر به دربار مسعود، جانشين محمود فرستاد و منشور حكومت بر گرگان به نام باكاليجار صادر شد و دختر باكاليجار هم به عقد مسعود درآمد. مسعود در سال 426 ﻫ.ق پس از بازگشت از لشكركشي به هند، خود را با دو دشمن رو به رو ديد. نخست سلجوقيان كه به نواحي شمالي كشور دست اندازي كرده بودند، ديگري باكاليجار كه از غيبت مسعود استفاده كرد و با اتحاد با علاء‌الدوله كاكويه، عَلَم مخالفت با مسعود را برافراشته بود. مسعود براي مقابله با اين دو دشمن به نيشابور آمد. در نيشابور به دليل فرا رسيدن زمستان و برف سنگيني كه باريده بود، آذوقه كم بود. ابوالحسن عراقي يكي از دبيران، مسعود را برانگيخت تا به گرگان لشكركشي كند. مسعود به سوي گرگان روانه شد. باكاليجار، انوشيروان را به همراه بزرگان شهر با خود به ساري برد. عده زيادي از لشكريان او به مسعود پيوستند. مردم گرگان نيز خانه و كاشانه خود را رها كرده، به ساري رفتند. 27 باكاليجار از ساري با نام خود و انوشيروان (كه احتمالاً تا اين زمان زنداني باكاليجار بود) به مسعود نامه نوشت و اظهار بندگي كرد، ولي مسعود به نامه توجه نكرد و تا آمل پيش رفت، آن جا را غارت كرد و به آتش كشيد. در همين زمان، نامه‌هايي از دهستان ، نسا و فراوه به سلطان رسيد و خبر حمله دوباره تركمانان به دهستان را اعلان كردند. مسعود از آمل عزم گرگان كرد. در گرگان نامه رسيد كه بخشي از سلجوقيان از جيحون گذشتند و از غيبت مسعود استفاده كرده و تا ميانه‌هاي خراسان پيش تاخته‌اند. مسعود كه خطر سلجوقيان را جدي مي ديد، شتابان به سوي خراسان روانه شد.

اگرچه مسعود پس از خود، ابوالحسن عبدالجبار را در گرگان و طبرستان به عنوان والي تعيين كرده بود،28  اما باكاليجار با استفاده از نارضايتي مردم، حكومت را به دست گرفت. مسعود كه خطر سلجوقيان را بيشتر مي‌دانست، ترجيح داد كه در موقعيت كنوني با باكاليجار رابطه دوستانه داشته باشد. در جشن مهرگان همين سال (426 ﻫ. ق) باكاليجار هدايايي نزد مسعود فرستاد. پس از آن گويا باكاليجار با عبرت از لشكركشي مسعود، تصميم گرفت تا  وفاداري خود را به او ثابت كند. در سال 429 ﻫ. ق زماني كه مسعود ضعيف شده بود و سلجوقيان قسمت زيادي از خراسان را تسخير كرده بودند، عمال مسعود با مالي بسيار در خراسان از برابر سلجوقيان گريختند و در جستجوي پناهگاه از اسفراين به گرگان رسيدند. باكاليجار با آغوش باز آنها را پذيرفت و لشكرش را براي حمايت از آنها در برابر سلجوقيان آماده كرد. مسعود با شنيدن اين خبر، از باكاليجار تشكر كرد و در سال 431 خلعتي فاخر همراه با نامه‌اي براي دلگرمي به نزد او فرستاد.29

در سال 433 انوشيرون با كمك مادرش توانست پس از حدود ده سال دوري از قدرت، باكاليجار را دستگير كند و خود به حكومت برسد. علل ديگر روي كار آمدن انوشيروان شايد اين باشد كه در اين دوره، غزنويان كه ظاهراً بزرگ‌ترين حامي باكاليجار بودند، ضعيف شدند و سلجوقيان آنها را به گوشه‌اي راندند. در نتيجه انوشيروان عده اي را گرد خود جمع كرد و حكومت را به دست گرفت.[۱]

پايان آل زيار

در سال 433 ﻫ. ق طغرل سلجوقي از نابساماني و اختلاف بين باكاليجار و انوشيروان آگاه شد و به آن منطقه لشكر كشيد و گرگان را به راحتي تصرف كرد. يكصد هزار دينار براي صلح بر اهالي مقرر و شهر را به مرداويج بن بسو ديلمي، كه در سپاه طغرل بود، واگذار كرد و مقرر شد ساليانه پنجاه هزار دينار به عنوان خراج به طغرل بپردازد. به نظر مي رسد انوشيروان نيز بر بخشي از طبرستان يا تمامي آن حاكم شد تا در مقابل، سي هزار دينار بپردازد و تحت امر مرداويج باشد. پس از مدتي، مرداويج مادر انوشيروان را به زني گرفت و انوشيروان از همه نظر تحت فرمان مرداويج درآمد30 و ظاهراً يكي دو سالي بر منطقه طبرستان حكومت كرد و آن گونه كه از نوشته عنصرالمعالي كيكاوس برمي‌آيد، در سال 435 ﻫ . ق در هنگام شكار كشته شد. به اين ترتيب سلسله زياري با حمله سلجوقيان تقريباً منقرض شد و تنها بعضي از افراد اين خاندان در دوره‌هاي بعد براي مدتي بر بعضي از قلاع كوهستاني حكومت مي‌كردند و حكومت آنها هيچ گاه به منطقه گرگان و هامون كشيده نشد و از سوي شاهان و اميران جدي گرفته نشدند.31

اميران زياري غالباً مردمي عادل و منصف بودند و مردم به دليل اين برابري، شيفته حكومت آنها مي شدند، مرداويج بين لشكريان خود و عامه با عدالت رفتار مي‌كرد. به لشكريانش در لشكركشي ها توجه داشت و پاداش مناسب به جنگاوران مي‌داد و لشكريان از او راضي بودند، به طوري كه آل بويه و عده اي ديگر از سرداران پس از جدا شدن از ماكان، يكسره سراغ مرداويج آمدند. از خاندان زياري اميران نخستين بيشتر جنگاوراني بودند كه عمر خود را در لشكركشي و جنگ و گريزهاي نظامي مي‌گذراندند. اميران مياني زياري- قابوس و منوچهر- و در پايان عنصرالمعالي مجال بيشتري براي كسب علم و ادب و فضيلت داشتند. حشر و نشر با دانشمندان بزرگي مثل ابوريحان بيروني و ابوعلي سينا نيز در ايجاد اين روحيه بي‌تأثير نبود. 32 نظامي عروضي از ورود ابوعلي سينا در دوره قابوس به گرگان خبر مي دهد. ابوعلي از چنگ قاصدان سلطان محمود گريخت و با ابوسهل مسيحي از طريق بيابان خوارزم روانه گرگان شدند. وي مدتي به طور ناشناس در گرگان به طبابت مشغول بود، تا اين كه آوازه مهارت او در گرگان پيچيد و قابوس او را براي معالجه خواهرزاده‌اش، كه گرفتار عشق دختري شده بود و فاش نمي‌كرد، فراخواند. ابوعلي جوان عاشق را كه مورد علاقه قابوس بود، معالجه كرد و در نتيجه بر اعتبار او افزوده شد. وقتي قاصدان محمود با تصوير ابوعلي به دنبال او آمدند، قابوس از تسليم ابوعلي به آنان امتناع كرد و حضور او را انكار كرد. رفتار قابوس با ابوعلي بسيار محترمانه و شايسته بود، به حدي كه قابوس او را برتخت خود مي‌نشاند.33  البته بعضي ديگر از منابع گفته اند كه در زمان رسيدن ابوعلي به گرگان، قابوس در قلعه زنداني بوده است و نمي توانسته ابوعلي را ببيند و ابوعلي از آن جا روانه سرزمين آل بويه مي شود. آمدن ابوعلي حاكي از حسن شهرت و علم دوستي قابوس است كه البته به دليل شرايط سياسي پيش آمده، آن چنان كه بايد فضاي مناسبي براي اقامت دايم ابوعلي مهيا نبوده است.34 پيش از ابوعلي، ابوريحان بيروني هم در پي شهرت قابوس به گرگان آمده بود. بيروني كتاب «آثار الباقيه» كه اولين كتاب او بود، را در گرگان به پايان برد و به قابوس تقديم كرد. بار دوم، بيروني در سال 393 ﻫ. ق به گرگان رفت، در حالي كه در آن شهر در تبعيد سياسي به سر مي‌برد، خسوف را رصدگيري كرد.35  مراسلات قابوس زبانزد هم روزگارانش بود و در كتابي به نام كمال البلاغه كه اكنون نيز موجود است، صنايع ادبي را با مهارت در نثر به كار مي برد. علاوه بر اينها، خطي بسيار زيبا و پخته داشت كه در منابع ادبي به آن اشاره شده است، جمع آوري شده است. صاحب بن عباد درباره خط او گفته است:«هذا خط قابوس ام جناح طاووس» اين خط قابوس است يا پر طاووس.36 شاعران زيادي از جمله: ابوالقاسم زياد بن محمد قمري جرجاني، شيخ ابوعامر جرجاني بجلي و... قابوس را ستوده‌اند، اما قابوس علاقه‌اي به مدايح نداشت. با وجود اين، هر ساله به وزيرش مبالغي مي داد تا بين شاعران تقسيم شود. درباره قابوس و مرداويج نيز گفته شده كه در جنگ ها بلافاصله اسيران را با هدايايي آزاد و زخمي‌ها را مداوا مي‌كردند. 37

عنصر المعالي از آخرين بقاياي اين خاندان است كه جنبه ادبي او بسيار قوي تر از جنبه سياسي وي است. او سال هاي متعدد، نديم و همنشين سلاطين سلسله هاي غزنوي و شدادي بود. سفرهاي زيادي كرد و از هر فن و حرفه و طبقه‌اي خبر داشت. در دربار شاهان به گرمي پذيرفته مي‌شد. تجربه هايي كه در طول ساليان در ممالك مختلف گرد آورده بود، او را به دايره المعارفي از علوم و رسوم جامعه و فرهنگ تبديل كرده بود. عنصر المعالي اگر چه قلمروي نداشت، اما اثر فرهنگي او بيشتر از تمامي امراي اين خاندان بود. در سنين كمال خود، كتاب ارزشمند «قابوس‌نامه» را نوشت كه يكي از فصيح ترين كتاب هاي ادبي ايران و فرهنگ كاملي درباره زندگي شاهان و مردم ايران در قرن پنجم است. اين كتاب در 44 باب و به نام پسرش گيلانشاه تدوين شده است. اطلاعات تاريخي فراواني از اين كتاب برداشت مي‌شود و يكي از قابل اعتمادترين كتاب‌ها درباره‌ي آل زيار به شمار مي‌آيد.38

اگر چه حكومت آل زيار در ابتدا بيشتر جنبه ديني داشت و به حمايت از شيعه و مخالفت با اهل تسنن و به خصوص خليفه بغداد شروع شد، اما به دليل مشروعيت سياسي، مجبور شدند پس از رسيدن به قدرت براي بقاي در قدرت، تغيير ماهيت ديني دهند، يعني مشروعيت ديني خود را فداي مشروعيت سياسي كنند. كساني كه دور از قدرت بودند، اين تغيير موضع را نمي‌پسنديدند. وشمگير از برادر خود به دليل تغيير ظاهري گرايش ديني ايراد گرفت و حتي قصد نداشت كه همكاري با برادرش را به دليل چنين تنگناهايي بپذيرد. آنچه مسلم است آل زيار نياز به حمايت بغداد داشتند، بنابراين مجبور به مدارا با عباسيان، اگر چه به ظاهر، بودند. در پاره‌اي از موارد، نيت باطني آنها يا گرايش قلبي شان آشكار مي‌شد، مثل گرايش منوچهر به شيعه كه باعث لشكركشي محمود به گرگان و ترك شهر از سوي منوچهر شد.[۱]

جستارهای وابسته

منابع