آل زیار
آل زیار یا زیاریان ( ۳۱۶ تا ۴۳۴ هجری قمری) خاندانی از ملوک و امرای ایرانینژاد بودند که بیش از ۱۰۰ سال بر قسمتهایی از ایران در اطراف گرگان حکومت کردند.
بنیانگذار این سلسله، مرداویج بود که در آغاز از فرماندهان لشکر امرای علوی و سامانی محسوب میشد و رفته رفته به دلیل لیاقت و کاردانی توانست حکومت مستقلی ایجاد کند.
مرداویج در گرگان علم استقلال برافراشت و اصفهان و همدان را نیز به حیطهٔ تصرف آورد و در سالهای ۳۱۶ تا ۳۱۹ ایران غربی را تا حوالی حلوان مسخر کرد. آل بویه نخست در خدمت او بودند و علی بن بویه از دست او حکومت کرج داشت. مرداویج ظاهرا فرمان خلفای عباسی را گردن نهاده بود و برادر او وشمگیربن زیار نسبت به سامانیان نیز اظهار انقیاد میکرد. پس از آنکه آل بویه به سال ۳۲۰ استقلال یافتند اقتدار زیاریان به گرگان و مازندران محدود شد.
این سلسله را غزنویان منقرض کردند.[۱][۲]
سلسله آل زیار
دو خانواده ایرانی از نواحی مازندران و گیلان بودند که توانستند به حکومت ایران برسند. در واقع، بعد از حکومت نیمه مستقل طاهریان و پس از صفاریان و در ایام امارت امرای سامانی در ماوراءالنهر، خانوادههایی از مازندران و سپس گیلان توانستند بر قسمت عمده ایران غربی، یعنی از خراسان تا بغداد تسلط یابند. حکومت این خانوادهها به نام دیلمیان شهرت یافتهاست.
سرزمینهای طبرستان و دیلم که در قسمت شمالی البرز و در پناه کوهها و درههای صعب العبور و جنگلهای انبوه قرار دارد، از قدیم الایام (حتی پیش از اسلام) حاکمیت خود را حفظ کرده بود، چنانکه زمان انوشیروان دادگر تا مدتها این ولایت یک نوع حکومت خود مختار داشت.
بعد از فتوحات مسلمانان در اکناف ایران (با اینکه تا اقصی نقاط خراسان تحت نفوذ اعراب مسلمان درآمد) باز هم طبرستان و دیلمان از حملات آنان محفوظ ماند. خاندانهای قدیم آن ولایت، مانند اسپهبدان و قارنیان و خانواده جستان (حدود رودبار و منجیل) همچنان به آداب و رسوم خود زندگی میکردند. همچنین، بسیاری مذهب خود را نیز حفظ کردند، تا روزگاری که گروههای از اعراب طرفدار خاندان حضرت علی (ع) و شیعیان زیدیه به آن نواحی پناه بردند و مورد حمایت همان خانوادهها قرار گرفتند. چنانکه وقتی داعی کبیر حسن بن زید در آن نواحی سکنی گزید، جمعی کثیر از مردم طبرستان و گیلان به طرفداری او برخاستند. همچنین در جنگهایی که میان او و یعقوب لیث صفاری رخ داد، مردم گیلان از او حمایت بیدریغ نمودند.[۳]
استمرار قدرت محلی اسپهبدان و پادوسبانان در جبال طبرستان و رویان که با وجود ضعف و انحطاط تدریجی، همچنان در بعضی دورهها دوام مییافت، مانع از آن نشد که بخش هامونی طبرستان و جرجان به دنبال انقراض علویان، تا مدتها مورد منازعه دو سلسلهٔ جنگجوی گیل و دیلم - آل زیار و آل بویه - نماند و افول قدرت نهایی آنها سرانجام تا طلوع دولت سلجوقیان به طول انجامید.
با آن که هر دو سلسله در آغاز ورود به صحنه تاریخ، خود را مخالف خلیفه نشان دادند، اما در پایان هم با خلیفه و هم با امرای دستنشاندهاش کنار آمدند.[۴]
امرای سلسله آل زیار
۱ - مرداویج ۳۱۶ تا ۳۲۳ هجری قمری
۲ - وشمگیر بن زیار ۳۲۳ تا ۳۵۷ هجری قمری
۳ - بیستون (بهستون) بن وشمگیر ۳۵۷ تا ۳۶۶ هجری قمری
۴ - شمسالمعالی قابوس بن وشمگیر ۳۶۶ تا ۴۰۳ هجری قمری
۵ - فلکالمعالی منوچهر بن قابوس ۴۰۳ تا ۴۲۳ هجری قمری
۶ - انوشیروان بن منوچهر ۴۲۳ تا ۴۳۵ هجری قمری
بسیاری از مورخان سال ۴۳۳ هجری قمری را که مرداویج نام دیگری از سوی طغرل بیک سلجوقی به حکومت گرگان گماشته شد، سال پایان کار آل زیار میدانند، ولی برخی بر این گمانند که مردان دیگری مانند:
- جستان بن انوشیروان
- کیکاووس بن ساکندر
- گسلان بن کیکاووس
- ابو کالیجار
- دارا
بر این دودمان تا ۴۸۳ هجری قمری حکومت رانده و سرانجام به دست اسماعیلیان برافتاده است.[۴]
مرداویج
از میان بزرگترین رجال طبرستان و دیلم که مدتهای متمادی با سامانیان و سپاهیان خلیفه عباسی برای تحصیل قدرت و استقلال در زد و خورد بودند، ابوالحجاج مرداویج پسر زیار پسر مردانشاه، از همه بزرگتر و شجاعتر بودهاست. وی منسوب به خاندان امرای گیلان بوده که از طرف مادری از اعقاب سپهبدان رویان بهشمار میرود.[۴]
او مردی متهور و بی باک و البته دوستدار ایران و علاقمند به احیای ایران عصر باستان بهویژه دوره طلایی انوشیروان ساسانی بود.[۵]
مسئله طبرستان از همان اوایل طلوع آنها برای سامانیان حل نشده باقی مانده بود. اسفار – پسر شیرویه، هر چند ابتدا با سامانیان همراه بود، اما در آخر کار بر آنان شورید و به تدریج گرگان، طبرستان، قزوین، ری، قم و کاشان را در قلمرو خود آورد.[۳]
مرداویج ابتدا از یاران اسفار ابن شیرویه بود. پس از فتح طبرستان، از طرف اسفار ابن شیرویه مأموریت یافت نزد سالار مسافری که در نواحی طارم، امارتی مستقل داشت، برود و او را حاضر به بیعت با اسفار کند. لیکن مرداویج که دلخوشی چندانی از اسفار نداشت، محرمانه بر ضد او با سالار سازش کرد. همینکه سپاهیان از تصمیم مرداویج مطلع شدند، بر اسفار شوریدند. اسفار هنگامی که خود را در تنگنا دید، از قزوین به ری گریخت. با این همه، در سال ۳۱۶ هجری در نزدیکی طالقان کشته شد.[۶]
قلمرو حکومت مرداویج علاوه بر مازندران و قسمتی از گیلان، به شهرهای ری، قم و کرج ابودلف و ابهر و بالاخره همدان رسید. حتی سپاه خود را به حدود دینور نیز فرستاد (۳۱۹ هجری قمری). وی، اصفهان را فتح کرد و خیال حمله به بغداد را داشت. او به زبان آورده بود که من شاهنشاهی ساسانی را برمیگردانم و قصد داشت که مدائن را پایتخت قراردهد.[۳]
تصمیم وی این بود که پس از انجام مراسم جشن سده ۳۲۳ هجری در اصفهان به جانب بغداد لشکر کشد. در همین سال به دست غلامان ترک خود کشته شد.[۶]
با مرگ مرداویج، سرداران سپاه، وشمگیر بن زیار را به حکومت مننسوب کردند.[۷]
وشمگیر
بعد از قتل مرداویج، جمعی از یاران او برادرش وشمگیر را از مازندران به اصفهان و ری احضار کردند که حکومت را به بسپارند، اما، چنانکه خواهیم دید حکومت ولایتهای عمده دیگر به دست آل بویه افتاد و این خانواده بعضی نواحی قلمرو حکومت خود رابه حوالی مرزهای ایران در عصر ساسانی رساندند. در این مدت، وشمگیر تنها به حکومت گرگان و قسمتی از مازندران اکتفا کرد (۳۲۳ تا ۳۵۷ هجری قمری). جنگهای او با آل بویه، به شکست انجامید و تقاضای کمک از نوح بن نصر سامانی نیز بینتیجه ماند. وشمگیر در حالی که آماده نبرد با آل بویه میشد، در حین شکار، مورد حمله گرازی قرار گرفت و کشته شد (اول محرم ۳۵۷).[۳]
بهستون (بیستون) ابن وشمگیر
بعد از درگذشت وشمگیر بر سر جانشینی او بین دو پسرش ابومنصور بهستون و قابوس اختلاف افتاد. بهستون از رکنالدوله دیلمی یاری خواست. رکنالدوله به یاری او برخاست و از خلیفه فرمان حکومت گرگان و طبرستان را برای بهستون گرفت. اختلاف بین پسران وشمگیر تا سال ۳۶۶ هجری قمری که سال درگذشت بهستون است، باقی بود. در این سال قابوس بر کلیه متصرفات پدر خود مسلط شد.[۶]
بیستون پسر ارشد وشمگیر در هنگام مرگ پدر در طبرستان و قابوس پسر دوم، همراه وشمگیر بود. سران لشکر از جمله ابوالحسن سیمجور سپهسالار خراسان، ابتدا با قابوس بیعت کردند، اما بیستون با شنیدن خبر مرگ پدر، از طبرستان به گرگان آمده، جانشین پدر شد. در آغاز با مشکل هزینه لشکرکشی سامانیان مواجه بود. امیر منصور سامانی آذوقه لشکریان را به عهده وشمگیر گذاشته بود و حال که لشکر در حدود دامغان به سر میبرد، خواستار هزینه لشکرکشی از بیستون شدند. بیستون خدعهای به کار برد. لشکریان که آذوقهای نداشتند، پراکنده شده و برگشتند. بیستون با آلبویه از در دوستی درآمد و رکنالدوله با ارسال مال و لشکر او را حمایت کرد. بیستون با دختر عضد الدوله ازدواج کرد تا به این وسیله، اتحاد خود را با آل بویه تحکیم بخشد و توانست حدود ده سال بدون مشکل بر گرگان و طبرستان حکومت کند. در سال ۳۶۰ عضدالدوله از خلیفه بغداد برای بیستون خلعت و لوا و منشور در خواست کرد و خلیفه منشور حکومت ولایت گرگان و طبرستان را فرستاد و او را به ظهیرالدوله ملقب کرد.[۱]
امیر شمس المعالی قابوس
قابوس مردی درشتخو و با خشم و غضب بود و به آسانی حکم به کشتن میداد و به اندک سوءظنی دست به قتل هر بیگناهی میزد به همین علت جمعی بسیار به دست او شربت مرگ چشیدند همین کارها موجب قتل او در سال ۴۰۳ هجری قمری توسط سردارنش شد.
شمس المعالی قابوس، مشهورترین افراد خاندان زیاری است چه او مردی فاضل و کریم و فضلدوست و شاعرپرور و ادیب و خوشخط بود و در عهد خود حتی در همان هجده سالی که در خراسان میزیست و دستگاه سلطنت نداشت، پیوسته با فضلا و علما در معاشرت و مکاتبه بود، به ایشان انعام و اکرام میکرد و صیت فضائلش به همهجا رسیده بود. ابوریحان بیرونی، دانشمند معروف ایرانی نیز که مدتی در دربار امیر قابوس بود، کتاب آثارالباقیه را به نام او تألیف کرد.
برج قابوس آرامگاه امیر شمس المعالی قابوس بن وشمگیر (پدر بزرگ امیر عنصرالمعالی نویسندهٔ کتاب قابوس نامه) است.[۷]
قابوس پس از رسیدن به سلطنت، از طرف خلیفه ملقب به شمسالمعالی شد. در همین زمان رکنالدوله دیلمی درگذشت و قلمرو او بین پسرانش عضدالدوله، مؤیدالدوله و فخرالدوله تقسیم شد. دیری نگذشت که عضدالدوله و مؤیدالدوله چشم طمع به متصرفات فخرالدوله دوختند و بنای تاختوتاز بر قلمرو فخرالدوله گذاشتند. فخرالدوله که تاب مقاومت در خود نمیدید، به طبرستان گریخت و از قابوس یاری خواست. مؤیدالدوله از پی او به گرگان حمله برد. پس از مختصر زدوخوردی که با قابوس کرد، قابوس شکست خورد و به خراسان گریخت. در سال ۳۷۱ هجری از نوح ابن منصور امیر سامانی کمک خواست. لیکن باز هم توفیقی نصیب او نشد. در سال ۳۸۸ هجری مجددا گرگان و طبرستان و گیلان را به تصرف درآورد و تا سال ۴۰۳ هجری حکومت کرد. در سال مذکور به سبب توطئه بعضی از سرداران خود اسیر شد و چندی بعد به قتل رسید. قابوس مشهورترین فرمانروای آل زیار است. ابنسینا و ابوریحان بیرونی ازجمله کسانی هستند که از حمایت وی برخوردار بودهاند. با تمام این اوصاف مردی درشتخو و عاری از شفقت بود.[۶]
فلک المعالی منوچهر
منوچهر در سال ۴۰۳ هجری پس از مرگ قابوس به طور رسمی به حکومت نشست. خطبه و سکه به نام خود زد. پس از مدت کوتاهی، خلیفه بغداد برای او خلعت و لوا و منشور حکومت بر سرزمینهای تحت تسلط پدرش را فرستاد و با تسلیت مرگ پدر، او را بر سیاق لقب قابوس ملقب به «فلکالمعالی» کرد. با آغاز حکومت منوچهر، دوره افول حکومت آل زیار شروع شد. منوچهر و امیران پس از او دیگر استقلال خود را از دست دادند و به حکومت سلطان محمود و سلاطین قدرتمند دیگر وابسته شدند. او از آغاز سعی کرد که خود را به حکومت المقتدر وابسته کند تا به این وسیله حکومت خود را استحکام و قوام بیشتری بخشد و بتواند در مقابل مخالفتهای احتمالی مقاومت کند. نخست گروهی از بزرگان شهر گرگان را همراه با هدایای بسیار نزد سلطان محمود فرستاد و به او تقرب جسته و خود را آماده فرمانبرداری او معرفی کرد و مقرر شد نام محمود بر منابر گرگان، طبرستان و قومس ذکر شود و هر سال پنجاه هزار دینار به عنوان خراج به خزانهٔ او بپردازد. در لشکرکشی محمود برای فتح قلعه ناردین در هندوستان، منوچهر دو هزار تن سرباز زبده خودش را در اختیار او گذاشت.
منوچهر که از کارهای پیشین به عنوان مقدماتی برای نزدیک شدن هرچه بیشتر به محمود، استفاده کرده بود، گام نهایی را برداشت و ابوسعید شولکی رئیس گرگان و از فضلای بزرگ آن شهر را به همراه قاضی گرگان، که از محدثان بزرگ روزگار بود، با جمعی دیگر از بزرگان به نزد سلطان محمود برای خواستگاری از دختر وی فرستاد. در سال ۴۰۹ پس از خواندن خطبه عقد، دختر را از هرات به استرآباد بردند. در سال ۴۲۰ هنگامی که لشکر محمود عازم سرزمین ری بود، منوچهر احساس خطر کرد و ترسید که مبادا امارت او مورد توجه محمود باشد؛ بنابراین در زمان رفت و برگشت محمود به ری، حدود نهصد هزار دینار برای محمود پیشکش فرستاد و برای احتیاط به کوهستانهای صعب العبور کوچ کرد. حتی احتمال دادهاند که لشکرکشی محمود به گرگان بیشتر به انگیزه حمایت منوچهر از شیعیان باشد. بیهقی تصریح میکند که محمود در این لشکرکشی تا گرگان پیشروی کرد. دربار غزنوی به این نتیجه رسیده بودند که منوچهر میخواهد بین محمود و پسرش مسعود، که مخالفت آشکاری روی داده بود، دشمنی شدیدی ایجاد کند. منوچهر در سال ۴۲۱ درگذشت و به جای او، پسرش انوشیروان ملقب به «شرفالمعالی» به حکومت رسید.[۱]
این امیر مانند پدر خویش حامی ادبا و شعرا بود. منوچهری دامغانی شاعر معروف ایران تخلص خود را از نام او گرفتهاست.[۶]
انوشیروان فلک المعالی
آغاز حکومت انوشیروان همزمان با افول قدرت آل زیار بود. محمود حکومت او را تثبیت کرد و مقرر داشت پانصد هزار دینار بپردازد. در این دوره، باکارلیجار (ابوکالیجار به معنی ابوالحرب) فرمانده سپاه و دایی انوشیروان تصمیم گیرندهٔ اصلی حکومت بود و انوشیروان را به دلیل نوجوانی و بیتجربگی، از حکومت کنار گذاشت و در سال ۴۲۳ ه.ق طی نامهای به دربار غزنویان، شایعه مرگ انوشیروان را خبر داد و اعلام کرد از خاندان مرداویج و وشمگیر مردی که بتواند حکومت گرگان را اداره کند، باقی نماندهاست و ابوالمحاسن؛ رئیس گرگان را به همراه قاضی آن شهر به دربار مسعود، جانشین محمود فرستاد و منشور حکومت بر گرگان به نام باکالیجار صادر شد و دختر باکالیجار هم به عقد مسعود درآمد. مسعود در سال ۴۲۶ پس از بازگشت از لشکرکشی به هند، خود را با دو دشمن رو به رو دید. نخست سلجوقیان که به نواحی شمالی کشور دست اندازی کرده بودند، دیگری باکالیجار که از غیبت مسعود استفاده کرد و با اتحاد با علاءالدوله کاکویه، عَلَم مخالفت با مسعود را برافراشته بود. مسعود برای مقابله با این دو دشمن به نیشابور آمد. در نیشابور به دلیل فرا رسیدن زمستان و برف سنگینی که باریده بود، آذوقه کم بود. ابوالحسن عراقی یکی از دبیران، مسعود را برانگیخت تا به گرگان لشکرکشی کند. مسعود به سوی گرگان روانه شد. باکالیجار، انوشیروان را به همراه بزرگان شهر با خود به ساری برد. عده زیادی از لشکریان او به مسعود پیوستند. مردم گرگان نیز خانه و کاشانه خود را رها کرده، به ساری رفتند. باکالیجار از ساری با نام خود و انوشیروان (که احتمالاً تا این زمان زندانی باکالیجار بود) به مسعود نامه نوشت و اظهار بندگی کرد، ولی مسعود به نامه توجه نکرد و تا آمل پیش رفت، آن جا را غارت کرد و به آتش کشید. در همین زمان، نامههایی از دهستان، نسا و فراوه به سلطان رسید و خبر حمله دوباره ترکمانان به دهستان را اعلان کردند. مسعود از آمل عزم گرگان کرد. در گرگان نامه رسید که بخشی از سلجوقیان از جیحون گذشتند و از غیبت مسعود استفاده کرده و تا میانههای خراسان پیش تاختهاند. مسعود که خطر سلجوقیان را جدی میدید، شتابان به سوی خراسان روانه شد.
اگرچه مسعود پس از خود، ابوالحسن عبدالجبار را در گرگان و طبرستان به عنوان والی تعیین کرده بود، اما باکالیجار با استفاده از نارضایتی مردم، حکومت را به دست گرفت. مسعود که خطر سلجوقیان را بیشتر میدانست، ترجیح داد که در موقعیت کنونی با باکالیجار رابطه دوستانه داشته باشد. در جشن مهرگان همین سال (۴۲۶ هجری) باکالیجار هدایایی نزد مسعود فرستاد. پس از آن گویا باکالیجار با عبرت از لشکرکشی مسعود، تصمیم گرفت تا وفاداری خود را به او ثابت کند. در سال ۴۲۹ زمانی که مسعود ضعیف شده بود و سلجوقیان قسمت زیادی از خراسان را تسخیر کرده بودند، عمال مسعود با مالی بسیار در خراسان از برابر سلجوقیان گریختند و در جستجوی پناهگاه از اسفراین به گرگان رسیدند. باکالیجار با آغوش باز آنها را پذیرفت و لشکرش را برای حمایت از آنها در برابر سلجوقیان آماده کرد. مسعود با شنیدن این خبر، از باکالیجار تشکر کرد و در سال ۴۳۱ خلعتی فاخر همراه با نامهای برای دلگرمی به نزد او فرستاد.
در سال ۴۳۳ انوشیروان با کمک مادرش توانست پس از حدود ده سال دوری از قدرت، باکالیجار را دستگیر کند و خود به حکومت برسد. علل دیگر روی کار آمدن انوشیروان شاید این باشد که در این دوره، غزنویان که ظاهراً بزرگترین حامی باکالیجار بودند، ضعیف شدند و سلجوقیان آنها را به گوشهای راندند. در نتیجه انوشیروان عده ای را گرد خود جمع کرد و حکومت را به دست گرفت.[۱]
پایان سلسله آل زیار
در سال ۴۳۳ هجری قمری طغرل سلجوقی از نابسامانی و اختلاف بین باکالیجار و انوشیروان آگاه شد و به آن منطقه لشکر کشید و گرگان را به راحتی تصرف کرد. یکصد هزار دینار برای صلح بر اهالی مقرر و شهر را به مرداویج بن بسو دیلمی، که در سپاه طغرل بود، واگذار کرد و مقرر شد سالیانه پنجاه هزار دینار به عنوان خراج به طغرل بپردازد. به نظر میرسد انوشیروان نیز بر بخشی از طبرستان یا تمامی آن حاکم شد تا در مقابل، سی هزار دینار بپردازد و تحت امر مرداویج باشد. پس از مدتی، مرداویج مادر انوشیروان را به زنی گرفت و انوشیروان از همه نظر تحت فرمان مرداویج درآمد و ظاهراً یکی دو سالی بر منطقه طبرستان حکومت کرد و آن گونه که از نوشته عنصرالمعالی کیکاوس برمیآید، در سال ۴۳۵ در هنگام شکار کشته شد. به این ترتیب سلسله زیاری با حمله سلجوقیان تقریباً منقرض شد و تنها بعضی از افراد این خاندان در دورههای بعد برای مدتی بر بعضی از قلاع کوهستانی حکومت میکردند و حکومت آنها هیچگاه به منطقه گرگان و هامون کشیده نشد و از سوی شاهان و امیران جدی گرفته نشدند.
امیران زیاری غالباً مردمی عادل و منصف بودند و مردم به دلیل این برابری، شیفته حکومت آنها میشدند، مرداویج بین لشکریان خود و عامه با عدالت رفتار میکرد. به لشکریانش در لشکرکشیها توجه داشت و پاداش مناسب به جنگاوران میداد و لشکریان از او راضی بودند، به طوری که آل بویه و عده ای دیگر از سرداران پس از جدا شدن از ماکان، یکسره سراغ مرداویج آمدند. از خاندان زیاری امیران نخستین بیشتر جنگاورانی بودند که عمر خود را در لشکرکشی و جنگ و گریزهای نظامی میگذراندند. امیران میانی زیاری - قابوس و منوچهر - و در پایان عنصرالمعالی مجال بیشتری برای کسب علم و ادب و فضیلت داشتند. حشر و نشر با دانشمندان بزرگی مثل ابوریحان بیرونی و ابوعلی سینا نیز در ایجاد این روحیه بیتأثیر نبود. نظامی عروضی از ورود ابوعلی سینا در دوره قابوس به گرگان خبر میدهد. ابوعلی از چنگ قاصدان سلطان محمود گریخت و با ابوسهل مسیحی از طریق بیابان خوارزم روانه گرگان شدند. وی مدتی به طور ناشناس در گرگان به طبابت مشغول بود، تا این که آوازه مهارت او در گرگان پیچید و قابوس او را برای معالجه خواهرزادهاش، که گرفتار عشق دختری شده بود و فاش نمیکرد، فراخواند. ابوعلی جوان عاشق را که مورد علاقه قابوس بود، معالجه کرد و در نتیجه بر اعتبار او افزوده شد. وقتی قاصدان محمود با تصویر ابوعلی به دنبال او آمدند، قابوس از تسلیم ابوعلی به آنان امتناع کرد و حضور او را انکار کرد. رفتار قابوس با ابوعلی بسیار محترمانه و شایسته بود، به حدی که قابوس او را برتخت خود مینشاند. البته بعضی دیگر از منابع گفتهاند که در زمان رسیدن ابوعلی به گرگان، قابوس در قلعه زندانی بودهاست و نمیتوانسته ابوعلی را ببیند و ابوعلی از آن جا روانه سرزمین آل بویه میشود. آمدن ابوعلی حاکی از حسن شهرت و علم دوستی قابوس است که البته به دلیل شرایط سیاسی پیش آمده، آن چنانکه باید فضای مناسبی برای اقامت دایم ابوعلی مهیا نبودهاست. پیش از ابوعلی، ابوریحان بیرونی هم در پی شهرت قابوس به گرگان آمده بود. بیرونی کتاب «آثار الباقیه» که اولین کتاب او بود، را در گرگان به پایان برد و به قابوس تقدیم کرد. بار دوم، بیرونی در سال ۳۹۳ به گرگان رفت، در حالی که در آن شهر در تبعید سیاسی به سر میبرد، خسوف را رصدگیری کرد. مراسلات قابوس زبانزد هم روزگارانش بود و در کتابی به نام کمال البلاغه که اکنون نیز موجود است، صنایع ادبی را با مهارت در نثر به کار میبرد. علاوه بر اینها، خطی بسیار زیبا و پخته داشت که در منابع ادبی به آن اشاره شدهاست، جمعآوری شدهاست. صاحب بن عباد دربارهٔ خط او گفتهاست: «هذا خط قابوس ام جناح طاووس» این خط قابوس است یا پر طاووس. شاعران زیادی از جمله: ابوالقاسم زیاد بن محمد قمری جرجانی، شیخ ابوعامر جرجانی بجلی و… قابوس را ستودهاند، اما قابوس علاقهای به مدایح نداشت. با وجود این، هر ساله به وزیرش مبالغی میداد تا بین شاعران تقسیم شود. دربارهٔ قابوس و مرداویج نیز گفته شده که در جنگها بلافاصله اسیران را با هدایایی آزاد و زخمیها را مداوا میکردند.
عنصرالمعالی از آخرین بقایای این خاندان است که جنبه ادبی او بسیار قویتر از جنبه سیاسی وی است. او سالهای متعدد، ندیم و همنشین سلاطین سلسلههای غزنوی و شدادی بود. سفرهای زیادی کرد و از هر فن و حرفه و طبقهای خبر داشت. در دربار شاهان به گرمی پذیرفته میشد. تجربههایی که در طول سالیان در ممالک مختلف گرد آورده بود، او را به دایره المعارفی از علوم و رسوم جامعه و فرهنگ تبدیل کرده بود. عنصرالمعالی اگر چه قلمروی نداشت، اما اثر فرهنگی او بیشتر از تمامی امرای این خاندان بود. در سنین کمال خود، کتاب ارزشمند «قابوسنامه» را نوشت که یکی از فصیحترین کتابهای ادبی ایران و فرهنگ کاملی دربارهٔ زندگی شاهان و مردم ایران در قرن پنجم است. این کتاب در ۴۴ باب و به نام پسرش گیلانشاه تدوین شدهاست. اطلاعات تاریخی فراوانی از این کتاب برداشت میشود و یکی از قابل اعتمادترین کتابها دربارهٔ آل زیار بهشمار میآید.
اگر چه حکومت آل زیار در ابتدا بیشتر جنبه دینی داشت و به حمایت از شیعه و مخالفت با اهل تسنن و به خصوص خلیفه بغداد شروع شد، اما به دلیل مشروعیت سیاسی، مجبور شدند پس از رسیدن به قدرت برای بقای در قدرت، تغییر ماهیت دینی دهند، یعنی مشروعیت دینی خود را فدای مشروعیت سیاسی کنند. کسانی که دور از قدرت بودند، این تغییر موضع را نمیپسندیدند. وشمگیر از برادر خود به دلیل تغییر ظاهری گرایش دینی ایراد گرفت و حتی قصد نداشت که همکاری با برادرش را به دلیل چنین تنگناهایی بپذیرد. آنچه مسلم است آل زیار نیاز به حمایت بغداد داشتند، بنابراین مجبور به مدارا با عباسیان، اگر چه به ظاهر، بودند. در پارهای از موارد، نیت باطنی آنها یا گرایش قلبیشان آشکار میشد، مثل گرایش منوچهر به شیعه که باعث لشکرکشی محمود به گرگان و ترک شهر از سوی منوچهر شد.[۱]
برج گنبد کاووس
گنبد قابوس یا گنبد کاووس بنایی تاریخی از سده چهارم هجری است که در شهر گنبد کاووس، شمال ایران در استان گلستان قرار دارد. سبک معماری بنا شیوه رازی است.
این بنا که بلندترین برج تمام آجری جهان بهشمار میآید بر فراز تپهای خاکی که قریب پانزده متر از سطح زمین بلندتر است قرار دارد. این بنا در سال ۳۹۷ هجری قمری (برابر با ۳۷۵ هجری خورشیدی) و در زمان سلطنت شمس المعالی قابوس بن وشمگیر و در شهر جرجان که پایتخت پادشاهان آن دیار بوده، بنا گردیدهاست.
پروفسور آرتور پوپ در مورد این بنا چنین نوشتهاست: «در زیر سمت شرق کوههای البرز و در برابر صحراهای پهناور آسیا یکی از بزرگترین شاهکارهای معماری ایران با تمام شکوه و عظمت خود قد برافراشتهاست. این بنا گنبد قابوس بقعه آرامگاه قابوس بن وشمگیر میباشد و برج آرامگاه از هرگونه آرایش مبراست. جنگندهای با نیروی ایمان در نبرد رودرروی، پادشاهی شاعر در نبرد با ابدیت، آیا آرامگاهی چنین عظیم و مقتدر وجود دارد.»
و ویل دورانت در مورد آن نوشتهاست: «جرجان در قرن ۱۰ میلادی (عصر زیاریان) یکی از ولایتهای بزرگ ایران بود و به امیران روشنفکر اشتهار داشت، مثل شمس المعالی قابوس وشمگیر که ابن سینا را به دربار خود خواند. این شهر گنبدی ۵۲ متری دارد.»
پی سازی بنا از زمین سفت شروع و تا ارتفاع حدود ۱۵ متری با آجر و مصالح مشابه خود بنا انجام شدهاست. درون پای بست سردابی وجود داشته که پاکار طاق آن هنوز بر جای است ولی بر اثر کاوشهای پیاپی کاوشگران که در پی گنج بودهاند آثاری از کف آن بر جای نماندهاست.
بدنه مدور خارجی گنبد قابوس دارای ۱۵ تَرَک (دندانه نود درجه) میباشد (همانند ستاره ده پر) این ترکها که در اطراف آن و به فواصل مساوی از یکدیگر قرار دارند، از پای بست بنا شروع و تا زیر سقف گنبدی ادامه مییابد و میان این ترکها با کوههای آجری پر شدهاست. راًس این ترکها (به جز در ورودی) به اندازه ۱٫۳۴ متر از یکدیگر فاصله دارند. قطر داخلی گنبد به طول ۹ متر و ۷۰ سانتیمتر و قطر آن از قاعده ترکها بطول ۱۴ متر و ۶۶ سانتیمتر و طول قطر آن از رأس ترکها یا به عبارتی قطر پای بست آن ۱۷ متر و ۶ سانتیمتر میباشد ضخامت میل از پایین به بالا کرنش کمی دارد و در ارتفاع ۳۷ متری گنبد مخروطی بنای برج را تکمیل میکند.
این گنبد که در شمال استان گلستان در شهر گنبد کاووس واقع شدهاست با آجرهای مخصوص دنبالهدار کفشکی ساخته شدهاست، دو پوسته است. گنبد درونی مانند گنبدهای خاکی به شکل نیمتخممرغی و از آجر معمولی است و پوسته بیرونی با آجر دنبالهدار.[۸]
منابع
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ پرثوه نامه - گرگان در دوره آل زیار
- ↑ واژه یاب - آل زیار، لغتنامه دهخدا
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ تاریخ ایران - آل زیار
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ دانستنیهای ایران و جهان - سلسله دیلمیان آل زیار در گیلان، طبرستان، گرگان، قزوین، ری، اصفهان و خراسان
- ↑ اهورا - پایتخت سلسله زیاریان (316 - 433 ه.ق)
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ ۶٫۲ ۶٫۳ ۶٫۴ نقشهٔ تاریخ - آل زیار
- ↑ ۷٫۰ ۷٫۱ راویان تاریخ - حکومت آل زیار
- ↑ برترینها - معماری ایرانی: برج گنبد قابوس