یعقوب لیث

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
تمثال یعقوب لیث صفاری
یعقوب لیث صفاری.jpg
اطلاعات کلی
نامیعقوب لیث
نام کاملیعقوب لیث صفاری
نام‌های دیگررادمان
منصببنیانگذار صفاریان
زادگاهروستای قرنین در سیستان
ملیتایرانی
شناخته شدهتشکیل اولین دولت ملی در ایران و رسمی کردن زبان فارسی
دورهقرن سوم هجری قمری

یعقوب لیث (زاده ۲۰۶ یا ۲۰۷ هجری قمری، روستای قرنین در سیستان - درگذشته ۲۶۵ هجری قمری، جندی‌شاپور) یا یعقوب لیث صفاری یا رادمان پسر ماهک سیستانی یکی از پادشاهان ایران و از دودمان صفاری بود که در سیستان حکومت می‌کرد و مرکز آن در زرنج بود که اکنون در افغانستان امروزی قرار دارد. یعقوب لیث صفار نخستین کسی بود که زبان پارسی را ۲۰۰ سال پس از ورود اسلام به ایران، به عنوان زبان رسمی ایران اعلام کرد و پس از آن دیگر کسی حق نداشت در دربار او به زبانی غیر از پارسی سخن بگوید.[۱] اگر یعقوب لیث صفاری چنین کار عظیمی برای زبان و ادب پارسی انجام نمی‌داد کشور ما هم امروز مانند تمامی کشورهای شمال آفریقا عرب زبان بودند.[۲]

او کوشش کرد خلافت عباسی را سرنگون کند و حتی تا نزدیکی بغداد نیز پیش رفت، ولی در ماه شوال ۲۶۵ هجری قمری به بیماری قولنج مبتلا و در سرانجام در گندی‌شاپور درگذشت.[۱]

دربارهٔ واژه «صفار»

یعقوب لیث مردی از توابع سیستان بود که برای اولین بار توانست دولتی ایرانی ایجاد کند که نه از خلیفه عباسی و نه از دیگری پیروی می‌کرد.

اصطلاح و واژه صفار به‌زودی به این سلسله اطلاق شد. در روزگار لیث در سیستان تعداد زیادی رویگر بودند و در بقایا و ویرانه‌های شهرهای باستانی اسباب و آلات زندگی و خانگی و نیز تزئینات مختلف مورد نیاز مردم دیده شده که عموماً از مس خالص و یا ترکیبات آن ساخته شده و نشانگر آنست که در آنزمان حرفه و شغل رویگری از مشاغل پر سود به‌شمار می‌رفته‌است.

هرچند در زمان حال نیز تعدادی این شغل و حرفه را دنبال می‌کنند اما واژه رویگر بعنوان لقب ویژه و اختصاصی پسران لیث و سلسله ای که توسط آنها تأسیس شد باقی مانده‌است.

در مدت ۱۵ سال حاکمیت او قلمرو پهناوری که از عراق تا حدود هندوستان امتداد داشت برپا ساخت که به میراث برای برادرش رسید.[۳]

اصل و نسب و یعقوب لیث

دربارهٔ اصل و نسب یعقوب لیث در کتاب‌های تاریخی، روایات‌ متفاوتی است.

حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده، او را بچه سیستانی می‌نامد که چون در خود نخوتی می‌دید به رویگری ملتفت نشد و به سلاح‌ورزی و عیاری افتاد.

با وجود این‌که بعضی از تاریخ‌نویسان یعقوب لیث را رویگرزاده‌ای بیش ندانسته‌اند اما نویسندهٔ ناشناختهٔ تاریخ سیستان او را از پشت ساسانیان می‌داند و نسب وی را پس از ده واسطه به انوشیروان و پس از پنجاه و پنج واسطه به کیومرث می‌رساند.

زندگی‌نامه یعقوب لیث

یعقوب لیث به سال ۲۰۶ یا ۲۰۷ هجری قمری در خانوادهٔ رویگری به‌نام لیث در روستای قرنین، نزدیک شهر زرنگ (زرنج) زاده شد. پسران لیث نیز چون خود او شغل رویگری داشتند اما چون روستایی کوچک به چند نفر رویگر در یک زمان احتیاج نداشت بخشی از اوقات یعقوب و برادرانش به سرگرمی‌های دیگری مانند: کاردکشی، کمدافکنی، تیراندازی، نیزه‌اندازی، سوارکاری و عیاری سپری می‌شد. یعقوب و برادرانش در عیاری به کمال رسیدند و چون پدرشان درگذشت، یعقوب ناگزیر کارهای وی را ادامه داد تا خانواده‌اش را تأمین کند اما در عین عیاری، همت بالایی نیز داشت. از این‌رو فرمانده و سردستهٔ گروهی عیارپیشه شد که در فرصت‌های مناسب به قافله‌ها و کاروان‌ها می‌تاختند و کالاهای نفیس را که برای خلیفه فرستاده می‌شد، به غنیمت می‌بردند تا میان نیازمندان تقسیم کنند.[۴]

یعقوب با محبوبیتی که میان مردم به خاطر جنگ با خوارج به دست آورده بود، توانست به قدرت برسد. مرکز حکومت او شهر زرنگ (زرنج) در افغانستان امروزی بود. در زمان به قدرت رسیدن صفار حکومت بنی‌عباس در ایران قدرت بسیاری داشتند و یعقوب لیث صفاری که از به قدرت رسیدن اعراب در ایران ناراضی بود، از ابتدای حکومت خود رؤیای سرنگونی حکومت بنی عباس را در سر می‌پروراند.

تندیس یعقوب لیث در زابل

شورش یعقوب لیث

یعقوب بعد از فتح کرمان و نیشابورخراسان را نیز فتح و حکومت طاهریان را سرنگون کرد و برعلیه بنی عباس به خوزستان لشکر کشید و از آنجا به بغداد رفت، اما در جنگ با خلیفه شکست خورد و از ناحیهٔ گلو به شدت زخمی و مجبور به عقب‌نشینی شد. دوباره به شوش بازگشت تا لشکر خود را احیا و به بغداد لشکرکشی کند که در میانهٔ راه و بر مبنای اسناد تاریخی در نزدیکی دزفول کنونی (جندی شاپور) به طور ناگهانی بیمار شد و کمی بعد از دنیا رفت. [۵]

از اواخر خلافت مأمون، حکومت خراسان و سیستان در دست خاندان طاهری بود و آنها کسانی را به حکومت سیستان فرستاده و بیشتر نمایندگان آنان با سرکشان محلی به زد و خورد می‌پرداختند. از کسانی که در سیستان علیه طاهریان و خلیفه «المتوکل علی‌الله» قیام نمود صالح بن نصر بود. در اوایل سال ۲۳۲ یعقوب به همراه جمعی از یاران خود به صالح پیوست. وی در پنجم محرم ۲۳۷ شهر تاریخی بُست را از چنگ نمایندهٔ خلیفه درآورد و به صالح داد و به پاس این خدمت، مقام سرهنگی بُست را به‌دست‌آورد. یعقوب در نتیجهٔ همکاری با صالح، کارش بالا گرفت و یاران و فداییان بسیاری پیدا کرد. صالح که به کمک یعقوب بر دشمنانش پیروز شده بود پس از مدتی، با ستمگری به مردم شهرها را غارت کرد. یعقوب با او مخالفت کرد و در ۲۴۴ به جنگ با وی پرداخت و او را شکست داد. از آن پس لشگریان سیستان با درهم بن نصر برادر صالح بیعت کردند و یعقوب یکی از کسانی بود که به سپه‌سالاری آن نیروها برگزیده شد.

درهم که از شجاعت و قدرت روزافزون یعقوب و محبوبیت وی در میان عیاران سیستان ترسیده بود به نزدیکان خود دستور قتل یعقوب را داد ولی یعقوب که آگاه شده بود با پیش‌دستی، او را دستگیر و روانهٔ زندان کرد و شماری از یاران وی را بکشت.

مردم سیستان در روز ۲۵ محرم ۲۴۷ هجری قمری برابر با فروردین‌ماه ۲۴۰ هجری خورشیدی (۱۲ آوریل ۸۶۱ میلادی) با یعقوب فرزند لیث پیمان بستند .[۴]

تشکیل حکومت توسط یعقوب لیث

یعقوب لیث در ۲۴۷ هجری قمری به یاری مردم، حکومت مستقل تشکیل داده و شهر زرنگ را به پایتختی برگزید و پیش از پرداختن به نواحی غربی و شمال غربی (کرمان و خراسان) به ترتیب به امور اجتماعی شهر پرداخت. شهر زرنگ، بزرگ‌ترین شهر سیستان در سدهٔ چهارم بود که در آن دوران دارالاماره‌هایی در آن برپا کرده بودند. از جمله بناهای مهم زرنگ باید از مسجد جامع، دارالاماره و کاخ یعقوب نام برد. کاخ یعقوب لیث که ویژهٔ امیر سیستان بود سبزه‌میدانی از خود داشت که یعقوب در آنجا می‌نشست تا مردم شرح حال خود را به وی تقدیم کنند و او به داد دادخواهان می‌پرداخت.

شهر زرنگ دارای پنج دروازهٔ آهنین درونی و سیزده دروازهٔ بیرونی بود و تسخیر آن بر هیچ‌کس میسر نبوده، به همین دلیل عنصری بلخی در شعر خود آن را «مدینه‌العذراء» خوانده‌است.

مدتی از امارت یعقوب بر سیستان نگذشته بود، که درهم از زندان فرار کرد و با حامد سرناوک متحد گشته، با سپاهی عظیم عازم زرنج پایتخت یعقوب شدند. یعقوب تا آگاه شد از شهر خارج گشته و در برابر دشمنان صف‌آرایی کرد. در جنگی که روی داد، سرناوک کشته شد و شماری از سربازان آن دو به اسارت درآمدند.

هم‌زمان با این اوضاع، صالح در بُست قوایی عظیم تهیه دیده بود و قصد جنگ با امیر صفاری را داشت. یعقوب در صدد دفع او برآمد و عمرو لیث برادرش را در زرنگ به نیابت گذاشت و عازم بُست شد. در خارج از شهر با صالح جنگید و او را وادار به فرار کرد و بر بُست چیره گردید. صالح که از چنگ یعقوب گریخته بود، شبانگاه به‌سوی زرنگ رفت و خانهٔ عمرو لیث را محاصره و او را از آنجا بیرون کشید و زندانی کرد. یعقوب از جریان آگاه شد، به سیستان بازگشت، با صالح روبه‌رو شد و او را شکست داده و عمرو و یارانش را نجات داد.[۴]

مهم‌ترین جنگ‌ها

جنگ با رتبیل

صالح پس از فرار از چنگ یعقوب عازم بُست شد و از رتبیل پادشاه کابل، کمک خواست. یعقوب متوجه بُست گردید و در نزدیکی رخد با صالح جنگ کرد. در این نبرد، رتبیل به کمک صالح آمد و به علت افزونی سپاهیان دشمن کار بر یعقوب سخت شد. پس پنجاه سوار دلیر برگزید و به قلب سپاه رتبیل زد و او را کشت و صالح را نیز پیش از فرار، دستگیر و تا پایان عمر در سیستان زندانی کرد.

جنگ با عمار (۲۵۱ هجری قمری)

گروه خوارج مهاجر به سیستان به سرکردگی عمار از برجسته‌ترین دشمنان یعقوب بودند که به مرور زمان از دشمنی با خلیفه به آزار مردم سیستان روی آورده بودند. عمار سپاه خویش را برای یورش به یعقوب آماده می‌کرد که مورد حملهٔ لشگریان وی قرار گرفت، خود و جمعی از سپاهیانش به هلاکت رسیدند و به این ترتیب خوارج در سیستان که سال‌ها به کابوس خلیفه تبدیل شده بودند نابود شدند.

لشگرکشی به هرات (۲۵۳)

یعقوب پس از رسیدگی به وضع سیستان عازم هرات شد و والی آنجا، حسین بن عبدالله بن طاهر را اسیر ساخت و دژ هرات را تصرف نمود. چون خبر فتح هرات به محمد بن طاهر، از امیران خاندان طاهری در نیشابور رسید. وی سپه‌سالار خویش ابراهیم بن الیاس بن اسد را مأمور نبرد با یعقوب کرد. یعقوب حکومت هرات را به علی بن لیث برادرش سپرد و سپه‌سالار طاهریان را در پوشنگ شکست داد. ابراهیم فرار کرد و اوضاع را در نیشابور به محمد بن طاهر گزارش داد. محمد به ناچار فرمان حکومت فارس، سیستان، کابل و کرمان را به نام یعقوب نوشت و با خلعتی جهت او فرستاد. یعقوب با دریافت فرمان، نامه‌ای به عثمان بن عفان، قاضی زرنگ نوشت و دستور داد، خطبه به نام او بخوانند.

لشگرکشی به کرمان (۲۵۴)

یعقوب پس از سامان دادن وضع پایتخت، لشگریان را به سوی کرمان به حرکت درآورد. عبور یعقوب از بیابان سیستان و بم با سختی و مشقت زیاد پایان یافت و چون به حوالی بم رسید شنید که اسماعیل بن موسی، حاکم بم آمادهٔ ایستادگی در برابر اوست. جنگ شدیدی میان یعقوب و اسماعیل درگرفت، سپاهیان یعقوب مردانه جنگیدند و اسماعیل بن موسی را اسیر کردند. یعقوب حاکمی را از جانب خود بر بم گماشت و رو به کرمان نهاد. علی بن حسین حاکم کرمان و فارس، برادر خود عباس بن حسین را به حکومت کرمان گمارده بود. علی بن حسین چون خبر پیروزی یعقوب را در بم شنید طوق بن مغلس را با سپاهی جهت رو در رویی با یعقوب فرستاد. یعقوب پس از تصرف رفسنجان، سیرجان و شکست طوق و فرونشاندن شورش‌های جیرفت نامه‌ای برای علی بن حسین فرستاد. حاکم فارس و کرمان در جواب نامه یعقوب نوشت: «اگر کرمان را می‌خواهی پشت سر توست و اگر فارس را می‌خواهی نامه‌ای به خلیفه بنویس تا مرا بازخواند، من بازمی‌گردم».

لشگرکشی به بامیان و بلخ (۲۵۶)

یعقوب به بامیان و بلخ حرکت کرد و به آسانی بر بامیان دست یافت، زیرا داود بن عباس والی آنجا نتوانست در برابر یعقوب ایستادگی کند و فرار کرد، اما فتح بلخ چندی به طول انجامید چون مردم شهر در کهن‌دژ بلخ بنای جنگ و ستیز را گذاشتند، ولی یعقوب بر قلعه نیز چیره شد و محمد بن بشیر را به امارت بلخ گماشت و عازم هرات شد تا عبدالله بن محمد بن صالح سگزی را که در آنجا طغیان کرده بود، تنبیه کند. عبدالله چون از حرکت یعقوب آگاه شد از هرات به نیشابور نزد محمد بن طاهر رفت.

لشگرکشی به نیشابور

یعقوب لیث سلسله طاهریان را در ۲۵۹ شکست داد. چون یعقوب در تعقیب عبدالله بن محمد بن صالح سگزی، به سه منزلی نیشابور رسید، یکی از نزدیکان خود را نزد محمد بن طاهر فرستاد و پیغام داد که من برای اطاعت به خدمت آمده‌ام. عبدالله بن محمد بن طاهر گفت: «به آنچه یعقوب می‌گوید اعتماد مکن سپاه جمع کنم، تا با وی جنگ کنیم». محمد بن طاهر گفت: «ما حریف او نیستیم و چون جنگ کنیم او پیروز می‌شود»، از این‌رو عبدالله از نیشابور خارج شد و به دامغان گریخت.

محمد بن طاهر عموها و بزرگان خاندان خویش را به پیشواز یعقوب فرستاد و او وارد نیشابور شد. محمد بن طاهر نزد وی رفت و یعقوب او را به سبب کوتاهی در کارش ملامت و توبیخ کرد، آنگاه عزیز بن سری را دستور داد تا آنان را مقید ساخته و سپس محمد بن طاهر را به سیستان فرستاد و تا زمان مرگ زندانی کرد و در همان زندان نیز او را به خاک سپردند.

لشگرکشی به گرگان (۲۶۰)

یعقوب چندی در نیشابور ماند و ضمن اقامت اطلاع یافت که عبدالله بن صالح سگزی از دامغان خارج و عازم گرگان شده‌است. یعقوب از طریق اسفراین به گرگان رفت و پیکی نزد حسن بن زید علوی فرستاد و از او خواست عبدالله را نزد وی فرستد، اما حسن از تسلیم عبدالله خودداری کرد و یعقوب از این‌رو به حسن بن زید اعلان جنگ کرد. حسن و عبدالله به طبرستان فرار کردند، حسن به کوه‌های دیلم پناهنده شد و عبدالله به کوهستان‌های طبرستان رفت ولی حاکم آن ناحیه او را دستگیر و تحویل عزیز بن عبدالله سردار یعقوب داد. عزیز، عبدالله را به دربار یعقوب فرستاد. یعقوب او را کشت و از آنجا به نیشابور بازگشت.

لشگرکشی به فارس (۲۶۱)

یعقوب، محمد بن زیدویه را که از سرداران سپاه او بود به حکومت قهستان گماشت، اما پس از چندی او را برکنار کرد. محمد بن زیدویه به جمع دشمنان یعقوب پیوست و به نزد محمد بن واصل حاکم فارس رفت و او را علیه یعقوب تحریک کرد. یعقوب حکومت سیستان را به ازهر بن یحیی سپرد و برای سرکوب آنان عازم فارس شد. محمد بن زیدویه از آمدن یعقوب به فارس ترسیده بود و به محمد بن واصل گفت: بهتر است با یعقوب مقابله نکنی، ولی محمد قبول نکرد. از این‌رو محمد بن زیدویه از خدمت حاکم فارس بیرون آمد و در یک از قصبات آنجا مخفی شد. محمد بن واصل به جنگ یعقوب آمد. در این نبرد چندین هزار نفر لشگریان محمد کشته شدند و خودش نیز فرار کرد. یعقوب به دنبال محمد شتافت، اما محمد بن واصل در ارتفاعات مجاور رامهرمز مخفی شد.

در این هنگام محمد زیدویه از فارس به خراسان و از آنجا به قهستان رفت. محمد بن واصل نیز جمعی از نزدیکان خود را گردآوری و نخست به فسا و از آنجا به بندر سیراف رفت. به محض ورود محمد به سیراف، حاکم آنجا وی را دستگیر و به عزیز بن عبدالله که در تعقیبش رفته بود تحویل داد. عزیز محمد را به نزد یعقوب فرستاد و یعقوب نیز او را زندانی کرد.

جنگ با خلیفه (۲۶۴)

معتمد، خلیفهٔ عباسی که از شکست محمد بن واصل آگاه شد. اسماعیل اسحاق قاضی را با فرمان حکومت خراسان، طبرستان، گرگان، فارس، کرمان، سند و ریاست افتخاری شرطهٔ (شهربانی) بغداد نزد یعقوب فرستاد. یعقوب با فرستادهٔ خلیفه به مهربانی رفتار کرد و پاسخ نامهٔ خلیفه را به او داد. اسماعیل نیز در بازگشت، نامهٔ یعقوب را به خلیفه تسلیم کرد. یعقوب پس از زندانی کردن محمد بن واصل، جمعی از لشگریان خود را به اهواز فرستاد و خود به دنبال آنان رفت، تا از آنجا به بغداد حرکت کند. چون خبر حرکت یعقوب به سمت بغداد به مردم آن شهر رسید، اهالی بغداد علیه خلیفه معتمد و برادرش الموفق قیام کردند و خلیفه هر چند با مشکلاتی روبه‌رو گردید، قصد جنگ با یعقوب کرد. چون یعقوب به دیرالعاقول (واقع در شمال شرق دجله میان واسط و بغداد) رسید، خلیفه نیز با لشگریان خود در مقابل وی صف‌آرایی نمود. در این محل نبرد سختی میان آنان درگرفت و یعقوب با حملات برق‌آسا، تعداد زیادی از سپاه بغداد را به قتل رساند.

معتمد و موفق که کار را چنین دیدند آب نهری را که از دجله جدا می‌شد، در میان سپاه یعقوب باز کردند تا هراس به سپاه یعقوب افتد و از سویی دیگر، باروبنه و چارپایان را آتش زدند. از این‌رو سپاهیان یعقوب میان آب و آتش، راهی جز عقب‌نشینی ندیدند.

در این پس‌نشینی گروهی از یاران یعقوب کشته شدند و خود او نیز از ناحیهٔ گلو و دست زخمی شد. با این وجود با جمعی از سرداران و لشگریان دلیر خود تا مدتی به نبرد ادامه داد تا توانست به واسط عقب‌نشینی کند. از آنجا به شوش رفت و به گردآوردی خراج پرداخته تا به جنگی دیگر پردازد. سپس به شوشتر راند، آنجا را محاصره و فتح نمود، حاکمی در آنجا گماشت و خود عازم فارس شد و سپاهی تدارک دید. در بازگشت از فارس در جندی‌شاپور اقامت کرد و با نیرویی که فراهم کرده بود آمادهٔ جنگ با خلیفه شد. در این هنگام (۲۵۶ هجری قمری) سخت بیمار شد و در بستر ناتوانی افتاد.[۴]

بیماری و مرگ یعقوب لیث

چون معتمد از اقامت یعقوب در جندی‌شاپور می‌ترسید، برای دلجویی پیکی فرستاد و او را وعدهٔ امارت فارس داد. یعقوب فرستادهٔ خلیفه را پذیرفت. نزدیک بسترش شمشیری با مقداری نان و پیاز گذارده بودند، چون فرستادهٔ خلیفه پیام خویش بگذارد، یعقوب به وی گفت:

«به خلیفه بگو که من اکنون بیمارم و اگر بمیرم هر دو از دست یکدیگر راحت می‌شویم، اگر بمانم بین ما جز شمشیر نخواهد بود. این مال و ملک و گنج و زر به نیروی هوش و همت گرد آورده‌ام نه از پدر به ارث بردم نه از تو به من رسیده‌است. نیاسایم تا سرت به مهدیه فرستم و خاندانت را نابود سازم، یا به آنچه گویم عمل کنم یا به نان جو و ماهی و تره بازگردم».

بیماری یعقوب روز به روز شدیدتر می‌شد. یاران و برادرش، عمرو هرچه کردند از درمان و دارو نتیجه‌ای حاصل نشد. سرانجام یعقوب پس از شانزده روز بیماری، در روز دوشنبه دهم شوال ۲۵۶ هجری قمری برابر نهم ژوییه ۸۷۹ میلادی درگذشت. او را در همان شهر نیاکانی، جایی که زمانی برترین آموزش‌گاه دانش روزگار خود بود به خاک سپردند.

در معجم‌البلدان و در حدودالعالم نیز مزار یعقوب لیث را در جندی‌شاپور دانسته‌اند، شهری در ۱۵۰–۱۴۰ کیلومتری اهواز میان اندیمشک و دزفول که تپه‌های باستانی آن باقی است.

هرچند امروزه اثری از آن مزار موجود نیست اما گویند در روستای شاه‌آباد مزار امامزاده شاه‌ابوالقاسم است که بنا به اظهار مردم محل حدود ۳۰ تا ۳۵ سال پیش کتیبه‌ای به خط عربی بر آن گنبد وجود داشته که در آن نام یعقوب لیث، نخستین شهریار ایران پس از اسلام نوشته بوده‌است. به احتمال بسیار قوی این بنا همان آرامگاه یعقوب است.[۴]

نامه یعقوب لیث به خلیفه عباسی

به خلیفه مسلمین؛ المعتمد بالله عباسیان

هنگامیکه ما دربارهٔ بخشش و کار شما شنیدیم که استانهای بسیاری از ایران را بخود ما ایرانیان بخشیده‌اید؛ بسیار فریفته شدیم اما به برادرانمان گفتیم که خلیفه بغداد تا چه اندازه بخشنده و بزرگوار است که اداره استانهای خودمان را بخودمان واگذار می‌کند! از کجا خلیفه قدرت چنین دهشی را بدست آورده؟

خلیفه هرگز دارای استانهای ایران نبوده که اینک اداره شان را به ما ببخشد!

اما براستی بغداد ـ زمانی در بین‌النهرین که نخستین استان ایران بود بر روی خاکستر تیسفون و بر پشته ای از کشته شدگان سدها و هزاران هم میهن ما ساخته شد و شما روح سرگردان نیاکان کشته شده ما را شبها در حال گام زدن در کنار بارگه با شکوه خود می‌توانید ببینید. آنها چشم در چشم شما می‌دوزند و چشم را پریشان می‌کنند.

آیا راست نیست که بغداد به بهای خون ایرانیان ساخته شده؟ خلیفه باید پاسخ این پرسش را به جهانیان بدهد.

آیا آنچه که خلیفه ونیاکانش برای ایران کرده‌اند؛ می‌تواند نشانی از دادگستری داشته باشد؟

آرامگاه یعقوب لیث

من یعقوب لیث، پسر لیث سیستانی، یک مسگر ساده، یک کارگر ساده، یک فرزند ایران، با قدرت مردم ایران، با این نوشته هر دو اختیارات خلیفه را رد می‌کنم:

۱ـ نفرین و محکومیت خود، برادرانم و یاران ایرانم را

۲ـ بخشش و برگرداندن استانهای خودمان بخودمان را

هرگونه میان آیی (دخالت) بغدادیان در کار ایرانیان را رد می‌کنم. ما بخلیفه بغداد نیاز نداریم که استانهای خودمان را که پیشاپیش پس گرفته‌ایم و برای ایران است و نه هیچ‌کس دیگر؛ بما ببخشد. خلیفه شاید خلیفه باشد، اما هرگز خلیفه ایران نمی‌تواند باشد.[۶]

در روایت دیگری دربارهٔ نامه یعقوب به خلیفه آمده‌است:

خلیفه عباسی که تجربه برافتادن خاندان بنی امیه بدست ایرانیان را داشت هراسان پیکی بسوی یعقوب می‌فرستد و می‌گوید تمامی نقاطی که در ایران تصرف کردید از آن تو باشد ولی مرا به خلافت مسلمین بپذیرید. یعقوب لیث صفاری نان و پیاز وشمشیری را در یک سینی می‌گذارد و در پاسخ به خلیفه چنین می‌گوید:

تصویر قسمتی از آرامگاه یعقوب لیث

تو یک متجاوز به خاک ایران هستی و در مقامی نیستی که ملک ایران را به ایرانی ببخشی. من یک رویگر زاده ایرانی هستم. غذای من ساده است نان و پیاز ولی پاسخ من به متجاوزی مانند تو به خاک ایران هرچند خود را خلیفه مسلمین بخوانی این شمشیر است…[۲]

آرامگاه یعقوب لیث

آرامگاه یعقوب لیث صفاری با گنبد مخروطی شکل دندانه‌دار در قسمت شمال‌شرقی روستای شاه‌آباد در ۱۰ کیلومتری جاده دزفول به شوشتر در استان خوزستان، در میان یکی از مهم‌ترین محوطه‌های تاریخی ایران یعنی خرابه‌های شهر جندی شاپور قرار دارد، وجود گورستانی با سنگ قبرهای باستانی در اطراف مقبره گواهی بر قدمت این اثر دارد. گنبد مخروطی شکل آرامگاه از بهترین نوع گنبدهای مخروطی واقع در خوزستان است. جلال و زیبایی نمای گنبد از دور کاملاً جلوه‌گر این است که روزی این بقعه برای شخصی بزرگ بنا شده‌است. بنای آرامگاه از یک ورودی برخوردار است و سطح داخلی آرامگاه را از سطح بیرونی آن جدا می‌کند. سازه اصلی بنا خشت خام است و نقوش برجسته و ملات گچ و خاک دارد.

قدمت تاریخی آرامگاه یعقوب لیث صفاری به دورهٔ سلجوقی تا قاجار می‌رسد و با توجه به مرمت‌های مختلف قدیمی‌ترین قسمت آن مربوط به دورهٔ سلجوقی است. بنا به گفتهٔ مردم محلی حدود چندین دهه پیش روی دیوار گنبد کتیبه‌ای با خط عربی قدیم وجود داشته و روی آن اسم یعقوب لیث سردار بزرگ به وضوح نوشته شده بود که بعدها توسط عده‌ای با اسپری مشکی پوشیده شده‌است. وجود تندیس بزرگی از این شهریار ایرانی که سوار بر اسب می‌تازد و در بخش غربی شهر دزفول از مسیر اندیمشک به دزفول نصب شده، مهر تأییدی بر وجود آرامگاه یعقوب لیث است و البته شواهد و اسناد تاریخی بر این حقیقت دلالت دارد.[۵]

بی‌توجهی به آرامگاه یعقوب لیث

آرامگاه یعقوب لیث صفاری که با شماره ۲۵۵۰ در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده وضعیت مناسبی ندارد و در ضریح آهنی مقبره آن از چوب صندوق میوه برای اتصال بخشهای مختلف استفاده شده و روی آجرها و دیوار قدیمی آرامگاه نیز میخهایی زنگ زده و تار عنکبوت جلب توجه می‌کند.

مرمت آرامگاه یعقوب لیث با چوب صندوق میوه در جمهوری اسلامی

این آرامگاه با محوطه ۹ هکتاری اش دو چشمه سرویس بهداشتی دارد که مدت هاست نه آب دارد و نه دربشان باز است. حتی از تجهیز ساختمانی با دو اتاق که از قبل در محوطه ساخته شده بود و برای راه اندازی پایگاه جندی شاپور در نظر گرفته شده خبری نیست. راه اندازی این پایگاه در دور اول سفر هیئت دولت مصوب شد اما تا کنون نسبت به راه اندازی آن اقدامی صورت نگرفته‌است.[۷]

فضائل و ویژگیهای یعقوب لیث

امیر یعقوب یازده سال و نه ماه امارت کرد و بر خراسان، سیستان، کابل، سند، فارس، کرمان و خوزستان تسلط داشت و در مکه و مدینه خطبه به نام وی می‌خواندند و او را «ملک‌الدنیا» می‌نامیدند. یعقوب، مردی شجاع و دلیر بود و در برابر سختی‌ها ایستادگی بسیار داشت. او یک سرباز وقت‌شناس، سخت‌کوش، خشن و نافذ بود. کام‌یابی یعقوب در بیشتر لشگرکشی‌هایش به اطاعت سپاهیان از او مربوط می‌شد.

او مردی آهنین تصمیم بود. یکی از دشمنانش یعنی حسن بن زید، فرمان‌روای طبرستان او را از لحاظ عزم راسخ و اراده پولادین‌اش «سندان» نامید.

یعقوب هرگز در اندیشهٔ تن‌آسایی و هوس‌جویی نیفتاد و بر اثر حسن تدبیر و زیرکی که داشت، در جنگ‌ها با عدهٔ کم بر جمعیت زیاد دشمن پیروز می‌شد. وی به یاری‌گری خداوند ایمان داشت و هرگز از ستایش او غافل نبود. به طوری که به گزافه گویند: «از باب تعبد، اندر شبانه‌روز، صدو هفتاد رکعت نماز زیادت کردی از فرض و سنت».

چنین برمی‌آید که یعقوب هرگز ازدواج نکرد و در تاریخ نیز به آن اشاره نشده و نامی از فرزند یا فرزندانی از او به میان نیامده است. مسعودی در مروج‌الذهب می‌نویسد: «وسیلهٔ سرگرمی و تفریح او، تربیت افراد بود که آنها را نزد خود می‌خواند و کاردهای چرمین را که مخصوص ایشان ساخته بود به آنها می‌داد، تا در حضور وی با آن زد و خورد کنند».

یعقوب، مردی بردبار و شکیبا بود. بهتر از مردم معمولی غذا خوردن را، خیانت می‌دانست. اغلب در سفر و هنگام جنگ غذایش نان و پیاز بود که در ساق چکمه‌اش می‌گذاشت. او بیشتر بر قطعهٔ حصیری می‌خفت که حدود هفت وجب طول و دو ذراع (نزدیک به یک متر) عرض داشت. همیشه سپرش در کنارش بود و به آن تکیه می‌داد و هر وقت می‌خواست بخوابد، همین سپر را بالش قرار می‌داد و از بیرق سپاه برای روپوش استفاده می‌کرد. او راهنمایی بود برای آنانی‌که می‌خواستند سلطهٔ عرب را بر ایران پایان دهند. یعقوب رهبر و معلم ایرانیانی بود که در اندیشهٔ قیام برضد تسلط جابرانه و غاصبانهٔ خلیفه بر کشور خویش بودند.

وی با این‌که مدت زیادی حکومت نکرد، ولی در آبادگری و بازسازی مسجدها و بناهای خیریه کوشش بسیار نمود. یکی از بزرگ‌ترین و شگفت‌آورترین بناهای شهر زرنگ، مسجد جامع و به گفته نویسندهٔ تاریخ سیستان مسجد آدینهٔ آن بوده که در ماه رمضان هر سال سی هزار درهم از بودجه دولت صفاری وقف آن می‌شد و به دستور یعقوب مناره‌ای از مس برای آن ساخته بودند.

یعقوب به علت تعصب مذهبی «هرگز بر هیچ‌کس از اهل تهلیل (لا اله الا الله گویان) که قصد او نکرد شمشیر نکشید و پیش تا حرب آغاز کردی حجت‌های بسیار بگرفتی، خدای را تعالی گواه گرفتی، و چون کسی اسلام آوردی مال و فرزند او نگرفتی».

در احوال او گویند: مردی به عثمان توهین می‌کند، یعقوب به خیال این‌که مقصود از عثمان یکی از نجیبان سیستان است فرمان می‌دهد او را مجازات کنند ولی همین که به یعقوب گفتند عثمان، خلیفهٔ سوم است که مورد دشنام قرار گرفته، حکم خود را نسخ کرده می‌گوید: «من را با اصحاب کاری نیست».

به هر حال اگر قیام یعقوب لیث را بر ضد خلافت با توجه به آنچه که خواجه نظام‌الملک در سیاست‌نامه شرح داده بررسی کنیم، باید بگوییم که یعقوب کشش شدیدی به پیروی از تشیع داشته‌است. هم‌چنین در کتاب «مجالس المؤمنین» نوشتهٔ سید نورالله شوشتری که شرح زندگانی رجال بزرگ شیعه در آن آمده‌است صفاریان در زمرهٔ پیروان تشیع به قلم آمده‌اند.

یعقوب توجهی عمیق به زنده‌سازی افتخارهای کهن ایران و ضبط و نشر خداینامه و شاهنامه داشت. چون دولت به یعقوب رسید، کسی را به هندوستان فرستاد تا نسخه‌ای از کتاب تاریخ پادشاهان قدیم ایران را که در آنجا بود بیاورد سپس ابومنصور عبدالرزاق بن عبدالله فرخ را که معتمدالملک بود دستور داد تا از زبان پهلوی به زبان فارسی منتقل کند و از زمان خسروپرویز تا یزدگرد را نیز به آن بیفزاید. ابومنصور دستور داد تا سعد بن منصور عمری به اتفاق چهارتن دیگر (تاج فرزند خراسانی از هرات، یزدان فرزند شاپور از سیستان، ماهو فرزند خورشید از نیشابور و سلیمان فرزند برزین از توس) تا سال ۳۶۰ هجری قمری آن را تمام کردند. (مقدمهٔ آن شاهنامه نیز به نام ابومنصور بوده و به این دلیل به شاهنامهٔ ابومنصوری معروف گشته و هنوز باقی است) و در خراسان و عراق نیز نسخه‌هایی از آن برداشته شده‌است.

گویا یعقوب اصل کتاب را از هندوستان آورده، بعدها دقیقی آن را سروده و ابومنصور دستور ترجمهٔ آن را صادر کرده، و سرانجام فردوسی به‌طور کامل آن را به نظم درآورده است. علت توجه یعقوب به این نکته را علاوه بر روحیهٔ میهن‌پرستی و ایران‌خواهی و علاقهٔ او به زبان پارسی، فخر به نیاکان نیز باید دانست زیرا یعقوب خود را از فرزندان پادشاهان ساسانی می‌دانست.

یعقوب لیث، بنیادگذار شعر فارسی در ایران بود و در زمان دولت او شعر فارسی برای اولین‌بار رسمیت یافت و شاعران دربار خود را به سرودن شعر به زبان شیرین فارسی، ترغیب و تشویق نمود. پس از بازگشت پیروزمندانهٔ یعقوب از هرات، با در دست داشتن فرمان حکومت سیستان، کابل، کرمان و فارس، مردم سیستان با شادی و شعف از وی استقبال کردند و شاعران سیستان، اشعاری در مدح او سروده و از دلاوری وی ستایش کردند که البته این شعرها به زبان عربی بود.

پس از شنیدن بیت‌هایی از آن شعرها، یعقوب دبیر رسایل خود را که محمد بن وصیف نام داشت و در جمع نیز حاضر بود، خواست و دستور داد تا شعر به زبان فارسی گفته شود، که محمد هم چنین کرد.

پس از محمد بن وصیف، بسام کُرد و محمد بن مخلد سگزی، شاعرانی بودند که در زمان یعقوب و تحت توجه و تشویق او شعر فارسی سرودند.[۴]

یعقوب لیث، احیاگر زبان پارسی

بعد از حملهٔ اعراب تا زمان یعقوب لیث زبان رسمی ایران و حکومت‌های ایرانی عربی بود، یعقوب نخستین پادشاه ایرانی بود که زبان پارسی را ۲۰۰ سال بعد از ورود اسلام به ایران دوباره بازسازی و زبان رسمی کشور اعلام کرد و بعد از آن هیچ‌کس در دربار او حق نداشت به غیر زبان پارسی سخن بگوید. تا جایی که از زبان مورخان نقل شده‌است:

یعقوب زبان پارسی دری را زبان رسمی کشور اعلام کرد و بعد از آن حکومت وطن دوست و فرهنگ‌دوست سامانی راه او را دنبال و زبان پارسی را تا حد زیادی گسترش دادند و این رسمیت تاکنون ادامه دارد.

از آن پس گرانمایه گویندگان کشودند شعر دری را زبان

وز آن گفته شعر سامان گرفت به نظم اندرون پارسی جان گرفت

سزد گر به یعقوب خوانی درود که در بر رخ پارسی در گشود[۵]

دربارهٔ عیاران سیستان

در سیستان از اوایل قرن دوم گروهی به نام عیارن یا جوانمردان بودند که طبقه ای از طبقات اجتماعی و مردمی هوشیار از عوام الناس و آداب و رسوم خاصی داشتند. این گروه در عهد بنی عباس در سیستان بسیار شدند. عیاران در تاریخ سیستان همواره موقعیتی شایسته داشتند، گرچه از اشخاص عادی بودند ولی کارهای مهمی می‌کردند و در تغییر زمامداران و حکومت‌ها نقش داشتند.

باید گفت که جوانمردی و فتوت بدواً مسلک اخلاقی بود، بعد به یک روش سیاسی و انقلابی تغییر شکل یافت و سرهنگان و بزرگان این طایفه، همواره بازیگر برجسته هنگامه‌ها و تحولات سیاسی بودند که به اصطلاح نویسندهٔ تاریخ بیهقی، آنان را سرغوغا می‌گفتند، تاریخ سیستان عده ای از سرهنگان آنان را نام می‌برد. از این رو می‌توان اهمیت اجتماعی و سیاسی آنان را برآورد کرد.

در سیستان عیاران که به چستی و چابکی معروف بودند و شهرت تمام یافتند جوانان ورزشکار خصوصاً به آنان پیوستند و چون مردمی راز دار، با فتوت، پاک و درست کردار بودند، جوانان به شرکت در مجامع آنان رغبت کردند و تا آنحا پیشرفت کردند که سردسته‌های آنان مورد توجه حکام قرار گرفت و برای تأمین مخارج خود به راهداری پرداختند، یعنی عبور و مرور کالاهای بازرگانان را تحت حمایت قرار می‌دادند و مبلغی دریافت می‌کردند که تقریباً نوعی بیمه بود اگر بازرگانی از ادای مقرری سرباز می‌زد، نتیجه آن را می‌دید.

بنای کار عیاران بر جوانمردی بود این گروه شبروی و شبگردی می‌کردند، کارشان تهدید ثروتمندان و حکام بود و بسیاری اوقات تحمل این خطرات و مصائب، برای انجام کار مردم بینوا و یا دفع ظلم از مظلوم بود.

به عقیده آنان، جوانمردترین مردم آن است که دلیر، بردبار و شکیبا باشد، به وعدهٔ خود وفا کند، پاکدل و پاک چشم باشد، زیان کسی به سود خود نخواهد، ضعیف آزار نباشد، به اسیران تعدی نکند، بیچارگان را یاری کند، از ستم دیدگان دفاع کند، راست گوید، به صاحب سفره ای که نمک خورده‌است بدی نکند، در حیلت استاد باشد، نکته گوی و نکته سنج باشد، بر دیده و نادیده غیبت نکند، نان دادن و راز پوشیدن از کارهای آنان بود، حق نان و نمک را گرامی داشته و تلافی می‌کردند، گناه خود را به گردن دیگری نمی‌گذاشتند، محل تجمع آنان را یتیم‌خانه می‌گفتند و شاید به علت اینکه عیار بعد از ورود به جمع عیاران باید به خود متکی باشد نه پدر و مادر.

گر چه عیاران در بسیاری از شهرهای ایران ظاهر شدند ولی در هیچ قسمت نتوانستند تشکیلات منظم سیاسی برقرار کنند، مگر در سیستان.

فاتحین عرب که از اسلام به کلی دور شده بودند، مردم سیستان را برای دریافت باج و خراج آزار می‌دادند و عیاران از این هرج و مرج‌ها به نفع خود به ضرر حکومت مرکزی سود بردند، به یاری مظلومان برخاستند و ستمکاران و مالداران بی انصاف را گوشمالی می‌دادند. طبقهٔ جوان نیز، چون جوانمردی و پاکی عیاران را دیدند به سوی آنان شتافتند.

نهضت عیاران از یک سوی ریشهٔ طبقاتی و از سویی بنیادی ملی داشت و رفته رفته گسترش یافت تا اینکه با ماهیت مردمی و خصلت ضد استبدادی و ضد فئودالی شهرت یافت.[۳]

جستارهای وابسته

منابع