اصغرمنتظر حقیقی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۷۰: خط ۷۰:
  | imdb_id          =
  | imdb_id          =
}}
}}
علی‌اصغر منتظر حقیقی ، زاده ۱۳۲۷ – تهران، دوران ابتدایی ودبیرستان را در تهران به‌پایان رساند. درسال‌های آخر دبيرستان در رابطه با جلسات مذهبی قرار گرفت، سپس وارد دانشگاه در رشته‌ی شیمی شد و از بدو ورود، فعالانه در اعتصابات و تظاهرات شرکت می‌کرد؛ وی همچنین معلم شیمی در دبیرستان‌های تهران بود. گام بعدی او عضویت در سازمان مجاهدین خلق بود. علی‌اصغر منتظرحقیقی، مسئولیت گروه شیمی در سازمان مجاهدین خلق را به عهده داشت. او درفروردين ۱۳۵۱، در یک درگیری مسلحانه با عوامل سواک شاه به شهادت رسید.
او بارها می‌گفت : «انسان را میتوان از ميزان احساس مسئؤليتتش در قبال ظلم و ستم موجود در جامعه و كوششی كه در جهت نابودی آن می‌كند شناخت. هركس در اين زمينه كوشاتر باشد، بدون شك انسانتر است... در شرایط كنونی اگر من دريابم كه كدام راه درستتراست، در انتخاب آن يك لحظه درنگ نخواهم كرد ».
فعالیت‌های علی‌اصغر منتظرحقیقی درسازمان مجاهدین
درجريان دستگیری‌های گسترده اعضاء سازمان مجاهدین توسط سواک در اول شهريور سال ۱۳۵۰، علی‌اصغر افسر وظيقه بود و چون عده‌ای از اعضاء گروه شيمی، از جمله علی‌اصغر بديع‌زادگان و علی باكری دستگير شده بودند، وجود اصغر بيش از پيش ضروری مینمود؛ او بدون اين‌كه مأموران ساواك در تعقيبش باشند زندگی مخفی را پذيرا شد. وی درباره ورود به سازمان مجاهدین خلق می گفت : «از خدمت ارتش شاه بيرون آمدم و به هستهی ارتش مردم پيوستم». گاهی از دود و بخار موادی كه تهيه می‌كرد سينهاش می‌سوخت و صدايش به‌سختی درمیآمد اما هيچگاه هيچ كس از او گله يا شكايتی نشنید.
درگیری مسلحانه و شهادت علی‌اصغر منتظرحقیقی
اصغر يك روز بعد از دريافت سلاح از سازمان گفته بود:
«اكنون با آرامش خاطر بيشتری كار میكنم و شك ندارم كه دشمن بدون برداشتن زخم‌های متعدد به من دسترسی نخواهد يافت»
درفروردين ۱۳۵۱، علی‌اصغر منتظرحقیقی هنگامی كه بستهای را حمل میكرد، گشتیهای ساواك به او مشكوك میشوند و در نتيجه در خيابان شاهپور سابق (حنيفنژاد) درگيری پيش میآيد، علی‌اصغر با تيراندازی سريع و قاطعانه موفق میشود با زخمی كردن دو مأمور سواک از مهلكه بگريزد. علی‌اصغر كه خود نيز زخمی شده بود به كمك يك وانت‌بار خود را به منزلی در ميدان خراسان میرساند. اما ساواك با شناسائی ماشين مزبور و رديابی آن، موفق به كشف محل جديد میشود و تمامی آن منطقه را تحت محاصره شديد قرار میدهد. و بدين ترتيب ديگر فرار ناممكن میشود؛ دراين هنگام اصغر ابتدا اهالی منزل را به طبقه پائين میفرستد، بعد تمامی مداركی را كه همراهش داشت میسوزاند و آنگاه آمادهی درگيری با دشمن میشود. اصغر تا آخرين گلوله به نبرد با دشمن ادامه داد و سرانجام به شهادت رسید.
مردم حوالي ميدان خراسان حتماً روز ۳۱ فروردين ۱۳۵۱، را به ياد دارند كه چگونه تمامي آن منطقه توسط صدها  ساواكي محاصره شده بود و تمامي اين‌ها براي دستگيري مجاهدي بود كه زخم گلوله هم بر تن داشت. اما تا مدت‌ها ساواکی‌ها جرأت نزديك شدن به محل وي را نداشتند؛ و حتي بعد از شهادت نيز از جسدش ميترسيدند. كه مبادا نيمه جاني داشته باشد و... به همين دليل از دور چندين بار هم جسدش را هدف رگبار مسلسلهاي اسرائیلی خود قرار دادند.
شماره نشريه :مجاهد شماره ۴۵  تاريخ:۳۱ فروردين ماه ۱۳۵۹
خاطره ای از مجاهد خلق، شهید رضا رضایی
شهید رضا رضایی در خاطره‌ای که با علی‌اصغر منتظرحقیقی داشته بود، گفته است:
«یک بار با او در یک خودرو در خیابان شهباز می‌رفتیم. او رانندگی می‌کرد و من کنارش نشسته بودم، گشت ساواک از پشت ما رسید. اصغر گشت را در آینه دیده بود، ساواکی‌ها به خودرو مشکوک شده بودند و خودشان را به کنار خودرو ‌رساندند و به اصغر گفتند، بزن کنار. اصغر به آرامی به کنار خیابان رفت و گشت ساواک نیز سبقت گرفت و در جلوی خودروی اصغر متوقف شد؛ در همین لحظه اصغر شروع کرد دنده عقب حرکت کردن و من شروع کردم به تیراندازی، ساواکی‌ها همگی کف زمین خوابیدند. اصغر نیز که راننده بسیار ماهری بود، دنده عقب از لابلای خودروهایی که میآمدند عبور کرد و نهایتاً دور زد واز صحنه خارج شد، اصغر با مهارتی که در رانندگی داشت، ما را نجات داد. (نشریه مجاهد شماره ۲۵ صفحه ۳)
خاطراتی از مجاهد شهید اصغر منتظر حقیقی- محسن سیاه کلاه


( زاده ۱۳۲۷- درگذشت ۱۳۵۰)
”کمر من زیر این بار شاید بشکند ولی هرگز خم نخواهد شد“
بعد از ضربه سال ۱۳۵۰، و دستگیری مسؤلم، ارتباط من با سازمان مجاهدین قطع شد. حدود یک ماه ارتباط نداشتم و حیران و سرگردان شده بودم؛ تا این‌که یک یادداشتی توسط یکی از دوستانم به دستم رسید و در آن یک قرار خیابانی گذاشته شده بود که توسط اصغر فرستاده شده بود، نفهمیدم اصغر کیست ولی برایم مهم نبود. مهم این بود که دوباره به سازمان وصل می‌شدم. تا فردا صبح که زمان قرار بود، آرام و قرار نداشتم. فردا صبح سروقت در محل قرار حاضر شدم. از دور چشم‌های درشت و چهره شاداب و خندان اصغر را دیدم. به گرمی روبوسی کردیم... و حالا دوباره به سازمان وصل شده بودم. این برای من ”همه چیز“ بود.


'''اصغر منتظر''' حقیقی درتهران بدنیا آمد و دوران ابتدایی ودبیرستان را درهمان جا بپایان رساند. درسالهاي آخر دبيرستان در رابطه با جلسات مذهبي قرار گرفت. او دانشجوی رشته شمی بود. او مسئولیت گروه شیمی در سازمان مجاهدین را به عهده داشت. درفروردين ۵۱ دریک درگیری مسلحانه با عوامل سواک شاه کشته شد.
علی‌اصغر منتظرحقیقی را از سالیان قبل می‌شناختم؛ او از کلاس اول دبیرستان، معلم شیمی من بود. بعد از مدت کوتاهی رابطه من با او از معلم و شاگردی فراتر رفته بود و با هم دوست شده بودیم. شخصیت جذابی داشت و خیلی از شاگردانش همین رابطه را با او داشتند. یک معلم دوست داشتنی و دلسوز، که مورد احترام همه شاگردان بود. من نمی‌دانستم که اصغر هم عضو سازمان است. اما خیلی وقت‌ها او را در کوه می‌دیدم که با عده‌‌ای دیگر هر هفته به کوه می‌آید... اما او رابطه من را با سازمان می‌دانست و حالا، به سراغ من آمده بود و رابطه من را وصل کرده بود. چه موهبتی! حقیقتاً که ”وصل“ بودن چه موهبت بزرگی است. اصغر مسؤلم شد و بلافاصله او را برای دیدار سایر اعضای تیمی که داشتیم (از جمله شهید حسن صادق) بردم و کارمان را شروع کردیم. در شرایطی سخت و سنگین، بعد از ضربه سال ۱۳۵۰، و دستگیری تمام اعضای مرکزیت سازمان و ۹۰ درصد کادرها، آخر بعد از ضربه سال50 چیزی برایمان باقی نمانده بود و همه چیز مجدداً از صفر تهیه شده بود.  


== زندگینامه ==
اول غروب بود که اصغر مجدداً تماس گرفت و گفت که نزد تو می‌آیم. ۱۵دقیقه بعد وارد اتاق شد، مدت زیادی کنار بخاری ایستاده بود تا کمی گرم شود و بعد نشست و طبق روال، کارها و گزارشات روز را به او گفتم. از من خواست که چمدان را بیاورم و آوردم. اصغر، تمام محتویات آن را برایم توضیح داد و حساسیت‌ها را گفت که در جریان کار خطایی صورت نگیرد؛ خودش مشغول کار شد و من او را تماشا می‌کردم، تا دیر وقت مشغول کار بود و گام به گام به من نیز توضیح می‌داد. اصغر سلاح کمری‌اش را آورد و برایم توضیح داد که چگونه باز و بسته می‌شود و مکانیزم کار آن را تشریح می‌کرد. در بین صحبت‌هایش، گویی با خودش بلند بلند صحبت می‌کرد، به‌نحوی که من هم می‌شنیدم، گفت که ”ببین! ما بار و مسئولیت خیلی سنگینی را بلند کرده و بر دوش می‌کشیم، کمر من زیر این بار شاید بشکند ولی هرگز خم نخواهد شد“. این جمله اصغر برای من همیشه توشه راه بوده است. در سختی‌ها همیشه به خودم همین جمله را یادآوری کرده‌ام و انبوه از آن بهره گرفته‌ام.
اصغر در سال ۱۳۲۷ در تهران متولد شد. او مهندس شیمی ودبیر دبیرستانهای تهران بود.
یادش به‌خیر و گرامی باد. او بواقع که هرگز خم نشد و ایستاده و قهرمانانه به خلق و به خدایش وفادار ماند.


اصغر بعد از ورود به دانشگاه در اعتصابات و تظاهرات شرکت داشت. گام بعدي او عضويت در سازمان مجاهدين خلق بود.
اصغر معلم شیمی در دبیرستانهای تهران بود.
او بارها ميگفت : انسان را ميتوان از ميزان احساس مسئؤليتتش در قبال ظلم و ستم موجود در جامعه و كوششي كه در جهت نابودي آن ميكند شناخت. هركس در اين زمينه كوشاتر باشد، بدون شك انسانتر است“.
== فعالیت های اصغر درسازمان '''                  '''    ==
درجريان دستگیریهای گسترده  اول شهريور سال ۱۳۵۰سواک از اعضاء سازمان مجاهدین، اصغر افسر وظيقه بود و چون عده اي ازاعضاء گروه شيمي و از آن جمله  علي اصغر بديع زادگان و  علي باكري دستگير شده بودند، وجود اصغر بيش از پيش ضروري مينمود. او بدون اينكه مأموران ساواك در تعقيبش باشند زندگي مخفي را پذيرا شد. وی درباره ورود به سازمان مجاهدین خلق می گفت : از خدمت ارتش شاه بيرون آمدم و به هسته ي ارتش مردم پيوستم.  گاهي از دود و بخار موادي كه تهيه ميكرد سينه اش ميسوخت و صدايش به سختي درميآمد اما هيچگاه هيچ كس از اوگله يا شكايتي نشنيد.
== درگذشت ==
درفروردين ۵۱ هنگامي كه بسته اي را حمل ميكرد، گشتيهاي ساواك به او مشكوك ميشوند و او را متوقف می‌کند و از او کارت شناسایی می‌خواهد. اصغر  برای نشان‌دادن کارت شناسایی، دست در جیب بغلش می‌کند و سلاحش را که در همان جیب می‌گذاشت بیرون می‌کشد و به او شلیک می‌کند و به این ترتیب او را از سر راه خودش برمی‌دارد. سایر نفرات گشت شروع به تیراندازی می‌کنند و در تیر اندازیهای متقابل اصغر مجروح می‌شود. یک گلوله به پای او می‌خورد. اما موفق می‌شود که به‌تدریج از صحنه خارج شود 
اصغر موفق می شود به كمك يك تاكسي بار خود را به منزلي در ميدان خراسان برساند. اما ساواك با شناسائي ماشين مزبور و رديابي آن موفق به كشف محل جديد ميشود و تمامي آن منطقه را تحت محاصره شديد قرار ميدهد. و بدين ترتيب ديگر فرار ناممكن ميشود دراين هنگام اصغر ابتدا اهالي منزل را به طبقه پائين ميفرستد، بعد تمامي مداركي را كه همراهش داشته ميسوزاند و آنگاه آماده ي درگيري با دشمن ميشود. اصغر تاآخرين گلوله به نبرد با دشمن ادامه داد وقهرمانه شهيد شد.
مردم حوالي ميدان خراسان حتماً روز ۳۱ فروردين ۵۱ را به ياد دارند كه چگونه تمامي آن منطقه به وسيله صدها مزدور ساواكي محاصره شده بود و تمامي اينها براي دستگيري مجاهدي بود كه زخم گلوله هم بر تن داشت. اما تا مدتها مزدوران جرئت نزديك شدن به محل وي را نداشتند. و حتي بعد از شهادت نيز از جسدش ميترسيدند. كه مبادا نيمه جاني داشته باشد و... به همين دليل از دور چندين بار هم جسد پاكش را هدف رگبار مسلسلهاي خود قرار دادند. و بعد از آن بود كه با كينهاي سبعانه هجوم آوردند . اصغر يك روز بعد از دريافت سلاح از سازمان گفته بود: ” اكنون با آرامش خاطر بيشتري كار ميكنم و شك ندارم كه دشمن بدون برداشتن زخمهاي متعدد به من دسترسي نخواهد يافت“(نشریه مجاهد شماره ۲۵ صفحه ۳)
== خاطره ای از رضا رضایی درباره اصفر ==
یک بار با او در یک خودرو در خیابان شهباز می‌رفتیم. او رانندگی می‌کرد و من کنارش نشسته بودم. گشت ساواک از پشت ما رسید. اصغر گشت را در آینه دیده بود. ساواکیها به خودرو مشکوک می‌شوند و خودشان را به کنار خودرو می‌رسانند و به اصغر می‌گویند که بزن کنار. اصغر به آرامی به کنار خیابان می‌رود و گشت ساواک نیز سبقت گرفته و در جلوی خودروی اصغر متوقف می‌شود. در همین لحظه اصغر شروع می‌کند دنده عقب حرکت کردن و من شروع کردم به تیراندازی. ساواکیها همگی کف زمین می‌خوابند. اصغر نیز که راننده بسیار ماهری بود، دنده عقب از لابلای خودروهایی که میآمدند عبور می‌کند و نهایتاً دور می‌زند و از صحنه خارج می‌شود. مهارتی که در رانندگی داشت، ما را نجات داد.
== جستارهای وابسته ==


== منابع ==
== منابع ==
{{پانویس}}

نسخهٔ ‏۳ دسامبر ۲۰۱۹، ساعت ۱۴:۳۷

اصغر منتظر حقیقی
علی اصغر منتظر حقیقی2.jpg
زادروز۱۳۲۷ (خورشیدی)
تهران
درگذشت۳۱ فروردین۱۳۵۱(خورشیدی)
میدان خراسان
علت مرگدرگیری با مامورین سواک شاه
آرامگاهبهشت‌زهرا
تحصیلاتلیسانس شیمی

علی‌اصغر منتظر حقیقی ، زاده ۱۳۲۷ – تهران، دوران ابتدایی ودبیرستان را در تهران به‌پایان رساند. درسال‌های آخر دبيرستان در رابطه با جلسات مذهبی قرار گرفت، سپس وارد دانشگاه در رشته‌ی شیمی شد و از بدو ورود، فعالانه در اعتصابات و تظاهرات شرکت می‌کرد؛ وی همچنین معلم شیمی در دبیرستان‌های تهران بود. گام بعدی او عضویت در سازمان مجاهدین خلق بود. علی‌اصغر منتظرحقیقی، مسئولیت گروه شیمی در سازمان مجاهدین خلق را به عهده داشت. او درفروردين ۱۳۵۱، در یک درگیری مسلحانه با عوامل سواک شاه به شهادت رسید. او بارها می‌گفت : «انسان را میتوان از ميزان احساس مسئؤليتتش در قبال ظلم و ستم موجود در جامعه و كوششی كه در جهت نابودی آن می‌كند شناخت. هركس در اين زمينه كوشاتر باشد، بدون شك انسانتر است... در شرایط كنونی اگر من دريابم كه كدام راه درستتراست، در انتخاب آن يك لحظه درنگ نخواهم كرد ». فعالیت‌های علی‌اصغر منتظرحقیقی درسازمان مجاهدین درجريان دستگیری‌های گسترده اعضاء سازمان مجاهدین توسط سواک در اول شهريور سال ۱۳۵۰، علی‌اصغر افسر وظيقه بود و چون عده‌ای از اعضاء گروه شيمی، از جمله علی‌اصغر بديع‌زادگان و علی باكری دستگير شده بودند، وجود اصغر بيش از پيش ضروری مینمود؛ او بدون اين‌كه مأموران ساواك در تعقيبش باشند زندگی مخفی را پذيرا شد. وی درباره ورود به سازمان مجاهدین خلق می گفت : «از خدمت ارتش شاه بيرون آمدم و به هستهی ارتش مردم پيوستم». گاهی از دود و بخار موادی كه تهيه می‌كرد سينهاش می‌سوخت و صدايش به‌سختی درمیآمد اما هيچگاه هيچ كس از او گله يا شكايتی نشنید. درگیری مسلحانه و شهادت علی‌اصغر منتظرحقیقی اصغر يك روز بعد از دريافت سلاح از سازمان گفته بود: «اكنون با آرامش خاطر بيشتری كار میكنم و شك ندارم كه دشمن بدون برداشتن زخم‌های متعدد به من دسترسی نخواهد يافت» درفروردين ۱۳۵۱، علی‌اصغر منتظرحقیقی هنگامی كه بستهای را حمل میكرد، گشتیهای ساواك به او مشكوك میشوند و در نتيجه در خيابان شاهپور سابق (حنيفنژاد) درگيری پيش میآيد، علی‌اصغر با تيراندازی سريع و قاطعانه موفق میشود با زخمی كردن دو مأمور سواک از مهلكه بگريزد. علی‌اصغر كه خود نيز زخمی شده بود به كمك يك وانت‌بار خود را به منزلی در ميدان خراسان میرساند. اما ساواك با شناسائی ماشين مزبور و رديابی آن، موفق به كشف محل جديد میشود و تمامی آن منطقه را تحت محاصره شديد قرار میدهد. و بدين ترتيب ديگر فرار ناممكن میشود؛ دراين هنگام اصغر ابتدا اهالی منزل را به طبقه پائين میفرستد، بعد تمامی مداركی را كه همراهش داشت میسوزاند و آنگاه آمادهی درگيری با دشمن میشود. اصغر تا آخرين گلوله به نبرد با دشمن ادامه داد و سرانجام به شهادت رسید. مردم حوالي ميدان خراسان حتماً روز ۳۱ فروردين ۱۳۵۱، را به ياد دارند كه چگونه تمامي آن منطقه توسط صدها ساواكي محاصره شده بود و تمامي اين‌ها براي دستگيري مجاهدي بود كه زخم گلوله هم بر تن داشت. اما تا مدت‌ها ساواکی‌ها جرأت نزديك شدن به محل وي را نداشتند؛ و حتي بعد از شهادت نيز از جسدش ميترسيدند. كه مبادا نيمه جاني داشته باشد و... به همين دليل از دور چندين بار هم جسدش را هدف رگبار مسلسلهاي اسرائیلی خود قرار دادند. شماره نشريه :مجاهد شماره ۴۵ تاريخ:۳۱ فروردين ماه ۱۳۵۹ خاطره ای از مجاهد خلق، شهید رضا رضایی شهید رضا رضایی در خاطره‌ای که با علی‌اصغر منتظرحقیقی داشته بود، گفته است: «یک بار با او در یک خودرو در خیابان شهباز می‌رفتیم. او رانندگی می‌کرد و من کنارش نشسته بودم، گشت ساواک از پشت ما رسید. اصغر گشت را در آینه دیده بود، ساواکی‌ها به خودرو مشکوک شده بودند و خودشان را به کنار خودرو ‌رساندند و به اصغر گفتند، بزن کنار. اصغر به آرامی به کنار خیابان رفت و گشت ساواک نیز سبقت گرفت و در جلوی خودروی اصغر متوقف شد؛ در همین لحظه اصغر شروع کرد دنده عقب حرکت کردن و من شروع کردم به تیراندازی، ساواکی‌ها همگی کف زمین خوابیدند. اصغر نیز که راننده بسیار ماهری بود، دنده عقب از لابلای خودروهایی که میآمدند عبور کرد و نهایتاً دور زد واز صحنه خارج شد، اصغر با مهارتی که در رانندگی داشت، ما را نجات داد. (نشریه مجاهد شماره ۲۵ صفحه ۳) خاطراتی از مجاهد شهید اصغر منتظر حقیقی- محسن سیاه کلاه

”کمر من زیر این بار شاید بشکند ولی هرگز خم نخواهد شد“ بعد از ضربه سال ۱۳۵۰، و دستگیری مسؤلم، ارتباط من با سازمان مجاهدین قطع شد. حدود یک ماه ارتباط نداشتم و حیران و سرگردان شده بودم؛ تا این‌که یک یادداشتی توسط یکی از دوستانم به دستم رسید و در آن یک قرار خیابانی گذاشته شده بود که توسط اصغر فرستاده شده بود، نفهمیدم اصغر کیست ولی برایم مهم نبود. مهم این بود که دوباره به سازمان وصل می‌شدم. تا فردا صبح که زمان قرار بود، آرام و قرار نداشتم. فردا صبح سروقت در محل قرار حاضر شدم. از دور چشم‌های درشت و چهره شاداب و خندان اصغر را دیدم. به گرمی روبوسی کردیم... و حالا دوباره به سازمان وصل شده بودم. این برای من ”همه چیز“ بود.

علی‌اصغر منتظرحقیقی را از سالیان قبل می‌شناختم؛ او از کلاس اول دبیرستان، معلم شیمی من بود. بعد از مدت کوتاهی رابطه من با او از معلم و شاگردی فراتر رفته بود و با هم دوست شده بودیم. شخصیت جذابی داشت و خیلی از شاگردانش همین رابطه را با او داشتند. یک معلم دوست داشتنی و دلسوز، که مورد احترام همه شاگردان بود. من نمی‌دانستم که اصغر هم عضو سازمان است. اما خیلی وقت‌ها او را در کوه می‌دیدم که با عده‌‌ای دیگر هر هفته به کوه می‌آید... اما او رابطه من را با سازمان می‌دانست و حالا، به سراغ من آمده بود و رابطه من را وصل کرده بود. چه موهبتی! حقیقتاً که ”وصل“ بودن چه موهبت بزرگی است. اصغر مسؤلم شد و بلافاصله او را برای دیدار سایر اعضای تیمی که داشتیم (از جمله شهید حسن صادق) بردم و کارمان را شروع کردیم. در شرایطی سخت و سنگین، بعد از ضربه سال ۱۳۵۰، و دستگیری تمام اعضای مرکزیت سازمان و ۹۰ درصد کادرها، آخر بعد از ضربه سال50 چیزی برایمان باقی نمانده بود و همه چیز مجدداً از صفر تهیه شده بود.

اول غروب بود که اصغر مجدداً تماس گرفت و گفت که نزد تو می‌آیم. ۱۵دقیقه بعد وارد اتاق شد، مدت زیادی کنار بخاری ایستاده بود تا کمی گرم شود و بعد نشست و طبق روال، کارها و گزارشات روز را به او گفتم. از من خواست که چمدان را بیاورم و آوردم. اصغر، تمام محتویات آن را برایم توضیح داد و حساسیت‌ها را گفت که در جریان کار خطایی صورت نگیرد؛ خودش مشغول کار شد و من او را تماشا می‌کردم، تا دیر وقت مشغول کار بود و گام به گام به من نیز توضیح می‌داد. اصغر سلاح کمری‌اش را آورد و برایم توضیح داد که چگونه باز و بسته می‌شود و مکانیزم کار آن را تشریح می‌کرد. در بین صحبت‌هایش، گویی با خودش بلند بلند صحبت می‌کرد، به‌نحوی که من هم می‌شنیدم، گفت که ”ببین! ما بار و مسئولیت خیلی سنگینی را بلند کرده و بر دوش می‌کشیم، کمر من زیر این بار شاید بشکند ولی هرگز خم نخواهد شد“. این جمله اصغر برای من همیشه توشه راه بوده است. در سختی‌ها همیشه به خودم همین جمله را یادآوری کرده‌ام و انبوه از آن بهره گرفته‌ام. یادش به‌خیر و گرامی باد. او بواقع که هرگز خم نشد و ایستاده و قهرمانانه به خلق و به خدایش وفادار ماند.


منابع