شاهنشاهی ساسانی

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو

دوره ساسانیان (٢٢٦ تا ٦۵۱ میلادی)  دوره بازسازی سیاسی و اجتماعی ایران بعد از حمله اسکندر، پایان دادن به نظام ملوک الطوائفی اشکانیان،  انتقال مجدد قدرت کامل به حکومت مرکزی تحت رهبری پارسیان، و اوج کیش زردشت به عنوان دین رسمی ایرانیان است.  بنیانگذار ساسانیان اردشیر که خود فرزند یک روحانی زردشتی بود درسال ٢٢٦ میلادی به تخت نشست  و ایران را در جنگ های سریع علیه امپراطوری روم شرقی (بیزانتین) توسعه داد.[۱]

سیاست خارجی: توسعه طلبی و برتری جوئی

دوران ساسانیان همچون دوره هخامنشیان زمان امپراطوری پارسیان بر اقوام، نژادها و ملیت های مختلفی بود که با مذهب، فرهنگ، زبان و ساختارهای مختلف اجتماعی تحت یک قدرت مرکزی قرار گرفته بودند. شاپور اول خودرا نه تنها شاهنشاه، بلکه <شاهنشاه ایران و انیران> (شاهنشاه ایران و غیر ایران) لقب داد وهمین تفکر در تمام دوره ساسانیان حاکم بود.  پادشاهان ساسانی  این رسالت تاریخی را دنبال میکردند که  امپراطوری هخامنشی و مرزهای آنرا  پس از شکست دربرابر اسکندر  دوباره زنده  کنند: به همین گونه ساسانیان در دوره هایی ایران را از آسیای مرکزی و رود جیحون گرفته  تا ارمنستان، آسیای صغیر (ترکیه امروز)، خاور نزدیک (سوریه و فلسطین امروز)، بین النحرین (عراق امروز) و مصر تا یمن گسترش داده و شاهراه های تجاری مهم آن زمان را تحت کنترل خود قرار دادند. اگر ایران تا آن زمان از نظر روم و یونان جزو <بربرها> به حساب می آمد، اکنون به عنوان رقیب هم طراز و یکی از دو ابر قدرت جهانی (درکنار روم) به رسمیت شناخته شد. شاهان ایران و روم یکدیگر را برادر خطاب میکردند و تاجگذاری پادشاهان شانرا از قبل به یکدیگر اطلاع میدادند.

درعین حال دوران ساسانیان همراه بود با جنگهای مکرر، فرساینده و توأم با شکست و پیروزی با رقیب اصلی ایران (امپراطوری بیزانین یعنی روم شرقی در غرب) و اقوام مخالف درشرق مانند هپتالیان (یا افتلالیان، عربی: هیاطله). هپتالیان اقوام کوچ نشینی بودند که از ایالت کانسوی چین به نواحی تخارستان در شمال شرقی ایران آمده بودند واروپایی ها ازآنان بنام <هون های سفید> نام میبرند.

همه امپراطوری های تاریخ مجبور بوده اند که برای حفظ قدرت و سلطه براقوام زیردست،  به برتری طلبی خارجی و کشور گشائی دست بزنند. عدم توسعه امپراطوری ها آغاز زوال شان است.  رشد اقوام تحت سلطه و استقلال طلبی آنان حکومت مرکزی را دریک جبهه ضعیف میکند و هر امپراطوری برای جبران ضعف در یک گوشه، مجبور به گسترش قدرت از سوی دیگراست، بدون اینکه امکان اداره سرزمین های جدید را داشته باشد.  انوشیــــروان (۵۳۱ تا ۵۷٩) که با  روم یک <پیمان صلــح ابدی> (۵۳٢) بسته بود، بدون دلیل معقولی این پیمان را چند سال بعد فسخ کرده و به قلمرو آن کشور حمله کرد. انوشیروان با ادامه کشورگشائی درچند جنگ رومیان را شکست داد و در دریای مدیترانه شنا کرد.  خسرو پرویز یک کودتا در بیزانتین (روم شرقی) را که دراثر آن پدرزنش (امپراطور ماوریکی) کشته شد، بهانه قرار داده و بعد از یک دوره طولانی صلح درسال ٦۰٤ به آنکشور حمله ور شد و این حملات را تا سال ٦٢٦ ادامه داد. حاصل این جنگها بالا رفتن خزانه دولت از٦۰۰ میلیون درهم (سال ٦۰٨) به  ۱٦۰۰ میلیون درهم (سال ٦٢۰)، تصرف سرزمین های وسیع (ارمنستان، بین النحرین علیا، شهر ادس، سوریه، فلسطین، بیت المقدس مصر و پایتختش اسکندریه) و غنائم جنگی و اسیران فراوان بود.[۱]

سیاست داخلی: اصلاحات ازبالا، نخبه کشی و کودتاگری

تمدن ایرانی قبل از اسلام (درکنار روم، هند و چین) یکی از تمدن های بزرگ دنیای آنزمان بود. بخصوص در عصر انوشیروان کتابهای زیادی نوشته و یا ترجمه شد و بعد از بسته شدن آکادمی فلسفه در روم هفت فیلسوف یونانی به دربار او پناهنده شده و به تحقیق و تدریس مشغول شدند. هنگامیکه اینان عزم وطن کردند، انوشیروان با قیصر روم قراردای بست که این فلاسفه ازهر تعقیب و پیگردی مصون باشند. دوره انوشیروان عصر تبادل و گشایش فرهنگی است.  تحت وزارت بزرگمهر فیلسوفان، پزشکان و دانشمندان  ازهندوستان و یونان به دربار آمده و درحضورشاه به مباحثه میپرداختند. هزینه زیادی صرف ترجمه نوشته های خارجی شد و جندیشاپور به  به اوج اعتلا رسید. اصلاحات زیادی در سطح اداری، مالیاتی و لشکری صورت گرفت که حتی بعد ازحمله اعراب نیز دوام داشت. خسروانوشیروان (انوشه روان یعنی دارای روان جاوید) سیاستمداری کاردان بود. همانطور که نام <سزار> مشهورترین امپراطور روم بعد از او مترادف با <قیصر> بکار رفت، <خسرو> نیز در عربی (کسری) و فارسی (صلاح مملکت خویش خسروان دانند) به معنی پادشاه  بکار میرود.

دوره ساسانیان همراه است با رشد طبقات جدید اجتماعی و نظام فئودالیسم. درمقابل پادشاه طبقات و کاست های اشراف، زمینداران کلان، قشر روحانی، سپاهیان و دبیران رشد کرده و باعث محدود شدن قدرت شاه شدند، بطوریکه میتوان از آن به عنوان نوعی <مشروطه اریستوکراتی> نام برد. رشد این اقشار و طبقات به عنوان وزنه ای در مقابل شاه میتوانست در روندی سازنده حرکتی بسوی مردمسالاری ایجاد کند و به نوعی پلورالیسم (تکاثر قوا) تبدیل شود. این همان روندی بود که در قرون وسطای اروپا نهایتاً زمینه را برای رشد طبقات متحرک وجدید شهری آماده ساخت. ولی نفوذ اشراف، زمینداران بزرگ و روحانیت زردشتی در بیشتر سالهای دودمان ساسانیان حالتی تخریبی و انحصاری داشت. نفوذ مردم عادی دراین دژ مستحکم  محال بود و مقام ها بطور موروثی از یک نسل به نسل بعدی منتقل میشد. ساسانیان یک امپراطوری گسترده همراه با یک جامعه بسته بودند. فردوسی داستان معروف کفاشی را ذکر میکند که حاضر شده بود کمبود بودجه جنگ انوشیروان با روم را تأمین کند، بشرط اینکه فرزندش اجازه تحصیل و کسب مقام دبیری را بدست آورد، ولی دراین امر موفق نشد. اصلاحات اجتماعی فقط از بالا به پایین قابل قبول بود و جلو هرگونه حرکت اصلاحی مردمی (حتی اگر شاه هم پشتیبان بود) در اثر توطئه و بدخواهی اشراف و روحانیون که منافعشان با قدرت حاکمه گره خورده بود، گرفته میشد. همچنین اشراف و موبدان در انتخاب شاهان نقش اصلی را ایفا میکردند و شاهان اصلاح طلب را کنار میگذاشتند. به ذکر چند نمونه اکتفا میکنیم:

  • شاپور اول (٢٤۱ تا ٢۷٢) به همه ادیان آزادی کامل داد و اعلام کرد که مغان، مانویان، یهودیان، مسیحیان و سایر ادیان در امپراطوری او از آزار و تعقیب مصون اند. میگویند شاپور خود چنان تحت تأثیر کیش اصلاح طلب مانی قرار داشت که مدت کوتاهی تصمیم داشت آنرا جانشین آئین زردشت کند. فشار روحانیون زردشتی سبب شد که بهرام از پشتیبانی ادیان مختلف دست بکشد و به اعدام مانی تن دهد.
  • هنگامیکه هرمز دوم (۳۰٢ تا ۳۰٩) از دنیا رفت، اشراف و نجیب زادگان پسر اورا زندانی کرده و پسر دیگر اورا که هنوز درشکم مادر بود، به عنوان پادشاه انتخاب کرده و تاج را به شکم مادر بستند. شاپور دوم (۳۰٩ تا ۳۷٩) در ۱٦ سالگی به تخت نشست.
  • پس از شاپور دوم کشور به مدت بیست سال صحنه رقابت روحانیون و سران لشکر بود. بین سالهای ۳۷٩ تا ۳۹۹ سه پادشاه در اثر توطئه کشته شدند.
  • یزدگراول (۳۹۹ تا ٤٢۰) کوشش داشت تا نفوذ روحانیت و اشراف را کم کند و به مسیحیان آزادی بدهد، ولی قربانی توطئه اشراف شده و به او لقب <بزهکار> دادند.
  • قباد برای تضعیف قدرت و نفوذ اشراف و روحانیون  پنج سال از کیش مزدک و قیام مردمی و عدالتخواهانه او دفاع کرد. این قیام بین سالهای ٤٩۱ تا ۵٢۹ ایران را فراگرفته بود و هدف آن شکستن مرزهای طبقاتی و بازکردن عادلانه امکانات اقتصادی و اجتماعی برای همه بود. ولی قباد توسط مخالفین دستگیر شده و در <دژ فرتاموشی> زندانی شد.  او توانست از این زندان گریخته، به دولت هفتالیان پناهنده شده و به کمک آنها دوباره به تخت بنشیند. سرکوبی وحشتناک مزدکیان نتیجه این بازگشت بود. هرمز چهارم (جانشین خسر اول) از مسحیت به عنوان یک کیش تازه نفس حمایت کرد، ولی اشراف و روحانیون اورا سرنگون کرده و به قتل رساندند.

درهیچ دوره ای از تاریخ ایران پادشاهان تا این اندازه وابسته به اشراف و روحانیون نبودند و تا این حد کودتا، توطئه، پدرکشی و برادر کشی رواج نداشته است.

دوره ساسانیان طولانی ترین دوره انحصاری یک خانواده برایران است. در طول تقریباً ٤٢٩ سال حکومت نسل ساسان، کمترین انعطافی برای واگذاری قدرت به خانواده و یا نسل دیگری وجود نداشت. ساسانیان باوجود همه بحرانها بریک اصل بنیادین تکیه داشتند و آن <فره ایزدی> بود، گویا حفظ این اصل مقدس مهمتر از نجات کشور و سعادت مردم  بوده است. موبد موبدان حافظ این اصل مقدس بود و به عنوان <نگهبان نظام>  تاج را بر سر شاه میگذاشت. سعید نفیسی درباره قدرت موبدموبدان مینویسد:

<… درتمام این دوره پادشاهان همه دست نشانده موبد موبدان بودند و هریک از ایشان که فرمانبردار نبود، دچار مخالفت موبدان میشد[۱]

دخالت بیگانگان در امور داخلی

ساسانیان که رسالت خود را در بازگرداندن غرور و حاکمیت ملی بعد از شکست در برابر اسکندر میدانستند، در دوره هایی برای حفظ قدرت به این اصل پشت پا زدند و حاضر شدند به کمک قدرت های خارجی به حکومت خود ادامه دهند:

 پیروز(٤۵٩ تا ٤٨٤) که با برادرش بر سر تخت وتاج اختلاف داشت از دشمنان سنتی ساسانیان یعنی هپتالیان کمک گرفت و بایاری سپاه آنان به تخت نشست. کمک گرفتن از یک قوم کوچ نشین برای ابقاء سلطنت و  شکست خوردن او چند سال بعد ازاین قوم، نمیتوانست بدون تاثیر بر غرور ملی ایرانیان باشد.

بالاخره نقطه اوج دخالت خارجیان برکناری بهرام چوبینه است:  بهرام چوبینه (که ایران را در برابر هجوم ترکها از سمت شرق نجات داده بود) دراوج بحران ساسانیان به عنوان یک سردارغیرساسانی قیام کرده، خودرا شاهنشاه ایران نامیده، به تخت نشسته و بنام خود سکه زد (۵٩۰).  خسروپرویز که ازحمایت اشراف و روحانیون برخوردار بود، تن به این انتقال قدرت نداده، به روم شرقی گریخته و به کمک ارتش روم (موریکیوس) به ایران بازگشت ، بهرام چوبینه را شکست داده و به ازاء این کمک امتیازات زیادی به رومیان داد.این اولین باراست که غرب با دخالت سیاسی و نظامی خود یک پادشاه را درایران به تخت می نشاند. کودتای سازمان سیا در ٢٨ مرداد در ازاء نفت تکرارهمین داستان غم انگیز است.[۱]

مخالفت با اصلاح دینی

عصر ساسانیان را میتوان سالهای نفوذ مذاهب غیر زردشتی و اصلاح طلبی در کیش زردشت دانست. از سوی غرب مسیحیت و ازسوی شرق آئین های بودائی و هندی درحال پیشرفت و در خود خاک ایران نیز مانی و مزدک پیام آوران اصلاح دین زردشت بودند. ولی ساسانیان هم از نفوذ ادیان خارجی و هم از اصلاح آئین زردشت جلو گیری میکردند.[۱]

مانویت:

کیش مانی یکی از ادیان پربار و پرمقاومت دوران ساسانی است. دراین مقاله کوتاه نمیتوان این کیش را معرفی کرد، چون مذهبی پیچیده و تودرتواست و قبل از آنکه کامل شود، بنیانگذار آن کشته شد. بطور کوتاه میتوان مانویت را ترکیبی  از عناصر بودائی، زردشتی و مسیحی دانست. مانی به تقلید و مخلوط کردن عناصر این مذاهب نپرداخت، بلکه با ابداعات و ابتکاراتی آنها را غنی ساخته و با فرهنگ ایرانی وفق داد. شاید او میدانست که مسیحیت از سوی غرب و کیش از بودا از سوی شرق از مرزهای ایران گذشته اند و عنصر اصلی کیش زردشت را مورد تهدید قرار داده اند، و با آوردن این دین نوین برآن بود تا اصالت و هویت فرهنگ ایرانی را حفظ کند ودرعین حال بدون تعصب های خشک ملی ( که ویژه روحانیون مذهب رسمی زردشت بود) از فرهنگ های پیشرفته خارجی نیز بهره گیرد. مانی در برداشت از مسیحیت نیز به دنبال کلیسای رسمی نبود، بلکه به فرقه ای از مسیحیت اعتقاد داشت که بنام <گنوسی> Gnosis شهرت یافته بود و تحت تاثیر فلسفه اشراقی نوافلاطونی قرار داشت. گنوستیک را میتوان  تا حدودی هموزن عرفان دانست. مانی داعیه جهانی داشت و خود را آخرین پیامبر میدانست. کیش او به سرعت از مرزهای ایران گذشته و حتی تا قرن هفتم هجری (یعنی حدود هزارسال بعد ازمانی) در خارج از ایران طرفدار داشت. بعد از کشته شدن مانی به دستور موبدان و ممنوعیت کیش او درایران، عقائد او در سوریه و مصر، شمال آفریقا و خاک فرانسه امروز طرفدار پیداکرد. آگوستینوس که یکی از بنیانگذاران الهیات مسیحی است و در قرن پنجم میلادی در شمال آفریقا (الجزائر امروز) میزیست (۳۵٤ تا ٤۳۰ میلادی) ٨ سال پیرو کیش مانی بود و درسال ۳٨٦ مسیحی شد. او باوجود اینکه یکی از متکلمین و بنیانگذاران نامدار مسیحیت بوده فلسفه <انسان نورانی> را که از تعلیمات مانی است همیشه حفظ کرد. او معتقد بود که روان انسان تنها با تلألوالهی قادر به شناخت است و انسان به این روشنائی  به همان اندازه احتیاج دارد که چشم به نور نیازمند است.[۱]

 مزدک

جنبش مزدكيان از سال ۴۹۴ ميلادى آغاز شده و سى سال ادامه یافت. تضعیف روحانیون و اشراف، ازبین بردن تحجرطبقاتی و ایجاد مساوات از برنامه های او بود. او خود یک موبد زردشتی و طرفدار افکار مانی بود.  پیروان او نه تنها خانه های اشراف بلکه حرمسراهای آنها را هم تصاحب کردند و زیبا ترین معشوقه های آنان را نیز به تملک خویش درآوردند. در اين هنگام قباد كه از هر جهت دلى پر از روحانيون و اشراف داشته است و شايد هم  از دوران كودكى گرايش مانوی داشت، با این جنبش كنار آمده و راه مدارا و حتى حمايت و دستيارى را با مزدكيان در پيش گرفت. گفته شده است كه در اين دوران، قباد به سخنان مزدك اندرزگو پيرامون لزوم گشودن در انبارهاى دولتى غله به روى قحطى زدگان و اجراى عدالت در مورد طبقات فقیر تن در داده است.  ولی همانطور که گفته شد، قباد قربانی توطه اشراف و روحانیون شده و برای ادامه سلطنت به کمک پسرش خسرو انوشیروان به قتل عام مزدکیان پرداخت.[۱]

مسیحیت

درسال ٤٢٢ شـــورایی از اسقف های ایرانی استقلال کلیســـای مسیــحیان ایران را از مسیحیت یونان و روم اعلام نمود..

در زمان سلطنت قباد (پدر انوشیروان) شاخه نسطوری از کیش مسیحیت مورد قبول بیشتر مسیحیان ایران قرار گرفت. ساسانیان در تمام دوره حکومتشان سیاستی متغیر و دوگانه نسبت به مسیحیت  درپیش گرفته بودند که تا حد زیادی تابع نوع رابطه شان با روم شرقی بود. گاه به مسیحیان آزادی داده میشد و گاه مسیحیان به عنوان ستون پنجم امپراطوری روم تحت پیگرد قرار میگرفتند. با وجود این فراز و نشیب ها مسیحیت در ایران درحال پیشرفت بود. یکی از نشانه های نفوذ مسیحیت دردوره ساسانیان گرایشی بود که در اواخر عهد ساسانی در پادشاهان ایرانی نسبت به این دین مشاهده میشود. حتی بسیاری از خاندانهای اصیل زردشتی به مسیحیت گرایش پیدا کردند. یکی از علل رواج مسیحیت در ایران این بود که پادشاهان ایران در لشکرکشی های خود به سوریه گاه تمام شهروندان یک شهر یا منطقه را که اکثر آنها مسیحی بودند، به ایران کوچ داده و آنانرا در ایران مقیم میکردند. رواج مسیحیت در زمان خسرو پرویز (۵۹۰ تا ٦٢٨) یعنی اواخر ساسانیان به اوج خود رسید. همانطور که گفتیم خسرو پرویز به کمک قیصر روم <موریکیوس> دوباره به قدرت رسید. او با شاهزاده خانم رومی <ماریا> ازدواج کرده و تحت نفوذ معشوقه مسیحی اش شیرین نیز قرار داشت. بعضی از مورخین تاحدی پیش رفته اند که معتقدند، خسروپرویز مسیحست را قلباً پذیرفته بوده است. بعضی از سرداران ایران مانند <مهران گشنسپ> توسط کلیسای نسطوری غسل تعمید شده و به نام <گیورگیس> درآمدند.[۱]

انقراض

جامعه ساسانیان در دهه های آخر به یک رفرم سیاسی و اصلاح دینی سخت  نیازمند بود، ولی ساختارهای متحجر کهنه جلو هرگونه اصلاح طلبی مردمی را میگرفت. عدم وجود اصلاحات و ناتوانی های نظامی که نتیجه جنگهای فرساینده بخصوص درسالهای آخر ساسانیان بود، زمینه را برای حمله اعراب آماده کرد.  اگر سرداری چون بهرام چوبینه نفس تازه ای بر ساختارهای انحصار طلبانه خانواده ساسانیان میدمید، دیوارهای بلند و غیرقابل نفوذ بین طبقات و کاست های اجتماعی فرو میریخت، اصلاحات دینی مانی و مزدک سرکوب نمیشد، و اگر تدبیر و دور اندیشی بر حفظ منافع آنی و کوتاه مدت غالب میشد،  تاریخ راه دیگری را درپیش میگرفت.

از بوذرجمهر پرسیدند که علت سقوط ساسانیان چه بود؟ گفت: کارهای بزرگ را به دست انسان های خرد سپردند.

با انقراض دولت ساسانی یک جریان دیگر نیز در ایران پایان یافت و آن  دوره حکومت پارسیان بر اقوام غیر پارس بود. تمام سلسله های بعد از اسلام (به استثنای چند دودمان محلی) یا غیر ایرانی و یا غیرپارس بودند.  غزنویان، سلجوقیان وخوارزمشاهیان ترک های آسیای میانه، ایلخانیان از بازماندگان هلاکو و بالاخره صفویان و قاجاریان آذربایجانی بودند.[۱]

جستارهای وابسته

منابع

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ۱٫۵ ۱٫۶ ۱٫۷ ۱٫۸ دکتر هادی رضازاده - ساسانیان