عارف قزوینی: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۳۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
عالف قزوینی(متولدقزوین ۱۲۵۸ درگذشت ۱بهمن ۱۳۱۲همدان)


== زندگی نامه ==
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده
ابوالقاسم قزوینی، مشهور و متخلص به عارف، فرزند ملاهادی وکیل ، در سال ۱۲۵۸در قزوین متولد شد. صرف و نحو عربی و فارسی و علوم متداوله را در قزوین فراگرفته و در ادبیات تمرین نمود و علاوه بر این در سن ۱۳ سالگی به مدت ۱۴ ماه در محضر نخستین معلم موسیقی خود، حاجی صادق خرازی به تحصیل و فراگرفتن اصول علمی موسیقی پرداخت و با داشتن صوت دلنشین و آواز خوش، در این فن، مهارتی تام پیداکرد. وی در هنر خط نیز اهتمام ورزید و پیشرفت کرد. پس از آن به توصیه ی پدر، به نوحه خوانی در پای منابر مشغول شد. عارف در سن۱۶سالگی وارد تهران شد.  و با اعیان و رجال و درباریان مظفرالدین شاه و محمدعلی شاه آشنا شد و پس از چندی چنانکه خود گوید: با اکراه در سلک ملازمان وثوق الدوله درآمد، و از طریق او با علی اصغرخان اتابک اعظم آشنا شد و برای او آواز میخواند. و در نتیجه به دربار راه یافت و بارها بحضور شاه رسید ویکی دوغزل اجرا کرد،شاه راخوش افتاد، عارف در این باره می گوید: «شنیدن این حرف برایم کمتر از صاعقه نبود. دیدم عمامه به آن ننگینی و شیخ بودن به آن بدنامی هزار بار شریف تر از کلاهی است که می‌خواهند بر سرم بگذارند. تا آنکه بر حسب امر شاه خواستند. او را در سلک فراش خلوت دربار درآورند، ولی وی لباس خود را بر کلاه فراش خلوتی دربار ترجیح داد و زیر بار این سمت نرفت.
|نام                    =  عارف قزوینی
|تصویر                  = عارف_قزوینی.jpg
|توضیح تصویر            =
|نام اصلی              = ابوالقاسم قزوینی
|زمینه فعالیت          = شاعر آزادیخواه ایران
|ملیت                  = ایرانی
|تاریخ تولد            = متولدقزوین ۱۲۵۸
|محل تولد              = قزوین
|والدین                =
|تاریخ مرگ              = درگذشت ۱ بهمن ۱۳۱۲همدان
|محل مرگ                = همدان
|محل زندگی              =  
|مختصات محل زندگی       =
|مدفن                  =همدان (درکنار آرامگاه ابن سینا)
|مذهب                  =
|در زمان حکومت          =
|اتفاقات مهم            =
|نام دیگر              =
|لقب                    =
|بنیانگذار              =
|پیشه                  = شاعر و ترانه سرا     
|سبک نوشتاری            =
|کتاب‌ها                =
|تاریخ اتمام اثر        =
|مقاله‌ها                =
|نمایشنامه‌ها            =
|فیلم‌نامه‌ها            =
|دیوان اشعار            =دیوان عارف قزوینی
|تخلص                  =
|همسر                  =
|شریک زندگی            =
|فرزندان                =
|تحصیلات                =
|دانشگاه                =
|حوزه                  =
|شاگرد                  =
|استاد                  =
|علت شهرت              =اشعار آزادیخواهانه و انقلابی و مردمی
|تأثیرگذاشته بر         =
|تأثیرپذیرفته از       =
|وب‌گاه                  =
|گفتاورد                =
|امضا                  =
}}


== فعالیت های سیاسی ==
'''عارف قزوینی''' ، با نام اصلی ابولقاسم قزوینی، (زاده‌ی ۱۲۵۸ - همدان)، شاعر آزادی‌خواه ایران بود. وی صرف و نحو را در قزوین فرا گرفت و سپس با صدای دل‌نشینی که داشت به تحصیل علوم موسیقی پرداخت و هنر خطاطی نیز اهتمام ورزید.عارف قزوینی در سن ۱۶ سالگی به تهران رفت و از روزی که انقلاب مشروطیت رخ داد تا مدت ۱۶ سال با مردم در تمام انقلابات هم‌قدم و همگام بود. او با اشعار خود به مردم آگاهی می‌داد. از عارف قزوینی چندین تصنیف و سرود به‌جای مانده و دیوان اشعار او نزد مردم ایران معروف است. عارف قزوینی در ۱ بهمن ۱۳۱۲، درگذشت و مزار او در صحن آرامگاه ابن سینا در همدان است.<ref name=":1">آموزشگاه موسیقی انوشه - [http://www.anooshemusic.ir/public/ArticleDetails.aspx?id=37 بیوگرافی عارف قزوینی]</ref>
عارف یکی از شعرای آزادیخواه ایران بوده و از روزی که انقلاب مشروطیت در این سرزمین روی داد تا مدت شانزده سال با ملت در تمام انقلابات همقدم و همگام بود و بواسطهء خطابه ها و نطق های مهیج و بیان خواسته های ملت در لباس شعر، نارضایی خود و مردم را از اوضاع نمودار میکرد، و از تهییج احساسات ملت به مخالفت با دستگاه ظلم و بیدادگری حکام و زمامداران کشور که از نزدیک دیده بود .کوتاهی نمیکرد. مخصوصاً موقعی که مشروطیت ایران بدست محمدعلی میرزا تعطیل شد و عده ای از رجال نیز با وی همقدم شدند و بدستور بیگانگان کاخ آمال و آرزوی مردم را در هم ریختند. طوفانی در روح وی پدیدار گردید. <small>'''عارف در جنبش مشروطه هوا خواهی بسیار نشان داد و برای بیدار ساختن مردم به انتشار سرودها و اشعار دل انگیز پرداخت. عارف در جنگ جهانی با سیاست های مداخله جویانه روسیه تزاری و انگلستان مبارزه کرد و جزء مهاجرین که نهصت ملی را تشکیل داده بودند از ایران به استانبول رفت.'''</small>


== <small>معلمین و مربیان عارف</small>  ==
== زندگی‌نامه ==
حاجی صادق خرازی ، آقاشیخ رضای خوش نویس ، محمدرضای کتابفروش و آقاشیخ علی شالی معروف به سکاک.
ابوالقاسم قزوینی، مشهور و متخلص به عارف قزوینی، فرزند ملاهادی وکیل، صرف و نحو عربی و فارسی و علوم متداوله را در قزوین فراگرفت؛ و در ادبیات تحصیل نمود؛ و علاوه بر این در سن ۱۳ سالگی به مدت ۱۴ ماه در محضر نخستین معلم موسیقی خود، حاجی صادق خرازی به تحصیل و فراگرفتن اصول علمی موسیقی پرداخت و با داشتن صوت دل‌نشین و آواز خوش، در این فن، مهارت پید اکرد. وی درارای  هنر خط نیز بود. پس از آن به توصیه‌ی پدرش، به نوحه خوانی در پای منابر مشغول شد. عارف قزوینی در سن۱۶سالگی وارد تهران شد؛ و با اعیان و رجال و درباریان [[مظفرالدین شاه]] و محمدعلی شاه آشنا شد و پس از چندی به گفته‌ی خودش، با اکراه در سلک ملازمان وثوق‌الدوله درآمد، و از طریق او با علی‌اصغرخان اتابک اعظم آشنا شد و برای او آواز می‌خواند. در نتیجه به دربار راه یافت و بارها به‌حضور شاه رسید؛ و یکی دو غزل اجرا کرد که شاه خوشش آمد، عارف در این باره می‌گوید:


= زندگینامه عارف قزوینی =
«شنیدن این حرف برایم کم‌تر از صاعقه نبود. دیدم عمامه به آن ننگینی و شیخ بودن به آن بدنامی هزار بار شریف تر از کلاهی است که می‌خواهند بر سرم بگذارند. تا آن‌که بر حسب امر شاه خواستند. من را در سلک فراش خلوت دربار درآورند، ولی من لباس خود را بر کلاه فراش خلوتی دربار ترجیح دادم و زیر بار این سمت نرفتم.<ref name=":1" />
[http://teeteel.ir/biography/poets زندگی نامه شاعران], [http://teeteel.ir/biography زندگینامه ها] ارسال دیدگاه<ref name=":0">تی تیل - [http://teeteel.ir/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%B9%D8%A7%D8%B1%D9%81-%D9%82%D8%B2%D9%88%DB%8C%D9%86%DB%8C.html زندگی نامه عارف قزوینی] </ref>


ابوالقاسم عارف، چون سري پر شور و طبعي آزاده داشت به كمك صداي دلنشين خود، محبوبيت و معروفيت بسيار يافت و چون ارزش هنر خود را شناخته بود در سن 13 سالگي به دنياي موسيقي وارد و تحت تعليم ”حاجي صادق خرازي” به تعليم صدا و فراگرفتن اصول علمي موسيقي پرداخت و در اين راه با سرعتي عجيب و قابل ملاحظه پيشرفت تا آنجا كه تقريبا”‌ در هنر موسيقي به نسبت تحصيل و مطالعه رشد سريعي نمود و به ساختن تصنيف پرداخت. عارف اولين كسي است كه شعر و موسيقي را به صورت ”تصنيف” با مضامين بكر اجتماعي تؤام ساخت و با اين ابتكار كه از نظر روح حساس و محدوديت‌هاي محيط و احتماع بسيار شايان توجه و قابل اهميت بود به انعكاس افكار خويش پرداخت و بدين ترتيب بع سركش و دمكرات خود را در هدايت جامعه و آشنا ساختن مردم به حقوق اجتماعي به كار واداشت. عارف سفري هم به بغداد و استانبول رفت كه بعد از ديدن ”دارلالحان”‌ ترك تصميم گرفت به محض بازگشت به ايران با استفاده از مشاهدات خود آموزشگاهي جهت تعليم موسيقي در ايران بوجود آورد. ولي از آنجا كه چنين كاري با وضع محيط و موقعيت بخصوص عارف مطابقت نداشت در اجراي اين تصميم توفيقي حاصل نكرد. ولي هميشه رايج نبودن‌ ”نت”‌و عدم اطلاع موسيقدانان ايراني را به اصول علمي موسيقي، بزرگترين مصيبت براي موسيقي ايران مي‌دانست. از عارف بيست و چهار تصنيف و چند مارش و سرود بجاي مانده است كه اشعار آنها در ديوانش به چاپ رسيده، تصنيف ”آواز بهاري” را او در سال 1286 شمسي ساخته و بواسطه عشق و علاقه‌يي كه ”حيدر عمو اوغلي” به آن آهنگ داشت، آن را به نام وي كرد. پس از آن كه نداي مشروطه خواهي، از هر سو بلند شد، عارف كه خود ستم‌ها ديده و روحي آزاده داشت، به آزاديخواهان پيوست او بيشتر از هر كس در تنوير افكار و روشن نمودن اذعان توده مردم، در زمان مشروطيت و آزاديخواهي ملت ايران اثر گذاشت. در سالهاي آخر عمر، غم و اندوه او شدت گرفت و در همدان انزوا گريد و در همانجا بدرود حيات گفت. قبر وي در صحن آرامگاه بوعلي سينا است و سنگ مرمري بر سر قبر او نصب كرده‌اند كه اين بيت بر آن منقوش است: عمرم گهي به هجر و گهي در سفر گذشت
== فعالیت‌های سیاسی ==
[[پرونده:عارف قزوینی1.JPG|جایگزین=عارف قزوینی|بندانگشتی|340x340پیکسل|عارف قزوینی]]
عارف قزوینی، یکی از شعرای آزادی‌خواه ایران بود؛ و از روزی که انقلاب مشروطیت در این سرزمین روی داد تا مدت ۱۶ سال با ملت در تمام انقلابات هم‌قدم و همگام بود و به‌واسطه‌ی خطابه‌ها و نطق‌های مهیج و بیان خواسته‌های مردم در لباس شعر، نارضایی خود و مردم را از اوضاع و حکومت ابراز می‌کرد، و از تهییج احساسات ملت به مخالفت با دستگاه ظلم و بیدادگری حکام و زمامداران کشور که از نزدیک دیده بود کوتاهی نمی‌کرد. به‌ویژه موقعی که مشروطیت ایران به‌دست محمدعلی میرزا تعطیل شد؛ و عده‌ای از رجال نیز با وی هم‌قدم شدند و به‌دستور بی‌گانگان کاخ آمال و آرزوی مردم را در هم ریختند؛ طوفانی در روح عارف پدیدار گردید. <small>عارف در جنبش مشروطه هواخواهی بسیار نشان داد و برای بیدار ساختن مردم به انتشار سرودها و اشعار دل‌انگیز پرداخت. عارف در جنگ جهانی با سیاست‌های مداخله جویانه روسیه تزاری و انگلستان مبارزه کرد و جزو مهاجرینی که نهصت ملی را تشکیل داده بودند، از ایران به استانبول رفت.</small>


تاريخ زندگي همه در دردسر گذشت
از معلمین و مربیان عارف فزوینی می‌توان اشاره کرد به حاجی صادق خرازی، آقاشیخ رضای خوش نویس، محمدرضای کتاب‌فروش و آقاشیخ علی شالی معروف به سکاک.<ref name=":1" />


زنده ياد جواد بديع‌زاده كه يكي از مفاخر موسيقي ملي ايران است در مورد عارف در يكي از يادداشت‌هاي خود مي‌نويسد: ”عارف را در بسياري از مجالسي كه در منزل نظام‌الدوله خواجه نوري بر پا بوده مي‌ديدم، با پدرم دوستي نزديكي داشت و مرا آقا جواد صدا مي‌كرد.
عارف قزوینی، با طبع آزادگی که داشت، به کمک صدای دل‌نشین خود، محبوبیت و معروفیت بسیار یافت و چون ارزش هنر خود را شناخته بود در سن ۱۳ سالگی به دنیای موسیقی وارد و تحت تعلیم حاجی صادق خرازی به تعلیم صدا و فراگرفتن اصول علمی موسیقی پرداخت؛ و در این راه به پیش‌رفت تا آن‌جا که تقریباً در هنر موسیقی به‌نسبت تحصیل و مطالعه، رشد سریعی نمود و به ساختن تصنیف پرداخت. عارف قزوینی نخستین کسی است که شعر و موسیقی را به صورت تصنیف با مضامین بکر اجتماعی توأم ساخت؛ و با این ابتکار که از نظر روح حساس و محدودیت‌های محیط و اجتماع بسیار شایان توجه و قابل اهمیت بود به انعکاس افکار خویش پرداخت و بدین ترتیب بُعد سرکش و دمکرات خود را در هدایت جامعه و آشنا ساختن مردم به حقوق اجتماعی به کار واداشت.<ref name=":1" />


با وجودي كه از هنر هيچكس تعريف و تمجيد نمي‌كرد، شايد از صداي من كه بسيار جوان بودم بدش نمي‌آمد، چون در اين مجالس به پدرم مي‌گفت: ”‌به آقا جواد بگو كمي هم او بخواند”. و عارف به اصرار ميزبانش نظام‌الدوله خواجه نوري كه منت زيادي بر او داشت و عارف هم متقابلا” احترام زيادي به او مي‌گذاشت شروع به خواندن مي‌كرد. او حتي تصنيفي در مايه سه‌گاه دارد به نام ”افتخارالسلطنه” كه همسر رسمي خواجه‌نوري و دختر ناصرالدينشاه قاجار بود ساخته كه مطلع آن چنين است:” افتخار همه آفاقي و محبوب مني”، با وجودي كه خوانندگان ديگري كه در آن مجلس حضور داشتند از آواز و صدايي بسيار بهتر و قوي‌تر نسبت به عارف برخوردار بودند ولي عارف در آن مجالس بواسطله اين كه با شور و التهاب و انقالبي دوچندان مي‌خواند بيشتر گل مي‌كرد. به هر حال پس از چندي عارف را در هيچ مكان و يا مجلسي نديدم تا اين كه در حدود سال 1310 شمسي با عده‌اي از دوستان به همدان سفر كرده بوديم و در يكي از روزها براي تفريح و تفرج به دره عباس‌آباد رفته بوديم و در قهوه خانه‌اي كنار جوي آبي نشسته بوديم و نوازنده‌يي بنام حسين ذوقي كه بسيار خوب تار مي‌زد در كنار ما بود. كمي دورتر بر روي فرش پيرمردي را ديديم كه به حال خو مشغول بود. حسين ذوقي ساز را برداشت و شروع به نواختن كرد، ”شور” و ”دشتي” مي‌زد و من هم به مقتضاي زمان غزلي از حافظ را مي‌خواندم و توجهي به آن پيرمرد نداشتم. پس از چندي صاحب آن قهوه‌خانه نزديك ما آمد و گفت آن آقايي كه آنجا نشسته خواهس كرده به شما بگويم اگر ميل داريد چند دقيقه‌يي پيش او بنشينيد، ما قبول كرديم و به طرف آن مرد مجهول رفتيم، ولي در فاصله دو سه متري وي كه رسيديم تشخيص دادم كه عارف است، در كنارش نستيم، پيرمردي بود كه چهره‌اش پر از چين و چروك و سر و وضعي در هم ريخته داشت به طوري كه واقعا”‌شناخته نمي‌شد. او همان عارف، شاعر آزاديخواه و آزاده بود كه به اين روز افتاده بود. عارف كه زماني بلند بالا و كمي زشت منظر ولي خوش لباس بود و در تهران بود عمامه يي سفيد بر سر داشت و پوتين بندداري به پا مي‌كرد و عبايي هم بر دوش مي‌انداخت اكنون حال و هوا و روزگار دگر داشت. عارف اظهار داشت:” عالم ديگري پيدا كردم كه آواز و ساز و حتي شعر مناسبي از حافظس شنيدم و ادامه داد كه اخيرا” هم چند تا صفحه براي من آورده‌اند كه يكي دو تا آواز ضربي در بين آن‌ها بود كه بد نبود و سپس از دو صفحه‌يي كه در آن زمان خواندم يكي ”گرايلي” و ديگري ضربي ”دشتي” بنام ”جانا هزاران آفرين” و گفت نمي‌دانم بديع‌زاده كيست كه اين آواز ضربي را خوانده و در اين لحظه حسين ذوقي بالاخره طاقت نياورد و بي محابا گفت:” آقا ايشان همان بديع‌زاده است”‌و من بعد از آن مجبور شدم خود را به او معرفي كردم و به او گفتم: ”‌شما هم مرا مي‌شناسيد، با عمامه سفيد و عبا شما در در تهران مي‌ديدم و با پدرم آشنايي داشتيد و حتي با دايي من مرحوم ”سعدي الواعظين” آشنا و دوست بوديد، من جواد پس بديع‌المتكلمين هستم، عارف يكبارده بر افروخته شد و گفت:‌”‌ تو فرزند آقا بديع هستي؟!” در اين هنگام بلند شدم و صورت و دست او را بوسيدم و به او گفتم تا شما را از نزديك ديدم شناختم ولي خواهشي دارم، شما تصنيفي داريد در مايه دشتي و من آهنگ آن را كاملا”‌با ضرف مخصوص نمي‌دانم، اگر ممكن است يك بند آن را بخوانيد و او بلافاصله خواهش مرا پذيرفت و شروع به خواندن بند اول تصنيف كرد كه چنين است:‌
== مسافرت ==
عارف قزوینی به بغداد و استانبول سفر کرد. بعد از دیدن ”دارلالحان” به ایران برگشت؛ و به محض بازگشت به ایران با استفاده از مشاهدات خود آموزشگاهی جهت تعلیم موسیقی در ایران بوجود آورد؛ ولی از آن‌جا که چنین کاری با وضع محیط و موقعیت‌ ویژه عارف، مطابقت نداشت در اجرای این تصمیم توفیقی حاصل نکرد.


گريه كن كه گر سيل خون ثمـر ندارد
== آثار هنری ==
[[پرونده:عارف در زمان مشروطه.JPG|جایگزین=همدان ۱۳۱۱، منزل دکتر بدیع‌الحکما ـ خیابان بین‌النهرین از راست: عارف قزوینی، دکتر بدیع‌الحکما، جلال‌الدین کیهان (جنرال کنسول ایران در بمبئی)، مریم بدیع دختر بدیع‌الحکما، ناشناس، مُنور بدیع همسر بدیع‌الحکما.|بندانگشتی|همدان ۱۳۱۱، منزل دکتر بدیع‌الحکما ـ خیابان بین‌النهرین                              از راست: عارف قزوینی، دکتر بدیع‌الحکما، جلال‌الدین کیهان (جنرال کنسول ایران در بمبئی)، مریم بدیع دختر بدیع‌الحکما، ناشناس، مُنور بدیع همسر بدیع‌الحکما. ]]
از عارف بیست و چهار تصنیف و چند مارش و سرود به‌جای مانده‌است که اشعار آن‌ها در دیوانش به چاپ رسیده، تصنیف ”آواز بهاری” را او در سال ۱۲۸۶ شمسی ساخته و به‌واسطه‌ی عشق و علاقه‌ای که حیدر عمو اوغلی به آن آهنگ داشت، آن را به نام وی کرد.


ناله‌اي كه نايد زناي دل اثر ندارد
پس از آن که ندای مشروطه خواهی، از هر سو بلند شد، عارف که خود ستم‌ها دیده بود؛ و روحی آزاده داشت، به آزادی‌خواهان پیوست او بیش‌تر از هر کس در تنویر افکار و روشن نمودن اذعان توده‌های مردم، در زمان مشروطیت و آزادی‌خواهی ملت ایران اثر گذاشت. در سال‌های آخر عمر، غم و اندوه او شدت گرفت و در همدان انزوا و خلوت گزید؛ و در همان‌جا بدرود حیات گفت. قبر وی در صحن آرامگاه بوعلی سینا است و سنگ مرمری بر سر قبر او نصب کرده‌اند که این بیت بر آن نوشته شده است:


اين تصنيف را او براي كلنل محمدتقي‌خان پسيان ساخته و در مشهد كنسرت داده بد. بعد از آن عارف نگاه سوزنده و مايوس كننده‌يي به من كرد و گفت”‌”عارف مرده و من همان ”شيخ ابوالقاسم قزويني” هستم. و من آن بحث را قطع كردم و حسين ساز را برداشت و باز هم در مايه ”شور”‌و ”دشتي” غزلي از حافظ با اين مطلع خواندم:
عمرم گهی به هجر و گهی در سفر گذشت


خوشتر ز غيش و صحبت و باغ و بهار چيست
تاریخ زندگی همه در دردسر گذشت<ref name=":1" />


ساقي كجاست كو سبب انتظار چيست
== خاطره ==
<blockquote>زنده یاد جواد بدیع‌زاده که یکی از مفاخر موسیقی ملی ایران است در مورد عارف در یکی از یادداشت‌های خود می‌نویسد:</blockquote><blockquote>”عارف را در بسیاری از مجالسی که در منزل نظام‌الدوله خواجه نوری بر پا بوده می‌دیدم، با پدرم دوستی نزدیکی داشت و مرا آقا جواد صدا می‌کرد.</blockquote><blockquote>با وجودی که از هنر هیچ‌کس تعریف و تمجید نمی‌کرد، شاید از صدای من که بسیار جوان بودم بدش نمی‌آمد، چون در این مجالس به پدرم می‌گفت: ”‌به آقا جواد بگو کمی هم او بخواند”. و عارف به اصرار میزبانش، نظام‌الدوله خواجه نوری که منت زیادی بر او داشت و عارف هم متقابلا” احترام زیادی به او می‌گذاشت شروع به خواندن می‌کرد. او حتی تصنیفی در مایه سه‌گاه دارد به نام ”افتخارالسلطنه” که همسر رسمی خواجه‌نوری و دختر ناصرالدین‌شاه قاجار بود، ساخته که مطلع آن چنین است: «افتخار همه آفاقی و محبوب منی»، با وجودی که خوانندگان دیگری که در آن مجلس حضور داشتند از آواز و صدایی بسیار بهتر و قوی‌تر نسبت به عارف برخوردار بودند ولی عارف در آن مجالس به‌واسطه این که با شور و التهاب و انقلابی دوچندان می‌خواند بیشتر گل می‌کرد. به هر حال پس از چندی عارف را در هیچ مکان و یا مجلسی ندیدم تا این که در حدود سال ۱۳۱۰ شمسی با عده‌ای از دوستان به همدان سفر کرده بودیم و در یکی از روزها برای تفریح و تفرج به دره عباس‌آباد رفته بودیم و در قهوه‌خانه‌ای کنار جوی آبی نشسته بودیم و نوازنده‌ای به‌نام حسین ذوقی که بسیار خوب تار می‌زد در کنار ما بود. کمی دورتر بر روی فرش پیرمردی را دیدیم که به حال خود مشغول بود. حسین ذوقی ساز را برداشت و شروع به نواختن کرد، ”شور” و ”دشتی” می‌زد و من هم به مقتضای زمان غزلی از حافظ را می‌خواندم و توجهی به آن پیرمرد نداشتم. پس از چندی صاحب آن قهوه‌خانه نزدیک ما آمد و گفت آن آقایی که آنجا نشسته خواهس کرده به شما بگویم اگر میل دارید چند دقیقه‌ای پیش او بنشینید، ما قبول کردیم و به طرف آن مرد مجهول رفتیم، ولی در فاصله دو سه متری وی که رسیدیم تشخیص دادم که عارف است، در کنارش نستیم، پیرمردی بود که چهره‌اش پر از چین و چروک و سر و وضعی در هم ریخته داشت به طوری که واقعا”‌شناخته نمی‌شد. او همان عارف، شاعر آزادی‌خواه و آزاده بود که به این روز افتاده بود. عارف که زمانی بلند بالا و کمی زشت منظر ولی خوش لباس بود و در تهران بود عمامه‌ای سفید بر سر داشت و پوتین بندداری به پا می‌کرد و عبایی هم بر دوش می‌انداخت اکنون حال و هوا و روزگار دگر داشت. عارف اظهار داشت:” عالم دیگری پیدا کردم که آواز و ساز و حتی شعر مناسبی از حافظ شنیدم و ادامه داد که اخیرا” هم چند تا صفحه برای من آورده‌اند که یکی دو تا آواز ضربی در بین آن‌ها بود که بد نبود و سپس از دو صفحه‌ای که در آن زمان خواندم یکی ”گرایلی” و دیگری ضربی ”دشتی” به‌نام ”جانا هزاران آفرین” و گفت نمی‌دانم بدیع‌زاده کیست که این آواز ضربی را خوانده و در این لحظه حسین ذوقی بالاخره طاقت نیاورد و بی محابا گفت:” آقا ایشان همان بدیع‌زاده‌است”‌و من بعد از آن مجبور شدم خود را به او معرفی کردم و به او گفتم: ”‌شما هم مرا می‌شناسید، با عمامه سفید و عبا شما در تهران می‌دیدم و با پدرم آشنایی داشتید و حتی با دایی من مرحوم ”سعدی‌الواعظین” آشنا و دوست بودید، من جواد پسر بدیع‌المتکلمین هستم، عارف یک‌بارده برافروخته شد و گفت:” تو فرزند آقا بدیع هستی؟!” در این هنگام بلند شدم و صورت و دست او را بوسیدم و به او گفتم تا شما را از نزدیک دیدم شناختم ولی خواهشی دارم، شما تصنیفی دارید در مایه دشتی و من آهنگ آن را کاملا”‌با ضرف مخصوص نمی‌دانم، اگر ممکن است یک بند آن را بخوانید و او بلافاصله خواهش مرا پذیرفت و شروع به خواندن بند اول تصنیف کرد که چنین است:<ref name=":0">[https://ganjoor.net/aref/tasnifha/sh10/ گنجور - از خون جوانان وطن لاله دمیده]</ref></blockquote><blockquote>گریه کن که گر سیل خون ثمر ندارد</blockquote><blockquote>ناله‌ای که ناید زنای دل اثر ندارد</blockquote><blockquote>این تصنیف را او برای کلنل محمدتقی‌خان پسیان ساخته و در مشهد کنسرت داده بود. پس از آن عارف نگاه سوزنده و مأیوس کننده‌ای به من کرد و گفت”‌”عارف مرده و من همان ”شیخ ابوالقاسم قزوینی” هستم؛ و من آن بحث را قطع کردم و حسین ساز را برداشت و باز هم در مایه ”شور”‌و ”دشتی” غزلی از حافظ با این مطلع خواندم:</blockquote><blockquote>خوشتر ز غیش و صحبت و باغ و بهار چیست</blockquote><blockquote>ساقی کجاست کو سبب انتظار چیست</blockquote><blockquote>بعد از اتمام آواز از او خداحافظی کردیم و رفتیم و دیگر او را ندیدم تا در سال ۱۳۱۲ در روزنامه‌ها خواندم که عارف مرده‌است؛ ولی در همان سال او را مرده دیدم”،</blockquote>


بعد از اتمام آواز از او خداحافظي كرديم و رفتيم و ديگر او را نديدم تا در سال 1312 در روزنامه‌ها خواندم كه عارف مرده است. ولي در همان سال او را مرده ديدم”،
=== اشعار ===
هنگام می و فصل گل و گشت چمن شد


آواز بهاري
در بار بهاری تهی از زاغ و زغن شد


هنگام مي و فصل گل و گشت (جانم گشت و خدا گشت و چمن گشت)
از ابر کرم، خطه ری رشک ختن شد


دربار بهاري تهي از زاغ و ) (جانم زاغ و خدا زاغ و ) زغن شد
دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد


از ابر كرم خطه ري رشك ختن شد
چه کج‌رفتاری ای چرخ


دلتنگ چو من مرغ (جانم مرغ) قفس بهر وطن شد
چه بدکرداری ای چرخ


چه كنج رفتاري اي چرخ   چه بد كرداري اي چرخ   سر كين داري اي چرخ
سر کین داری ای چرخ


نه دين داري نه آيين داري   (نه آيين داري)    اي چرخ
نه دین داری،


<nowiki>*</nowiki> * *
نه آیین داری ای چرخ


از خون جوانان وطن لاله دميـده از ماتم، سرو قدشان سرو خميده
<nowiki>***</nowiki>


در سايه ي گل بلبل از اين غصه خزيده گل نيز چو من در غم‌شان جامه دريده
از خون جوانان وطن لاله دمیده


چه كج رفتاري اي چرخ چه بد كرداري اي چرخ
از ماتم سرو قدشان، سرو خمیده


نه دين داري نه آيين داري (نه آيين داري) اي چرخ
در سایه گل بلبل از این غصه خزیده


<nowiki>*</nowiki> * *
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده


از اشرك همه روي زمين زير و زبر كن مشتي گرت از خاك وطن هست به سر كن
چه کج‌رفتاری ای چرخ


غيرت كن و انديشه ايام بتر كن     اندر جلو تير عدو سينه سپر كن
چه بدکرداری ای چرخ


چه كنج رفتاري اي چرخ    چه بد كرداري اي چرخ     سر كين داري اي چرخ
سر کین داری ای چرخ


نه دين داري نه آيين داري    (نه آيين داري)    اي چرخ
نه دین داری،


<nowiki>*</nowiki> * *
نه آیین داری ای چرخ


عارف از ازل تكيه بر اندام ندادست جز جاه بكس دست چه خيام ندادست
''***''


دل جز به سر زلف دلارام ندادست صد زندگي ننگ به يك نام ندادست
خوابند وکیلان و خرابند وزیران


چه كنج رفتاري اي چرخ چه بد كرداري اي چرخ سر كين داري اي چرخ
بردند به سرقت همه سیم و زر ایران


نه دين داري نه آيين داري (نه آيين داري) اي چرخ <ref name=":0" />
ما را نگذارند به یک خانه ویران


== دوم ==
یارب بستان داد فقیران ز امیران


نام وی میرزا ابوالقاسم معروف به عارف قزوینی فرزند ملاهادی وکیل است به سال ۱۳۰۰ ه ق / ۱۲۶۲ ه ش در قزوین متولد شد. تحصیلات مقدماتی معمول عصر خود را که عبارت از فارسی و صرف و نحو عربی و دیگر مسائل ادبی بود. در قزوین به پایان رسانید. خود گوید: در اوان طفولیت با یکی از دوستان خود بنام مرتضی خان نوهء حاج ملاعبدالوهاب بهشتی هم کلاس و در یک مدرسه درس میخواندیم. و پدر من آنطور که باید در تربیت من راه و روش درستی انتخاب نکرد. ولکن آن مقدار که گنجایش فکری او بود بنده را تربیت کرد.
چه کج‌رفتاری ای چرخ


او بدو موضوع اهمیت میداد یکی حسن خط و دیگری موسیقی، و از این جهت من را در طفولیت به چند مکتب فرستاد و پیش سه نفر از معلمان خوش خط تعلیم گرفتم از جمله شیخ رضا خوش نویس و شیخ علی شالی معروف به سکاک که علاوه بر حسن خط ذوق هنری خوبی داشت .در سن سیزده سالگی نزد اولین معلم موسیقی مرحوم حاج صادق خرخازی که در عداد محترمین قزوین بود تعلیم موسیقی گرفتم و چهارده ماه در خدمت او تلمذ کردم. و چون آواز خوشی داشتم.
چه بدکرداری ای چرخ


پدرم به طمع افتاد که روضه خوان شوم و از این جهت تمام کارهای خود را به من سپرد و حتی مرا وصی خود قرار داد عارف با ذوق و استعداد سرشاری که داشت در سنین جوانی بسرودن شعر پرداخت و بسن ۱۷ سالگی قصیده ای سرود که مطلع آن این است: باز از افق هلال محرم شد آشکار باز ابر گریه خیمه فکن شد. به جویبار و در همین سنین بود. که تحصیلات خود را رها کرد در این اوان عاشق دختر یکی از ملخاکان قزوین گردید. و چون والدین دختر با وصلت آنان مخالف بودند و او را تهدید به قتل کردند.
سر کین داری ای چرخ


ناچار به رشت گریخت و چون پس از مدتی به قزوین بازگشت. در عقیدهء خانوادهء دختر تغییری ندید لذا شبی بدون اراده و بر حسب تقاضای دوستان رهسپار تهران گردید و با اعیان و رجال و درباریان مظفرالدین شاه و محمدعلی شاه آشنا شد و پس از چندی چنانکه خود گوید با اکراه در سلک ملازمان وثوق الدوله درآمد، و از طریق او با علی اصغرخان اتابک اعظم آشنا شد و برای او آواز میخواند. و در نتیجه به دربار راه یافت و بارها بحضور شاه رسید. و مورد توجه خاص قرار گرفت تا آنکه بر حسب امر شاه خواستند. او را در سلک فراش خلوت دربار درآورند، ولی وی لباس خود را بر کلاه فراش خلوتی دربار ترجیح داد.
نه دین داری،


و زیر بار این سمت نرفت عارف یکی از شعرای آزادیخواه ایران بوده و از روزی که انقلاب مشروطیت در این سرزمین روی داد تا مدت شانزده سال با ملت در تمام انقلابات همقدم و همگام بود و بواسطهء خطابه ها و نطق های مهیج و بیان خواسته های ملت در لباس شعر، نارضایی خود و مردم را از اوضاع نمودار میکرد، و از تهییج احساسات ملت به مخالفت با دستگاه ظلم و بیدادگری حکام و زمامداران کشور که از نزدیک دیده بود .کوتاهی نمیکرد. مخصوصاً موقعی که مشروطیت ایران بدست محمدعلی میرزا تعطیل شد و عده ای از رجال نیز با وی همقدم شدند و بدستور بیگانگان کاخ آمال و آرزوی مردم را در هم ریختند. طوفانی در روح وی پدیدار گردید.
نه آیین داری ای چرخ


چنانکه گوید:
''***''


پارتی زلف تو از بسکه ز دلها دارد//روز و شب بی سببی عربده با ما دارد
از اشک همه روی زمین زیر و زبر کن


کاش کابینه ٔ زلفت شود از شانه پریش // کو پریشانی ما جمله مهیا دارد
مشتی گرت از خاک وطن هست به‌سر کن


با که این درد توان گفت که والا حضرت // در نیابت روش حضرت والا دارد
غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن


عارف به علت سر پرشور و بی باکی خاصی که داشت بیشتر اوقات متواری و در حال مسافرت و تردد مابین اصفهان و تهران بود او در همین مسافرتها با رجال آزادیخواه تماس میگرفت و مردم را به مخالفت با دستگاه فرعونی حکام وقت میشورانید او بنواحی غرب و بغداد و کرمانشاهان و استانبول نیز مسافرت و مدتی در آن شهرها با آزادیخواهان همکاری کرد و در قیام آذربایجان با ملت همگام شد و به خراسان نیز مسافرت کرد .
اندر جلو تیر عدو، سینه سپر کن


در مورد اتحاد اسلامی نیز اقداماتی نمود ولی این راه را ادامه نداد او دارای خصائصی بود از قبیل وطن دوستی، آزادگی، شوریدگی، صمیمیت، حساسیت شدید و به تندخویی نیز مشهور بود از جمله اشعار وطن دوستانهء اوست:
چه کج‌رفتاری ای چرخ


را ز عشق وطن دل به این خوشست که گر
چه بد کرداری ای چرخ


ز عشق هر که شود کشته زاده ٔ وطن است
سر کین داری ای چرخ


از جمله اشعار انقلابی عارف غزلی است که گوید:
نه دین داری،
 
نه آیین داری ای چرخ
 
''***''
 
از دست عدو ناله من از سر درد است
 
اندیشه هر آنکس کند از مرگ، نه مرد است
 
جان‌بازی عشاق، نه چون بازی نرد است
 
مردی اگرت هست، کنون وقت نبرد است
 
چه کج‌رفتاری ای چرخ
 
چه بدکرداری ای چرخ
 
سر کین داری ای چرخ
 
نه دین داری،
 
نه آیین داری ای چرخ
 
''***''
 
عارف ز ازل، تکیه بر ایام نداده‌است
 
جز جام، به کس دست، چو خیام نداده‌است
 
دل جز به‌سر زلف دلارام نداده‌است
 
صد زندگی ننگ بیک نام نداده‌است
 
چه کج‌رفتاری ای چرخ
 
چه بدکرداری ای چرخ
 
سر کین داری ای چرخ
 
نه دین داری،<blockquote>نه آیین داری ای چرخ<ref name=":0" /></blockquote>
 
== <small>مخالفت با حکومت</small>  ==
 
<small>عارف قزوینی از مخالفت با دستگاه ظلم و بیدادگری حکام و زمامداران کشور که از نزدیک دیده بود کوتاهی نمی‌کرد. به‌ویژه هنگامی که مشروطیت ایران به‌دست محمدعلی میرزا تعطیل شد و عده‌ای از رجال نیز با وی هم‌قدم شدند و به‌دستور بی‌گانگان کاخ آمال و آرزوی مردم را در هم ریختند؛ طوفانی در روح وی پدید آمد</small><ref name=":2">علماوعرفا - [http://olama-orafa1393.ir/?p=7467 زندگی نامه عارف قزوینی]</ref>
 
هم‌چنان‌که سروده است:
 
پارتی زلف تو از بسکه ز دل‌ها دارد // روز و شب بی سببی عربده با ما دارد
 
کاش کابینه‌ی زلفت شود از شانه پریش // کو پریشانی ما جمله مهیا دارد
 
با که این درد توان گفت که والا حضرت // در نیابت روش حضرت والا دارد
 
عارف قزوینی به علت سر پرشور و بی باکی خاصی که داشت بیشتر اوقات متواری و در حال مسافرت و رفت و آمد در بین اصفهان و تهران بود او در همین مسافرت‌ها با رجال آزادی‌خواه تماس می‌گرفت و مردم را به مخالفت با دستگاه حکام وقت می‌شورانید. او به‌نواحی غرب و بغداد و کرمانشاهان و خراسان و استانبول نیز مسافرت کرد؛ و مدتی در آن شهرها با آزادی‌خواهان هم‌کاری کرد و در قیام آذربایجان با ملت همگام شد.
 
در مورد اتحاد اسلامی نیز اقداماتی نمود ولی این راه را ادامه نداد او دارای خصائصی بود؛ از قبیل وطن دوستی، آزادگی، شوریدگی، صمیمیت، حساسیت شدید و به تندخویی نیز مشهور بود. از جمله اشعار وطن دوستانه او که معروف است:
 
راز عشق وطن دل به این خوشست که گر
 
ز عشق هر که شود کشته زاده‌ی وطن است
 
از شعرهای انقلابی عارف غزلی است که می‌گوید:


لباس مرگ بر اندام عالمی زیباست
لباس مرگ بر اندام عالمی زیباست
خط ۱۱۳: خط ۲۲۲:
تا آنجاکه گوید:
تا آنجاکه گوید:


ز حد گذشت تعدی کسی نمی پرسد
ز حد گذشت تعدی کسی نمی‌پرسد


حدود خانه ٔ بی خانمان ما ز کجاست
حدود خانه‌ی بی خانمان ما ز کجاست


برای ریختن خون فاسد این خلق
برای ریختن خون فاسد این خلق


خبر دهید که چنگیز پی خجسته کجاست
خبر دهید که چنگیز پی خجسته کجاست <ref name=":2" />
 
عمده‌ی هنر عارف قزوینی در ساختن تصنیف بود. عارف بعد از یک سلسله کشمکش‌ها و ناراحتی‌ها به همدان مسافرت کرد و بنابر قولی تبعید شد و تا آخر عمر در آن سامان به حال انزوا و خلوت زندگی کرد. عارف قزوینی در سال ۱۳۱۲ ه‍.ش - درگذشت و در جوار آرامگاه ابوعلی سینا مدفون گردید.<ref name=":2" />
 
ـــــــــــــــــــــــ
 
=== محبوبیت عارف قزوینی ===
[[پرونده:عارف2.jpg|جایگزین=عارف قزوینی|بندانگشتی|عارف قزوینی]]
همزمان با عارف شاعران  دیگری هم بودند که برخی از آن‌ها حتی توانایی های شاعرانه بیشتری داشته و هوادار مشروطه نیز بوده‌اند اما هیچ کدامشان از نظر وجاهت ملی به پای عارف نرسیده اند.
 
رضازاده شفق که با عارف نزدیک بوده است؛ و مقدمه مشروحی نیز بر دیوان او نوشته است می‌گوید:
 
«در دوره انقلاب مشروطه هیچ قلم و هیچ نطقی نتوانست دل مردم را مانند سخنان عارف به لرزه درآورد».
 
سعید نفیسی که او نیز با عارف معاشر بوده است می‌گوید:
 
«این مرد گویی ماموریت و رسالت آسمانی داشت. هیچ سخنی مانند سخن او در دل ها راه نیافته و این همه بر سر زبان ها نگشته است. روح مردم ایران کاملا در دستش بود...».<ref name=":3">[https://www.bbc.com/persian/arts/2014/01/140122_l51_aref_ghazvini_music سالمرگ عارف قزوینی - سایت بی‌بی‌سی فارسی]</ref>
 
=== سرخوردگی‌های عارف قزوینی ===
بزرگ‌ترین سرخوردگی عارف قزوینی از آشفته بازار سیاسی دوره‌ی مشروطه نصیب او شده است. وی که همیشه نویدبخش سعادت بود، همیشه ظلم را به گردش آسمان نسبت می‌داد، حالا می‌دید که ریشه ظلم ها و بدبختی ها زمینی است.
 
"یوسف مشروطه ز چَه برکشیدیم      آه که چون گرگ خود او را دَریدیم"
 
رضازاده شفق می گوید:
 
"عارف هنگامی که از سُکران شوری که در سر داشت بیدار شد، تازه دریافت که، لیس فی الدار غیرهُ دیار! مقدار بسیار معدودی که حقی و حقیقتی داشتند، نیست و نابود شدند و مابقی که در لباس میش جلوه کرده بودند گرگ‌هایی شدند و از هر سو روی آوردند."
 
"یاران شدند بدتر از اغیار و گو به دل        کای یارِ غار، صحبت اغیارم آرزوست"
 
با آغاز جنگ جهانی اول، جریان‌های مختلف سیاسی نیز در ایران شکل تازه‌ای گرفت. ملّیون علیه روسیه و بریتانیا برانگیخته شده و جانب‌دار آلمان و عثمانی شدند. عارف قزوینی امید پیدا کرد و به آن‌ها پیوست و با مهاجران به استانبول رفت و به اتحاد اسلام اندیشید که آن روزها مد شده بود. اما سرخورده شد و بازگشت.
 
این سرخوردگی‌ها هم‌چنان افزوده می‌شد. در وطن نیز وضعیت تغییری نداشت. در نامه‌ای برای یکی از دوستان خود نوشت:
 
"به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است. تنها جایی که نرفته‌ام قبرستان است و فعلا در خیال آن هستم!..."
 
در این شرایط برپایی دو قیام تازه در دو نقطه‌ی ایران، عارف سرخورده را دل‌گرم ساخت. قیام شیخ محمد خیابانی در آذربایجان و قیام محمد تقی خان پسیان در خراسان. ولی هر دوی اینان به گفته‌ی شفق، نشانه تیر کینه ورزان شدند و به قافله بزرگ شهدای راه آزادی ملحق گردیدند. نتیجه سرکوب این دو قیام و کشتار رهبران آن، عارف را بازهم بیشتر در گریبان ناامیدی فرو برد. او که به خراسان رفته و گویا به چشم خود سر بریده قبله‌ی تازه آمال خود را دیده بود، این رباعی ناامیدانه را سرود:
 
"این سر که نشانه سرپرستی است          آزاد و رها ز قید هستی است
 
با دیده عبرتش ببینید              کاین عاقبت وطن پرستی است"
 
با نگاه به مجموعه این سرخوردگی‌های سیاسی، بدبینی‌ها و انزواجویی‌های بعدی عارف را می‌توان توجیه کرد و به قول شفق عجیب نیست که همه شبان و روزان عمر عارف قزوینی به ناله و ندبه گذشته باشد. این ناله و ندبه تنها از او نبود. از جامعه‌ای حیران و سرخورده بود.
 
عارف قزوینی شاعر و ترانه سرای بزرگ مشروطیت هیچ‌گاه نتوانست سرپناهی مستقل برای خود فراهم کند. در تهران یکی دو تن از اعیان و اشراف که او را برای گرما بخشیدن به محافل شبانه می‌خواستند، جایی برای سکنی در اختیار او می‌گذاشتند.
 
در همدان نیز که اقامت‌گاه سال‌های آخر عمر او بود، همین وضعیت برقرار بود. شهردار همدان او را در خانه خود پناه داده بود. با شدت گرفتن بیماری مالاریا، بر تنگ‌دلی‌ها و تنگ‌دستی‌های عارف افزوده شده بود. در نامه کمتر انتشار یافته‌ای که عارف برای میرزا ابراهیم خان ناهید، مدیر روزنامه ناهید نوشته بود، شدت گرفتن بیماری خود را ترسیم کرده است:
 
«...اغلب بستری افتاده، در تمام این پنج شش ماه، سه مرتبه آن هم برای رفتن به حمام و رفع کثافت بیرون رفتم...یک مرتبه هنوز داخل حمام نشده دچار لرز و نوبه شده و با نهایت سختی و بدبختی خود را به پایه کرسی رساندم و چنان افتادم که توان برخاستن نبود. خدا تمام کند. زندگی تمامم کرد!...»
 
با این وجود، بخت با عارف یار بود که پزشک معروف همدان، بدیع الحکماء به او عشق می‌ورزید و نه تنها به سلامتی‌اش می‌رسید، به طوری‌که به او برنخورد، نان و آبی نیز برایش فراهم می‌کرد. خودش گفته است:
 
«بدیع الحکماء ماه‌هاست روزانه از جیب خود یک چارک گوشت می‌خرد و به منزل من می‌فرستد. کلفتم جیران آن را بار می‌کند، آبش را من و او ترید می‌کنیم و می‌خوریم و گوشت و استخوانش را به سگ‌ها می‌دهیم!...»
 
اطرافیان عارف قزوینی به او گفته‌اند که تو چرا از هنرت استفاده مادی نکرده‌ای و نمی کنی؟ و او پاسخ داده است که «یک کمپانی صفحه پرکنی از مصر نماینده فرستاده بود...تا تمام تصنیف‌هایی را که خوانده‌ام ضبط نمایند و در قبالش ۱۰۰ هزار تومان به من بدهند، حاضر نشدم و به آن ها گفتم: شما علی را در تاریکی دیده‌اید! من یک شاعر و موسیقیدان ملی هستم نه آوازخوان قهوه‌خانه‌ها و رستوران‌ها!...»
 
از این گفته‌ی عارف می‌توان دریافت که در ذهن او، پر کردن صفحه نیز ارزشی برابر با خواندن در قهوه‌خانه‌ها داشته و با استغنای طبع او سازگار نبوده است. حال آن که هم‌زمان با او خوانندگان و موسیقیدانان برجسته دیگری بودند که صدا و نغمه خود را به ضبط می‌سپردند و این کار را خلاف شأن انسانی و هنری خود تلقی نمی‌کردند.<ref name=":3" />
 
== دیدار با نویسنده بزرگ ==
عارف فزوینی در همان نامه‌ای که برای ناهید فرستاده از دیدار خود با محمدعلی جمالزاده، در همان حال و هوای تنگ‌دلی و تنگ‌دستی یاد کرده است. جمالزاده اصرار داشته در سفر زمینی به ایران که از کرمانشاه و همدان می گذشته، با عارف نیز دیدار کند. عارف هم که سال‌ها اشتیاق زیارت او را داشت، به هر زحمتی بوده، صبح به‌موقع خود را رسانده و منتظر مانده است تا او سر و صورت خود را بشوید؛ و وارد اتاق یا سالن پذیرایی بشود و او را از انتظار زیارت خود بیرون آورند.
 
جمالزاده پس از ورود  عارف انتظار نداشته است که وی را در چنین وضعیتی ببیند. عارف می گوید:
 
«گفتم، آقا جان خود من هم انتظار این که خودم را به این روز ببینم، نداشتم. ولی روزگار از این شیرین کاری‌ها زیاد دارد"
 
جمالزاده وقتی عارف را شناخت، به‌قدری گریه کرد که همسرش و دوست اروپایی‌اش که بعد وارد اطاق شدند، مات و مبهوت ماندند.
 
عارف می گوید:
 
«آن وقت فهمیدم که در این ده پانزده سال چه قدر باید فرق کرده باشم...».<ref name=":3" />
 
=== دوران نهضت مشروطه ===
در دوران انقلاب مشروطه عارف قزوینی بیش‌تر درتهران بود، مدتی کوتاه نیز درگیلان، اصفهان واراک به‌سر برد. وقایع انقلابی، به‌قدری عارف را تحت تأثیر قرار داده بود که بقیه مسائل زندگیش دردرجه‌ی دوم اهمیت قرار داشت. او تمامی استعداد خود را در موسیقی درخوانندگی وشاعری، وقف انقلاب می‌کرد. دکتر رضازاده شفق مینویسد:
 
« عارف از نخستین روزهای نهضت مشروطه درایران، همراه ملت در مبارزه با آن روبه‌رو بود».
 
دراین احوال، اشعار عارف درجراید چاپ و درمعابر به‌وسیله مردم خوانده می‌شد؛ و ازهمین دوره به‌عنوان شاعر ملی، وطن‌پرست و مبارز شهرت بسیار یافت.
 
پیام دوشم از پیر می‌فروش آمد
 
بنوش باده که یک ملتی بهوش آمد
 
هزارپرده زایران درید استبداد
 
هزار شکر که مشروطه پرده پوش آمد
 
زخاک پاک شهیدان راه آزادی
 
ببین که خون سیاوش چنان بجوش آمد
 
برای فتح جوانان جنگ‌جو، جامی
 
زدیم باده وفریاد نوش! آمد
 
زخواب غفلت هر آن دیده‌ای که بیدار است
 
بدین گناه اگرکور شد،سزاوار است
 
زده است یکسره خود رابراه بدمستی
 
قسم به‌چشم تو، ما مست و خصم بدبیدارست
 
ناله‌ی مرغ اسیر، این همه، بهر وطن است
 
مسلک مرغ گرفتار قفس، همچو من است
 
خانه‌ای کوشود از دست اجانب آباد
 
زاشک ویران کنش آن خانه، که بیت‌الحزن است
 
جامه‌ای کو نشود غرقه به‌خون بهر وطن
 
بدرآن جامه، که ننگ تن وکم ازکفن است
 
آن کسی را که دراین ملک سلیمان کردیم
 
ملت امروز یقین کرد که او اهرمن است
 
همه اشراف به‌وصلت خوش، همچو خسرو
 
رنجبر درغم هجران توچون کوه کن است
 
<nowiki>***</nowiki>


عمدهء هنر او در ساختن تصنیف بود عارف بعد از یک سلسله کشمکشها و ناراحتی ها به همدان مسافرت کرد و بنابر قولی تبعید شد و تا آخر عمر در آن سامان به حال انزوا و فلاکت زندگی کرد به سال ۱۳۱۲ ه ش وفات نمود و در جوار آرامگاه ابوعلی سینا مدفون گردید (از دیوان عارف و مقدمهء شفق).<ref>علما و عرفا - [http://olama-orafa1393.ir/?p=7467 زندگی نامه عارف قزوینی] </ref>
چه ظلم‌ها که از گردش آسمان ندیدم


== سوم ==
به‌عیر مشتی دزد، همره کاروان ندیدم


   معلمین و مربیان عارف عبارت بودند از : حاجی صادق خرازی ، آقاشیخ رضای خوش نویس ، محمدرضای کتابفروش و آقاشیخ علی شالی معروف به سکاک. عارف در سن 17 سالگی به قزوین مراجعت نموده و شیفته ی دختری به نام « خانم بالا » دختر حاجی رضا افشار می شود و با وجود مخالفت پدر دختر ، مخفیانه او را به عقد خود درآورده و هنگامی که پدر دختر باخبر می شود ، درصدد آزار و اذیت عارف برمی آید. عارف به رشت می رود و یک سال در آن شهر زندگی می کند و با وجود عشق و علاقه ای که نسبت به همسر خود داشت ، ناچار به طلاق دادن او رضایت می دهد و تا آخر عمر همسر دیگری اختیار نمی کند. عارف در جنبش مشروطه هوا خواهی بسیار نشان داد و برای بیدار ساختن مردم به انتشار سرودها و اشعار دل انگیز پرداخت. عارف در جنگ جهانی ول با سیاست های مداخله جویانه روسیه تزاری و انگلستان مبارزه کرد و جزء مهاجرین که نهصت ملی را تشکیل داده بودند از ایران به استانبول رفت. 
دراسن رمه به‌جز گرگ دگر شبان ندیدم


 وی در سفری به بغداد و استانبول ، با دیدن « دارالالحان ترک » تصمیم گرفت به محض بازگشت به ایران ، با استفاده از مشاهدات خود ، آموزشگاهی جهت تعلیم موسیقی در ایران به وجود آورد ؛ ولی از آنجا که چنین کاری با وضع محیط و موقعیت به خصوص عارف مطابقت نداشت ، در اجرای این تصمیم توفیقی حاصل نکرد. با انقلاب مشروطه ، به آزادیخواهان پیوست. عارف چندبار براثر سرودن غزل ها و ترانه هایش با مشکل مواجه گشت و دستگاه حکومت او را مورد تعقیب قرار داد.
بپای گل به‌جز زحمت باغبان ندیدم


 عارف خود می گوید: ؛؛می توانم بگویم نطفه من به بدبختی بسته شده است , برای آنکه از زمان طفولیت که در کنف حمایت پدر و مادر زندگانی می کردم, به دلیل خصومتی که ما بین پدر و مادر از اول عمر بود ،  من و سایر برادرهایم همیشه میان دو ببر خشمگین زندگانی می کردیم.
<nowiki>***</nowiki>


 پس از آنکه ندای مشروطه خواهی از هرسو بلند شد ، عارف که خود ستم ها دیده و روحی آزاده داشت ، به آزادیخواهان پیوست. او بیشتر از هرکس در تنویر افکار و روشن نمودن اذهان توده ی مردم ، در زمان مشروطیت و آزادیخواهی ملت ایران اثر گذاشت. عارف چندبار براثر سرودن غزل ها و ترانه هایش با مشکل مواجه گشت و دستگاه حکومت او را مورد تعقیب قرار داد. از جمله در سال 1328 هـ .ق ناصرالملک نائب السلطنه با شنیدن غزلی دستور بازداشت عارف را صادر کرد که او به اصفهان گریخت. با چاپ غزل دیگری از  عارف در روزنامه ی " ایران آزاد" توسط ضیاءالواعظین شیرازی با عنوان : شاه پوشالی و مجلس پوشالی و کابینه ی پوشالی و ملت پوشالی ، دادستان عارف را از سوی شاه به دادگاه فراخواند ، ولی دولت مستوفی الممالک ، عارف را روانه ی اصفهان کرد.
همتی ای خلق اگر ایران پرستید


عارف در موقع مهاجرت کمیته دفاع ملی به عثمانی ، با شور و هیجان به همراه آنها به استانبول رفت و مدتی در آنجا ماند ، ولی با دیدن بی صداقتی از برخی از آنها ، رنجیده خاطر گردید و به ایران بازگشت. در جریان طرح شدن شعار جمهوری در ایران ، او بدون آنکه از اوضاع پس پرده باخبر باشد ، با این موج هم داستان گشت ، چنان که « مارش جمهوری » را ساخت و در تئاتر باقراوف برنامه ی نمایش جمهوری ایران را برگزار کرد که فراوان مورد توجه قرارگرفت.
ازچه درین مرحله، ایمن نشستید! ؟


ولی پس از به هم خوردن بساط جمهوری ، با روحیه ای ناامید به همدان رفت و ساکن آن دیار گشت. عارف ، از چهره های معروف زمان به کلنل محمدتقی خان پسیان ارادتی خاص داشت و به عنوان یک سردار ملی و نجات دهنده ی ایران از پریشانی ها ، به او امید بسیار بسته بود. از این رو با کشته شدن کلنل ، فراوان اندوهگین گشت و ترانه ها و غزل ها در سوگش ساخت و با شوری بسیار اجرا کرد. 
منتظر روزی، ازین بدتر هستید
[[پرونده:منزل عارف.JPG|جایگزین=خانه‌ی عارف قزوینی|بندانگشتی|261x261px|خانه‌ی عارف قزوینی]]
صبر ازاین بیش، دگر جاندارد


عارف ، نخستین کسی است که شعر و موسیقی را به صورت « تصنیف » با مضامین بکر اجتماعی توأم ساخت و با این ابتکار که از نظر روح حساس و محدودیت های محیط و اجتماع بسیار شایان توجه و قابل اهمیت بود ، به انعکاس افکار خویش پرداخت و بدین ترتیب طبع سرکش و دموکرات خود را در هدایت جامعه و آشناساختن مردم به حقوق اجتماعی به کار واداشت . موفقیت عارف مرهون تصنیف های اوست که  بسیار ساده و شاعر هرکدام را به منظوری سیاسی سروده است. از دیگر مزیت های تصنیف های عارف آن است که خود هم شاعر ، هم موسیقیدان و هم خواننده بود و به تصنیف ها معنی و مفهوم ملی داد.
گرمی نبری رنج، توانگر نگردی


یکی از تصنیف های مشهور او " از خون جوانان وطن لاله دمیده " است که پس از فتح تهران به دست ملیون و گشایش مجلس دوم ، به یاد اولین قربانیان راه آزادی ساخته شد  که در آن روزها غوغا و شوری به پا ساخت و مدتها بر سر زبان مردم بود.
این ره عشق است، دلابرنگردی


عارف باقی‌ماندهٔ عمر را در خانه‌ای اجاره‌ای در یک قلعهٔ کوچک در درهٔ مراد بیک با یک کلفت به صورت تبعیدی و خود خواسته سکونت گزید؛ در حالی که دارایی او سه سگ و دو دست لباس کهنه بود. او در سال‌های پایانی با فقر دست به گریبان بود و اگرچه دوستان دور و نزدیک به او کمک می‌کردند، این امر به روح آزادهٔ شاعر لطمه می‌زد و او را شرمنده می‌ساخت. در این سال ها بیماری او شدت گرفت و حنجره اش گرفت و از خواندن باز ماند. از همه بجز دوستان صمیمی اش فاصله گرفت و بدبینی و سوء ظن باعث شد همه را شیطان و دروغگو بنامد.
شمع صفت سوز که تاکشته گردی


 سرانجام عارف در روز یک شنبه یکم بهمن ۱۳۱۲ خورشیدی در حالی که ۵۴ سال داشت، مرگ زودرس به سراغش آمد. او پس از ۱۰ روز بیماری سخت به کمک جیران پرستار پیرش خود را به کنار پنجره کشاند، تا آفتاب و آسمان میهنش را عاشقانه ببیند و او پس از دیدن آفتاب این شعر را زمزمه کرد: " که پاک آمدم ، پاک رفتم به خاک  /  ستایش مر آن ایزد تابناک.
عارف بیدل سر پروا ندارد


سپس به بستر بازگشت و لحظاتی بعد جان سپرد و در آرامگاه بوعلی سینا (واقع در همدان، خیابان بوعلی) به‌خاک سپرده شد.<ref>اموزشگاه موسیقی انوشه - [http://www.anooshemusic.ir/public/ArticleDetails.aspx?id=37 بیوگرافی عارف قزوینی]</ref>
عارف قزوینی تملق کسی را نگفت، زندگی فقیرانه‌ای داشت، هرچند گاه ازخانه‌ای به‌خانه‌ای کوچ می‌کرد، ازنابسامانی‌های ایران دست‌خوش اندوه می‌شد.<ref name=":4">[http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%d8%b9%d8%a7%d8%b1%d9%81+%d9%82%d8%b2%d9%88%db%8c%d9%86%db%8c&SSOReturnPage=Check&Rand=0 عارف قزوینی - دانشنامه رشد]</ref>


جستارهای وابسته ==
[[پرونده:مزار عارف قزوینی1.jpg|جایگزین=مزار عارف قزوینی در بوعلی سینا همدان|بندانگشتی|مزار عارف قزوینی در بوعلی سینا همدان|263x263پیکسل]]


== منابع ==
== منابع ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۱ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۲۱:۰۳

عارف قزوینی
عارف قزوینی.jpg
نام اصلی ابوالقاسم قزوینی
زمینهٔ کاری شاعر آزادیخواه ایران
زادروز متولدقزوین ۱۲۵۸
قزوین
مرگ درگذشت ۱ بهمن ۱۳۱۲همدان
همدان
ملیت ایرانی
جایگاه خاکسپاری همدان (درکنار آرامگاه ابن سینا)
پیشه شاعر و ترانه سرا
دیوان سروده‌ها دیوان عارف قزوینی
دلیل سرشناسی اشعار آزادیخواهانه و انقلابی و مردمی

عارف قزوینی ، با نام اصلی ابولقاسم قزوینی، (زاده‌ی ۱۲۵۸ - همدان)، شاعر آزادی‌خواه ایران بود. وی صرف و نحو را در قزوین فرا گرفت و سپس با صدای دل‌نشینی که داشت به تحصیل علوم موسیقی پرداخت و هنر خطاطی نیز اهتمام ورزید.عارف قزوینی در سن ۱۶ سالگی به تهران رفت و از روزی که انقلاب مشروطیت رخ داد تا مدت ۱۶ سال با مردم در تمام انقلابات هم‌قدم و همگام بود. او با اشعار خود به مردم آگاهی می‌داد. از عارف قزوینی چندین تصنیف و سرود به‌جای مانده و دیوان اشعار او نزد مردم ایران معروف است. عارف قزوینی در ۱ بهمن ۱۳۱۲، درگذشت و مزار او در صحن آرامگاه ابن سینا در همدان است.[۱]

زندگی‌نامه

ابوالقاسم قزوینی، مشهور و متخلص به عارف قزوینی، فرزند ملاهادی وکیل، صرف و نحو عربی و فارسی و علوم متداوله را در قزوین فراگرفت؛ و در ادبیات تحصیل نمود؛ و علاوه بر این در سن ۱۳ سالگی به مدت ۱۴ ماه در محضر نخستین معلم موسیقی خود، حاجی صادق خرازی به تحصیل و فراگرفتن اصول علمی موسیقی پرداخت و با داشتن صوت دل‌نشین و آواز خوش، در این فن، مهارت پید اکرد. وی درارای هنر خط نیز بود. پس از آن به توصیه‌ی پدرش، به نوحه خوانی در پای منابر مشغول شد. عارف قزوینی در سن۱۶سالگی وارد تهران شد؛ و با اعیان و رجال و درباریان مظفرالدین شاه و محمدعلی شاه آشنا شد و پس از چندی به گفته‌ی خودش، با اکراه در سلک ملازمان وثوق‌الدوله درآمد، و از طریق او با علی‌اصغرخان اتابک اعظم آشنا شد و برای او آواز می‌خواند. در نتیجه به دربار راه یافت و بارها به‌حضور شاه رسید؛ و یکی دو غزل اجرا کرد که شاه خوشش آمد، عارف در این باره می‌گوید:

«شنیدن این حرف برایم کم‌تر از صاعقه نبود. دیدم عمامه به آن ننگینی و شیخ بودن به آن بدنامی هزار بار شریف تر از کلاهی است که می‌خواهند بر سرم بگذارند. تا آن‌که بر حسب امر شاه خواستند. من را در سلک فراش خلوت دربار درآورند، ولی من لباس خود را بر کلاه فراش خلوتی دربار ترجیح دادم و زیر بار این سمت نرفتم.[۱]

فعالیت‌های سیاسی

عارف قزوینی
عارف قزوینی

عارف قزوینی، یکی از شعرای آزادی‌خواه ایران بود؛ و از روزی که انقلاب مشروطیت در این سرزمین روی داد تا مدت ۱۶ سال با ملت در تمام انقلابات هم‌قدم و همگام بود و به‌واسطه‌ی خطابه‌ها و نطق‌های مهیج و بیان خواسته‌های مردم در لباس شعر، نارضایی خود و مردم را از اوضاع و حکومت ابراز می‌کرد، و از تهییج احساسات ملت به مخالفت با دستگاه ظلم و بیدادگری حکام و زمامداران کشور که از نزدیک دیده بود کوتاهی نمی‌کرد. به‌ویژه موقعی که مشروطیت ایران به‌دست محمدعلی میرزا تعطیل شد؛ و عده‌ای از رجال نیز با وی هم‌قدم شدند و به‌دستور بی‌گانگان کاخ آمال و آرزوی مردم را در هم ریختند؛ طوفانی در روح عارف پدیدار گردید. عارف در جنبش مشروطه هواخواهی بسیار نشان داد و برای بیدار ساختن مردم به انتشار سرودها و اشعار دل‌انگیز پرداخت. عارف در جنگ جهانی با سیاست‌های مداخله جویانه روسیه تزاری و انگلستان مبارزه کرد و جزو مهاجرینی که نهصت ملی را تشکیل داده بودند، از ایران به استانبول رفت.

از معلمین و مربیان عارف فزوینی می‌توان اشاره کرد به حاجی صادق خرازی، آقاشیخ رضای خوش نویس، محمدرضای کتاب‌فروش و آقاشیخ علی شالی معروف به سکاک.[۱]

عارف قزوینی، با طبع آزادگی که داشت، به کمک صدای دل‌نشین خود، محبوبیت و معروفیت بسیار یافت و چون ارزش هنر خود را شناخته بود در سن ۱۳ سالگی به دنیای موسیقی وارد و تحت تعلیم حاجی صادق خرازی به تعلیم صدا و فراگرفتن اصول علمی موسیقی پرداخت؛ و در این راه به پیش‌رفت تا آن‌جا که تقریباً در هنر موسیقی به‌نسبت تحصیل و مطالعه، رشد سریعی نمود و به ساختن تصنیف پرداخت. عارف قزوینی نخستین کسی است که شعر و موسیقی را به صورت تصنیف با مضامین بکر اجتماعی توأم ساخت؛ و با این ابتکار که از نظر روح حساس و محدودیت‌های محیط و اجتماع بسیار شایان توجه و قابل اهمیت بود به انعکاس افکار خویش پرداخت و بدین ترتیب بُعد سرکش و دمکرات خود را در هدایت جامعه و آشنا ساختن مردم به حقوق اجتماعی به کار واداشت.[۱]

مسافرت

عارف قزوینی به بغداد و استانبول سفر کرد. بعد از دیدن ”دارلالحان” به ایران برگشت؛ و به محض بازگشت به ایران با استفاده از مشاهدات خود آموزشگاهی جهت تعلیم موسیقی در ایران بوجود آورد؛ ولی از آن‌جا که چنین کاری با وضع محیط و موقعیت‌ ویژه عارف، مطابقت نداشت در اجرای این تصمیم توفیقی حاصل نکرد.

آثار هنری

همدان ۱۳۱۱، منزل دکتر بدیع‌الحکما ـ خیابان بین‌النهرین از راست: عارف قزوینی، دکتر بدیع‌الحکما، جلال‌الدین کیهان (جنرال کنسول ایران در بمبئی)، مریم بدیع دختر بدیع‌الحکما، ناشناس، مُنور بدیع همسر بدیع‌الحکما.
همدان ۱۳۱۱، منزل دکتر بدیع‌الحکما ـ خیابان بین‌النهرین از راست: عارف قزوینی، دکتر بدیع‌الحکما، جلال‌الدین کیهان (جنرال کنسول ایران در بمبئی)، مریم بدیع دختر بدیع‌الحکما، ناشناس، مُنور بدیع همسر بدیع‌الحکما.

از عارف بیست و چهار تصنیف و چند مارش و سرود به‌جای مانده‌است که اشعار آن‌ها در دیوانش به چاپ رسیده، تصنیف ”آواز بهاری” را او در سال ۱۲۸۶ شمسی ساخته و به‌واسطه‌ی عشق و علاقه‌ای که حیدر عمو اوغلی به آن آهنگ داشت، آن را به نام وی کرد.

پس از آن که ندای مشروطه خواهی، از هر سو بلند شد، عارف که خود ستم‌ها دیده بود؛ و روحی آزاده داشت، به آزادی‌خواهان پیوست او بیش‌تر از هر کس در تنویر افکار و روشن نمودن اذعان توده‌های مردم، در زمان مشروطیت و آزادی‌خواهی ملت ایران اثر گذاشت. در سال‌های آخر عمر، غم و اندوه او شدت گرفت و در همدان انزوا و خلوت گزید؛ و در همان‌جا بدرود حیات گفت. قبر وی در صحن آرامگاه بوعلی سینا است و سنگ مرمری بر سر قبر او نصب کرده‌اند که این بیت بر آن نوشته شده است:

عمرم گهی به هجر و گهی در سفر گذشت

تاریخ زندگی همه در دردسر گذشت[۱]

خاطره

زنده یاد جواد بدیع‌زاده که یکی از مفاخر موسیقی ملی ایران است در مورد عارف در یکی از یادداشت‌های خود می‌نویسد:

”عارف را در بسیاری از مجالسی که در منزل نظام‌الدوله خواجه نوری بر پا بوده می‌دیدم، با پدرم دوستی نزدیکی داشت و مرا آقا جواد صدا می‌کرد.

با وجودی که از هنر هیچ‌کس تعریف و تمجید نمی‌کرد، شاید از صدای من که بسیار جوان بودم بدش نمی‌آمد، چون در این مجالس به پدرم می‌گفت: ”‌به آقا جواد بگو کمی هم او بخواند”. و عارف به اصرار میزبانش، نظام‌الدوله خواجه نوری که منت زیادی بر او داشت و عارف هم متقابلا” احترام زیادی به او می‌گذاشت شروع به خواندن می‌کرد. او حتی تصنیفی در مایه سه‌گاه دارد به نام ”افتخارالسلطنه” که همسر رسمی خواجه‌نوری و دختر ناصرالدین‌شاه قاجار بود، ساخته که مطلع آن چنین است: «افتخار همه آفاقی و محبوب منی»، با وجودی که خوانندگان دیگری که در آن مجلس حضور داشتند از آواز و صدایی بسیار بهتر و قوی‌تر نسبت به عارف برخوردار بودند ولی عارف در آن مجالس به‌واسطه این که با شور و التهاب و انقلابی دوچندان می‌خواند بیشتر گل می‌کرد. به هر حال پس از چندی عارف را در هیچ مکان و یا مجلسی ندیدم تا این که در حدود سال ۱۳۱۰ شمسی با عده‌ای از دوستان به همدان سفر کرده بودیم و در یکی از روزها برای تفریح و تفرج به دره عباس‌آباد رفته بودیم و در قهوه‌خانه‌ای کنار جوی آبی نشسته بودیم و نوازنده‌ای به‌نام حسین ذوقی که بسیار خوب تار می‌زد در کنار ما بود. کمی دورتر بر روی فرش پیرمردی را دیدیم که به حال خود مشغول بود. حسین ذوقی ساز را برداشت و شروع به نواختن کرد، ”شور” و ”دشتی” می‌زد و من هم به مقتضای زمان غزلی از حافظ را می‌خواندم و توجهی به آن پیرمرد نداشتم. پس از چندی صاحب آن قهوه‌خانه نزدیک ما آمد و گفت آن آقایی که آنجا نشسته خواهس کرده به شما بگویم اگر میل دارید چند دقیقه‌ای پیش او بنشینید، ما قبول کردیم و به طرف آن مرد مجهول رفتیم، ولی در فاصله دو سه متری وی که رسیدیم تشخیص دادم که عارف است، در کنارش نستیم، پیرمردی بود که چهره‌اش پر از چین و چروک و سر و وضعی در هم ریخته داشت به طوری که واقعا”‌شناخته نمی‌شد. او همان عارف، شاعر آزادی‌خواه و آزاده بود که به این روز افتاده بود. عارف که زمانی بلند بالا و کمی زشت منظر ولی خوش لباس بود و در تهران بود عمامه‌ای سفید بر سر داشت و پوتین بندداری به پا می‌کرد و عبایی هم بر دوش می‌انداخت اکنون حال و هوا و روزگار دگر داشت. عارف اظهار داشت:” عالم دیگری پیدا کردم که آواز و ساز و حتی شعر مناسبی از حافظ شنیدم و ادامه داد که اخیرا” هم چند تا صفحه برای من آورده‌اند که یکی دو تا آواز ضربی در بین آن‌ها بود که بد نبود و سپس از دو صفحه‌ای که در آن زمان خواندم یکی ”گرایلی” و دیگری ضربی ”دشتی” به‌نام ”جانا هزاران آفرین” و گفت نمی‌دانم بدیع‌زاده کیست که این آواز ضربی را خوانده و در این لحظه حسین ذوقی بالاخره طاقت نیاورد و بی محابا گفت:” آقا ایشان همان بدیع‌زاده‌است”‌و من بعد از آن مجبور شدم خود را به او معرفی کردم و به او گفتم: ”‌شما هم مرا می‌شناسید، با عمامه سفید و عبا شما در تهران می‌دیدم و با پدرم آشنایی داشتید و حتی با دایی من مرحوم ”سعدی‌الواعظین” آشنا و دوست بودید، من جواد پسر بدیع‌المتکلمین هستم، عارف یک‌بارده برافروخته شد و گفت:” تو فرزند آقا بدیع هستی؟!” در این هنگام بلند شدم و صورت و دست او را بوسیدم و به او گفتم تا شما را از نزدیک دیدم شناختم ولی خواهشی دارم، شما تصنیفی دارید در مایه دشتی و من آهنگ آن را کاملا”‌با ضرف مخصوص نمی‌دانم، اگر ممکن است یک بند آن را بخوانید و او بلافاصله خواهش مرا پذیرفت و شروع به خواندن بند اول تصنیف کرد که چنین است:[۲]

گریه کن که گر سیل خون ثمر ندارد

ناله‌ای که ناید زنای دل اثر ندارد

این تصنیف را او برای کلنل محمدتقی‌خان پسیان ساخته و در مشهد کنسرت داده بود. پس از آن عارف نگاه سوزنده و مأیوس کننده‌ای به من کرد و گفت”‌”عارف مرده و من همان ”شیخ ابوالقاسم قزوینی” هستم؛ و من آن بحث را قطع کردم و حسین ساز را برداشت و باز هم در مایه ”شور”‌و ”دشتی” غزلی از حافظ با این مطلع خواندم:

خوشتر ز غیش و صحبت و باغ و بهار چیست

ساقی کجاست کو سبب انتظار چیست

بعد از اتمام آواز از او خداحافظی کردیم و رفتیم و دیگر او را ندیدم تا در سال ۱۳۱۲ در روزنامه‌ها خواندم که عارف مرده‌است؛ ولی در همان سال او را مرده دیدم”،

اشعار

هنگام می و فصل گل و گشت چمن شد

در بار بهاری تهی از زاغ و زغن شد

از ابر کرم، خطه ری رشک ختن شد

دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد

چه کج‌رفتاری ای چرخ

چه بدکرداری ای چرخ

سر کین داری ای چرخ

نه دین داری،

نه آیین داری ای چرخ

***

از خون جوانان وطن لاله دمیده

از ماتم سرو قدشان، سرو خمیده

در سایه گل بلبل از این غصه خزیده

گل نیز چو من در غمشان جامه دریده

چه کج‌رفتاری ای چرخ

چه بدکرداری ای چرخ

سر کین داری ای چرخ

نه دین داری،

نه آیین داری ای چرخ

***

خوابند وکیلان و خرابند وزیران

بردند به سرقت همه سیم و زر ایران

ما را نگذارند به یک خانه ویران

یارب بستان داد فقیران ز امیران

چه کج‌رفتاری ای چرخ

چه بدکرداری ای چرخ

سر کین داری ای چرخ

نه دین داری،

نه آیین داری ای چرخ

***

از اشک همه روی زمین زیر و زبر کن

مشتی گرت از خاک وطن هست به‌سر کن

غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن

اندر جلو تیر عدو، سینه سپر کن

چه کج‌رفتاری ای چرخ

چه بد کرداری ای چرخ

سر کین داری ای چرخ

نه دین داری،

نه آیین داری ای چرخ

***

از دست عدو ناله من از سر درد است

اندیشه هر آنکس کند از مرگ، نه مرد است

جان‌بازی عشاق، نه چون بازی نرد است

مردی اگرت هست، کنون وقت نبرد است

چه کج‌رفتاری ای چرخ

چه بدکرداری ای چرخ

سر کین داری ای چرخ

نه دین داری،

نه آیین داری ای چرخ

***

عارف ز ازل، تکیه بر ایام نداده‌است

جز جام، به کس دست، چو خیام نداده‌است

دل جز به‌سر زلف دلارام نداده‌است

صد زندگی ننگ بیک نام نداده‌است

چه کج‌رفتاری ای چرخ

چه بدکرداری ای چرخ

سر کین داری ای چرخ

نه دین داری،

نه آیین داری ای چرخ[۲]

مخالفت با حکومت

عارف قزوینی از مخالفت با دستگاه ظلم و بیدادگری حکام و زمامداران کشور که از نزدیک دیده بود کوتاهی نمی‌کرد. به‌ویژه هنگامی که مشروطیت ایران به‌دست محمدعلی میرزا تعطیل شد و عده‌ای از رجال نیز با وی هم‌قدم شدند و به‌دستور بی‌گانگان کاخ آمال و آرزوی مردم را در هم ریختند؛ طوفانی در روح وی پدید آمد[۳]

هم‌چنان‌که سروده است:

پارتی زلف تو از بسکه ز دل‌ها دارد // روز و شب بی سببی عربده با ما دارد

کاش کابینه‌ی زلفت شود از شانه پریش // کو پریشانی ما جمله مهیا دارد

با که این درد توان گفت که والا حضرت // در نیابت روش حضرت والا دارد

عارف قزوینی به علت سر پرشور و بی باکی خاصی که داشت بیشتر اوقات متواری و در حال مسافرت و رفت و آمد در بین اصفهان و تهران بود او در همین مسافرت‌ها با رجال آزادی‌خواه تماس می‌گرفت و مردم را به مخالفت با دستگاه حکام وقت می‌شورانید. او به‌نواحی غرب و بغداد و کرمانشاهان و خراسان و استانبول نیز مسافرت کرد؛ و مدتی در آن شهرها با آزادی‌خواهان هم‌کاری کرد و در قیام آذربایجان با ملت همگام شد.

در مورد اتحاد اسلامی نیز اقداماتی نمود ولی این راه را ادامه نداد او دارای خصائصی بود؛ از قبیل وطن دوستی، آزادگی، شوریدگی، صمیمیت، حساسیت شدید و به تندخویی نیز مشهور بود. از جمله اشعار وطن دوستانه او که معروف است:

راز عشق وطن دل به این خوشست که گر

ز عشق هر که شود کشته زاده‌ی وطن است

از شعرهای انقلابی عارف غزلی است که می‌گوید:

لباس مرگ بر اندام عالمی زیباست

چه شد که کوته و زشت این قبا به قامت ماست

تا آنجاکه گوید:

ز حد گذشت تعدی کسی نمی‌پرسد

حدود خانه‌ی بی خانمان ما ز کجاست

برای ریختن خون فاسد این خلق

خبر دهید که چنگیز پی خجسته کجاست [۳]

عمده‌ی هنر عارف قزوینی در ساختن تصنیف بود. عارف بعد از یک سلسله کشمکش‌ها و ناراحتی‌ها به همدان مسافرت کرد و بنابر قولی تبعید شد و تا آخر عمر در آن سامان به حال انزوا و خلوت زندگی کرد. عارف قزوینی در سال ۱۳۱۲ ه‍.ش - درگذشت و در جوار آرامگاه ابوعلی سینا مدفون گردید.[۳]

ـــــــــــــــــــــــ

محبوبیت عارف قزوینی

عارف قزوینی
عارف قزوینی

همزمان با عارف شاعران دیگری هم بودند که برخی از آن‌ها حتی توانایی های شاعرانه بیشتری داشته و هوادار مشروطه نیز بوده‌اند اما هیچ کدامشان از نظر وجاهت ملی به پای عارف نرسیده اند.

رضازاده شفق که با عارف نزدیک بوده است؛ و مقدمه مشروحی نیز بر دیوان او نوشته است می‌گوید:

«در دوره انقلاب مشروطه هیچ قلم و هیچ نطقی نتوانست دل مردم را مانند سخنان عارف به لرزه درآورد».

سعید نفیسی که او نیز با عارف معاشر بوده است می‌گوید:

«این مرد گویی ماموریت و رسالت آسمانی داشت. هیچ سخنی مانند سخن او در دل ها راه نیافته و این همه بر سر زبان ها نگشته است. روح مردم ایران کاملا در دستش بود...».[۴]

سرخوردگی‌های عارف قزوینی

بزرگ‌ترین سرخوردگی عارف قزوینی از آشفته بازار سیاسی دوره‌ی مشروطه نصیب او شده است. وی که همیشه نویدبخش سعادت بود، همیشه ظلم را به گردش آسمان نسبت می‌داد، حالا می‌دید که ریشه ظلم ها و بدبختی ها زمینی است.

"یوسف مشروطه ز چَه برکشیدیم آه که چون گرگ خود او را دَریدیم"

رضازاده شفق می گوید:

"عارف هنگامی که از سُکران شوری که در سر داشت بیدار شد، تازه دریافت که، لیس فی الدار غیرهُ دیار! مقدار بسیار معدودی که حقی و حقیقتی داشتند، نیست و نابود شدند و مابقی که در لباس میش جلوه کرده بودند گرگ‌هایی شدند و از هر سو روی آوردند."

"یاران شدند بدتر از اغیار و گو به دل کای یارِ غار، صحبت اغیارم آرزوست"

با آغاز جنگ جهانی اول، جریان‌های مختلف سیاسی نیز در ایران شکل تازه‌ای گرفت. ملّیون علیه روسیه و بریتانیا برانگیخته شده و جانب‌دار آلمان و عثمانی شدند. عارف قزوینی امید پیدا کرد و به آن‌ها پیوست و با مهاجران به استانبول رفت و به اتحاد اسلام اندیشید که آن روزها مد شده بود. اما سرخورده شد و بازگشت.

این سرخوردگی‌ها هم‌چنان افزوده می‌شد. در وطن نیز وضعیت تغییری نداشت. در نامه‌ای برای یکی از دوستان خود نوشت:

"به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است. تنها جایی که نرفته‌ام قبرستان است و فعلا در خیال آن هستم!..."

در این شرایط برپایی دو قیام تازه در دو نقطه‌ی ایران، عارف سرخورده را دل‌گرم ساخت. قیام شیخ محمد خیابانی در آذربایجان و قیام محمد تقی خان پسیان در خراسان. ولی هر دوی اینان به گفته‌ی شفق، نشانه تیر کینه ورزان شدند و به قافله بزرگ شهدای راه آزادی ملحق گردیدند. نتیجه سرکوب این دو قیام و کشتار رهبران آن، عارف را بازهم بیشتر در گریبان ناامیدی فرو برد. او که به خراسان رفته و گویا به چشم خود سر بریده قبله‌ی تازه آمال خود را دیده بود، این رباعی ناامیدانه را سرود:

"این سر که نشانه سرپرستی است آزاد و رها ز قید هستی است

با دیده عبرتش ببینید کاین عاقبت وطن پرستی است"

با نگاه به مجموعه این سرخوردگی‌های سیاسی، بدبینی‌ها و انزواجویی‌های بعدی عارف را می‌توان توجیه کرد و به قول شفق عجیب نیست که همه شبان و روزان عمر عارف قزوینی به ناله و ندبه گذشته باشد. این ناله و ندبه تنها از او نبود. از جامعه‌ای حیران و سرخورده بود.

عارف قزوینی شاعر و ترانه سرای بزرگ مشروطیت هیچ‌گاه نتوانست سرپناهی مستقل برای خود فراهم کند. در تهران یکی دو تن از اعیان و اشراف که او را برای گرما بخشیدن به محافل شبانه می‌خواستند، جایی برای سکنی در اختیار او می‌گذاشتند.

در همدان نیز که اقامت‌گاه سال‌های آخر عمر او بود، همین وضعیت برقرار بود. شهردار همدان او را در خانه خود پناه داده بود. با شدت گرفتن بیماری مالاریا، بر تنگ‌دلی‌ها و تنگ‌دستی‌های عارف افزوده شده بود. در نامه کمتر انتشار یافته‌ای که عارف برای میرزا ابراهیم خان ناهید، مدیر روزنامه ناهید نوشته بود، شدت گرفتن بیماری خود را ترسیم کرده است:

«...اغلب بستری افتاده، در تمام این پنج شش ماه، سه مرتبه آن هم برای رفتن به حمام و رفع کثافت بیرون رفتم...یک مرتبه هنوز داخل حمام نشده دچار لرز و نوبه شده و با نهایت سختی و بدبختی خود را به پایه کرسی رساندم و چنان افتادم که توان برخاستن نبود. خدا تمام کند. زندگی تمامم کرد!...»

با این وجود، بخت با عارف یار بود که پزشک معروف همدان، بدیع الحکماء به او عشق می‌ورزید و نه تنها به سلامتی‌اش می‌رسید، به طوری‌که به او برنخورد، نان و آبی نیز برایش فراهم می‌کرد. خودش گفته است:

«بدیع الحکماء ماه‌هاست روزانه از جیب خود یک چارک گوشت می‌خرد و به منزل من می‌فرستد. کلفتم جیران آن را بار می‌کند، آبش را من و او ترید می‌کنیم و می‌خوریم و گوشت و استخوانش را به سگ‌ها می‌دهیم!...»

اطرافیان عارف قزوینی به او گفته‌اند که تو چرا از هنرت استفاده مادی نکرده‌ای و نمی کنی؟ و او پاسخ داده است که «یک کمپانی صفحه پرکنی از مصر نماینده فرستاده بود...تا تمام تصنیف‌هایی را که خوانده‌ام ضبط نمایند و در قبالش ۱۰۰ هزار تومان به من بدهند، حاضر نشدم و به آن ها گفتم: شما علی را در تاریکی دیده‌اید! من یک شاعر و موسیقیدان ملی هستم نه آوازخوان قهوه‌خانه‌ها و رستوران‌ها!...»

از این گفته‌ی عارف می‌توان دریافت که در ذهن او، پر کردن صفحه نیز ارزشی برابر با خواندن در قهوه‌خانه‌ها داشته و با استغنای طبع او سازگار نبوده است. حال آن که هم‌زمان با او خوانندگان و موسیقیدانان برجسته دیگری بودند که صدا و نغمه خود را به ضبط می‌سپردند و این کار را خلاف شأن انسانی و هنری خود تلقی نمی‌کردند.[۴]

دیدار با نویسنده بزرگ

عارف فزوینی در همان نامه‌ای که برای ناهید فرستاده از دیدار خود با محمدعلی جمالزاده، در همان حال و هوای تنگ‌دلی و تنگ‌دستی یاد کرده است. جمالزاده اصرار داشته در سفر زمینی به ایران که از کرمانشاه و همدان می گذشته، با عارف نیز دیدار کند. عارف هم که سال‌ها اشتیاق زیارت او را داشت، به هر زحمتی بوده، صبح به‌موقع خود را رسانده و منتظر مانده است تا او سر و صورت خود را بشوید؛ و وارد اتاق یا سالن پذیرایی بشود و او را از انتظار زیارت خود بیرون آورند.

جمالزاده پس از ورود عارف انتظار نداشته است که وی را در چنین وضعیتی ببیند. عارف می گوید:

«گفتم، آقا جان خود من هم انتظار این که خودم را به این روز ببینم، نداشتم. ولی روزگار از این شیرین کاری‌ها زیاد دارد"

جمالزاده وقتی عارف را شناخت، به‌قدری گریه کرد که همسرش و دوست اروپایی‌اش که بعد وارد اطاق شدند، مات و مبهوت ماندند.

عارف می گوید:

«آن وقت فهمیدم که در این ده پانزده سال چه قدر باید فرق کرده باشم...».[۴]

دوران نهضت مشروطه

در دوران انقلاب مشروطه عارف قزوینی بیش‌تر درتهران بود، مدتی کوتاه نیز درگیلان، اصفهان واراک به‌سر برد. وقایع انقلابی، به‌قدری عارف را تحت تأثیر قرار داده بود که بقیه مسائل زندگیش دردرجه‌ی دوم اهمیت قرار داشت. او تمامی استعداد خود را در موسیقی درخوانندگی وشاعری، وقف انقلاب می‌کرد. دکتر رضازاده شفق مینویسد:

« عارف از نخستین روزهای نهضت مشروطه درایران، همراه ملت در مبارزه با آن روبه‌رو بود».

دراین احوال، اشعار عارف درجراید چاپ و درمعابر به‌وسیله مردم خوانده می‌شد؛ و ازهمین دوره به‌عنوان شاعر ملی، وطن‌پرست و مبارز شهرت بسیار یافت.

پیام دوشم از پیر می‌فروش آمد

بنوش باده که یک ملتی بهوش آمد

هزارپرده زایران درید استبداد

هزار شکر که مشروطه پرده پوش آمد

زخاک پاک شهیدان راه آزادی

ببین که خون سیاوش چنان بجوش آمد

برای فتح جوانان جنگ‌جو، جامی

زدیم باده وفریاد نوش! آمد

زخواب غفلت هر آن دیده‌ای که بیدار است

بدین گناه اگرکور شد،سزاوار است

زده است یکسره خود رابراه بدمستی

قسم به‌چشم تو، ما مست و خصم بدبیدارست

ناله‌ی مرغ اسیر، این همه، بهر وطن است

مسلک مرغ گرفتار قفس، همچو من است

خانه‌ای کوشود از دست اجانب آباد

زاشک ویران کنش آن خانه، که بیت‌الحزن است

جامه‌ای کو نشود غرقه به‌خون بهر وطن

بدرآن جامه، که ننگ تن وکم ازکفن است

آن کسی را که دراین ملک سلیمان کردیم

ملت امروز یقین کرد که او اهرمن است

همه اشراف به‌وصلت خوش، همچو خسرو

رنجبر درغم هجران توچون کوه کن است

***

چه ظلم‌ها که از گردش آسمان ندیدم

به‌عیر مشتی دزد، همره کاروان ندیدم

دراسن رمه به‌جز گرگ دگر شبان ندیدم

بپای گل به‌جز زحمت باغبان ندیدم

***

همتی ای خلق اگر ایران پرستید

ازچه درین مرحله، ایمن نشستید! ؟

منتظر روزی، ازین بدتر هستید

خانه‌ی عارف قزوینی
خانه‌ی عارف قزوینی

صبر ازاین بیش، دگر جاندارد

گرمی نبری رنج، توانگر نگردی

این ره عشق است، دلابرنگردی

شمع صفت سوز که تاکشته گردی

عارف بیدل سر پروا ندارد

عارف قزوینی تملق کسی را نگفت، زندگی فقیرانه‌ای داشت، هرچند گاه ازخانه‌ای به‌خانه‌ای کوچ می‌کرد، ازنابسامانی‌های ایران دست‌خوش اندوه می‌شد.[۵]

مزار عارف قزوینی در بوعلی سینا همدان
مزار عارف قزوینی در بوعلی سینا همدان

منابع