غلامحسین ساعدی
غلامحسین ساعدی | |
---|---|
زادروز | ۲۴دی۱۳۱۴ - ۴ ژآنویه ۱۹۳۶ تبریز |
پدر و مادر | علی اصغر-طیبه |
مرگ | ۲ آذر ۱۳۶۴- ۲۳ نوامبر ۱۹۸۵ پاریس |
محل زندگی | تبریز-تهران-پاریس |
رویدادهای مهم | کودتای ۲۸ مرداد، انقلاب ۱۳۵۷ ایران |
نام(های) دیگر |
گوهرمراد |
تخلص | گوهرمراد |
شریک(های) زندگی |
بدی لنکرانی(ابوالفتحی) |
مدرک تحصیلی | پزشک |
دانشگاه | دانشکده پزشکی تبریز |
دلیل سرشناسی | نمایشنامه ها ،داستانها و فیلمنامهها |
اثرگذاشته بر | نویسندگان پس از خود |
اثرپذیرفته از | جلال آل احمد |
غلامحسین ساعدی با نام مستعار گوهر مراد (زاده ۲۴ دیماه ۱۳۱۴، درگذشته در ۲ آذر ۱۳۶۴) رمان نویس،نمایشنامهنویس نامدار ایرانی بود که زبانی متفاوت از دیگران را برای نوشتههای خود برگزیده بود. او پزشک اعصاب و روان بود اما در زمینه نویسندگی بسیار پرکار بوده و تا پایان عمر پنجاه ساله خود آثار زیادی از خود بجا گذاشت.[۱][۲]
غلامحسین ساعدی فعالیت ادبی خود را با روزنامه نگاری آغاز کرد و سپس پا به عرصه های دیگر گذاشت.او همچنین با نهضت ملی فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد. فعالیتی که منجر فه دستگیری چند ماههی او بعد از کودتای ۲۸ مرداد شد. او همچنین در سال ۱۳۵۳ دستگیر و به مدت یک سال در زندانهای ساواک زندانی و شکنجه شد.[۳] ساعدی تا پایان عمر داستانها و نمایشنامه های زیادی نوشت که از جمله میتوان به آثاری چون گاو ، عزاداران بیل، چوب به دستهای ورزیل و اتللو در سرزمین عجایب اشاره کرد.[۴]
تولد و جوانی
غلامحسین ساعدی معروف به گوهرمراد از بزرگترین نویسندگان معاصر ایرانی در ۱۳ دی ۱۴۱۳ در تبریز متولدشد. پدرش علی اصغر و مادرش طیبه نام داشت.ساعدی اولین فرزند خانواده بود و یک برادر کوچکتر از خود به نام "علی اکبر" و یک خواهر به نام "ناهید" داشت. خانواده او از اوضاع مالی مناسبی برخوردار نبود. پدربزرگ مادری او ، از مشروطه خواهان تبریز بود. [۵]
تحصیلات و اوان زندگی
او در همان تبریز تحصیلات خود را آغاز کرده و به دبیرستان راه یافت. اولین فعالیتهای ادبی او نیز از همان زمان آغاز شد و داستانهایش در هفتهنامه دانشجو به چاپ رسید.وی پس از پایان دوران دبیرستان وارد دانشگاه پزشکی تبریز شد. او با درجه پزشکی عمومی از دانشگاه تبریز فارغ التحصیل شده و دکترای تخصصی خود را در زمینه روان پزشکی در تهران به پایان رسانید.[۶]
ساعدی دوران دانشجویی در تبریز را با فعالیتهای سیاسی و شرکت در جنبشهای دانشجویی آغاز کرد و با افرادی چون «صمد بهرنگی» دوست همراه شد. وی در همین دوران نوشتن داستان کوتاه را نیز با جدیت بیشتر پیگیری کرد. داستانهای «شکایت» و «غیوران شب» و نمایشنامه «سایههای شب» حاصل آن دوره کاری است. او همچنین در همین زمان مجموعه داستان کوتاه «شبنشینی باشکوه» را در تبریز منتشر کرد و نمایشنامه «کلاته گل» را نیز به صورت مخفی در تهران به چاپ رساند.[۷]
مطب غلامحسین ساعدی در خیایان دلگشا در تهران قرار داشت و او بیشتر اوقات بدون گرفتن حق ویزیت بیماران را معاینه میکرد.[۸]
او در خود مورد زندگیاش در مصاحبهیی با دانشگاه هاروارد چنین میگوید:
«من 1314 توی تبریز دنیا آمدم. توی یک خانواده کارمند اندکی بدحال، فقیر مثلاً. تحصیلاتم در تبریز بود. حتی طب را در تبریز خواندم. … حدود 1339 – 1340 فارغالتحصیل شدم. عرض کنم که برای دیدن تخصص به تهران آمدم و رفتم قسمت روانپزشکی. مدتی در بیمارستان روزبه کار کردم. از آنجا هم ساواک و اینها یک کاری کردند که من دیگر توی دانشگاه نباشم. … دلیلش هم روشن بود. من ده تا بیست تا مریض را میبردم سر کلاس و نشان میدادم و… معلوم میشد که (علت بیماری مردم) عوامل بیرونی بوده… تا سال 53 که مرا گرفتند»[۹]
آغاز فعالیتهای ادبی و سیاسی
اولین فعالیتهای ادبی او زمانی بود که داستانهایش در دوران دبیرستان به چاپ رسید. او همچنین در سنین نوجوانی در سه روزنامه فریاد،صعود و جوانان آذربایجان مطلب مینوشت. اولین دستگیری و زندان او چند ماه پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ اتفاق افتاد. این دستگیریها در زندگی او تا زمانی که در ایران بود، تکرار شد. ساعدی با چوب بدستهای ورزیل، بهترین بابای دنیا، تک نگاری اهل هوا، پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت، پرورابندان، دیکته و زاویه و آی با کلاه! آی بی کلاه، و چندین نمایشنامه دیگری که نوشت، وارد دنیای تئاتر ایران شد و نمایشنامههای او هنوز هم از بهترین نمایشنامههایی هستند که از لحاظ ساختار و گفتگو به فارسی نوشته شدهاند. او یکی از کسانی بود که به همراه بهرام بیضایی، بیژن مفید، اسماعیل خلج و… تئاتر ایران را در سالهای ۴۰-۵۰ دگرگون کرد.[۱۰]
همچنین ساعدی داستان ترس و لرز، تکنگاری قراداغ، رمان توپ، نمایشنامهی پرواربندان، جانشین و فیلمنامهی گاو را بین سالهای ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۳ نوشت. ساعدی در سال ۱۳۵۳ با همکاری برخی نویسندگان صاحبنام آن روزگار، مجلهی الفبا را منتشر کرد.[۱۱]
دومین دستگیری
غلامحسین ساعدی در سال ۱۳۵۳ در حین تک نگاری (تهیه نوشتار با استفاده از شرکت فعال در زندگی مردم جامعه) شهرک های نوبنیاد، توسط ساواک دستگیر و به زندان قزل قلعه و بعد به اوین منتقل شد. او به مدت یک سال در زندان انفرادی بوده و مورد شکنجه قرار گرفت.[۱۲]
احمد شاملو که از دوستان نزدیک غلامحسین ساعدی بود در این مورد میگوید:
«آنچه از او زندان شاه را ترک گفت، جنازه نیم جانی بیش نبود. آن مرد با آن خلاقیت جوشانش پس از شکنجههای جسمی و بیشتر روحی زندان اوین، دیگر مطلقا زندگی نکرد. آهسته آهسته در خود تپید و تپید تا مرد. وقتی درختی را در حال بالندگی اره میکنید، با این کار در نیروی بالندگی او دست نبردهاید، بلکه خیلی ساده او را کشتهاید. ساعدی مسائل را درک میکرد و میکوشید عکسالعمل نشان بدهد. اما دیگر نمیتوانست. او را اره کرده بودند.»[۱۳]
غلامحسین ساعدی پس انقلاب ضد سلطنتی
غلامحسین ساعدی پس از انقلاب ضدسلطنتی به مخالفت با جو اختناق که در حال شکلگیری در ایران بود میپردازد. او در نیمه فرودین ۱۳۵۸ در مقالهیی با عنوان «بعد از انقلاب،ارعاب؟» مینویسد:
«آن چه را که خلقهای ستم کشیده ایران تصوّر نمی کردند به این زودی دچارش خواهند شد، فضای ترس و ارعاب و تهدیدی است که سالهایِ سال، به هزاران شکل و رنگ، زیر تسلّطِ اَیادی و جلّادان شاه، آزموده بودند... دستگاهِ قدرتِ امروزی نیز از همان وسایل و لوازمی که دستگاه استبدادی بدان متوسّل می شد، یاری می گیرد... آنهایی که جان برکف، با شجاعتِ کامل، درمقابلِ هیچ نوع تهدیدی مرعوب نمی شدند و تیره ترین سیاهچالها را به سرخم کردن و پوزه بر خاک مالیدن درمقابلِ قدرت ترجیح می دادند و هر خطری را به جان می خریدند... دیگر در مقابلِ هیچ اِرعابی جاخالی نخواهندکرد و این داستانی است نه تازه... دستگاهی که به ارعاب متوسّل شود، خود مرعوب تر از همه است؛ یادتان نرود».[۱۴]
او پس از تصویب قانون مطبوعات در جمهوری اسلامی در روز ۱۵ مرداد ۱۳۵۸ در اعتراض به آن در مقالهیی با عنوان «شاه هم نتوانست» مینویسد:
قدرتِ حاکمِ فعلی، با به بندکشیدنِ مطبوعاتِ بی طرف و مترقّی، ماهیّتِ اصلیِ خود را، با وقاحتِ کامل، نشان داد؛ نشان داد دولتی که خود را دولتِ انقلاب می نامد، چه فاشیست و ضدّانسانی است و چگونه برای تسلّطِ اختناق، دسیسه ها می چیند...»
غلامحسین ساعدی سه سال پس از انقلاب در اثر فشارهای وارده از طرف جمهوری اسلامی ناچار به خروج از ایران شد. ساعدی در این رابطه مینویسد:
«من به هیچ صورت نمیخواستم کشور خودم را ترک کنم ولی رژیم توتالیتر جمهوری اسلامی که همهی احزاب و گروههای سیاسی و فرهنگی را به شدت سرکوب میکرد، به دنبال من هم بود. ابتدا با تهدیدهای تلفنی شروع شده بود. در روزهای اول انقلاب ایران بیشتر از داستاننویسی و نمایشنامهنویسی که کار اصلی من است مجبور بودم که برای سه روزنامهی معتبر و عمدهی کشور مقاله بنویسم. یک هفتهنامه هم به نام آزادی مسئولیت عمدهاش با من بود. در تکتک مقالهها من رو در رو با رژیم ایستاده بودم. پیش از قلع و قمع و نابودکردن روزنامهها، بعد از نشر هر مقاله، تلفنهای تهدیدآمیزی میشد تا آنجا که مجبور شدم از خانه فرار کنم و مدت یک سال در یک اتاق زیر شیروانی زندگی نیمهمخفی داشتیم و باز ماموران رژیم در به در دنبال من بودند...»[۱۵]
غلامحسین ساعدی از طریق پاکستان و از راه کوه و دره از مرز خارج شده و از طریق سازمان ملل و چند حقوقدان فرانسوی به پاریس میرود. او در پاریس رنج غربت را به تمام معنا در خود احساس میکند. ساعدی در این رابطه میگوید:
«الان نزديک به دو سال است كه در اين جا آوارهام و هر چند روز را در خانه يكی از دوستانم به سر میبرم. احساس میكنم كه از ريشه كنده شدهام. هيچ چيز را واقعی نمیبينم. تمام ساختمانهای پاريس را عين دكور تئاتر میبينم. خيال میكنم كه داخل كارت پستال زندگی میكنم. از دو چيز میترسم: يكی از خوابيدن و ديگری از بيدار شدن. سعی میكنم تمام شب را بيدار بمانم و نزديک صبح بخوابم و در فاصلهی چند ساعت خواب، مدام كابوسهای رنگی میبينم. مدام به فكر وطنم هستم. مواقع تنهايی، نام كوچه پس كوچههای شهرهای ايران را با صدای بلند تكرار میكنم كه فراموش نكرده باشم. حس مالكيت را به طور كامل از دست دادهام. نه جلوی مغازهای میايستم، نه خريد میكنم؛ پشت و رو شدهام. در عرض اين مدت يک بار خواب پاريس را نديدهام. تمام وقت خواب وطنم را م بينم. چند بار تصميم گرفته بودم از هر راهی شده برگردم به داخل كشور. حتی اگر به قيمت اعدامم تمام شود. دوستانم مانعم شدهاند. همه چيز را نفی میكنم. از روی لج حاضر نيستم زبان فرانسه ياد بگيرم و اين حالت را يک مكانيسم دفاعی میدانم. حالت آدمی كه بیقرار است و هرلحظه ممكن است به خانهاش برگردد. بودن در خارج بدترين شكنجههاست. هيچ چيزش متعلق به من نيست و من هم متعلق به آنها نيستم. و اين چنين زندگیكردن برای من بدتر از سالهايی بود كه در سلول انفرادی زندان به سر میبردم...» [۱۶]
فعالیت سیاسی و ادبی درخارج از ایران
مرگ
ویژگی نثر ساعدی
غلامحسین ساعدی که خود ترک آذری بود و به زبان مادری خویش نیز بسیار علاقهمند بود ، درباره" زبان فارسی و جایگاهش در ایجاد همبستگی و نقشِ آن در وحدت ملی ایرانیان ، طی مصاحبهای با رادیو بیبیسی گفته بود :
« زبان فارسی ، ستونِ فقرات یک ملت عظیم است . من میخواهم بارش بیاورم . هرچه که از بین برود ، این زبان باید بماند.»[۱۷]
آثار
پانویس
- ↑ دویچه وله-مرگ در آوارگی • ۲۵ سال از مرگ ساعدی میگذرد
- ↑ نگاه اجمالی به زندگینامه غلامحسین ساعدی-سایت پرسه
- ↑ مروری بر زندگی غلامحسینساعدی
- ↑ نگاه اجمالی به زندگینامه غلامحسین ساعدی
- ↑ نگاه اجمالی به زندگینامه غلامحسین ساعدی
- ↑ وزشمار: ۲ آذر؛ درگذشت «غلامحسین ساعدی» (گوهر مراد)
- ↑ روزشمار: ۲ آذر؛ درگذشت «غلامحسین ساعدی» (گوهر مراد)-سایت کجارو
- ↑ کتاب ضحاک-غلامحسین ساعدی-موسسه انتشارات نگاه
- ↑ گفتگو با غلامحسین ساعدی-ضیا صدقی-پروژه تاریخ شفاهی معاصر ایران
- ↑ کتاب ضحاک-غلامحسین ساعدی-موسسه انتشارات نگاه
- ↑ غلامحسین ساعدی، واهمهی بینشان-سایت توانا
- ↑ بی بی سی-نگاهی به زندگی و آثار غلامحسین ساعدی
- ↑ دویچه وله-مرگ در آوارگی - ۲۵ سال از مرگ ساعدی میگذرد
- ↑ به نقل از سایت هم بستگی ملی-بعداز انقلاب، ارعاب؟
- ↑ غلامحسین ساعدی، واهمهی بینشان-سایت توانا
- ↑ غلامحسین ساعدی، واهمهی بینشان-سایت توانا
- ↑ تکه قبل از تکه شدن ؛ الفبای آثار ساعدی