کاظم ذوالانوار

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو

كاظم ذوالانوار (زاده ۱۳۲۶، شیراز - تیرباران در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴، تپه‌های اوین) در خانوادهاي متوسط به دنيا آمد. تحصيلات ابتدائي و متوسطه را درهمان شهر تمام كرد وپس از آن به دانشكده كشاورزي دانشگاه تهران وارد شد.[۱]

فعالیت سیاسی

در دانشكده كشاورزي دانشگاه تهران با عده‌اي از مجاهدين خلق از جمله فرهادصفا و عبدالرسول مشكين‌فام آشنا شد. و اين آشنائي كه از فعاليتهاي صنفي – سياسي در دانشكده شروع شده بود در تداوم و تكامل خود در سال 47 به رابطه منظم تشكيلاتي بامجاهدين خلق ارتقاء يافت[۱]و به عضويت سازمان مجاهدين خلق درآمد.[۲]

كاظم در مدتي كه در  دانشكده بود شروع به فعاليتهائي در رابطه با سازمان كرد و يك هسته فعال در دانشكده كشاورزي تشكيل داد. او بعد از خاتمه تحصيلات به سربازي رفت و در دوران سربازي به صورت افسر وظيفه در مشهد دريك واحد كشاورزي وابسته به ارتش شروع به فعاليت كرد.[۱]

دستگیری

ضربه و حمله ساوالک در شهريور 1350 به سازمان مجاهدین خلق منجر به دستگيري تعدادي از مجاهدين از جمله كاظم شد.

ماموران ساواك كاظم را در حالي كه دوران سربازي خود را در مشهد می‌گذراند و بيخبر از ضربه و دستگيري  برادران در تهران بود. در مشهد دستگير و به سوي اداره ساواك مي‌بردند كه در بين راه كاظم توانست از يك فرصت استفاده كرده و با اغفال و زدن ضربه‌اي به مامورين داخل ماشين موفق به فرار شود و بدين ترتيب كاظم ازمعدود کسانی بود كه مثل احمد رضايي، مجيد شريف‌واقفي و محمود شامخي توانست از ضربه شهريور 50 ضمن درگيري جان سالم به در برد.[۱]

زندگي مخفي وشروع عمليات مسلحانه 

از شهريور 50 كاظم به زندگي مخفي روي آورد و به صورت يك مجاهد انقلابي حرفهاي به مبارزه و فعاليت ادامه داد. و در كنار رزمندگاني چون احمد و رضا رضائي، شروع به بازسازي سازمان كرد. به عنوان يك عنصر همه جانبه و كارآمد به عضويت كادر مركزي درآمد و فعالانه به رشد و تكامل سازمان در آن سالها كمك نمود.

كاظم دربسياري از عمليات خود شخصا شركت ميكرد و دربعضي از آنها فرماندهي عمليات را به عهده داشت. از جمله عملياتي كه كاظم مستقيماً در آن شركت داشت عمليات نيكسون بود. به هنگام ورود نيكسون رئيس جمهور وقت آمريكا. مجاهدين براي پاسخ دادن به توطئه‌هائي كه آمريكا عليه خلق ما و منطقه در دست اجرا داشت، اقدام به يك سلسله عمليات نظامي كردند. اين عمليات عبارت بودند از :

1-    انفجار اتومبيل ژنرال پرايس آمريكائي مستشار نيروئي هوائي آمريكا.

2-    انفجار اداره اطلاعات امريكا، مركز و لانه جاسوسي امريكا.

3-    انفجار درب ورودي قبر رضاخان هنگام ورود نيكسون و گذاشتن گل بر سر قبر رضاخان.

4-    انفجار سفارت انگليس.

5-    تعداد انفجارات متعددي در طول مسير به عنوان هديه‌هاي خلق ما به نيكسون.

كاظم در طراحي و اجراي عمليات انفجار ادارهي اطلاعات آمريكا وطراحي و انفجار قبر رضاخان و عمليات انفجار بمبهاي طول مسير نيكسون نقش مستقيم داشت و در عمليات ژنرال پرايس نيز به عنوان طراح ومشاور عمل ميكرد.[۱]

دستگیری دوم

كاظم در 12 مهرماه 51  هنگامي كه سر يك قرار تشكيلاتي حاضر شده بود درمحاصرهي پليس قرار گرفت و با اصابت يك تير به پايش مجروح شد در اين هنگام كاظم كوشش كرد كه با شليك يك تير به شقيقه خود مانع از اين شود كه زنده به چنگ دشمن بيفتد كه به علت رعشه ناشي ازتير پليس نتوانست آنطور كه بايد و شايد تير را به محل مورد نظر شليك كند و در نتيجه تير به فك او اصابت كرد و كاظم زنده ماند.

مدتهاي مديد كاظم را زير وحشيانهترين شكنجهها قرار دادند. اما لب رازدار وي هرگز گشوده نشد. كاظم در مركزيت سازمان قرار داشت و بسياري اطلاعات درسينه داشت. او كه در بسياري از عمليات وفعاليتهاي سازمان شركت مستقيم داشت خود را به عنوان يك  فرد وابسته به سازمان مجاهدين معرفي كرد كه تازگي شروع به فعاليت كرده است و نقش خود را صرفاً در حد پخش اعلاميه قلمداد كرد. در دوراني كه كاظم در اسارت به سر ميبرد توانست با پيچيدهترين شيوهها دشمن را فريب دهد و خود را يك زنداني” بيآزار“ و عادي قلمداد كند. اين در حالي بود كه كاظم يكي از عناصر اصلي فعاليتهاي زندان بود.

ازجمله او توانست آدرس و محل كار نيك طبع بازجوي جلاد كميتهرا كه متخصص شكنجهي جنسي به دختران و زنان بازداشت شده بود. بدست آورده و به رزمندگان انقلابي بيرون دهد و توصيهي اعدام وي را بكند.

كاظم آدرس سرگرد زماني رئيس زندان را نيز بدست آورد و به مجاهدين كه دربيرون فعاليت ميكردند داد. اعدام وي دربرنامهي كار سازمان بود كه باضرباتي كه سازمان در سال 54 دريافت نمود موفق به اجراي آن نشد.

كاظم درمدتي كه زندان بود، در رابطه با بيرون، خدمات ذيقيمتي انجام داد. درسال 53 هنگامي كه درنقل و انتقالات زندان مداركي دال بر فعاليت كاظم بدست آمد. رژيم فهميد كه چه فرد مهمي ازدست وي در رفته است و بدنبال آن مزدوران جنايتكار كميته كاظم را به زير شكنجه بردند.

كاظم را زير شديدترين شكنجههاي وحشيانه قرار دادند. ازوي روابط داخل زندان و همچنين رابطه داخل زندان با بيرون زندان را ميطلبيدند. از او ميخواستند اعتراف كند تا ساير برادران رزمنده را نيز به ميدان تير ببرند از وي ميخواستند كه چگونه و با همكاري چه كساني  شناسائي ”زماني“ و طرح ترور نيك طبع را تهيه كرده است و در اين رابطه بود كه رژيم ميخواست يكي از برادران كادر مركزي سازمان را كه درساليان پيش تحت فشار بينالمللي نتوانسته بود به قتل برساند با اين بهانه به ميدان تير بفرستد.

كاظم نيز كه آگاهي كامل به اين مسئله داشت تمام مسئوليتها را خود تقبل كرد. او ميگفت : اينها را خودم طراحي كردهام و خود من نيز مسئول هستم و ازآوردن و افشاي نام ساير برادران كه دراين برنامهها شركت مستقيم داشتند خودداري كرد. كاظم تا هنگامي كه درشكنجه‌گاه كميته بود مورد شديدترين و وحشيانهترين شكنجهها و آزار و اذيت قرار گرفت.[۱]

در سال‌54، مجددا همراه با مسعود رجوی به‌شکنجه‌گاه کمیتهٌ مشترک برده شد.[۳]

شهيد خسرو گلسرخي در همان مدتي كه در زندان همراه كاظم بود، به‌شدت تحت تأثير او قرار گرفت و آثار انديشه‌ و ارزشهاي اسلام انقلابي كه در دفاعيات پرشور خسرو هم هست از تأثيرات همدمي و همنشيني او با كاظم است. با  اين‌كه از برجسته‌ترين كادرهاي مسئول سازمان در زندان بود، مدتي موفق شده بود خودش را به‌صورت يك‌زنداني سياسي معمولي قلمداد نمايد و ارتباطات مطمئني با بيرون برقرار كند و از داخل زندان هم بسياري اطلاعات راجع‌به آدرسها و مشخصات عناصر ساواك جمع‌آوري كرده بود، كه در چند‌مورد بر‌پايه اين اطلاعات توسط مجاهدين خلق و چريكهاي فدايي عمليات صورت گرفت. علت خشم و كينه ديوانه‌وار دژخيمان ساواك نسبت به كاظم، كه در‌نهايت باعث تبرباران او شد، مشخص شدن همين فعاليتها و اقدامات كاظم بود. [۴]

تیرباران

بعد از مدتي او را به زندان انفرادي اوين فرستادند و اين در حالي بود كه پاهاي تير خورده كاظم وبدن مجروح او هنوز ناراحتي هاي گذشته را تحمل ميكرد. كاظم مدتها درسلول انفرادي بسربرد و بعداً به بند 2 زندان اوين منتقل شد. آنطور كه برادران در زندان اوين تعريف ميكردند. با وجود اينكه كاظم به خاطر تيري كه به پايش خورده بود و استخوان هاي پايش معيوب بود و امكان راه رفتن براي وي به سختي ميسر ميشد. هيچگاه دويدن صبحگاهي را كه برادران ومبارزين در زندان انجام ميدادند ترك نميكرد و باآن پاهاي لنگان، كاظم نيز به دويدن ميپرداخت.

بعد از مدتي مجددا كاظم را به سلولهاي انفرادي بردند. و بعدها در روزنامهها اعلام كردند 9 نفر هنگام فرار از زندان مورد اصابت گلوله ماموران قرار گرفته و كشته شدند.[۱]

از اعترافات بهمن نادري پور, معروف بهتهراني, شكنجهگر و سربازجوي ساواك و سرپرست زندان سياسي اوين, در شب اول خرداد 1358, در دادگاه انقلاب اسلامي: «بعد از ترور رضا زنديپور, رئيس كميتة شهرباني و رانندهاش در اواخر سال 53 و پايان يافتن مراسم عزاداري, يك روز در هفتم فروردين 54 محمدحسين ناصري معروف بهعَضُدي مرا بهاتاق خود خواست و گفت: قرار است عملياتي انجام شود كه آقاي ثابتي گفته شما هم بايد در عمليات باشيد... در روز پنجشنبه 29 فروردين بود كه رضا عطارپور يا همان حسينزاده تلفني بهمن اطلاع داد كه كاظم ذوالانوار را بهبازداشتگاه اوين منتقل نمايم ـدر آن موقع سرهنگ وزيري رئيس زندان اوين بودـ و تاٌكيد كرد كه اين كار بايد فوري انجام شود. و بعد گفت براي ساعت2 بعدازظهر, بعد از پايان وقت اداري, در رستوران هتل آمريكا, واقع در خيابان تختجمشيد, روبه‌روي سفارت آمريكا براي صرف نهار حاضر باشم. من بلافاصله نامهٌ انتقال كاظم ذوالانوار را تهيّه كردم و به‌امضا رساندم و به‌اكيپها دادم كه او را به‌زندان اوين منتقل كنند. وقتي ساعت دو و نيم به‌رستوران رسيدم, رضا عطاپور, محمدحسن ناصري, بهمن فرنژاد, معروف بهدكتر جوان, سعدي جليل اصفهاني, معروف بهبابك, ناصر نوذري, معروف بهرسولي و محمدعلي شعباني, معروف بهحسيني, هم تقريباً, همزمان با من آمده بودند...» در ضمن صرف ناهار, «عطارپور گفت آن عملياتي را كه قرار بود, الآن موقع آن است و جزئيات كار را ثابتي بررسي كرده و تصويب شده و سرهنگ وزيري در جريان قرارگرفته و بايد همانطور كه آنها در دادگاههاي انقلابي خود, وقت و بيوقت, تصميم بهترور ميگيرند, ما هم چند نفر از اعضاي اين سازمانها را بكشيم. عطاپور ادامه داد كه شعباني (حسيني) و رسولي... زندانيان را از زندان اوين تحويل ميگيرند و ما هم بهقهوهخانة اكبر آويني, در نزديكي بازداشتگاه, منتظر ميشويم و با سرهنگ وزيري بهمحل ميرويم. رسولي و حسيني, زودتر, حركت كردند و بعد از نيم ساعت بهسوي قهوهخانه راه افتاديم و بهقهوهخانه رسيديم. رسولي و حسيني زندانيان را تحويل گرفته و سرهنگ وزيري درحالي كه لباس نظامي بهتن داشت, خود را آمادة كارزار با عدّهيي كرده بود كه هم دستشان بسته بود و هم چشمشان. با راهنمايي او و بهدنبال مينيبوسِ حامل زندانيان, بهبالاي ارتفاعات بازداشتگاه اوين رفتيم... زندانيان را پياده كرده, بهرديف, روي زمين نشاندند, درحالي كه دستها و چشمانشان بسته بود. سپس, رضا عطاپور, فاتحانه, پاپيشگذاشته و گفت همانطور كه شما و رفقاي شما در دادگاههاي انقلابي خود رهبران و همكاران ما را محكوم كرده و حكم را اجرا ميكنيد, ما هم شما را محكوم كرده و ميخواهيم حكم را اجرا كنيم. بيژن جزني و چند نفر ديگر بهاين عمل, شديداً, اعتراض كردند. اولين كسي كه رگبار مسلسل يوزي را بهسوي آنها بست, سرهنگ وزيري بود و از آنجايي كه گفتند همه بايد شليك كنند, همه شليك كردند... بعد, سعدي جليل اصفهاني بالاي سر همه رفت و تير خلاص را شليك كرد... من و رسولي چشمبند شهدا را سوزانديم و اجساد را داخل مينيبوس گذاشتيم و حسيني و رسولي جنازة شهدا را بهبيمارستان شمارة 501 ارتش  بردند و پزشكي قانوني, آقاي دكتر قرباني, از اجساد بازديد كرد و اجازة دفن صادر شد» (روزنامة اطلاعات, اول خرداد 1358)

جستارهای وابسته

منابع

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ۱٫۵ ۱٫۶ نشریه مجاهد ش ۴۴ - به مناسبت سالروز شهادت مجاهد شهيد كاظم ذوالانوار 
  2. نشریه مجاهد ش ۱۱۶ - گرامي باد خاطره‌ی شهداي مجاهد خلق در 30 فروردين
  3. نشریه ایران‌زمین ش ۶۳ - مقاله «آشنایی با مسئولان کمیسیونهای جدید شورای ملی مقاومت»
  4. نشریه مجاهد ش ۳۸۳ - مقاله «…و از خونشان سيلابها برخاست، گرامي باد خاطره تابناك شهيدان 30فروردين»