فردوسی
فردوسی | |
---|---|
مجسمه فردوسی | |
نام اصلی | ابوالقاسم فردوسی طوسی |
زمینهٔ کاری | ادبیات فارسی، شعر |
زادروز | ۳۲۹ هجری قمری برابر با ۳۱۹ هجری خورشیدی دهکدهٔ پاژ، طوس، خراسان |
مرگ | ۴۱۶ هجری قمری برابر با ۴۰۱ هجری خورشیدی طوس |
ملیت | ایرانی |
محل زندگی | طوس، پاژ |
جایگاه خاکسپاری | طوس، خراسان |
مذهب | اسلام، شیعه |
در زمان حکومت | فرمانروایی سامانیان و غزنویان |
لقب | حکیم طوس، حکیم سخن |
پیشه | شاعر و دهقان |
سبک نوشتاری | سبک خراسانی |
کتابها | شاهنامه |
دلیل سرشناسی | سرایش شاهنامه |
اثرگذاشته بر | ادب فارسی و ادبیات جهان |
اثرپذیرفته از | آیینهای مزدیسنا، زروانی و مهرپرستی، جنبش شعوبیه، رودکی و دقیقی |
ابوالقاسم فردوسی طوسی، (زادهی ۳۱۹ هجری شمسی، روستای باژ، از روستاهای طابران طوس در خراسان-درگذشت: ۳۹۹ شمسی، طوس) فردوسی بزرگترین حماسه سرای پارسیگوی ایران ملقب به حکیم سخن و حکیم طوس و سراینده شاهنامه، حماسه ملی ایران[۱][۲][۳]در دوره سامانیان پادشاهان این سلسله با زنده کردن زبان پارسی نام نیکی از خود باقی گذاشتند در این تلاش جنبشی بهنام هویتطلبی و استقلالجویی جریان داشت و در همین اوان ابوالقاسم فردوسی دستبکار نوشتن حماسه جاودان خود شاهنامه شد. فردوسی مجذوب اساتید سخن در قرنهای سوم وچهارم هجری بود و شاهکار او تحت تأثیر این اساتید بزرگ شکل گرفت و امروزه در جهان به عنوان یکی از مشهورترین آثار ادبی زبان فارسی شناخته میشود.[۴][۵]
ایراندوستی سامانیان
حدود هفتاد سال پیش از زاده شدن فردوسی، سامانیان در سال ۲۶۱ هجری، حکومت مستقلی در خراسان پینهاده بودند.[۶][۷] پیش از پاگرفتن حکومتهای مستقل ایرانی (صفاریان، سامانیان)، حکومتهای دستنشانده خلفای اموی و عباسی با خودکامگی در ایران حکم میراندند و حق برگزاری مراسم، جشنها و آیینهای ملی را از مردم گرفته بودند.[۸] در دوران چیرگی آنها، تکلّم و نوشتن به زبانهای ایرانی مانند پهلوی، خوارزمی و… ممنوع بود و مردم به زور به آموختن خط و زبان عربی وادار میشدند.
حکومتهای مستقل ایرانی،[۹] بهعکس، به فرهنگ ملی جان بخشیدند، برگزاری جشنها و آیینهای ایرانی را تشویق کردند و شاعران، نویسندگان و دانشمندان ایرانی را در پناه حمایت خود گرفتند و در گسترش و رونق زبان پارسی دری کوشیدند. در این دوره بود که برگزاری جشنهای نوروز، مهرگان و سده، دوباره رواج یافت. شعر فارسی پر و بال گرفت و شاعران برجستهیی مانند رودکی و فردوسی پدید آمدند.
شاهنامه ابومنصوری
در دوره حکومت شاهان سامانی، سرگذشت شاهان و پهلوانان ایران کهن مورد توجه قرار گرفت و چندین شاهنامه به نثر نوشته شد که مهمترین آنها شاهنامه ابومنصوری بود.
ابومنصور محمد، حاکم طوس، که از خاندانهای کهن ایرانی بود، تاریخنگاران و راویان داستانهای کهن ایرانی را گرد آورد و آنها را به نوشتن تاریخ شاهان و پهلوانان ایران کهن برانگیخت.
شاهنامه ابومنصوری در سال۳۴۶ به پایان رسید.[۱۰]نسخهیی از این شاهنامه به دربار عبدالملک بن نوح سامانی (حکومت: ۳۴۳ تا ۳۵۰قمری) فرستاده شد. همین نسخه بود که دقیقی طوسی آن را اساس کار خود در سرودن شاهنامه قرار داد. اما هنوز بیش از هزار بیت دربارهٔ پادشاهی گشتاسب نسروده بود که در سال۳۶۷ به دست غلامش کشته شد.
فردوسی در آغاز راه
هنگامی که کار نوشتن شاهنامه ابومنصوری به پایان رسید، فردوسی شانزده ـ هفده ساله بود و هنوز به سرودن داستانهای کهن ایرانی نپرداخته بود. از این سال تا سال ۳۶۹ یا ۳۷۰، که با دسترسی یافتن به شاهنامه ابومنصوری، به جد، به سرودن داستانهای کهن تاریخ ایران پرداخت، جز داستان بیژن و منیژه و یکی دو داستان دیگر طبعآزمایی بیشتری در این زمینه نداشت.
در سال ۳۷۰هجری که فردوسی وقت خود را یکسره در کار نظم شاهنامه به کارگرفت، سلطان محمود غزنوی بیش از ده سال نداشت و سه سال پیش از این تاریخ، پدرش، سبکتکین ـ که غلام و داماد الپتکین، حاکم غزنه، بود ـ پس از مرگ او، حکومت این شهر را به دست گرفت و سلسله غزنوی را پایهگذاری کرد.[۱۱]
دوره آسودگی فردوسی
فردوسی در نخستین سالهایی که به سرودن شاهنامه پرداخت، از درآمد زمینی که در روستای پاژ داشت، به آسودگی زندگی میکرد و هم در آن سالها، امیرمنصور، پسر ابومنصور محمد، حاکم طوس، از او پشتیبانی میکرد. شاعر در پناه این درآمد و این پشتیبانی چند سالی توانست بیدغدغه معاش، وقت خود را به تمامی در کار سرودن شاهنامه بگذارد. اما از بخت بد، امیرمنصور در کشاکشهای میان امیران سامانی، در سال ۳۷۷ دستگیر و به بخارا برده شد. در آن شهر او را بر گاو نشاندند و گِرد شهر گرداندند و سپس به زندان افکندند و دیگر خبری از او باز نیامد و هم در زندان جان سپرد.
پس از ناپدید شدن امیرمنصور و بیحاصلی کشت، تنگدستی به فردوسی روی آورد. اما، او در زیر بار خراج سنگین مأموران حکومتی و فشار دشواریهایی که از هرسو به او روی آورده بودند، کار سترگ سرودن شاهنامه را بر زمین ننهاد و سرانجام تدوین نخستین شاهنامه را در سال۳۸۴، در ۵۵ سالگی، به پایان رساند. در این سال محمود غزنوی سپهسالار خراسان بود و هنوز به فرمانروایی نرسیده بود.
سلطان محمود غزنوی
سلطان محمود غزنوی در سال ۳۸۹هجری، پنج سال پس از تدوین اول شاهنامه، به سن ۲۹سالگی، به حکومت رسید و در بلخ تاجگذاری کرد. فردوسی در این زمان ۶۰سال داشت.
محمود غزنوی در آغاز کار، برای استوارکردن پایههای حکومتش، به شیوه سامانیان، به زبان فارسی ارج نهاد و برگزاری جشنها و آیینهای کهن ایرانی را تشویق کرد و حتی آوازه درانداخت که از نژاد شاهان ساسانی است، با این که پدرش، سبکتکین، غلامی ترک از طایفه قرلُق بود.
فضل بن احمد، وزیر ایراندوست
فضل بن احمد اسفراینی، نخستین وزیر سلطان محمود، که پرورده دربار سامانیان بود، فردی ایراندوست و علاقمند به زبان فارسی بود.[۱۲] به دستور او کلیه امور دیوانی از عربی به فارسی برگردانده شد. این وزیر خراسانی در خراسان همهکاره دستگاه سپهسالار محمود بود. وقتی محمود در سال ۳۸۹قمری از سپهسالاری خراسان به شاهی رسید، فضل فردوسی را تشویق کرد که شاهنامه را به دربار سلطان محمود عرضه کند تا هم از پشتیبانی شاه بهرهمند گردد و هم این اثر گرانپایه در پهنه وسیعتری انتشار یابد. فردوسی در زمان وزارت فضلبن احمد، شاهنامه را یکبار دیگر بازنویسی کرد، اشعاری در ستایش سلطان محمود به آن افزود.
فردوسی در سال ۳۹۵ قمری که شاهنامه را برای عرضه به دربار سلطان محمود غزنوی آماده میکرد، ۶۶ ساله بود و همه دارایی و جوانیش را در راه سرودن شاهنامه فدا کرده و پسر جوان ۳۷سالهاش هم که تنها امید و پناه پدر پیر و تنگدستش بود، درگذشته بود.[۱۳]
بازنگری شاهنامه در سال ۴۰۰، در ۷۱ سالگی فردوسی به پایان رسید و برای ارسال به غزنه، دربار سلطان محمود، آماده شد. این زمان حاکم طوس، ارسلان جاذب، یکی از امیران برجسته حکومت غزنوی بود که از سال ۳۸۹ تا ۴۱۹ قمری برآن شهر حکومت کرد. فردوسی در دیباچه شاهنامه از او با عنوان «دلاور سپهدار طوس» یاد میکند.
ارسلان جاذب، به فردوسی عنایت داشت و با حمایت او بود که فرودسی شاهنامه تکمیلشده را توسط امیر نصر، برادر سلطان محمود، که سپهسالار خراسان بود، به دربار سلطان محمود فرستاد. این کار زمانی صورت گرفت که فضل بن احمد از وزارت برکنار شده بود.
سلطان محمود فضلبن احمد را در سال ۴۰۱ از وزارت برکنار کرد و «بفرمود تا سرای خواجه را فروگرفتند و تمامت مِلک و اسباب و نقد و جنس و اسب و اَستر و غلام و کنیزکان او را در تصرّف خویش درآورد». «امرای بدسِگال» (بداندیش) او را زندانی کردند و آن قدر در زندان شکنجهاش دادند تا در زیر شکنجه در سال ۴۰۴ درگذشت. سلطان محمود پس از برکناری فضل، دبیرش، خواجه احمدبن حسن میمندی، را به وزارت نشاند. او به عکس فضل، دیوانهای دولتی را از فارسی به عربی برگرداند و در ترویج زبان عربی کوشید. در زمان او نوشتار به زبان عربی، سخت رواج داشت.
فردوسی در دربار سلطان محمود
در آن سالی که شاهنامه به غزنه، دربار سلطان محمود غزنوی، رسید، روزگار، روزگارِ غلبه دلبستگانِ تازیان و ترکان بود و مقرّبِ درگاه سلطان کسی بود که به عربی بنویسد و بسراید و ترکان را گرامی دارد و بستاید. درحالی که شاهنامه، سراسر، ستایش ایرانیان و نکوهش ترکان و تازیان بود و کالایی نبود که باب بازار آن روزگار باشد، از این رو، در دربار سلطان محمود، نه تنها ستایشی از آن نشد، بلکه سلطان محمود و سرکردگان دربار و دولت او، از هرسو بر آن تاختند و فردوسی از بیم جان روی پنهان کرد.
به نوشته «تاریخ سیستان»، که در سال ۴۴۵ هجری (۴۴سال پس از مرگ فردوسی) تألیف شد، «فردوسی شاهنامه را نزد محمود برد و چندین روز بر او خواند. محمود گفت: همه شاهنامه حدیث رستم است و در لشکر من هزار مرد چون رستم هست. فردوسی گفت: ندانم در لشکر شاه چند مرد چون رستم هست، اما، این قدر دانم که خدای تعالی هیچ بندهیی مانند رستم نیافریده است. این بگفت و از مجلس بیرون رفت. سلطان به وزیر گفت: این مردک، به طعنه، مرا دروغزن خواند. وزیر گفت: ببایدش کشت. هرچند طلب کردند نیافتند».
بهراستی که «همه شاهنامه حدیث رستم است». فردوسی، در روزگاری که از ایران جز نامی به جا نمانده بود، رستم را آفرید تا در زمانه نامرد، مردی را جلوهگر سازد که در وجودش جز عشق به ایران و مردمش اشتیاقی نبود و در زندگیاش گامی جز در این راه نزد و سخنی جز در اینباره نگفت. رستم نمونه یک ایرانی دلیر و پاکباز و معیار تشخیص سَره از ناسره شد.
فردوسی از دربار سلطان محمود غزنوی در غزنه، پنهانی و شبانه، به هرات گریخت و چندماه در خانه محمود ورّاق، پدر اَزرقی شاعر، پنهانی، به سربرد تا آبها از آسیا بیفتد.
آوارگی فردوسی
سلطان محمود که از سخن و عمل اهانتآمیز فردوسی بسیار خشمگین شده بود،[۱۴] گماشتگانش را برای دستگیری او به هر سو، حتّی طوس، روان کرد. فردوسی پیرمرد هشتادساله تهیدست، از بیم افکنده شدن در زیر پای پیل، که مجازات رایج دربار سلطان محمود غزنوی بود، راه طولانی هرات به طبرستان را، به سختی طی کرد. در این سفر طولانی، شاهنامه را نیز با خود برد تا به فرمانروای مقتدری بسپارد که از نابودی درامان ماند. در طبرستان، بدون هیچ چشمداشتی، به سپهبد شهریار، از آل باوند پیشنهاد کرد که شاهنامه را از نام محمود به نام تو خواهم کرد که این کتاب، همه، اخبار و آثار نیاکان توست، امّا، سپهبد طبرستان، از بیم خشم محمود آن را نپذیرفت.
فردوسی در پایان راه
فردوسی، دردمند و مطرود و تحت تعقیب گماشتگان سلطان محمود،[۱۵] به ناگزیر، به زادگاهش برگشت. اما، «با موی سپید و پشت دوتا و گوش سنگین، پسرمرده و تهیدست، بیکس و نومید و در فشار فقهای متعصّب حنفی، تا پایان عمر تسلیم نمیشود و سر فرود نمیآورد و از عقیدهٔ خویش دست نمیکشد. او مخالف چاپلوسی، مروّج زبان فارسی، پایبندِ تشیّع و دشمن اشغالگری بود که پنجه بر گلوی ایران نهاده بود و این درست در زمانی بود که ترکی از جانب عربی به شاهی ایران رسیده بود و هر دو در غارت ثروت ملل، خاصّه ایرانیان، همداستان بودند و هر سری را که دربرابر آنان فرود نمیآمد، به خاک میافکندند»[۱۶] .
فردوسی درسال ۴۱۱ هجری، به سنّ ۸۳سالگی، در طوس درگذشت.
ابوالقاسم گَرکانی، واعظِ روستای طابرانِ طوس، از به خاک سپردن پیکر او در گورستان مسلمانان جلوگیری کرد و گفت: «من رها نکنم (اجازه نمیدهم) تا جنازه او در گورستان مسلمانان برند که او رافضی (شیعه) بود؛ و هرچند مردمان بگفتند با آن دانشمند درنگرفت. درون دروازه، باغی بود مِلک فردوسی، او را در آن باغ دفن کردند»[۱۷].
فردوسی، بزرگترین حماسهسرای ایران، در آوارگی و در به دری و تنگدستی درگذشت:
اَلا ای برآورده چرخ بلند
چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتی
به پیری مرا خوار بگذاشتی
به جای عنانم عصا داد سال
پراکنده شد مال و برگشت حال[۱۸]
اما حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی شاهکاری پدیدآورد که زبان فارسی، ایران و خود او را جاودانه کرد.
منابع و پانویس
- ↑ حماسه ملی ایران -نوشته: تئودور نولدکه -موسسه انتشارات نگاه
- ↑ حماسه ملی ایران-تئودور نولدکه-مترجم : بزرگ علوی-با مقدمه استاد سعید نفیسی
- ↑ خاورشناس آلمانی که «حماسه ملی ایران» را نقد و بررسی کرد-خبرگزاری کتاب ایران
- ↑ [۱]بیوگرافی حکیم ابولقاسم فردوسی-اولیها
- ↑ زندگینامه فردوسی بههمراه جملاتی زیبا از حکیم ابوالقاسم فردوسی
- ↑ تاریخ ایران قبل و بعد از اسلام
- ↑ پایتخت اصلی و ماندگار سلسله سامانیان : بخارا بود . که امروزه شهری در ازبکستان است.
- ↑ جنبشهای ایرانیان در عصر اول خلافت عباسی-راسخون
- ↑ سلسله سامانیان-تاریخ وتمدن ایران وجهان
- ↑ شاهنامه ابو منصوری-در شاهنامه فردوسی-سایت مهر میهن
- ↑ تارنمای تخصصی تاریخ ایران-رابطه فردوسی و محمود غزنوی(اهورا (Ahouraa.ir))
- ↑ سایت راسخون-وزارت در عهد غزنویان
- ↑ تاریخ سرودن شاهنامه-سایت راسخون
- ↑ سفر و حضری درد انگیز-سایت علمی وپژوهشی آسمان-زندگینامه کامل فردوسی
- ↑ سالهای آوارگی فردوسی-نوشتۀ مهدی سیدی-pdfصفحه۴۸
- ↑ یادنامه فردوسی، مقاله دکتر احمدعلی رجایی بخارایی
- ↑ چهارمقاله عروضی
- ↑ زندگینامه فردوسی-سایت «رشد»