صفاریان

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
قلمرو صفاریان

صفاریان امیران محلی سیستان بودند که به تدریج به سرزمین‌های وسیع دیگری دست یافتند و به رودررویی مستقیم با سپاه خلیفه بغداد پرداختند.

نخستین فرد این خانواده که قدرت یافت یعقوب لیث صفّار، از سردستگان عیّاران سیستان بود.

صفاریان نزدیک به ۱۴۰ سال امارت کردند. اوج قدرت و دولت ایشان در زمان یعقوب و برادرش عَمرو لِیث بود که تمام نواحی شرقی و مرکزی و جنوبی و جنوب غربی ایران را به اختیار گرفتند و بر ضد خلیفه عبّاسی قیام کردند. جنگ یعقوب و سپاهیان خلیفه کنار رود دجله میان بغداد و مداین رخ داد و اگرچه با دسیسه‌ای به شکست یعقوب انجامید، امّا دستگاه خلافت را سخت هراسان کرد. چندی بعد، پس از آن که عَمرو لیث، که او نیز امیری دلیر و با تدبیر و جوانمرد بود، اسیر امیر اسماعیل سامانی گردید و در زندان بغداد کشته شد، حکومت صفّاریان تنها به مناطق محلّی محدود گردید.[۱]

صفّاریان نخستین سلسله ایرانی بودند که فارسی‌گویان را گرامی داشتند.[۱]

در سال ۲۹۸ هجری قمری اسماعیل سامانی که حکومت سیستان را از خلیفه گرفته بود، با سپاهیان خویش به سیستان یورش برد و بعد از گذشت نیم قرن بساط حکومت مستقل صفاریان را برچید.[۲]

وجه تسمیه صفاریان

در خصوص وجه تسمیه صفاریان باید گفت که کلمه صفار به معنی رویگر است و چون لیث پدر یعقوب، وحتی خود یعقوب در جوانی، به شغل رویگری اشتغال داشته‌اند، این سلسله را صفاریان خوانده‌اند. گردیزی در این مورد می‌نویسد: «یعقوب … چون به شهر آمد، رویگری اختیار کرد و … ماهی به پانزده درهم مزدور بود.»[۳]

سیستان، خاستگاه صفاریان

از زمان اُمَویان، مخالفان خلافت از گروه‌های مختلف درسیستان گرد آمده بودند. حمزه بن عبدالله خارجی که نام فارسی پدر او را آذَرَک نوشته‌اند، یکی از این مخالفان نیرومند بود که طغیان او هارون الرشید را به خراسان کشاند. از دیگر مخالفان دستگاه خلافت درسیستان، عیّاران بودند؛ جوانانی ورزش کار، چالاک و جوانمرد با احساسات ملّی تند که همراه با مهارت در جنگ برای دربار خلافت تهدیدی جدّی به حساب می‌آمدند. یعقوب، عَمرو، طاهر و علی، چهار برادر رویگرزاده، از مشهورترین عیّاران سیستان بودند. جنگ‌هایی که بین گروه‌های مخالف با سپاهیان داوطلب خلیفه درگرفت، عاقبت به تسلّط کامل برادران صفّار و عیّاران بر سیستان و نواحی اطراف انجامید.[۱]

نام قدیم این منطقه زرنگ بوده و نام فعلی آن از نام قبایل سکاها گرفته شده‌است و به همین دلیل به آن سکستان یا سگستان می‌گفته‌اند، یعنی سرزمین سکاها، از زمانی که اعراب وارد ایران شدند نام برخی از مناطق را تغییر دادند و از آن جمله سگستان بود که به علت وجود نداشتن مخرج حرف «گ» در زبان عربی اعراب سگستان را سجستان تلفظ کردند و بعدها در اثر مرور زمان این کلمه در گویش مردم به سیستان تبدیل شد. البته باید گفت که قبل از اینکه این سرزمین مسکن سکاها باشد، در زمان هخامنشیان یکی از استانهای شرقی ایران و به نام درانگیانا معروف بوده‌است.

خصوصیات جغرافیایی

منطقه سیستان در قدیم سرزمین وسیعی بوده‌است که «کشمیر، گردیز، غور، کابل، رُخد، بست و مناطق دیگری را که امروز قسمتی از پاکستان و افغانستان است» را شامل می‌شده و در واقع سیستان فعلی قسمت کوچکی از آن است و منطقه‌ای را که امروز سیستان می‌نامیم، قسمت شمالی استان سیستان و بلوچستان است و اکنون شهر زابل به عنوان مرکز سیستان شناخته می‌شود.

خصوصیات آب و هوایی

مؤلف گمنام تاریخ سیستان دربارهٔ آب و هوای این منطقه می‌نویسد: «جایی بس معتدل است اندر هوا، و … فهم و ذهن مردمان آن بدان اعتدال و خوشی هوا بهتر از مردم جایگاهی دیگر باشد.» ولی مشکل آب و هوایی سیستان وجود سیل‌های مهیب ناشی از طغیان رود هیرمند و هم‌چنین بادهای فصلی است که از مغرب ـ سمت کویر ـ به سوی آن جریان دارد و مشکلاتی را برای اهالی ایجاد کرده‌است.[۳]

یعقوب لیث صفّار (۲۵۴ تا ۲۶۵ هجری قمری)

یعقوب لیث رویگرزاده‌ای از مردم سیستان بود که سلسله پادشاهی صفّاریان را بنیان گذاشت. وی در آغاز جوانی به عیّاران پیوست و با هوش سرشار و پهلوانی و مردانگی بسیار، به زودی سرهنگ عیّاران سیستان شد. طی نزدیک به ده سال، یعقوب لیث، امیران همسایه سیستان را به اطاعت خود درآورد و گماشتگان خلیفه بغداد را از آن نواحی راند و سراسر خراسان، کرمان، فارس، سیستان، خوزستان و گرگان را قلمرو خود ساخت. تصرّف نیشابور و برانداختن محمّد بن طاهر، آخرین امیر طاهریان، که با وجود اندک استقلال محلی همچنان دست نشانده خلیفه عبّاسی بود، به یعقوب‌ لیث فرصت داد که حکومتی کاملاً مستقل و ایرانی در بخش بزرگی از این سرزمین کهن‌سال تشکیل دهد. نوشته‌اند هنگامی که بزرگان نیشابور از او خواستند منشور خلیفه را نشان دهد، وی شمشیرش را از نیام برکشید و گفت: «این است عهد و منشور من. امیرالمؤمنین را به بغداد نه این تیغ نشانده‌است؟»

پایتخت یعقوب زَرَنج (سیستان) بود. وی حدود هفده سال با مروّت و مردانگی حکم راند و بیشتر اوقات خود را در جنگ و مبارزه و جهاد گذراند. درسال‌های آخر حیات، یعقوب قصد داشت تا بغداد را تصرف کند و خاندان عبّاسی را براندازد. وی در این راه پیش رفت بسیار کرد و تا محلی بین تیسفون و بغداد رسید. امّا در آن جا جنگی درگرفت و برادر خلیفه که خود در میان سپاه بود به حیله در سپاهیان یعقوب شکست انداخت. یعقوب زخمی به اهواز بازگشت. هنوز قصد آن داشت که دگرباره به جنگ خلیفه رود و خلیفه نیز هراسناک پیوسته از او دلجویی می‌کرد. امّا بیماری به یعقوب مجال نداد و چندی بعد در جُندی‌شاپور درگذشت. گور او را نزدیک مقبره دانیال در شوش نوشته‌اند. برخی نیز مقبره دانیال را گور یعقوب لیث می‌دانند.

یعقوب لیث امیری جدّی، نیرومند و شجاع بود. از مردم‌داری، پاکی و دادگستری او داستان‌ها گفته‌اند. وی بسیار ساده می‌زیست و از تجمّل و هوسرانی بیزار بود. نوشته‌اند که وی در جنگ‌ها بر پاره نمدی می‌نشست و بر سپری که درکنارش بود تکیه می‌داد و هنگام خواب سپر را زیر سر می‌گذاشت و همان‌جا می‌خفت. صفات جوانمردی و پاک‌نظری و بلندطبعی عیّاران، در رفتار یعقوب لیث به طور کامل مصداق داشت. وی را نخستین مروّج زبان فارسی دانسته‌اند. او به شاعرانی که پس از فتح هَرات به‌زبان تازی او را ستودند گفت: «چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت».

اهمیّت شخصیّت و پیروزی‌های یعقوب لیث هنگامی بهتر آشکار می‌شود که روزگار وی را بشناسیم. وی از سیستان بود، سرزمینی که زادگاه پهلوانی‌ها و داستان‌های حماسی‌است. نوشته‌اند وقتی که سیستانیان از اعراب شکست یافتند و برای مذاکره نزد سردار عرب رفتند او را مردی دراز بالا و مهیب با دندان‌های درشت و لب‌های کلفت یافتند که بر روی کشتگان ایرانی جامه افکنده و برآن جلوس نموده بود. پیشوای سیستانیان که چنین دید گفت: «می‌گویند اهریمن به روز فرادید (رستاخیز) نیاید. اینک اهرمن فرادید آمد.» پس گفت: «ما براین صدر نیاییم که نه پاکیزه صدری است.» پس در جای دیگر فرش گستردند و به مذاکره نشستند.

هم‌زمان با ظهور یعقوب، خلافت بغداد دوران انحطاط و آشفتگی را می‌گذراند. نفوذ امیران ترک و خشک‌مغزی و کوته‌اندیشی خلفای عبّاسی زندگی را بر مردم، به خصوص اقوام غیرعرب و غیرمسلمان بسیار سخت می‌کرد. مردم نیز اعتراض خود را به شکل‌های گوناگون آشکار می‌نمودند. خوارج در جنگ و گریز با دست نشاندگان خلیفه در گوشه و کنار سرزمین سیستان موجب آزار مردم بودند. قیام زنگیان در عراق و خوزستان به اوج رسیده بود. درچنین روزگاری، عیّاران فرصت یافتند که با تشکیلات منظّم خود و به یاری مردم به مخالفت با خلافت بغداد قیام کنند.

رفتار انسانی و بی‌تکلّف عیّاران و تلاش آنان در راه ایجاد امنیت و آرامش برای روستاییان و مردم خرده‌پا و عشقی که به آب و خاک و سنّت‌های اصیل ایرانی داشتند، شوق وطن‌دوستی را در مردم برمی‌انگیخت. یعقوب لیث اگرچه در دوران حکومت خود، پس از فتح شیراز و ویران کردن بُتخانه بوداییان درکابل، هدایا و غنایم قابل توجّهی برای خلیفه به بغداد فرستاد، امّا به تدریج که دامنه قدرتش وسعت می‌یافت در فکر آن بود که خلافت را از میان بردارد. صاحبُ الزَنج که مردی ایرانی بود و رهبری بردگان سیاه را در قیام برضد خلافت بغداد به عهده داشت به یعقوب لیث در این راه پیشنهاد همکاری داد. امّا یعقوب نپذیرفت زیرا درباره آنان بدگمان بود. خلیفه حیله‌گر سرانجام توانست هر دو دشمن زورمند خود را جداجدا از میان بردارد. جانشینان‌ یعقوب تا سال ۳۹۲ هجری حاکم سیستان بودند. آخرین ایشان امیر خلف بن احمد، معروف به امیر خلف بانو یا بانویه، مردی سخت‌گیر امّا ادب‌پرور و دانشمند بود که به دست سلطان محمود غزنوی برافتاد و در زندان درگذشت.»[۱]

حکومت صفاریان

صفاریان از دودمان‌های ایرانی فرمانروای بخش‌هایی از ایران بودند. پایتخت ایشان شهر زَرَنگ بود یعقوب لیث نخستین امیر این خانواده بود که دولت مستقل اسلامی صفاریان را بنیاد نهاد. لیث سه پسر داشت بنامهای یعقوب و عمر و علی، هر سه پسران لیث حکومت کردند اما دورهٔ حکومتشان چندان نپایید. یعقوب نیز در اوایل مانند پدر رویگری می‌کرد و هرآنچه بدست می‌آورد جوانمردانه به دوستان و همسالانش ضیافت می‌کرد. چون به سن رشد رسید تعدادی از مردان جمع شده او را به سرداری خود برگزیدند. در سال ۲۳۷ که طاهر بن عبدالله در خراسان حکومت می‌کرد مردی به نام صالح بن نصر کنانی بر سیستان مستولی شد و یعقوب به خدمت وی درآمد. طاهر که مردی با تدبیر بود صالح بن نصر را از سیستان براند و پس از وی شخصی بنام درهم بن نضر خروج کرد و سیستان را تصرف نمود و سپاهیان طاهر را از سیستان براند. درهم که نتوانست از عهده سپاهیان برآید یعقوب را به سرداری سپاه خویش برگزید. سپاهیان چون ضعف فرماندهی درهم را دیدند از فرماندهی یعقوب اسقبال نمودند. پس از چندی والی خراسان با چاره تدبیر درهم را اسیر کرد و به بغداد فرستاد. او مدتی در بغداد زندانی بود و پس از آزاد شدن به خدمت خلیفه درآمد. در این زمان بود که کار یعقوب نیز بالا گرفت و او به دفع خوارج رفت. یعقوب چون مردی باتدبیر و عیار بود تمام یارانش از وی چنان فرمانبرداری می‌کردند که برون از تصور بود.

یعقوب بعد از تصرف سیستان رو به خراسان نهاد ولی چیزی نصیبش نشد. یعقوب مردی نبود که بزودی مضمحل شود و بار دیگر در سال ۲۵۳ هجری قمری رو به خراسان نهاد اما این بار بخت یار او بود. وی شهرهای هرات و پوشنگ را بگرفت و از آنجا رو به کرمان نهاد و گماشته حاکم شیراز در کرمان را بگرفت. پس از آن رو به شیراز نهاده و با حاکم فارس جنگید و آنجا را نیز تصرف کرد. یعقوب سپس چند نفر از طرفداران خود را با پیشکش‌های گرانبها نزد خلیفهٔ بغداد فرستاد و خود را مطیع خلیفه اعلان کرد. یعقوب در سال ۲۵۷ باز به فارس لشکر کشید و خلیفه المعتمد به وی پیغام داد که ما ملک فارس را به تو نداده‌ایم که تو به آنجا لشکرکشی می‌کنی. الموفق برادر خلیفه که صاحب‌اختیار مملکت بود رسولی نزد یعقوب فرستاد مبنی بر اینکه ولایت بلخ و تخارستان و سیستان مربوط به یعقوب است. یعقوب نیز بلخ را تصرف نموده متوجه کابل شد و والی کابل را اسیر و شهر را تصرف نمود. پس از آن به هرات رفت و از آنجا به نیشاپور و محمد بن طاهر حاکم خراسان را با اتباعش اسیر کرد و به سیستان فرستاد. وی از آنجا روانهٔ طبرستان شد تا در آنجا با حسن بن زید علوی بجنگد. حسن در این جنگ شکست خورد و فرار کرد و به سرزمین دیلمان رفت. یعقوب از ساری به آمل رفت و پس از جمع‌آوری خراج یکساله روانهٔ دیلمان شد. در راه در اثر باریدن باران تعداد زیادی از سپاهیانش کشته شدند و او به مدت چهل روز سرگردان می‌گشت. یعقوب رسولی را نزد خلیفه فرستاد مبنی بر اینکه طبرستان را فتح کرده و حسن را منزوی ساخته‌است، به امید اینکه مورد نظر خلیفه واقع گردد. اما خلیفه حکمی را توسط حاجیان به خراسان فرستاد که چون وی از حکم ما تمرد کرد و به حکومت سیستان بسنده نکرد او را در همه جا لعن کنند.[۴]

فرمانروایان صفاریان

یعقوب بن لیث صفاری

عمرو بن لیث صفاری

علی بن لیث صفاری

طاهر بن محمد بن لیث صفاری

خلف بن احمد (نوه دختری عمرو بن لیث)[۴]

وضعیت اجتماعی، سیاسی سیستان مقارن ظهور صفاریان

مقارن ظهور مطرح شدن یعقوب لیث به عنوان سر دسته گروهی از عیاران، سیستان بوسیله خوارج که پس از شکست‌هایشان از خلفای اموی و عباسی به این منطقه آمده بودند، مورد تاخت و تاز و چپاول و غارت واقع شده بود و از سوی دیگر حکومت نیز که مسؤول حفظ نظم و امنیت بود، به دلیل ضعف خلفای عباسی در بغداد و حکومت طاهریان در خراسان، به‌هیچ‌وجه نمی‌توانست جلوی اقدامات خوارج را بگیرد و به همین دلیل بود که گروه مطوعه (داوطلبان) از عیاران و داوطلبان تشکیل شد تا امنیت مردم را تأمین نموده و با خوارج و ناامنی ایجاد شده از سوی آنان مبارزه نمایند و پس از چندی همین گروه مطوعه به رهبری صالح بن نصر ـ که یعقوب نیز در رأس گروهی از عیاران با وی همکاری می‌کرد ابراهیم بن حضین القوسی حاکم سیستان را که از جانب طاهریان عنوان حکومت داشت از زرنج بیرون راند و بدین ترتیب گروه مطوعه به رهبری صالح قدرت را در سیستان بدست گرفتند.

اختلاف یعقوب با رهبران مطوعه و به قدرت رسیدن او

یکی از مشکلاتی که گروه مطوعه در مبارزه خود با خوارج برای مردم ایجاد می‌کردند، این بود که آنها نیز مانند خوارج پس از پیروزی در نبردهایشان دست به چپاول و غارت شهرها می‌زدند و بالاخره به همین دلیل، یعقوب و عده‌ای دیگر به اظهار مخالفت با صالح برخاستند و پس از نبرد بین آنها صالح شکست خورده و متواری شد، که البته پس از اسارت در جنگی دیگر به قتل رسید. پس از صالح، درهم بن نصر به امارت رسید، ولی چون بلندپروازیهای یعقوب که به محدوده ولایت سیستان راضی نمی‌شد، با طبع ملایم و محافظه کار او موافق نبود، خواست تا یعقوب را محدود سازد، ولی یارانش او را تنها گذاشته و به یعقوب پیوستند و درهم به فرمان یعقوب توقیف شد، پس از محبوس شدن درهم بن نصر مردمان سیستان با یعقوب در روز شنبه پنج روز مانده از محرم ۲۴۷ بیعت کردند و بدین ترتیب یعقوب در رأس مطوعه و عیاران در سیستان به امارت رسید.[۳]

سرگذشت یعقوب، مؤسس صفاریان

یعقوب در یکی از روستاهای سیستان متولد شد و در نوجوانی و جوانی به کار رویگری پرداخت و پس از چندی به دسته‌های عیاران پیوست. در مورد معنی و مفهوم عیار گفته شده که: «عرب اشخاص کاری و جُلد و هوشیار را که از طبقه عوام الناس … بوده‌اند و در هنگامه‌ها و غوغاها خودنمایی کرده، یا در حروب جلدی و فراست به خرج داده‌اند، عیار می‌نامیده‌است.» و باید گفت که از جمله خصوصیات روشن عیاران جوانمردی و کمک به ضعفا ـ و در همان حال راهزنی و دزدی از اغنیا ـ بوده‌است و بخصوص یعقوب در بین عیاران بسیار به جوانمردی مشهور بوده‌است، به حدی که پس از مدتی به ریاست یکی از همین دسته‌های عیاران می‌رسد و همان‌طور که قبلاً ذکر شد با اتحاد با مطوعه به جنگ با خوارج، که موجب ناامنی و آزار مردم شده بودند، می‌پردازد و پس از چندی به عللی که در پیش‌آمد به مخالفت با صالح و درهم از رهبران مطوعه برخاست و بالاخره به ریاست عیاران و مطوعه و حکومت سیستان دست یافت.

علل موفقیت یعقوب

از جمله علل موفقیت یعقوب را می‌توان موارد زیر دانست:

  1. موقعیت جغرافیایی سیستان: وضعیت جغرافیایی سیستان و محصور شدن آن در میان کویر و کوه باعث آن می‌شد تا سپاهیان خلیفه و عمال او از جمله طاهریان نتوانند به سادگی جلوی رشد و پیشرفت کار یعقوب را بگیرند.
  2. ضعف خلفا: در دورانی که یعقوب در سیستان مشغول پیشرفت بود، خلفای عباسی در بغداد، بازیچه دست سرداران ترک خود شده بودند و در حقیقت این دوره، دوران ضعف خلافت عباسی بود.
  3. ضعف طاهریان: حکومت سیستان بطور موروثی در اختیار خاندان طاهری بود، ولی در این زمان با ضعف خلفا، طاهریان نیز که متکی به آنان بودند. ضعیف شده بودند و از سوی دیگر در آخرین امرای طاهری نیز دیگر نشانی از دلاوری‌های طاهر و هوشمندی عبدالله به چشم نمی‌خورد.
  4. صفات شخصی یعقوب: خصوصیات اخلاقی ویژه یعقوب در میان مردم مانند خوش‌خلقی، خوش‌رفتاری، حمایت از محرومین و … موجب شده بود که وی از طرف مردم پشتیبانی شود که البته در جای خود به تفصیل به خصوصیات اخلاقی وی خواهیم پرداخت.[۳]

کشمکش میان صفاریان و خلافت بغداد

محمد بن واصل تمیمی بر فارس مستولی شده بود. المتعمد عباسی فارس را به موسی بن بغا داد. موسی نیز عبدالرحمان بن مفلح را به جنگ محمد بن واصل فرستاد. عبدالرحمان شکست خورد و اسیر شد. چون یعقوب در سیستان خبر بالا گرفتن کار ابن واصل را شنید طمع در ولایت فارس بست. در حالی که محمد بن واصل در اهواز بود وی رو به فارس نهاد و فارس را تصرف کرد. در سال ۲۶۲ یعقوب از فارس رو به خوزستان نهاد. چون خبر به خلیفه المعتمد رسید فرمان حکومت خراسان، گرگان، طبرستان و ری و فارس را در حضور حاجیان به شمول شرطگی بغداد به وی داد. اما یعقوب راضی نشد و به خلیفه پیغام داد که به چیزی راضی نیست جز رسیدن به بغداد.

خلیفه برادرش الموفق را به جنگ با یعقوب فرستاد. یعقوب در این جنگ شکست خورد و فرار کرد. بسیاری از اموال یغقوب بدست سپاهیان بغداد افتاد و به نام غنیمت به بغداد برده شد. الموفق به علت بیماری به بغداد بازگشت و یعقوب نیز در گندی‌شاپور به مریضی قولنج مبتلا گشت. خلیفه رسولی را با منشور ولایت فارس و استمالت نزد یعقوب فرستاد. یعقوب قدری نان خشک و پیاز و شمشیر را پیش روی خود نهاد و به رسول گفت: «به خلیفه بگو که من بیمارم و اگر بمیرم تو از من رها می‌شوی و من از تو، اگر ماندم این شمشیر میان ما داوری خواهد کرد، اگر من غالب شوم که به کام خود رسیده باشم و اگر مغلوب شوم این نان خشک و پیاز مرا بس است.»

یعقوب در سال ۲۶۵ در گندی شاپور در اثر مرض قولنج در گذشت. یعقوب را مردی باخرد و استوار توصیف کرده‌اند. حسن بن زید علوی که یکی از دشمنانش بود او را به خاطر استقامت و پایداریش سندان لقب داده بود.[۴]

حکومت عمرو لیث

پس از در گذشت یعقوب ، انتظار آن بود که برادرش علی به جانشینی او برسد، اما کار برادر دیگر، عمرو بالا گرفت و مخالفتهای علی با وی، تأثیری در کامیابی وی نداشت.

میراثی که برای عمرو باقی مانده بود، حکومت سیستان، خراسان و فارس همراه خزاین پر از سیم و زر بود. اما بزودی خراسان گرفتار شورش برخی از یاران دیرین طاهریان شد و شخصی به نام خجستانی نیشاپور را به تصرف خود درآورد، عمرو نه تنها نتوانست او را از نیشاپور براند، بلکه خود برای مدتی در زرنج محصور وی بود، گرچه وی توانست زرنج را تصرف کند و به نیشاپور بازگشت. این واقعه در سال ۲۶۶ هجری قمری رخ داد.

در سال ۲۷۰ که خلیفه خیالش از ناحیه صاحب الزنج آسوده شده بود و خراسان را نیز گرفتار شورش کسانی چون رافع بن هرئمه و برخی دیگر می‌دید، تصمیم گرفت عمرولیث را خلع کند، از این رو برابر حاجیان خراسان، عمرو را لعنت کرد و عزل او را اعلام داشت. سپس سپاهیانی برای تصرف فارس اعزام کرد، عمرو بن لیث با شنیدن حمله نیروهای خلیفه به فارس، بدان سوی شتافت اما شکست خورد و بازگشت. با این حال خلیفه مجدداً با عمرو از در آشتی وارد شد و در سال ۲۷۵ مجدداً حکومت وی را بر شرق ایران و فارس تأیید کرد.

در سال ۲۸۳ عمرو لیث با حمله به خراسان، رافع بن هرثمه را که حکومت علویان طبرستان را پذیرفته و به نام آنان خطبه می‌خواند، سرکوب کرد و خراسان را یکسره به تصرف صفاریان درآورد. خلیفه بغداد وی را به دلیل سرکوبی رافع بسیار ستود، زیرا خطر علویان، حکومت بنی عباس را تهدید می‌کرد.

اکنون عمرو از بابت قلمرو تحت سلطه خود نگرانی نداشت و همین باعث شد که به فکر تسخیر ماوراءالنهر بیفتد. حکومت ماوراءالنهر از طرف خلیفه به سامانیان واگذار شده بود.

با اصرار عمرو، خلیفه بغداد حکومت ماوراءالنهر را به وی بخشید. او به سوی این دیار حرکت کرد و طی درگیریهایی که سرداران وی و نیز خود او با اسماعیل سامانی داشت، گرفتار شد. او را به بند کشیدند و به بغداد فرستادند. درگیری وی با سامانیان تا سال ۲۸۷ به طول انجامید، عمرو دو سال پس از اسارت در بغداد کشته شد.[۲]

صفاریان پس از عمرو بن لیث

در پی شکست عمرو، سامانیان خراسان را به قلمرو خویش افزودند و برای جانشین عمرو که نواده او طاهربن محمد بود تنها سیستان، کرمان و فارس باقی ماند. جانشینان عمرو به اسراف، تمامی اندوخته‌های یعقوب و عمرو را صرف عیش و نوش خویش کرده، باغها و بناهای بسیار در زرنج و بست ساختند. کشمکش میان سرداران و افراد خاندان صفاری نیز اوضاع را آشفته کرده بود.

در سال ۲۹۸ هجری قمری اسماعیل سامانی که حکومت سیستان را از خلیفه گرفته بود، با سپاهیان خویش به سیستان یورش برد و بعد از گذشت نیم قرن بساط حکومت مستقل صفاریان را برچید.[۲]

پایان کار صفاریان

آلپتکین، یکی از سپهسالاران سامانیان، در اواخر عمر خود، از دولت سامانی ناراضی شد و به شهر غزنین رفت و با جانشینانش در این شهر حکومتی را تشکیل داد که این حکومت غزنویان نامیده شد. آن‌ها از غزنین به جنگ با بت‌پرستان می‌رفتند. سلطان محمودغزنوی، بزرگترین فرمانرواهای غزنویان، قلمرو خود را از غزنین فراتر برد. او به سیستان لشکر کشید و بقایای صفاریان را برانداخت.[۵]

علل سقوط صفاریان

اگر شکست و اسارت عمرو لیث صفاری در جنگ با امیر اسماعیل سامانی را در حقیقت به عنوان سقوط سلسله صفاریان در نظر بگیریم، لاجرم باید علل سقوط این سلسله را در اعمال و سیاست‌های یعقوب و بخصوص عمرو یابیم. بعضی از محققین علت شکست عمرو از اسماعیل و به تبع آن سقوط سلسله صفاری را خودبزرگ‌بینی عمرو و بعضی دیگر توقعات بیش از اندازه خود او دانسته‌اند، زیرا گفته شده عمرو از سلطان خواسته بود که وی را ولایتدار ماوراءالنهر کند، که آن ولایت را بدو داد. البته تقاضای حکومت ماوراءالنهر توسط عمرو از خلیفه از یکسو می‌تواند فزون‌خواهی باشد که در طبیعت هر انسانی کم و بیش هست و یا شاید کینه قبلی عمرو از اسماعیل در رابطه با همکاری او با رافع بن هرثمه در مخالفت با عمرو باشد، به هر حال عمرو در پی گرفتن حکم حکومت ماوراءالنهر به آنجا لشکر کشید و هر چه امیر اسماعیل خواست از وقوع جنگ جلوگیری کند، موفق نشد.

از جمله اقدامات امیر اسماعیل برای جلوگیری از جنگ نقل شده که «اسماعیل گروهی از سرهنگان عمرو بگردانید و ایشان را از خدای تعالی بترسانید که ما مردمان غازی‌ایم و مالی نداریم و این مرد دنیا همی طلب کند و ما آخرت، از ما چه خواهد؟» و یا اینکه گفته‌اند که اسماعیل به عمرو پیغام داد که تو جهانی پهناور بدست داری، تنها ماوراءالنهر بدست من است و من در یک مرز هستم، به آنچه در دست تو هست قانع باش و مرا بگذار در این مرز مقیم باشم، اما عمرو نپذیرفت؛ و بالاخره در جنگی که بین این دو اتفاق افتاد، عمرو شکست خورده و اسیر شد و سرانجام در زندان خلیفه درگذشت یا کشته شد و با وفات او در حقیقت دوران حکمرانی تقریباً مستقل و درخشان صفاریان نیز به سر آمد.

شاید دلیل دیگر سقوط صفاریان این نکته باشد که صفاریان سیاست روشنی از نظر مذهبی و برخورد با خلافت نداشتند، زیرا آنها از سوی گاه با خلافت سنی عباسی و گاه با حکومت شیعی علویان مبارزه و مخالفت می‌کردند و هم‌چنین اینکه گاهی با خوارج مبارزه و گاهی با آنها همکاری می‌کردند و به هر حال قدرت حکومت آنان بیشتر متکی بر نیروی نظامی بود و توجهی به ایجاد مشروعیت مذهبی حکومت خود در نظر مردم نداشتند و به همین دلیل است که آنها نیز مانند بسیاری دیگر از حکومت‌های نیمه‌مستقل ایرانی بعد از اسلام به محض اینکه فتوری در قدرت نظامی‌شان ایجاد شد و قدرت نظامی خود را تا حدی از دست دادند، از حمایت و پشتیانی مؤثر مردم نیز محروم شدند و بدین ترتیب از قدرت ساقط شدند.[۵]

اهمیت صفاریان در تاریخ ایران

تأسیس اولین سلسله حکومت محلی در ایران بدون وابستگی به خلفا

در تاریخ ایران، یعقوب لیث اولین فردی است که توانست در اوایل کار بدون وابستگی به خلیفه و دیگر قدرتمندان داخلی تنها با کوشش و تلاش پیگیر خود و نیز تکیه بر خصوصیات و ویژگی‌های شخصی و تدبیر جنگی خود، اولین سلسله تقریباً مستقل ایرانی در ایران بعد از اسلام را پایه‌ریزی کند و تفاوت او با طاهریان که از جمله وابستگان سیاسی و نظامی خلفا بودند کاملاً مشخص است و به عبارتی اهمیت امرای نخستین صفاری تشکیل امپراطوری پهناور اما مستعجل در شرق عالم اسلام بود که از بامیان و کابل در شرق تا اهواز و اصفهان درغرب امتداد داشت، صفاریان نخستین شکاف عظیم درتمامیت ارضی قلمرو عباسیان ایجاد کردند

احیای زبان و ادبیات فارسی

پس از غلبه اعراب بر ایرانیان، زبان و ادبیات فارسی رونق خود را از دست داد و زبان رسمی در دربارها ـ حتی دربار طاهریان ایرانی ـ عربی بود و یعقوب اولین حاکم ایرانی بود که پس از استیلای اعراب زبان و شعر و ادبیات فارسی را احیا کرد و بعدها این مسئله توسط سامانیان بطور قوی‌تری دنبال شد. به هر حال دربارهٔ اهمیت دادن یعقوب به زبان و شعر و ادب فارسی، نقل شده‌است که پس از پیروزی یعقوب بر خوارج و نیز سپاه طاهریان «شعرا او را شعر گفتندی به تازی .. چون .. شعر برخواندند او عالم نبود، درنیافت … پس یعقوب گفت: چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟ محمد وصیف پس شعر فارسی گفتن گرفت…

ای امیری که امیران جهان خاصه و عام بنده و چاکر و مولای تواند و غلام

ازلی خطی ور لوح که ملکی بدهید بی آبی یوسف یعقوب بن اللیث همام

بلقام آمد زنبیل و لتی خور بفلک تیره شد لشکر زنبیل و هبا گشت کنام

لمن الملک بخواندی تو امیرا بیقین با قلیل الفئه که زا دوران لشکر کام

عمر عمار تو را خواست و زو گشت بری تیغ تو کرد میانجی بمیان دد و دام

عمر او نزد تو آمد که تو چون نوح بزی در آکار تن او، سر او باب طعام»[۲]

جستارهای وابسته

منابع