احمدرضا احمدی

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
احمدرضا احمدی
[[پرونده:
احمدرضا احمدی ۳.JPG
|200px]]
نام اصلی احمدرضا احمدی
زمینهٔ کاری شعر
زادروز ۳۰اردیبهشت ۱۳۱۹
کرمان
مرگ ۲۰تیر ۱۴۰۲
تهران
ملیت ایرانی
محل زندگی ایران
در زمان حکومت محمدرضاشاه، روح‌الله خمینی، علی خامنه‌ای

احمدرضا احمدی، در ۳۰ اردیبهشت ۱۳۱۹ در کرمان به دنیا آمد. او کوچک‌ترین فرزند خانواده‌ای هفت‌نفره بود. در سال ۱۳۲۶ به همراه خانواده به تهران نقل مکان کرد و تحصیلات خود را در دبیرستان دارالفنون به پایان رساند. احمدی از نوجوانی به ادبیات علاقه‌مند بود و در بیست‌سالگی به‌طور جدی به سرودن شعر پرداخت. نخستین مجموعه شعرش با عنوان «طرح» در سال ۱۳۴۰ منتشر شد که توجه بسیاری از شاعران و منتقدان دهه ۴۰ را جلب کرد.[۱]

احمدی از سال ۱۳۴۹ به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان پیوست و تا زمان بازنشستگی در سال ۱۳۷۳ به‌عنوان ویراستار با بخش انتشارات کانون همکاری کرد . او در این مدت آثار متعددی برای کودکان و نوجوانان نوشت و تأثیر بسزایی در ادبیات کودک ایران داشت.[۲]

سبک شعری احمدی تحت تأثیر سوررئالیسم فرانسوی و ایماژیسم آمریکایی بود. او با بهره‌گیری از زبان ساده، تصاویر شاعرانه و مفاهیم عمیق، اشعاری خلق کرد که با مخاطبان گوناگون ارتباط برقرار می‌کرد. از جمله آثار معروف او می‌توان به «قافیه در باد گم می‌شود»، «بر دیوار کافه»، «عاشقی بود که صبحگاه دیر به مسافرخانه آمده بود» و «آپارتمان، دریا» اشاره کرد.[۳]

احمدی همچنین در زمینه ادبیات کودک و نوجوان فعال بود و کتاب‌های متعددی در این حوزه منتشر کرد. از جمله آثار او در این زمینه می‌توان به «ماهی قرمز، ماهی طلایی»، «دخترک، آینه‌ها، مادر» و «رنگین‌کمان پشت باغ ما» اشاره کرد.[۳]

احمدرضا احمدی در ۲۰ تیر ۱۴۰۲ در تهران درگذشت و در آرامگاه بهشت فاطمه به خاک سپرده شد . او با آثار خود تأثیر عمیقی بر ادبیات معاصر ایران گذاشت و نامش در تاریخ ادبیات فارسی ماندگار شد.

زندگی‌نامه

تولد و تحصیلات

احمدرضا احمدی در ۳۰ اردیبهشت ۱۳۱۹ در کرمان به دنیا آمد. پدرش کارمند وزارت دارایی بود و احمدرضا کوچک‌ترین فرزند خانواده محسوب می‌شد . در سال ۱۳۲۶ به همراه خانواده به تهران نقل مکان کرد. او تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان‌های ادب و صفوی و دوره دبیرستان را در دارالفنون تهران به پایان رساند.[۴]

آغاز فعالیت ادبی

احمدی از نوجوانی به ادبیات علاقه‌مند بود و در بیست‌سالگی به‌طور جدی به سرودن شعر پرداخت. نخستین مجموعه شعرش با عنوان «طرح» در سال ۱۳۴۰ منتشر شد که توجه بسیاری از شاعران و منتقدان دهه ۴۰ را جلب کرد.[۵]

همکاری با کانون پرورش فکری

احمدی از سال ۱۳۴۹ به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان پیوست و تا زمان بازنشستگی در سال ۱۳۷۳ به‌عنوان ویراستار با بخش انتشارات کانون همکاری کرد . او در این مدت آثار متعددی برای کودکان و نوجوانان نوشت و تأثیر بسزایی در ادبیات کودک ایران داشت.[۲]

سبک شعری و ویژگی‌ها

سبک شعری احمدی تحت تأثیر سوررئالیسم فرانسوی و ایماژیسم آمریکایی بود. او با بهره‌گیری از زبان ساده، تصاویر شاعرانه و مفاهیم عمیق، اشعاری خلق کرد که با مخاطبان گوناگون ارتباط برقرار می‌کرد .

شعرهای احمدی همچون کلاژهایی بودند که از مواد گوناگون تشکیل شده و به نظر می‌رسید به طور تصادفی در کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند . او در اشعارش از ترکیبات و تصاویری همچون «گل یخ»، «پرنده شیشه‌ای» و «باغ‌های فلزی» استفاده می‌کرد که به خلق تصاویر غریب‌تر و تجریدی‌تر منجر می‌شد.[۶]

آثار برجسته

کتاب‌های احمدرضا احمدی

مجموعه‌های شعر

احمدی در طول زندگی خود مجموعه‌های شعر متعددی منتشر کرد. از جمله آثار معروف او می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

  • «قافیه در باد گم می‌شود»
  • «بر دیوار کافه»
  • «عاشقی بود که صبحگاه دیر به مسافرخانه آمده بود»
  • «آپارتمان، دریا

ادبیات کودک و نوجوان

احمدی همچنین در زمینه ادبیات کودک و نوجوان فعال بود و کتاب‌های متعددی در این حوزه منتشر کرد. از جمله آثار او در این زمینه می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

  • «ماهی قرمز، ماهی طلایی»
  • «دخترک، آینه‌ها، مادر»
  • «رنگین‌کمان پشت باغ ما»[۲]

نمونه‌هایی از اشعار

احمدی اشعار متعددی با مضامین مختلف سروده است. در ادامه به برخی از اشعار معروف او اشاره می‌شود:

احمدرضا احمدی، شاعر موج نو

این چه رنجی است

چه رنجی است

خوابیدن زیر آسمانی

که نه ابر دارد نه باران

از هراس از کلمات

هر شب خواب‌های

آشفته می‌بینیم

به این جهان آمده‌ایم

که تماشا کنیم

صندلی‌های فرسوده و رنگ باخته

سهم ما شد

انتخاب ما مرواریدهای رخشان

بوداِکولالیا - آرشیو شعر جهان

این شعر در سایت اکولالیا منتشر شده است.[۷]

دیگر عمر ما تکرار نمی‌شود

صبح تو بخیر

که ساعت حرکت قطار را به من غلط گفتی

که من بتوانم یک روز دیگر در کنار تو باشم

دوستان من ساعت حرکت قطار را

در شب گذشته به من گفته بودند

بر شانه‌های تو خزه و خزان روییده بود

تو توانستی با این شانه‌های مملو از خزه و خزان

سوار قطار شوی

دستان‌ات را تا صبح نزد من

به امانت نهادی

نان را گرم کردی به من دادی

دیگر در سکوت تو کنار میز صبحانه

ما طلاها و سنگ‌های فیروزه‌ی جهان را

تصاحب کردیم

سکوت تو را چون مدالی گرم و نایاب

بر سینه آویختم

هر روز در آینه به این سکوت خیره می‌شدم.[۷]

منابع