بنیتو موسولینی
بنیتو موسولینی، با نام کامل بنیتو آمیلکاره آندرهآ موسولینی، (زادهی ۲۹ ژوئیه ۱۸۸۳ درگذشت ۲۸ آوریل ۱۹۴۵)، بنیانگذار فاشیسم، معروف به دوچه Il Duce (رهبر)، در روستای دوویادی پرداپیوی ایتالیا متولد شد. نام پدرش آلساندرو موسولینی، آهنگر و مادرش روزا موسولینی، معلم مدرسه بود. پدرش یک مارکسیست متعصب و مادرش یک کاتولیک بود. موسولینی در کارگاه پدرش به او در کار آهنگری کمک میکرد و تحت تاثیر افکار پدری مارکسیست که بیشتر مواقع مبلغ تفکرات ناسیونالیستی هم بود، قرار داشت. در سال ۱۹۰۲ برای کار به کشور سویس رفت و به دلیل فعالیتهای سوسیالیستی در ارتباط با کلارا زتکین از آن کشور اخراج شد. او سپس به عنوان مسئول روزنامه حزب سوسیالیست محلی ایتالیا به نام کارگران آینده در تورینو به فعالیت پرداخت. او در این زمان با چزاره باتیستی سیاستمدار و روزنامهنگار مشهور ایتالیایی آشنا شد و موافقت نمود که در روزنامه او به نام مردم به عنوان ویراستار و نویسنده فعالیت نماید.[۱]
همسر او به نام لدا السر (که در یکی از روستاهای اطراف تورنتو متولد شدهبود) در سال ۱۹۱۵ برای او فرزند پسری به دنیا آورد. او سپس در جنگ اول به عنوان سرباز مشغول به خدمت شد و در سال ۱۹۱۷ خدمت او به پایان رسید. پس از پایان خدمت، در ارتش متفقین مشغول به کار شد. اطلاع دقیقی از دوران خدمت سربازی او در ارتش ایتالیا و ارتش متفقین وجود ندارد.
پس از پایان جنگ او از حزب سوسیالیست به سوی فاشیسم گرایش یافت و در سال ۱۹۱۹ در تظاهرات فاشیستهای میلان که متشکل از ۲۰۰ عضو بود شرکت کرد و به عضویت حزب درآمد. او به سرعت در سازمان حزب ترقی کرد و نسبت به سازماندهی پیراهن مشکیها که بازوی نظامی حزب بودند اقدام نمود. وی همچنین در همین زمان با مارگاریتا سارفاتی که یک یهودی طرفدار فاشیسم بود و ملقب به مادر یهودی فاشیسم بود، آشنا شد.
موسولینی دراکتبر سال ۱۹۲۲ با ترتیب دادن یک تظاهرات فاشیستی در رم ، ویکتور امانوئل سوم پادشاه ایتالیا را وادار به واگذاری پست نخستوزیری به خود نمود. او پس از رسیدن به قدرت اقدام به احداث جاده، راه آهن و خشک کردن باتلاقها کرد. موسولینی در اندیشه احیای امپراطوری روم باستان بود.
در سال ۱۹۲۶ با اعزام ژنرال گراتزیانی، (رودولفو گراتزیانی یکی از ژنرالهای موسولینی که در پایان جنگ جهانی دوم به ارتکاب جنایات جنگی متهم شد و در دو جنگ ایتالیا برای استعمار شمال آفریقا در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ میلادی، به «قصاب» معروف شد.) به لیبی نسبت به آغاز استعمار آن کشور اقدام نمود و در ماه می سال ۱۹۳۶ با حمله به اتیوپی و فتح آدیسآبابا پایتخت آن کشور و حمله به اریتره و سومالی، مستعمرات شرق آفریقای ایتالیا را بنا نهاد. در جنگ داخلی اسپانیا موسولینی و هیتلر بصورت مشترک با ارسال کمکهای تسلیحاتی و مستشاران نظامی به تجهیز ژنرال فرانکو اقدام نمودند. او و هیتلر در بحرانهای سودتلند، آنشلوس ( الحاق اتریش به آلمان )، چکسلواکی، و لهستان و با ایجاد پیمان محور رم – برلین اروپا را بسوی جنگ هدایت کردند.
با گسترش جنگ، ایتالیا با حمله به آلبانی، یونان، و یوگسلاوی و در شمال آفریقا با حمله به نیروهای انگلیسی در مصر، تقریبا در تمام جبههها با ناکامی مواجه شد. پس از نبرد العلمین نیروهای محور قابلیتهای رزمی خود را از دست دادند و سرانجام با حمله به سیسیل، خاک ایتالیا مورد حمله مستقیم ارتش متفقین قرار گرفت جنگ در خاک ایتالیا و شکستهای پی در پی، نارضایتی عمومی را در این کشور افزایش داد و نبردهای آنزیو و مونت کاسینو که از شدیدترین نبردهای جنگ ایتالیا بودند هرج و مرج و افزایش نفرت از دیکتاتور را به همراه آورد. او از کار برکنار شد و در یک منطقه کوهستانی واقع در شمال ایتالیا به نام «لانه عقاب» در کوه «گران ساسو» تحت نظر قرارگرفت. اما اتو اسکورزینی و تیم کماندوی آلمانی در یک عملیات ماجراجویانه او را ربودند و یک دولت دستنشانده آلمان در شمال ایتالیا به رهبری دوچه تشکیل دادند.
موسولینی پس از فرار از زندان به کمک آلمانها چند تن از سران رژیم سابق فاشیسم از جمله داماد خودش، کنت چیانو وزیر امور خارجه ایتالیا را اعدام کرد. سرانجام با پیشروی متفقین او در حالی که تلاش میکرد به کشور سویس پناهنده شود همراه با معشوقهاش کلارا پتاچی توسط پارتیزانهای ایتالیا به رهبری لوئیجی لونگو دستگیر، محاکمه و روز ۲۸ آوریل ۱۹۴۵ اعدام شد. جسد آن دو را بطور وارونه در میلان از سیم خاردار آویزان نمودند.
گاهشمار زندگی موسولینی
بنیتو موسولینی، در ۲۹ جولای ۱۸۸۳ در روستای دوویادی پرداپیو متولد شد. نام پدر او آلساندرو موسولینی یک آهنگر و مارکسیستی پرشور و مادرش رزا موسولینی یک معلم مدرسه ابتدایی و کاتولیک بود. پدر بنیتو در ناحیهای که از نظر تاریخی یک منطقهی انقلابی شناختهمیشد، یک فرد انقلابی بود. او پسر خود را به یاد «بنیتو هوارز» قهرمان آزادی مکزیک، بنیتو نامید. [۲]خانواده موسولینی درآمد چندانی نداشت، در خانه آنها کتاب زیاد بود و بنیتو مطالعه را دوست داشت. بنیتو بدخلق بود و به ندرت میخندید و دوستی نداشت. بنیتو زورگو و خشن بود دوست داشت با دیگر بچهها دعوا راه بیندازد. او مینویسد:
«بارها با سری که سنگ خورده و شکسته، خونین و مالین به خانه برگشتم. ولی بلد بودم که چطور از خودم دفاع کنم.»
مادرش را که به او میگفت کارهای بزرگی از او بر میآید، میپرستید.
در سال ۱۹۲۸ در زندگینامهاش نوشت:
«بیش از هر کش مادرم را دوست داشتم. او خیلی آرام و مهربان و درعین حال نیرومند بود... مادرم نه تنها ما را بزرگ میکرد، بلکه در دبستان هم درس میداد. حتی در آن زمان که درک و فهمم از انسانها زیاد نبود، غالبا فکر میکردم کار او چقدر وفادارانه و صبورانه است. تنها ترس من ناخشنود کردن او بود.»
موسولینی در مدرسه دانشآموزی ضعیف بود و به همین علت از مدرسه اخراج شد و به یک مدرسهی شبانهروزی در فانزای ایتالیا رفت، در آنجا هم به علت چاقو زدن به هم کلاسی خود مجدداً اخراج شد، پس از اخذ دیپلم از یک مدرسهی جدید، مدت کوتاهی به عنوان آموزگار «جایگزین» به انجام وظیفه پرداخت.
موسولینی سوسیالیست
بنیتو موسولینی در سال ۱۹۰۲، برای فرار از خدمت سربازی به سوئیس رفت و در آن جا بود که با بسیاری از سوسیالیستها منجمله کلارا زتکین همپیمان شد. موسولینی در سال ۱۹۰۴ به ایتالیا بازگشت و فعالیت خود را به عنوان روزنامهنگار در روزنامهی سوسیالیستی آوانتی "AVANTI" آغاز کرد. وی خیلی زود به یک سوسیالیست معروف در ایتالیا تبدیل شد و شروع به ترویج دیدگاههای خود برای جنگ بر علیه آلمان در جنگ جهانی اول کرد.
سوسیالیستهایی که مخالف مداخله در جنگ بودند این نظریات را نپذیرفتند. موسولینی به زودی از سوسیالیسم جدا شد و روزنامهی خود را با نام پوپولو دِ ایتالیا "Il Popolo d'Italia" راهاندازی کرد. موسولینی خود را یک روشنفکر میدانست، علایق وی در زمینه فلسفه اروپایی به سورل، فوتوریست ایتالیایی به نام فیلیپو تومازو مارینتی، سوسیالیست فرانسوی گوستاو هروه، آنارشیست ایتالیایی اریکو مالاتستا و فیلسوفان آلمانی فریدریش انگلس و کارل مارکس بود.
موسولینی زبانهای فرانسوی و آلمانی را به صورت خودآموز فراگرفته بود و دست نوشتههایی از نیچه، شوپنهاور و کانت را به زبان ایتالیایی ترجمه کرد.
در سپتامبر ۱۹۱۱، موسولینی در شورشی که توسط سوسیالیستها بر علیه جنگ ایتالیا در لیبی هدایت شد، مشارکت کرد. او با خشم «جنگ امپریالیستی» ایتالیا در لیبی را محکوم کرد، کاری که برای وی پنج ماه زندان به ارمغان آورد. پس از آزادی، به اخراج ایوانوئه بونومی و لئونیدا بیسولاتی از حزب سوسیالیست کمک کرد؛ چرا که آنان را دو تجدیدنظرطلبی میدانست که از جنگ حمایت کردند.
موسولینی با انتصاب به سِمت سردبیری روزنامه حزب سوسیالیست به نام !Avanti (به پیش!) پاداش کارهایش را دریافت. وی، تیراژ روزنامه را از ۲۰٬۰۰۰ به ۱۰۰٬۰۰۰ رساند.
جان گانتر در ۱۹۴۰ وی را «یکی از موفقترین روزنامهنگاران در قید حیات» نامید؛ موسولینی در همان حال که راهپیمایی به سوی رُم را سازمان میداد یک گزارشگر پُرکار نیز بود و تا سال ۱۹۳۵ برای بنگاه خبری هرست مطلب مینوشت. موسولینی به قدری با نوشتارهای مارکسیستی آشنا بود که نه تنها در نوشتههای خودش از شناخته شدهترین آثار مارکسیستی نقل قول میکرد بلکه از آثار کمتر شناخته شده نیز استفاده میکرد. در این دوران موسولینی خود را یک مارکسیست میدانست و مارکس را به عنوان «بزرگترین نظریهپرداز سوسیالیسم» میدانست. در این دوره، موسولینی گاهی از نام مستعار "Vero Eretico" (مرتد بیریا) بهره میگرفت.
در سال ۱۹۱۴، قتل فرانتس فردیناند ولیعهد اتریش آغاز جنگ جهانی اول را رقم زد. در ۳ آگوست ۱۹۱۴، دولت ایتالیا اعلام کرد که کاملا بیطرف باقی خواهدماند.
موسولینی در ابتدا از موضع خود به عنوان سردبیر Avanti استفاده کرد! از همکاران سوسیالیست بخواهید که از دولت در موضع بیطرفی خود حمایت کنند. موسولینی یک دکترین پایهای سوسیالیسم یعنی مساواتخواهی را رد کرد و تحت تاثیر اندیشههای ضدمسیحی نیچه به ویژه خدا مردهاست قرارداشت و باور داشت که اندیشههای نیچه سوسیالیسم را نیرومند خواهد ساخت. نوشتههای وی نشان داد که سرانجام او مارکسیسم و مساواتخواهی را به سود مفهوم ابرانسان نیچه و ضدیت وی با مساواتخواهی رها ساختهاست.
دیدگاه موسولینی درباره جنگ به زودی تغییر کرد. در سپتامبر ۱۹۱۴، موسولینی چندین مقاله به حمایت از کسانی که از ورود ایتالیا به جنگ پشتیبانی میکردند، نوشت. سرمقالههای موسولینی موجب ترس و وحشت در میان سوسیالیستها شد و در نوامبر ۱۹۱۴، پس از جلسه حزب، او به طور رسمی از حزب سوسیالیست اخراج شد.[۲]
موسولینی و فاشیسم
پس از پایان جنگ او از حزب سوسیالیست به سوی فاشیسم گرایش یافت و در سال ۱۹۱۹ در تظاهرات فاشیستهای میلان که متشکل از ۲۰۰ عضو بود شرکت کرد و به عضویت حزب درآمد. موسولینی با وجود هوش بالا، خلق و خوی تند و خشنی داشت و خودخواه بود. او در روزنامهی خود به حمایت از جنگ ادامه داد. هنگامی که ایتالیا در جنگ علیه آلمان به متفقین پیوست، موسولینی به عنوان سرباز داوطلب وارد ارتش ایتالیا به نام ""Esercito شد و مدتی بعد سرجوخه شد، ولی در سال ۱۹۱۷ به علت زخمهای نارنجک مرخص شد. پس از جنگ موجی از ناسیونالیسم در سراسر ایتالیا به راه افتاد و بسیاری از مردم شروع به تشکیل گروههای محلی، کوچک و ملیگرا کردند.
موسولینی در ۲۳ مارس ۱۹۱۹ شخصا این گروهها را به یک سازمان ملی واحد تحت رهبری خودش تبدیل کرد و این گروه جدید را با نماد روم باستان که پرچمی با تبری در مرکز آن بود، Fasci di Combattimento یا حزب فاشیست نامید.
موسولینی نخستوزیر
موسولینی دراکتبر سال ۱۹۲۲ با ترتیب دادن یک تظاهرات فاشیستی در رم ، ویکتور امانوئل سوم پادشاه ایتالیا را وادار به واگذاری پست نخستوزیری به خود نمود. او پس از رسیدن به قدرت اقدام به احداث جاده، راه آهن و خشک کردن باتلاقها کرد. موسولینی در اندیشه احیای امپراطوری روم باستان بود.
در سال ۱۹۲۶ با اعزام ژنرال گراتزیانی، (رودولفو گراتزیانی یکی از ژنرالهای موسولینی که در پایان جنگ جهانی دوم به ارتکاب جنایات جنگی متهم شد و در دو جنگ ایتالیا برای استعمار شمال آفریقا در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ میلادی، به «قصاب» معروف شد) به لیبی نسبت به آغاز استعمار آن کشور اقدام نمود و در ماه می سال ۱۹۳۶ با حمله به اتیوپی و فتح آدیسآبابا پایتخت آن کشور و حمله به اریتره و سومالی، مستعمرات شرق آفریقای ایتالیا را بنا نهاد. در جنگ داخلی اسپانیا موسولینی و هیتلر بصورت مشترک با ارسال کمکهای تسلیحاتی و مستشاران نظامی به تجهیز ژنرال فرانکو اقدام نمودند. او و هیتلر در بحرانهای سودتلند، آنشلوس ( الحاق اتریش به آلمان )، چکسلواکی، و لهستان و با ایجاد پیمان محور رم – برلین اروپا را بسوی جنگ هدایت کردند. موسولینی در طول زندگی از بیشتر مردم فاصله میگرفت. او هیچ دوست نزدیکی نداشت. به هیچ کس اعتماد نمیکرد و حتی سلام رومی را گسترش داد تا جانشین دست دادن شود، او از تماس با بیشتر مردم اکراه داشت. موسولینی میگفت: رهبر نه همتا دارد، نه دوست و هیچ کس را محرم راز خود نمی کند. از سال ۱۹۲۴ موسولینی پارلمان ایتالیا را بدل به وجودی بیخاصیت کرد، تعداد شرکتکنندگان در انتخابات عمومی را کم کرد و به سانسور مطبوعات پرداخت، اتحادیههای کارگری را منحل ساخت و کارگران را از حق اعتصاب محروم و سایر احزاب سیاسی را از دور خارج کرد. دستگاه پلیس مخفی ایجاد و دادگاههای مخصوصی برای محاکمه مخالفین حکومتش تاسیس کرد. تعدادی از سران باند مافیای سیسیل را بازداشت کرد.
موسولینی و جنگجهانی دوم
با نزدیک شدن جنگ جهانی دوم او افراد خود را بر خلاف میل آنها به جنگ وادار کرد و اگر چه او به مدت ۱۵ سال آمادهباش نظامی را آموزش داد، اما هنگامی که هیتلر به لهستان حمله کرد ارتش او کاملاً آماده نبود. موسولینی پس از سقوط فرانسه با این تصور که جنگ بیش از چند هفته طول نمیکشد اعلام جنگ کرد.
ایتالیا در تمام جبههها متحمل شکست شد. زمانی که رم و دیگر شهرهای بزرگ ایتالیا زیر بمباران متفقین بود موسولینی با هیتلر ملاقاتی انجام داد تا کاری انجام دهند.
در این زمان موسولینی از مقام فرماندهی کل قوا عزل شد و ارتش را به پادشاه سپرد. او حمایت حزب خود و بسیاری از ایتالیاییها را از دست دادهبود. به دنبال ورود انگلستان و آمریکا به ساحل سیسیل، بسیاری از دستیاران موسولینی در نشست شورای بزرگ فاشیست در ۲۵ ژوئیهی ۱۹۴۳ به مخالفت با او برخاستند. و این مخالفت فرصتی را در اختیار پادشاه قرار داد تا دستور برکناری و دستگیری موسولینی را صادر کند. پادشاه ویکتور امانوئل سوم فیلدمارشال پیدرو بادگلیو را به عنوان نخست وزیر جدید ایتالیا منصوب کرد.
نجات موسولینی توسط آلمانها
چند ماه بعد موسولینی توسط آلمانیها از اقامتگاهش در بالای کوهی در ایتالیا آزاد شد. او به شمال ایتالیا رفت و در آن جا کوشید تا یک دولت فاشیست جدید و دستنشانده آلمان را ایجاد کند. موسولینی تحت فشارهای هیتلر و چند فاشیست وفادار که دولت جمهوری سالو را تشکیل دادند تسلیم شد و نقشهی اعدام کسانی را که به او خیانت کردهبودند کشید. او به عنوان رئیس دولت و وزیر امور خارجه برای جمهوری اجتماعی ایتالیا انتخاب شد، در این زمان او خاطرات بسیاری نوشت. روزنامهی دا کاپو (Da Capo) زندگینامهی شخصی و خاطرات او را با عنوان "صعود و سقوط من" تلفیق و منتشر کرد.
سرانجام موسولینی
موسولینی و همراهانش در نزدیکی روستای دونگو بازداشت شدند. آنها سعی داشتند به منظور فرار به اسپانیا با هواپیمایی از سوئیس بروند. موسولینی با ارتش فراری آلمان مسافرت میکرد. او سعی کرد با پوشیدن یک لباس نظامی آلمانی فرار کند. پس از چندین تلاش نا موفق آنها به کومو رسیدند. آنها در نهایت به مزگرا بردهشدند جایی که آخرین شب خود را با خانوادهی دیماریا سپری کردند.
موسولینی و پتاچی را روز بعد به روستای جیولینو دی مزگرا بردند و در آن جا به ضرب گلوله اعدام کردند.
روز ۲۸ آوریل ۱۹۴۵ کمیتهی آزادیبخش ملی به کلونل والریو دستور داد تا حکم را اجرا کند. نام واقعی کلونل والریو والتر اُدیسیو بود. او موسولینی، پتاچی و فاشیستهای دیگر را درکامیونهایی به روستای جیولینو دیمزگرا برد و در آنجا پتاچی موسولینی را در آغوش گرفت و مانع از رفتن او شد. پتاچی تیر خورد و هنگامی که بدن شل و بیجان او بر روی زمین افتاد موسولینی پیراهن خود را باز کرده و فریاد زد، "تیر را به سینهی من شلیک کنید!" و اُدیسیو تیر را به سمت سینهی او نشانه رفت. موسولینی افتاد، اما نمرد.
اُدیسیو به موسولینی که به سختی نفس میکشید نزدیک شد و گلولهی دیگری را در سینهی او خالی کرد. روز بعد برای مشاهدهی عموم اجساد بیجان موسولینی و فاشیستهای دیگر به صورت وارونه از سقف ایستگاه پمپ بنزین آویزان و از پایین توسط مردم شهر سنگباران شد.
برندا هاوگن نویسنده کتاب «بنیتو موسولینی دیکتاتور فاشیست ایتالیا» نوشت:
«او هیچ گاه بر سر عقیدهای محکم نایستاد. هرجا که به نفعش بود نظرات و عقاید خود را عوض کرد. در سرتاسر زندگی بسته به این که مخاطبش که باشد یا این که به این باور برسد که تغییر مشی سیاسی قدرت بیشتری در اختیارش میگذارد، خط مشی خود را عوض میکرد.»
سخنان موسولینی
گزیدهای از سخنان موسولینی:
"ستارهی من سقوط کرده، دیگر هیچ انگیزهی مبارزهای در من باقی نماندهاست. من کار و تلاش میکنم، در حالی که میدانم تمام اینها یک نمایش مضحک است. . . من چشم به پایان این تراژدی دوختهام و به طرز عجیبی از همه چیز فاصله گرفتهام، از بازیگری هیچ نمیدانم. احساس میکنم من آخرین تماشاگر هستم".
موسولینی راجع به انگلیسیها اینگونه میگفت:
«یک مشت خوک که فقط با هوسشان فکر میکنند.»
«انگلیسیها همیشه از افرادی که از اقشار پاییندست به مراتب بالا رسیده باشند، متنفر هستند.»
نظر موسولینی در باره اسپانیاییها:
«اسپانیاییها هم افراد بیمصرف، تنبل و بیخاصیتی بودند که خونشان با خون اعراب مخلوط شدهبود. رهبر آنها، فرانکو نیز یک احمق بود که در جنگهای داخلی کشورش باید به سادگی پیروز میشد اما نبردها را به راحتی واگذار میکرد!»
نظر موسولینی در باره فرانسویها:
فرانسویها بدترین مردم اروپا هستند. آنها افراد فاسد و منحطی بودند که با آبله گیج و با روزنامههای آزاد، مسموم شدهبودند.
«فرانسویها کاملا از دست رفته و مردمی تهوعآور هستند.»
فرانسویها پسران ناخوانده ناپلئون بودند. او خود را یک فرزند بحق ناپلئون میدانست.[۳]
منابع
- ↑ زندگینامه موسولینی سایت تاریخ ما
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ سرگذشت عجیب موسولینی نوشته میلتون براکر ص ۱۲۴ کتاب از ولگردی تا دیکتاتوری
- ↑ دفتر خاطرات کلارا پتاچی