حسن صباح

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
حسن صباح
حسن صب....JPG
حسن صباح
زادروز۴۴۵هجری‌قمری
قم یا ری
درگذشت۶ ربیع‌الثانی ۵۱۸هجری‌قمری
قلعه الموت
محل زندگیقلعه الموت
ملیتایرانی
تابعیتایرانی
پیشهسیاستمدار و رهبر جنبش اسماعیلیه
شناخته‌شده برایمردم ایران و جهان
نقش‌های برجستهرهبر و بنیانگذار مذهب اسماعیلیان ایران
مخالفانحکام سلجوقی
دیناسلام
مذهباسماعیلیه
منصبرهبر اسماعیلیان ایران

حسن صباح، با اسم کامل حسن‌بن علی‌بن جعفر صباح حمیری (زاده ۴۴۵-ه‍.ق- درگذشته ۶ ربیع‌الثانی ۵۱۸-ه‍.ق، قلعه الموت) بنیان‌گذار دولت اسماعیلیان الموت در فلات کشور ایران، حجت، امام و داعی بزرگ مذهب اسماعیلیه نزاری بود. حسن صباح در شهر ری بزرگ شد. او شیعه دوازده امامی بود. حسن صباح در سن ۱۷ سالگی با تعالیم اسماعیلیه آشنایی پیدا کرد و سرانجام به مذهبت اسماعیلیان گروید. حسن صباح از مخالفان سرسخت تسلط اعراب بر ایران بود. وی جهت تعالیم بیشتر به قاهره و اسکندریه سفر کرد. حسن صباح پس از بازگشت به ایران، ۹ سال به عنوان داعی اسماعیلی، به نقاط مختلف ایران سفر کرد. وی در همین دوره، سیاست‌های خود را طرح نمود. حسن صباح برای مبارزه و شورش علیه سلجوقیان به‌دنبال مکان مناسبی به‌منظور استقرار پایگاه عملیاتی خود بود. وی سرانجام قلعه الموت را در منطقه رودبار انتخاب کرد. تسخیر قلعه الموت سرآغاز مرحله قیام مسلحانه اسماعیلیان علیه سلجوقیان بود. نخستین شرط ورود به مسلک فداییان اسماعیلیه این بود که باید داوطلب، مرد، جوان، مجرد و بدون فرزند باشد. پس از قتل نزار، امام اسماعیلیان نزاری، نزاریان حسن صباح را به‌عنوان حجت امام غایبشان پذیرفتند. وی توانست دولت نزاریه را در ایران تأسیس و در آن دوران پرآشوب، رهبری کند. حسن صباح متکلم، منجم، فیلسوف، مدبر و مسلط به ریاضی، به‌ویژه هندسه بود. حسن صباح نسبت به امور نظامی و سیاسی آگاهی و تسلط داشت و به‌خوبی از عهده‌ی آن‌ها برمی‌آمد. حسن صباح در ادامه تسخیر قلعه الموت، نفوذ خود را در تمامی رودبار و مناطق مجاور آن در دیلم گسترش داد؛ و مردم بیشتری را به مذهب اسماعیلی درآورد. وی هم‌چنین قلعه‌های دیگری را تسخیر کرد و یا ساخت. حسن صباح در قلعه الموت کتابخانه مهمی ایجاد کرد که مجموعه کتاب‌ها و ابزارهای علمی آن تا هنگام حمله مغول به ایران و تخریب قلعه الموت گسترش یافت. حسن صباح محققی ماهر، سخنوری نافذ و پیشوایی تأثیرگذار بود، به‌طوری که زندگی زاهدانه‌ی او الگوی دیگر نزاریان شده‌ بود و هواداران او بسیار به او دلبستگی داشتند و حسن صباح را سیّدنا می‌خواندند. حسن صباح هم‌چنین به زبان لاتین و یونانی نیز آگاهی داشت. حسن صباح زبان فارسی را زبان اسماعیلیان اعلام کرد. این تصمیم منجر شد که برای چندین قرن تمامی متون اسماعیلیه در ایران، افغانستان، سوریه و آسیای مرکزی از عربی به فارسی رونویسی شود. حسن صباح سرانجام به‌دنبال بیماری کوتاهی، در ششم ربیع‌الثانی ۵۱۸-ه‍.ق، درگذشت. پیکر وی را در نزدیکی قلعه الموت به خاک سپردند. پس از درگذشت حسن صباح هفت نفر از جانشینان وی در قلعه الموت تا سال ۶۵۴-ه‍.ق، حکمرانی داشتند؛ و در همان سال پس از دو قرن مبارزه و مقاومت، در زمان رکن‌الدین خورشاه آخرین فرمانروای اسماعیلیان الموت، این سرزمین توسط هلاکوخان مغول تسخیر و تخریب گردید.

گاه‌شمار زندگی حسن صباح

حسن صباح در قم یا شهر ری متولد شده است؛ و کودکی او مقارن با پادشاهی سلطان مسعود غزنوی ۴۳۳–۴۲۱-ه‍.ق، بوده است. پدر حسن صباح، علی‌بن محمد‌بن جعفر‌بن حسین‌بن محمد‌بن صباح حمیری، عرب یمنی‌تبار از مردم کوفه بود که از کوفه به قم و سپس به ری مهاجرت کرد.[۱]

حسن صباح در شهر ری که پس از شهر قم، مرکز مهم دیگری برای تعالیم شیعه دوازده امامی و فعالیت‌های داعیان اسماعیلی بود، به عنوان شیعه دوازده امامی تعلیم و تربیت یافت. درباره تولد و دوران جوانی حسن صباح اطلاعات زیادی در دست نیست.[۲]

گرویدن به مذهب اسماعیلیه

حسن صباح در ۱۷ سالگی از طریق یکی از داعیان اسماعیلی به‌نام امیره ضَراب، با تعالیم اسماعیلیه آشنایی پیدا کرد. او سپس از داعی دیگری به‌نام ابونصر سراج، معلومات بیشتری کسب کرد؛ و سرانجام به مذهب اسماعیلی گروید. حسن صباح سپس نسبت به امام اسماعیلی زمان یعنی خلیفه فاطمی، مستنصرباللّه، سوگند پیمان به جای آورد. روایت مبنی بر هم‌کلاس بودن حسن صباح با خواجه نظام‌الملک و عمر خیام سند تاریخی ندارد و برخی آن را افسانه می‌دانند.[۲]

مذهب اسماعیلیان

حسن صباح از مخالفان سرسخت تسلط اعراب بر ایران بود. مذهب حسن صباح و پیروانش اسماعیلیه بود که شاخه‌ای از پیروان امامان است، با این تفاوت که اسماعیلیان به هفت امام اعتقاد دارند؛ و امامت را پس از امام جعفر صادق حق فرزند وی اسماعیل دانسته و او را امام زمان و امام آخر می‌دانند. مرکز قدرت اسماعیلیان در مصر بود که خلفای فاطمی مصر این مذهب را در این کشور رسمی اعلام کرده بودند.[۳]

نزاریان

حسن صباح سفرهای زیادی برای تبلیغ مذهب اسماعیلیه به نواحی مختلف ایران انجام داد. با گسترش تفکرات شیعی در کشور مصر، دولت شیعه فاطمیان به قدرت رسید. درگیری‌ها بر سر قدرت باعث شد که در میان فاطمیان انشعابی به وجود آید. این گروه منشعب شده که خواهان به قدرت رسیدن پسر بزرگ خلیفه مستنصر فاطمی، نزار بودند، به نزاریان مشهور شدند. حسن صباح در این میان از نزاریان محسوب می‌شود.

داعیان سخنور حسن صباح، در میان شهرها به‌طور مخفیانه دولت و فرقه او را تبلیغ می‌کردند. حسن صباح و یارانش در قلعه‌های دوردست، مرتفع و استراتژیک بودند؛ و مأمورانش کارگزاران حکومت وقت را ترور می‌کردند.[۲]

ارتقاء حسن صباح

در سال ۴۶۴ ه‍.ق، هنگامی که ابن‌عطّاش رهبر اسماعیلیانِ سرزمین‌های سلجوقی به شهر ری آمده بود، حسن صباح توجه وی را به خودش جلب کرد. ابن‌عطّاش که متوجه قابلیت و استعداد حسن صباح شده بود، در سلسله مراتب دعوت اسماعیلیه، مقامی به وی عطا کرد. حسن صباح در سال ۴۶۷ ه‍.ق، به‌همراه ابن‌عطّاش به اصفهان، مرکز مخفی دعوت اسماعیلیه ایران سفر کرد.[۲]

سفر به قاهره

حسن صباح به توصیه ابن عطاش در سال ۴۶۹ه‍.ق، به قاهره که پایتخت فاطمیان بود، سفر کرد تا تعالیم بیشتری ببیند. او در ماه صفر سال ۴۷۱، وارد قاهره شد؛ و سپس به اسکندریه رفت اما مستنصر بالله را ندید. وی در ماه ذی‌حجه سال ۴۷۳ه‍.ق، به اصفهان بازگشت.[۲]

سفر به نقاط مختلف ایران

حسن صباح پس از بازگشت به ایران، ۹ سال به عنوان داعی اسماعیلی، به نقاط مختلف ایران سفر کرد. وی در همین دوره، سیاست‌های خود را طرح نمود؛ و قدرت نظامی سلجوقیان را در مناطق مختلف مورد ارزیابی قرار داد. حسن صباح حدوداً تا سال ۴۸۰ه‍.ق، شهرهای سواحل دریای مازندران، به‌ویژه منطقه کوهستانی دیلم را مورد توجه خود قرار داده بود. این منطقه از قدیم پناهگاهی برای علویان و شیعیان محسوب می‌شد؛ و از مراکز قدرت سلجوقیان در مرکز و مغرب ایران دور بود.[۲]

قلعه الموت، مرکز شورش

نمایی از قلعه الموت
نمایی از قلعه الموت

حسن صباح برای شورش علیه سلجوقیان نقشه می‌کشید؛ و به‌دنبال مکان مناسبی برای استقرار پایگاه عملیاتی خود بود. وی سرانجام قلعه الموت را در منطقه رودبار انتخاب کرد.

در آن دوران دعوت اسماعیلی ایران تحت رهبری عبدالملک‌بن عطّاش بود. حسن صباح که داعی دیلم شده بود، سیاست مستقل و خودمختار در پیش گرفت و به تحکیم و تقویت دعوت در شمال ایران پرداخت. وی برای تصاحب الموت در نزدیکی شهر قزوین که در آن هنگام در دست کارگزاران سلجوقیان بود، شماری از داعیان مطیع خود را به آن منطقه فرستاد تا اهالی آن‌جا را به کیش اسماعیلی درآورند. او هم‌زمان اسماعیلیان را از نواحی دیگر فراخواند؛ و در الموت مستقر ساخت.[۲]

ورود حسن صباح به قلعه الموت

د رسال ۴۸۳-ه‍.ق، حسن صباح سرزمین الموت را که کلید دروازه‌ی دیلمان می‌شد؛ و مکانی صعب‌العبور و تسخیرناپذیر با استحکامات طبیعی کوهستان بود، به‌عنوان پایگاه و مرکز مبارزه و تبلیغ در ایران انتخاب کرد. نخستین ورودگاه او به قلعه الموت، دره‌ی اندج بود. حسن صباح الموت را بلده‌الاقبال و قلعه الموت را الملک‌الله نامید.[۱]

حسن صباح در ماه رجب ۴۸۳ه‍.ق، مخفیانه وارد قلعه‌ی الموت شد. او تا مدتی هویت خود را پنهان می‌کرد؛ و تحت عنوان معلمی به نام دهخدا، به کودکان محافظان قلعه درس می‌داد. وی هم‌چنین بسیاری از محافظان را به کیش اسماعیلی درآورد.

هنگامی‌که پیروان حسن صباح در داخل و خارج قلعه الموت به تعداد لازم رسیدند، قلعه الموت در پاییز سال ۴۸۳ه‍.ق، به‌آسانی به‌دست او افتاد. تسخیر قلعه الموت سرآغاز مرحله قیام مسلحانه اسماعیلیان علیه سلجوقیان بود.[۲]

تدارکات قلعه الموت

حسن صباح بلافاصله پس از استقرار در قلعه الموت، به بازسازی و توسعه استحکامات و انبارهای آذوقه آن‌جا پرداخت. او به لحاظ دفاعی و مایحتاج، قلعه الموت را چنان تسخیرناپذیر کرد که می‌توانست در برابر محاصره‌های طولانی مقاومت کند.

حسن صباح در ادامه نفوذ خود را در تمامی رودبار و مناطق مجاور آن در دیلم گسترش داد؛ و مردم بیشتری را به مذهب اسماعیلی درآورد. وی هم‌چنین قلعه‌های دیگری را تسخیر کرد و یا ساخت. حسن صباح در قلعه الموت کتابخانه مهمی ایجاد کرد که مجموعه کتاب‌ها و ابزارهای علمی آن تا هنگام حمله مغول به ایران و تخریب قلعه الموت در سال ۶۵۴ه‍.ق، گسترش یافت.[۲]

استحکامات قلعه الموت

قلعه الموت
قلعه الموت

تنها راه ورود به قلعه الموت در منتهای ضلع شمال شرقی، چند متر پایین‌تر از برج شرقی قلعه واقع شده است که کوه‌ هودکان با مسافت نسبتاً زیاد بر آن مشرف است. در این نقطه تونلی در تخته سنگ کنده شده که دارای ۶ متر طول، ۲ متر عرض و ۲ متر ارتفاع است. در دامنه جنوبی کوه قلعه، خندقی به طول تخمینی ۵۰ متر و ۲ متر عرض کنده و آن را از آبی که از داخل قلعه می‌آمده است، پر می‌کرده‌اند تا هیچ راه نفوذی از آن نقطه متصور نباشد. بر روی دامنه‌های دیگر نیز هرجا احتمال بالا رفتن مهاجمان می‌رفته است، خندق‌هایی کنده شده و دیوار بالایی آن‌ها را نیز اُریب برآورده‌اند تا امکان هر عبوری را محدود نماید.[۴]

حمله سلجوقیان به الموت

دیری از گسترش نفوذ حسن صباح نگذشت که نیروهای محلی سلجوقیان، با فرماندهی امیر یورنتاش که اطراف الموت در مالکیت او بود، به قلعه الموت حمله کردند؛ و از این به بعد اسماعیلیان وارد جنگ‌های نظامی طولانی مدتی با سلجوقیان شدند.[۲]

قلعه‌های اسماعیلیان

محصول نزدیک به دو قرن حضور، کار و تلاش اسماعیلیان دراین منطقه، ساختن قلعه‌های فروانی در این منطقه است. نزدیک به ۲۰ قلعه، شهرک و دیده‌بانی دربلندی‌ها، با پرتگاه‌های سهمگین وهولناک باقی مانده از عصر فرمانروایی اسماعیلیه درمنطقه، یادگار ماندگاری ازاین دوران است. معروف‌ترین این قلعه‌ها عبارتند از: قلعه حسن صباح دارالملک الموت، قلعه شیرکوه، نویزر شاه گرمارود، قلعه شمس کلایه، قلعه قسطین لار، قلعه ایلان، شهرک، آوه و قلعه لمبسر در رودبار شهرستان که نایب‌الحکومه و زمستان‌گاه الموت است. مجموعه این سلسله دژها که بر سر راه‌های دسترسی به دره‌ی الموت بنا شده است گستره میراث فرهنگی الموت که همپوشان با قلمرو طبیعی و تاریخی است را تعیین و مشخص کرده است که هسته‌ی اصلی و مرکزی آن، قلعه حسن صباح و میراث فرهنگی وابسته به آن است.[۱]

قلعه طبس

قلعه طبس
قلعه طبس

مهترین قلعه پس از قلعه الموت، قلعه طبس در جنوب خراسان بود که رهبری آن را یکی از یاران وفادار حسن صباح به نام شیرزاد قهستانی برعهده داشت. این قلعه در بلندای کوهی ساخته شده بود که شیب فوق‌العاده تندی داشت؛ و راه ورود به قلعه تا مدتها پنهان بود؛ و کسی نمی‌توانست بدون اجازه‌ی اسماعیلیان وارد قلعه شود. مطابق اسناد تاریخی این قلعه یکی از مقرهای تربیت فداییان مطلق بوده است که برای ترور شخصیت‌های مهم تربیت می‌شده‌اند.[۳]

دولت اسماعیلیه در قهستان

حسن صباح در سال ۴۸۴ه‍.ق، یکی از داعیان به نام حسین قائنی را به قهستان، در جنوب شرقی خراسان فرستاد تا در آن‌جا برای جنبش اسماعیلیان کمک گردآوری کند؛ و در آن منطقه، دومین سرزمین بزرگ اسماعیلیان را برپا کند.[۲]

تقویت و گسترش موقعیت

در سال ۴۸۵ه‍.ق، ملکشاه به روادید خواجه نظام الملک، لشکریانی به نبرد اسماعیلیان به مناطق رودبار و قهستان فرستاد؛ اما این عملیات با مرگ ملکشاه و خواجه نظام الملک در همان سال، ناتمام و بی‌نتیجه ماند. پس از مرگ ملکشاه، پسرانش برای جانشینی ملکشاه به رقابت برخاستند که با این اتفاق حسن صباح فرصت مناسبی برای تحکیم و گسترش موقعیت خود یافت.

سپس اسماعیلیان قلعه‌ی گردکوه و قلعه‌های دیگری را در نواحی دامغان و قسمت‌های شرقی کوه‌های البرز در منطقه قومس، و هم‌چنین چند قلعه را در ناحیه اَرَّجان، منطقه مرزی بین ایالات خوزستان و فارس، تصاحب کردند. در رودبار نیز اسماعیلیان قلعه‌های بیشتری را گرفتند که از همه مهم‌تر لمبه‌سر، در ناحیه علیای شاهرود و در غرب الموت بود.[۲]

نفوذ اسماعیلیان در اصفهان

اسماعیلیان مراقبت خود را به مناطق نزدیک‌تر به پایگاه سلجوقیان در اصفهان نیز بیشتر کردند. حسن صباح از آغاز آگاه بود که پس از ملکشاه دیگر سلطان قدرتمندی نیست که شکست آن نیازمند به سپاهی بزرگ باشد. قدرت سیاسی و نظامی سلجوقیان به‌طور عمده بین فرماندهان بسیاری تقسیم شده بود که هر یک از آنان منطقه‌ای را در مالکیت و حکمرانی خود داشتند.

بر این اساس حسن صباح تلاش کرد تا منطقه به منطقه، از طریق قلعه‌های نفوذناپذیر بر سلجوقیان غلبه کند.[۲]

حسن صباح، حامی نزار

حسن صباح
حسن صباح

حسن صباح چند سالی با اتخاذ سیاست مستقلی رهبری اسماعیلیان سرزمین‌های سلجوقی را برعهده گرفته بود. او نسبت به جانشینی مستنصر باللّه، از دعوی و حقوق پسر ملکشاه، المصطفی لدین‌اﷲ، مشهور به نزار حمایت کرد. نزار ولیعهد مستنصر بود؛ اما فردی به نام افضل که وزیر قدرتمند فاطمی بود، او را از حقوق جانشینی محروم کرده بود. نزار در سال ۴۸۸ه‍.ق، به قتل رسید.

حسن صباح پس از قتل نزار بی‌درنگ مناسبات خود را با دولت فاطمی و دستگاه مرکزی دعوت اسماعیلیه در قاهره که حالا در خدمت دعوت مستعلی درآمده بود، قطع کرد؛ و بدین ترتیب پسر دیگر ملکشاه یعنی المستعلی باﷲ ابوالقاسم احمد را که بر تخت فاطمی نشانده شده بود، به‌عنوان جانشین مستنصر باللّه در امامت به رسمیت نشناخت.

حسن صباح با این تصمیم، دعوت مستقل نزاریه را تأسیس کرد؛ اما در حیات خودش هیچ‌گاه نام جانشین نزار را در امامت فاش نساخت. از این پس بود که اسماعیلیان ایران با نام نزاریه نیز مشهور شدند.[۲]

پیروان حسن صباح حشاشین خوانده می‌شدند، زیرا در آن زمان حشیش به معنی دارو و حشاش به معنی داروفروش بود؛ و حشاشین نیز جمع عربی حشاش است.[۳]

سیاست ترور

در پیش گرفتن سیاست ترور اشخاص مهمِ نظامی، سیاسی و مذهبی نیز واکنشی به عدم متمرکز قدرت سلجوقیان بود. حسن صباح در این قضیه به شیوه‌ای روی آورده بود که پیش از این و در همان زمان نیز گروه‌های مختلف، از جمله غُلات یا افراطیون و خوارج و هم‌چنین خود سلجوقیان به‌کار گرفته بودند، اما این سیاست تماماً به اسماعیلیه ایران و شام نسبت داده می‌شد؛ و به همین خاطر هر قتل و ترور مهمی که در دوره‌ی الموت در سرزمین‌های مرکزی دنیای اسلام رخ می‌داد، آن را به فداییان اسماعیلی نسبت می‌دادند.[۳]

نخستین شرط عضویت

نخستین شرط ورود به مسلک فداییان اسماعیلیه این بود که باید فرد داوطلب، مرد، جوان، مجرد و بدون فرزند باشد؛

اما برای نفرات فدایی اصل دیگری هم بود و آن اینکه:

در نخستین مرحله اخته شود، تا در آینده هیچ‌گونه تمایلی به داشتن زن و فرزند پیدا نکند؛ و حتی به‌دنبال رابطه‌ی موقت برای ارضای غریزه جنسی نباشد. هم‌چنین در گذرگاه انجام مأموریت، دل‌باخته‌ی کرشمه‌ی احتمالی هیچ جنس مخالفی نشود.

اصل ضرورت اخته شدن برای یک فدایی، با وجود این‌که باعث نقص عضو و منجر به محرومیت همیشگی از یک حق طبیعی و مشروع می‌شد، در مسلک فداییان و به‌ویژه از دیدگاه حسن صباح، اصلی تزلزل‌ناپذیر بود؛ و بارها به مناسبت‌هایی از آن دفاع می‌کرد. به‌ویژه وقتی‌که مطلع شد جواد ماسالی، داعی بزرگی که وی را برای صحبت با ترکان خاتون و دعوت کردن او به‌کیش اسماعیلی فرستاده بود، به او خیانت کرده و در پی قتل او و برخی دیگر برآمده است، تا به وصال آن زن زیباروی برسد، ضمن تذکر به زشتی عمل وی گفت:

«کسی که آن‌قدر تبهکار است که درصدد برمی‌آید جانشین امام خویش را با خود امام مسموم کند تا به وصل یک زن برسد، قابل گذشت نیست… از فرصت استفاده می‌کنم و یادآوری می‌نمایم که این واقعه نیز ثابت کرد که نظریه ما دایر بر این‌که بعضی از مردان که برای کارهای خطیر تربیت می‌شوند باید خواجه باشند، درست بوده و هست… من نمی‌گویم که تمام مردان باطنی باید خواجه شوند چون در آن صورت نسل ما از بین می‌رود؛ و صلاح ما در این است که مردان ما ازدواج نمایند تا این‌که نسل باطنی‌ها توسعه به‌هم برساند، ولی عده‌ای به‌خصوص که برای کارهای با زحمت تربیت می‌شوند تا این‌که هوا و هوس آن‌ها را از کار باز ندارد یا اینکه وادار به خیانتشان ننماید…»

ادعای حسن صباح درباره یکی از فداییان اسماعیلی دیگر به‌نام موسی نیشابوری صدق پیدا کرد. موسی نیشابوری جوانی از تحصیل‌کرده‌های نظامیه بغداد بود. او جهت فدایی مطلق شدن به قلعه طبس مراجعه کرد. اما وقتی شیرزاد قهستانی به او ابلاغ کرد که شرط فدایی مطلق شدن این است که مقطوع‌النسل شود، نپذیرفت و این امر را جایز نمی‌دانست. موسی نیشابوری گفت که این کار لزومی ندارد و بدون اخته شدن هم، مرد می‌تواند جلوی هوی و هوس خود بایستد. او به‌هرحال شیرزاد قهستانی را راضی کرد که به همان صورت و بدون مقطوع‌النسل شدن، در قلعه بماند. این ماجرا گذشت تا این‌که مأموریت قتل خواجه نظام‌الملک به او ابلاغ و واگذار شد.

موسی نیشابوری جهت انجام مأموریت، به‌سوی شهر ری که محل اقامت خواجه نظام‌الملک بود، حرکت کرد. وی در بشرویه در کاروانسرایی اقامت کرد، اما دلبسته‌ی دختر صاحب کاروانسرا شد؛ و کار به ازدواج کشید. در شب عروسی، موسی نیشابوری توسط فدایی دیگر به نام یوسف جوینی که به دستور شیرزاد به تعقیب موسی آمده بود، به قتل رسید؛ و خود نیز بر اثر بلعیدن تریاک جان باخت.[۵]

حسن صباح حجت امام غائب

پس از قتل نزار، اسماعیلیان نزاری امامی که به آن اقتدا کنند نداشتند و مانند دوران پیش از فاطمی، بار دیگر دوره غیبت امامشان را تجربه می‌کردند. در چنین شرایطی، حجت، نماینده‌ی تام‌الاختیار امام بود.

در این زمان بود که نزاریان در دوره غیبت، حسن صباح را به‌عنوان حجت امام غایبشان پذیرفتند. حسن صباح نیز که ظهور قریب‌الوقوع امام را پیشگویی می‌کرد، خود را حجت وی می‌دانست.[۲]

مذهب باطنی

پس از دعوی حجت امام غائب بودن حسن صباح، کم‌کم شاخه‌ای از اسماعیلیه به نام باطنی به‌وجود آمد. اما دشمنانشان آن‌ها را ملحد و کافر می‌نامیدند. علت نامیده شدن این شاخه از اسماعیلیه به باطنی، دو مورد ذکر شده است. نخست به‌دلیل این‌که طرفداران حسن صباح دین خود را مخفی می‌کردند به باطنی معروف شده‌اند. دوم این‌که آن‌ها معتقد بودند، آنچه را که در دینشان به آن باور دارند، از باطن قرآن و معانی درونی دین برداشت می‌کنند؛ و بر این اساس باطنی نامیده شده‌اند.[۳]

پایان اسماعیلیه در اصفهان

سلطان محمدبن ملکشاه سلجوقی، مصمم‌تر علیه اسماعیلیان اقدام کرد. او لشکرهای بزرگی به رویارویی با الموت فرستاد و خودش نیز با سپاهیانش قلعه شاه دز را محاصره کرد؛ و سرانجام آن‌جا را در سال ۵۰۰ه‍.ق از اسماعیلیان گرفت؛ و به نفوذ آنان در ناحیه اصفهان پایان داد.[۲]

دوران وقفه

قیام ضدسلجوقی اسماعیلیان ایران تا سال‌های پایان عمر حسن صباح، قوت اولیه خود را از دست داده بود. با وقوع مرگ سلطان محمدبن ملکشاه در ۵۱۱ه‍.ق، سلجوقیان دوباره بر سر جانشینی سلطان وارد منازعات داخلی شدند. این به نزاریان فرصت داد که تا حدودی شکست‌های پیشین خود را جبران کنند.

از سوی دیگر لشکرکشی‌های طولانی سلجوقیان برای عقب‌راندن اسماعیلیان از قلعه‌هایشان ناکام مانده بود؛ و اسماعیلیان توانسته بودند قلعه‌های بسیاری را هم‌چنان در رودبار، قومس و قهستان حفظ و نگهداری کنند. براین اساس، اکنون مرحله‌ی جدیدی آغاز شده بود که به آن دوران وقفه می‌گویند.[۲]

ویژگی‌های حسن صباح

حسن صباح
حسن صباح

حسن صباح توانست دولت نزاریه را در ایران تأسیس و در آن دوران پرآشوب، رهبری کند. حسن صباح متکلم، منجم، فیلسوف، مدبر و مسلط به ریاضی، به‌ویژه هندسه بود. حسن صباح نسبت به امور نظامی و سیاسی آگاهی و تسلط داشت و به‌خوبی از عهده‌ی آن‌ها برمی‌آمد. وی در سیاست رقیب بزرگی محسوب می‌شد.

حسن صباح محققی ماهر، سخنوری نافذ و پیشوایی تأثیرگذار بود، به‌طوری که زندگی زاهدانه‌ی او الگوی دیگر نزاریان شده‌بود. نزاریان بسیار به او دلبستگی و گرایش داشتند؛ و حسن صباح را سیّدنا می‌خواندند. حسن صباح هم‌چنین به زبان لاتین و یونانی نیز آگاهی داشت. مارکوپولو در سفرنامه‌ی خود، از معادل سوریه‌ای شیخ‌الجبل برای معرفی حسن صباح در اروپا استفاده می‌کند؛ و وی را آدم حقه‌بازی می‌داند که با طراحی نقشه‌ها، مردهای جوان را به نزد خود جذب می‌کند. او بیش از ۳۰ سال در قلعه‌ی الموت ساکن بود. در برخی منابع آمده است که او از قلعه الموت هیچ‌وقت بیرون نیامد؛ و فقط دو بار از اتاق خود به پشت‌بام رفته و همیشه در حال مطالعه، اداره‌ی دولت و نگارش تعالیم اسماعیلیه نزاری بود. بسیاری نیز عزلت‌نشینی و انزوای او را مورد شک قرار دادند؛ زیرا حسن صباح، اسماعیلیه را در ایران و سوریه گسترش داده‌ بود.

سختگیری در شریعت

حسن صباح درباره‌ی دستورهای شریعت خیلی حساس بود؛ و با دوست و دشمن یکسان سخت‌گیری می‌کرد. ازاین جهت دو پسر خود را به قتل رساند؛ یکی به‌خاطر قتل داعی حسین قائنی محکوم به مرگ شد که پس از آن مشخص شد پسرش بی‌گناه بوده و هیچ دخالتی در این ماجرا نداشته‌ است. پسر دیگر حسن صباح نیز که محمد نام داشت، به جرم نوشیدن شراب محکوم به مرگ شد.[۲]

رسمیت زبان فارسی

حسن صباح زبان فارسی را زبان مقدس نزاری‌ها اعلام کرد. این تصمیم منجر شد که برای چندین قرن تمامی متون اسماعیلیه نزاری در ایران، افغانستان، سوریه و آسیای مرکزی، به فارسی رونویسی شود؛ و علاوه بر به چالش کشیدن مشروعیت زبانی دستگاه خلافت، فرصت مناسبی برای بیان احساسات ملی ایرانی به وجود آید. البته پیشینه‌ی آن در نزد اسماعیلیان ایران به دوران ناصر خسرو قبادیانی می‌رسید.[۲]

درگذشت حسن صباح

حسن صباح
حسن صباح

حسن صباح با نزدیک شدن پایان عمرش، کیابزرگ امید را از لَمسر فراخواند و وی را داعی دیلم و جانشین خود در الموت کرد. حسن صباح سرانجام به‌دنبال بیماری کوتاهی، در ششم ربیع‌الثانی ۵۱۸-ه‍.ق، درگذشت. پیکر وی را در نزدیکی قلعه الموت به خاک سپردند. مقبره حسن صباح که بعداً کیابزرگ امید و دیگر رهبران نزاریه ایران نیز در آن‌جا دفن شدند، تا زمانی که توسط مغولان ویران شد، زیارتگاه اسماعیلیان نزاری بود.[۲]

حسن صباح در آخرین لحظات، یاران و بزرگ امید جانشینش را فراخواند و آخرین صحبت‌هایش را کرد که در بخشی از آن می‌گوید:

«... آنچه می‌خواهم بگویم راجع به دو نفر است که من تا امروز نام آن‌ها را به‌عنوان این که حقی بزرگ بر گردن من دارند نگفته‌ام؛ ولی اکنون که مرگ را نزدیک می‌بینم حس می‌کنم که هرگاه حقی را که آن دو نفر بر گردن من و در نتیجه بر گردن باطنی‌ها و درنتیجه بر گردن اقوام ایرانی دارند، بر زبان نیاورم با شرمندگی خواهم مُرد. برای این‌که با شرمساری از این جهان نروم نام آن دو را می‌گویم. یکی از این دو نفر ناصر خسرو علوی قبادیانی است؛ و دیگری مؤیدالدین شیرازی سلمانی، این دو بر گردن من حق تعلیم و ارشاد دارند؛ و این دو بودند که مرا تشویق کردند که برای رستگاری اقوام ایرانی قیام کنم و این‌ها بودند که به من فهمانیدند که در بین اقوام ایرانی زبان فارسی باید جانشین زبان عرب بشود… آن‌ها مرا راهنمایی کردند که تاریخ ایران قدیم را فرا بگیرم و به من گفتند که یکی از شرایط اصلی تجدید حیات اقوام ایرانی این است که زبان فارسی جای زبان عربی را بگیرد؛ و تمام کتاب‌ها به زبان فارسی نوشته شود… من در گذشته گفته‌ام که ارزش هر کس وابسته است به آثاری که عقل و روح او در جهان باقی می‌گذارد، و نه به ارزش جسمانی او… قومی که گذشته خود را نشناسد مانند شخصی است که از گذشته خویش اطلاعی نداشته باشد. تو ای بزرگ امید اگر از گذشته خود اطلاع نداشته باشی نمی‌توانی برای حال و آینده‌ات، روش مخصوص تعیین نمایی. اگر اقوام ایرانی، تاریخ گذشته خود را از دست نمی‌دادند، امروز این وضع را نداشتند…»[۳]

سقوط قلعه الموت

آثار باقی مانده از قلعه الموت
آثار باقی مانده از قلعه الموت

قلعه الموت نزدیک به دو قرن کانون و پایگاه مبارزه و تبلیغ مذهب اسماعیلیان بوده است. پس از درگذشت حسن صباح هفت نفر از جانشینان وی در قلعه الموت تا سال ۶۵۴-ه‍.ق، حکمرانی داشتند؛ و در همان سال پس از دو قرن مبارزه و مقاومت، در زمان رکن‌الدین خورشاه آخرین فرمانروای اسماعیلیان الموت، این سرزمین توسط هلاکوخان مغول تسخیر و تخریب گردید.

قلعه الموت در ماه شوال ۶۵۴ه‍.ق، به‌دستورهلاکوخان مغول به آتش کشیده و ویران شد؛ و پس از آن به‌عنوان تبعیدگاه و زندان مورد استفاده قرار گرفت. این قلعه هم‌چنین از سال ۹۳۰ه‍.ق، و در آغاز حکومت شاه طهماسب صفوی تا سال ۱۰۰۶ه‍.ق، پیکری سالم داشته است، اما حفاری‌هایی که در دوران قاجاریه برای یافتن گنج در قلعه الموت انجام شد، باعث ویرانی و خرابی آن شده است.[۴]

معماری قلعه الموت

نمای آبادانی قلعه الموت
نمای آبادانی قلعه الموت

مردم محلی قلعه الموت را قلعه حسن می‌نامند. قلعه الموت از دو بخش غربی و شرقی تشکیل شده است. بخش غربی که دارای ارتفاع بیش‌تری است، به نام -جورقلا- یعنی قلعه بالا، و -پیلاقلا- یعنی قلعه بزرگ خوانده می‌شود. طول قلعه نزدیک به ۱۲۰ متر و عرض آن در نقاط مختلف بین ۱۰ تا ۳۵ متر متغیّر است.

دیوار شرقی قلعه بالا که از سنگ و ملاط گچ ساخته شده است، کم‌تر از سایر قسمت‌ها آسیب دیده است. طول این دیوار نزدیک به ۱۰ متر و ارتفاع آن بین ۴ تا ۵ متر است. در سمت جنوب در داخل صخره اتاقی کنده شده که محل نگهبانی بوده است. در سمت شرقی این اتاق، دیواری به ارتفاع ۲ متر وجود دارد که پی آن در سنگ کنده و پشت کار آن نیز از سنگ گچ بنا شده است و نمای آن از آجر است. در طرف شمال غربی قلعه بالا هم ۲ اتاق در داخل سنگ کوه کنده‌اند. در اتاق اول، چاله آب کوچکی قرار دارد که اگر آب آن را به طور کامل تخلیه کنند، دوباره پرآب می‌شود.

پلکان رسیدن به قلعه الموت
پلکان رسیدن به قلعه الموت

در سمت جنوب غربی دیوار شمالی قلعه الموت، حوضی به طول ۸ متر و عرض ۵ متر در دل سنگ کنده شده است که هنوز هم در اثر بارندگی های فصلی پر از آب می‌شود. در گوشه‌ی جنوب غربی این حوض، درخت تاک کهن‌سالی هنوز سبز و شاداب، جلب‌توجه می‌کند. اهالی الموت بر این باورند که این درخت را حسن صباح کاشته است. این قسمت از قلعه احتمالاً همان محلی است که حسن صباح مدت ۳۵ سال در آن اقامت داشته است؛ و پیروان خود را رهبری می‌نموده است.

در بین دو قسمت قلعه بالا و پایین، میدان‌گاهی قرار دارد که بر گرداگرد آن، یک دیوار محوطه قلعه را به دو قسمت تقسیم کرده است. اکنون هم در میان میدان، آثار زیادی به صورت توده‌های سنگ و خاک دیده می‌شود که باقی مانده‌ی بناها و ساختمان‌های فراوانی است که در این نقطه وجود داشته و ویران شده است.[۴]

درباره حسن صباح و قلعه الموت کتاب‌های بسیاری نوشته شده است که معروف‌ترین آن، حسن صباح خداوند الموت، نوشته پل آمیر، با ترجمه و اقتباس ذبیح‌الله منصوری است.

منابع