زری اصفهانی

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
زری اصفهانی
زری اصفهانی؛2.jpg
نام اصلی زهرا ایزدی
زمینهٔ کاری پزشک، نویسنده و شاعر
زادروز اصفهان
مرگ ۵ آبان ۱۳۹۷
کانادا
محل زندگی کانادا
علت مرگ بیماری سرطان
جایگاه خاکسپاری کانادا
مذهب اسلام
سبک نوشتاری مقاله‌نویسی، شعر، طنز
کتاب‌ها یادداشتهای زری اصفهانی
مدرک تحصیلی فارغ‌التحصیل رشته‌ی پزشکی

زری اصفهانی، با نام اصلی زهرا ایزدی (درگذشته ۵ آبان ۱۳۹۷، کانادا) پزشک، نویسنده، شاعر، نقاش و مبارز اهل اصفهان بود. او اشعار و قلم روشنگرانه‌ی خود را علیه رژیم ایران و نظام ولایت‌فقیه به‌کار می‌گرفت. دکتر زری اصفهانی تا آخرین لحظه‌ی زندگی‌اش، با مردم ایران به‌ویژه زنان، کودکان خیابانی و زندانیان سیاسی محبوس همدردی می‌کرد و حامی آنان بود. او هم‌چنین با نام مستعار فهیمه ایزدپناه نیز شناخته می‌شد. زری اصفهانی صراحت لهجه داشت و تا آخر زندگی‌اش در کنار مقاومت ایران و مجاهدین خلق و مسعود رجوی ثابت‌قدم ماند. یکی از آثار ماندگار دکتر زری اصفهانی جدال قلم او با اضداد مجاهدین خلق و سازش‌ناپذیری وی با دشمنان بود. زری اصفهانی به سوسیالیزم و عدالت اجتماعی عمیقاً اعتقاد داشت که در آثار به‌جا مانده از او آشکار است. زری اصفهانی همیشه در معرض هجوم عوامل وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران بود و در دفاع از مجاهدین می‌گفت که مسعود رجوی واقعیتی تاریخی است و مجاهدین خلق هم واقعیتی تاریخی‌اند. دکتر زری اصفهانی در روز شنبه ۵ آبان‌ماه ۱۳۹۷، بر اثر بیماری سرطان در کشور کانادا درگذشت. آثار متعددی از جمله: شعرها، مقاله‌ها، ترجمه‌ها، یادداشت‌ها، طنز، کاریکاتور، نقاشی، طرح و عکس از زری اصفهانی به‌جا مانده است.

گاهشمار زندگی زری اصفهانی

دکتر زری اصفهانی
دکتر زری اصفهانی

زری اصفهانی (دکتر زهرا ایزدی) پزشک، نویسنده، شاعر، نقاش و مبارز اهل اصفهان بود. او قلم روشنگرانه‌ی خود را علیه رژیم ایران و نظام ولایت فقیه به‌کار می‌گرفت. دکتر زری اصفهانی تا آخرین لحظه‌ی زندگی‌اش، با مردم ایران به‌ویژه زنان، کودکان خیابانی و زندانیان سیاسی محبوس همدردی می‌کرد و حامی آنان بود.[۱][۱]

نام اصلی دکتر زری اصفهانی «زهرا ایزدی» با نام مستعار فهیمه ایزدپناه بود.

دفاع از مجاهدین خلق

زری اصفهانی صراحت لهجه داشت و تا آخر زندگی‌اش در کنار مقاومت ایران و مجاهدین خلق و مسعود رجوی باقی و ثابت‌قدم ماند. یکی از آثار ماندگار دکتر زری اصفهانی جدال قلم او با اضداد مجاهدین خلق و سازش‌ناپذیری وی با دشمنان بود. زری اصفهانی به سوسیالیزم و عدالت اجتماعی عمیقاً اعتقاد داشت که در آثار به‌جا مانده از او آشکار است.[۲]

دکتر زری اصفهانی در مورد دفاع از مجاهدین خلق، در یادداشتی نوشته بود:

«حقیقت‌اش من مدافع مجاهدین هستم ولی سخنگوی آن‌ها نیستم و بالطبع نمی‌توانم وکیل مدافع آن‌ها باشم. اما به هر صورت من سال‌ها با آن‌ها زندگی کرده‌ام. زندگی تنگاتنگ و زیر یک سقف، از سقف خانه‌های هراسناک و بی‌خواب و پرکابوس تیمی در فاز نظامی گرفته تا سقف خانه‌های روستایی درکردستان که از بالا و پائین‌اش مار وعقرب و موش و کک و سایر موجودات خدا به سر و کولمان فرو می‌ریخت و هم‌چنین زیرسقف زیرزمین‌ها و در داخل سنگرها در بغداد و در اشرف و سایر جاها… من پزشک بودم و همسرم دندانپزشک بود و می‌توانستیم پول‌وپله زیادی به هم بزنیم. درشهرمان حتی مطب‌های ما را هم اقواممان آماده کرده بودند، ولی ما به توفانی به اسم انسانیت پیوستیم.»[۳]

دکتر زری اصفهانی که در روزهای ماه محرم شاهد حمله و هجوم رژیم ایران و عواملش به مجاهدین خلق برای نابودی آن‌ها بود، و از طرف دیگر پایداری و استادگی مجاهدین نیز می‌دید، چنین درباره مجاهدین و مسعود رجوی نوشت:

«سپاهیان تاریک‌جامه، تاریک‌قلب با سلاح و مهمات و سرباز و زندان و گشتی و پلیس و اینترنت در آن‌طرف… و این‌طرف فقط یک خیمه مانده است. یک خیمه که نیمی از آن را همین چند هفته، چند ماه پیش و یا چند سال پیش به آتش کشیده بودند. به آتش کشیدند و به آتش می‌کشند. کشتند. با تیر و تبر، با سرنیزه با خمپاره، با موشک، با تانک و با تیرخلاص و اسیر کردند و بردند و این خیمه آتش‌گرفته پراز لخته‌های خون شهیدانش، خیمه مجاهدین است و داستان همان داستان است. همان داستان کربلا و داستان عاشورا، ولی دراین داستان، انسان‌ها همه خود درصحنه‌اند. نه نقالی هست و نه قصه گویی، تعزیه‌گردانان همه حقیقی‌اند و نقشی نیست که بازی کنند. همه خود در میانه میدان‌اند. چه آن‌کسی که شمر بوده است، چه آن‌کسی که شمر گشته است، چه آن‌کسی که سرهای بریده را نشانه پیروزی خود می‌دانسته است. آری همه درصحنه‌اند و زنده و حی و حاضر، دشمن جرار، قوای حرمله یک طرف و امام مقتول و یارانش درطرف دیگر

آری در برابر آن خیمه محاصره شده، همه هستند. همه سمبل‌های تاریخی از نیروهای قابیلی، از خود قابیل گرفته تا یهودا، تا ابوسفیان و ابوجهل و هند جگرخواره و تا شمر و یزید و تا قاتلان ستارخان و باقرخان و قاتلان میرزا کوچک جنگلی و قاتلان دکتر فاطمی و یارانش و تا برسد به قاتلان حنیف‌نژاد و یارانش و بیژن جزنی و خسرو گلسرخی و یارانش و قاتلان سعید سلطانپور و شکرالله پاک‌نژاد و موسی خیابانی و هزاران زندانی سیاسی قتل‌عام شده در سال‌های شصت و تابستان ۶۷ و… سر یک نفر را می‌خواهند و او کیست؟

سی و چند سال است که یک نام درایران، چه در جبهه دوست و چه درجبهه دشمن، نامی آشنا بوده است. این نام آشنای همه ایرانیان دو نسل، مسعود رجوی است. گزافه نیست که بگویم، در سی و چند سال گذشته بیشترین عشق‌هایی که می‌شد نثار یک فرد بشود، نثار او گشته است و در برابرش هم نفرت‌ها و نفرین‌های بسیار

او را آن‌چنان ستوده‌اند که نامش سوگند گشته است و خط اول وصیتامه شهدا، و او را آن‌چنان به‌دشنام گرفته‌اند که هیچ انسان مشهوری در جبهه اپوزیسیون در تاریخ معاصر به اندازه او مورد اتهام و دشنام و لعنت و نفرین قرار نگرفته است و این روزها بخصوص که حملات علیه او ساعت به ساعت و روز به روز افزوده تر می‌گردد. شاید اغراق نباشد که بگویم طوماری به ارتفاع ده‌ها متر، طومار گناهان اوست.

تاریخ معاصر ایران از دهه ۵۰ با نام مجاهدین آغشته شد و از زمان انقلاب با نام مسعود رجوی، مسعود رجوی یک چهره تاریخی است. هم دشمن این را می‌داند و هم دوست، هم آن‌کسی که با تیر و کمان و نیزه و قوای حرمله برای یافتنش آستین‌ها را بالا زده است. مسعود رجوی واقعیتی تاریخی است و مجاهدین خلق هم واقعیتی تاریخی‌اند. برای درک تاریخ معاصر ایران حداقل از بعد از انقلاب ۵۷ باید مجاهدین خلق را در کانون همه اتفاقات این دوران گذاشت و در نقطه کانونی مجاهدین هم مسعود رجوی را، باید اوراشناخت، تحلیل کرد، به‌طور واقعی و نه با کینه و انتقام‌جویی‌های شخصی افرادی که از دادن سهمی از زندگی خود برای آزادی مردمشان به‌سختی پشیمان شده‌اند و مقصر هم فقط او را می‌شناسند…»[۴]

یکی از کسانی که بابت فعالیت‌های خانم زری اصفهانی نامه‌ی تشکرآمیزی نوشته بود، دکتر زری اصفهانی در پاسخ نوشته بود:

«با سلام.

من کار مهمی نکرده‌ام. جایی تشخیص می‌دهم که دیگر جای سکوت نیست. آنچه بیش از همه خشم و نفرت مرا برمی‌انگیزد دروغ است. دزدیدن رنج دیگران و از آن خود کردن است. استثمار است. آن بی‌همه‌چیزها می‌خواهند تمام عرق ریختن‌ها، تمام خونین‌ومالین شدن‌ها، تمام (آنچه را) که ما ذره‌ذره ساختیم، خاک‌خوردیم، خون خوردیم، ده‌به‌ده و شهر به شهر و بیابان به بیابان زخمی شدیم، زمین خوردیم، و به بدرقه یارانمان به گورستان رفتیم، و گیاهی را سبز کردیم. یک گیاه مثل آن لوبیای سحرآمیز و آن را دشت به دشت بردیم و با خون‌دل و اشک و عرق خود آبش دادیم را یک مرتبه از جا بکنند. یک مرتبه به زمین‌اش بیندازند و با پوتین‌هایشان له و نابودش کنند.

ما نمی‌گذاریم. ما آن گیاه را می‌خواهیم هم‌چنان حفظش کنیم و برای رفتن به آسمان آزادی و رفاه ملتی که دوستش داریم همان گودنشیننان و شوش‌نشینان، این گیاه را سبز و شاداب نگاه‌داریم و وجینش کنیم و زیبایی‌هایش را نشان دهیم.

آن‌کس که بفهمد زیبایی چیست و هنر چیست و عشق چیست و ادبیات چیست، نگران و دلواپس این گیاه است و اگر نیست یعنی بقول نام کتاب کامو (اوت سایدر است) بیرون از دنیاست. بیرون از این رویاست. بیرون از این دایره عشق است. من قدرت کلمات را دارم و حس زیبایی‌شناسی و قدرت رنگ‌ها را، این ابزار جنگ من است ولی من راحتشان نمی‌گذارم. مجاهدین تک‌به‌تک ارزش‌های تاریخی ما هستند.

کار آسانی نیست. درگیر می‌شوم. فحش می‌خورم بیمار می‌شوم. بی‌خواب می‌شوم و مجبورم دارو بخورم. نومید می‌شوم. به سوگ فرو می‌روم و کنترل سلول‌های مغزیم که مرتب پر و خالی می‌شوند از دستم بیرون می‌رود؛ ولی آن لوبیای سحرآمیز وجود دارد و دارد می‌روید و بالا می‌رود و دیو آن‌جا نشسته است و جنگ ادامه می‌یابد. شاید هم که برای فتح قله اورست همگی در نزدیکی قله از پا درآئیم، اما کوهنوردان دیگری پشت سرمان هستند. راه را باید رفت و چیزی هم برای از دست رفتن نمانده است. هر بار آن گیاه معجزه‌آسا را به نفر پشت سرخود می‌سپاریم و عبور می‌کنیم. راه ما این بوده است…»[۵]

درگذشت

دکتر زری اصفهانی در روز شنبه ۵ آبان‌ماه ۱۳۹۷، بر اثر بیماری سرطان در کشور کانادا درگذشت.[۱]

دکتر حمیدرضا طاهرزاده، هنرمند و عضو شورای ملی مقاومت ایران، در مورد درگذشت دکتر زری اصفهانی نوشت:

«یار صمیمی، دلسوز و مدافع خستگی‌ناپذیر مجاهدین و مقاومت ایران، دکتر زهرا ایزدی (زری اصفهانی) شوربختانه چه نابهنگام و اسفبار از میانمان پرکشید! او با احساسات و عواطف زلال انسانیش و با شوری وصف‌ناپذیر در دفاع از آرمان بزرگ آزادی و حمایت از فرزندان آزادی‌ستان «مرگ بر کف» مردم رنجدیده ایران و در تقابل بی‌امان و همیشگیش با رژیم زن‌ستیز و هنرکش آخوندی و عوامل و مزدورانش، جانانه ایستادگی می‌کرد و چهره منفور آن‌ها را بی‌باکانه و بدون هیچ‌گونه ملاحظه خاص افشا و رسوا می‌ساخت. پزشکی انسان‌دوست، زنی شوریده و هنرمندی متعهد که از عنفوان جوانی سودای آزادی میهن را در دل و جان شیفته‌اش می‌پروارند و همه عمر گرامیش را بی‌هیچ چشمداشتی در این مسیر پرتلاطم طی طریق می‌کرد…»

استاد محمد شمس ضمن ابراز تأثر از درگذشت دکتر زری اصفهانی، نوشت:

«زری در زمره زنان مبارز و ظلم‌ستیز میهنمان بود که در آیینه مقاومت مردم ایران و فرزندان از جان‌ گذشته‌شان در پهنه‌های سیاسی، حقوق بشری و نبرد رسانه‌ای علیه حاکمان فاسد در ایران قد کشید و تا آخرین دم حیات پربار خود افشاگر جنایات رژیم آخوندها و هم‌چنین حامی حقوق ازدست‌رفته مردم ایران بود…»[۶]

آثار زری اصفهانی

آثار متعددی از زری اصفهانی به‌جا مانده است، از جمله شعرها، مقاله‌ها، ترجمه‌ها، یادداشت‌ها، طنز، کاریکاتور، نقاشی، طرح و عکس[۷]

نمونه اشعار

زنان رزمنده مجاهدین خلق
زنان رزمنده مجاهدین خلق

منظومه بانوی ستاره‌های سرخ (در رثای زنان مجاهد خقلق)

درشب بارانی

در نور نئون‌ها

دخترک آواره

بهار کودکی‌اش را گم کرد

و شکوفه ها و ترانه‌هایش را با سکه ای ارزان تعویض نمود

کنار پنجره‌اش ایستاد

تا آخرین قطره اشک‌اش را در وداع رویاهایش فرو ریزد.

زنی که کودکانش را مرد معتادی به فروش رسانیده بود،

هرشب درکابوس‌هایش فریاد کشید

و طناب داری بالای سرش رقصید

و مردانی مست

پیکر مچاله‌اش را در قفسی محبوس کردند.

دختری که فروخته شده بود،

پیش از آن‌که به دنیا بیاید.

زنی خودش رابه آتش کشید،

در خانه‌ای که فقر تنها مونس شب و روزش بود.

دخترک گلفروش فقط ۷ سال داشت.

وقتی در زیر چرخ‌های ماشین له شد

و گل‌های پرپرشده در چهارراه‌ها فرو مردند.

این‌ها را به تو می‌گویم،

زیرا که تنها کسی هستی که می‌خواهی بدانی

تا بیشتر رنج بری

تا دست‌هایت را

دراندوه‌های بی‌شمار تازه فرو کنی

و چشم هایت را

با اشک‌های بسیار تازه بشویی

و قلبت را بازهم صیقل دهی

که دراین نبرد دمادم تنها سلاح تو رنج‌های تو بوده است

و قلب تو

قلبی که سالهاست تکه‌تکه‌اش را می‌بخشی

و لحظه لحظه با خواسته‌هایش وداع می‌گویی

بوسه‌های کودکت را بخشیدی

محبت‌های مردت را

شادیت را بخشیدی

خانه‌ات را، زیبایی‌ات را، جوانی‌ات را

گیسوان سیاه و انبوه‌ات را

دست‌های پاکیزه‌ات را، باغ آرزوهایت را

عاطفه هایت را، آخرین یادگارهایت را

اما

درهوای مه‌آلوده کسی ترا ندید.

کسی صدای اشک‌هایت را نشنید.

کسی تکه‌تکه‌های قلبت را در بادها

در گورستان‌ها

درسیاهچال‌ها ندید.

تو ایستاده بودی

بر برج‌های بلند بخشش

با قلبی پاره‌پاره در دستانت

که چون جام شیری آماده نوشاندن بود

در همه شب‌ها و روزهایت

اما کسی ترا ندید.

مادر گل‌های پژمرده گشتی

مادر گلفروش‌های کوچک خیابان‌ها

مادر آفتاب‌های مرده در شهر

مادر کودکان شلاق‌خورده

مادر جوان‌های اعدام‌شده

مادر پرنده‌های غمگین

درجنگل‌های ویرانه

مادر تمام جهان ستمدیده گشتی

اما کسی ترا ندید.

هیچ‌کس دست گریانت را ندید

که در رویاهای شبانه

به دنبال پیکر کوچکی می‌گشت

و کفش‌های کودکانه‌ای را در تاریکی شب درآغوش می‌فشرد.

در ایستگاه اتوبوس

ایستادی و قلب پاره‌پاره‌ات را به بادها سپردی

تنها دستی بسوی نگاه مضطرب و گریانش تکان دادی

و تصویر اندام کوچکش را در آهی عمیق به هوای سرد سپردی

حتی قطره اشکی را هم با خود برنداشتی

و بی‌آنکه به پشت سر بنگری

به درون گردبادها برگشتی

و بر کوهه خیزابه‌ها

به عمق توفان فرو شدی.

ترا مادر ستاره‌ها می‌نامم

ستاره‌هایی که از آسمان میهنم فرو می‌چکند و می‌میرند.

ترا مادر جنگل‌ها می نامم

جنگل‌هایی که تاراج شده‌اند

و پرندگانش را به قتل رسانده‌اند.

ترا مادر شهرها می‌نامم

شهرهایی که ویرانه و خاموش گشته‌اند.

ترا مادر لیلا می‌نامم

روسپی کوچک پیش‌فروش شده.

ترا مادر عاطفه می‌نامم

سیمای کودکانه شهادت بر ستم قابیلیان

ترا مادر اسطوره‌ها می‌نامم

و ترا ایراندخت

دختر میهنم نام می‌نهم.

بربلندترین برج‌ها بایست

دستهایت را فراز آور

آسمان را در آغوش بگیر.

ترا خدای روشنایی‌ها می‌نامم

دختر فانوس به‌دست

«بانوی ستاره‌های سرخ»

گل وحشی بیابان تفته

که کولیانه دربادها می‌رقصد.

الهه زیبایی که دف‌زنان

جهان را به مصاف می‌طلبد

و درزیر گام‌هایش

اولین جوانه‌های فردا می‌رویند.

فردایی که آزادی

نام دخترک گلفروشی است

که گل‌هایش را درچارراه‌های مهربانی تقسیم می‌کند

و تصویرهای عاطفه و لیلا

تندیس فرشته عدالت را می‌پوشانند

و دیوارهای ویران‌شده زندان‌ها را

ترا مادر ترانه‌ها و رقص‌ها می‌نامم

مادر شادی‌های فراموش شده

مادر آزادی‌ها و آشتی‌ها

مادری که مرهم به‌دست

به التیام زخم‌های جهان آمده است

ترا دخترک گلفروشی می‌نامم

که گلبرگ‌های قلبش را

در چارراه‌های جهان هدیه می‌کند

تا در ازای آن،

گوهر آزادی میهنش را به‌دست‌آورد.

ترا مشعلی سرخ می‌نامم

که درسردترین شب می‌سوزد و گرما می‌بخشد.

ترا مادر بخشش‌ها می‌نامم

قلب سرخی که تمام خونش را به پیکره آرمانش بخشید

تا با تپش‌هایش زندگی را

از کام مرگ بیرون کشد

و یا چون فانوسی دریایی

ساحل را نشانه کند

و مردان غرقه در آب‌های تاریکی را

به ساحل‌های عدالت و عشق رهنمون شود.

ترا دختر جسور کوهسارها می‌نامم

که همه پیراهن‌هایش را به آتش می‌کشد

تا راه مسافران گمشده را روشن کند.

ترا آتیه می‌نامم

دختر فرداها و تازگی‌ها

دختر عصیانگر برگذشته‌ها و تاریکی‌ها

دختر ویرانگر دیوارها و قفس‌ها

که رقص‌کنان پرده‌ها را می‌درد

و مشعل سرخش را درهمه تالارها برمی‌افروزد

و پرچم سرخش را در همه میدان‌ها برمی‌افرازد.

ترا دختر زندگی می‌نامم

مادر آفرینش‌ها و رویش‌ها

بهاری که پا در راه گذاشته است

تا دانه‌های کاشته‌اش را خود درو کند

و زیبایی گام‌هایش را به جهان زشت ببخشد

برکت بر نام تو باد

و بر زیبایی‌های بی‌شمارت

بر دستان آفریننده‌ات

و بر گام‌های استوارت

بر قلب سرخت

بر راه‌هایی که رفته‌ای

و راه‌هایی که خواهی رفت

تا نهایت شب

و تا صبحی که در انتهای رزم تو فرا می‌رسد.

آنگاه که خاک میهن برگام‌هایت بوسه زند

و نسیم سرزمین محبوب گیسوانت را شانه کند.[۸]

***

سخنی با گورهای درهم شکسته

در بهمن‌ماه ۱۳۹۳، زری اصفهانی درباره مزار و سنگ قبرهای شهدای مجاهدین در قرارگاه اشرف که توسط عوامل رژیم ایران در هم شکسته شده بودند، چنین شعری سرود:

قبرهای درهم شکسته شهدای مجاهدین در قرارگاه اشرف
قبرهای درهم شکسته شهدای مجاهدین در قرارگاه اشرف

درهم شکسته‌اید

بی‌نام و بی‌نشان

بی‌ستاره و بی‌مدال

بی‌هیچ لقبی و هیچ شهرتی

بی‌هیچ میراثی

و هیچ یادگاری

ساده و بی‌ریا

مثل باران‌ها که درخاک‌های کویری پنهان می‌شوند

مثل جویبارها که در زمین‌های تشنه فرو می‌روند

مثل برگ‌ها که به‌سادگی به زمین می‌افتند

و با خاک یکی می‌شوند

به خاک افتادید

و خون خود را گریستید

گریستید بر تاریخ تلخ و تاریک انسان

گریستید

برهرآنکه برتخت شکنجه تا منتهای درد برده شد

هرآنکه درشقاوت بی‌انتها به دار آویخته شد

گریستید براندوه کارگری که در زیر تلی از خاک سیاه پنهان شد

درمعدنی که منفجر شده بود

و هیچ‌کس هیچ‌گاه نامش را هم ندانست

و هیچ سنگ گوری هم از او برجای نماند

گریستید

براندوه دختری که پدر معتادش او را به هفت شوهر فروخت

گریستید

بر اشک کودکی

که در تاریکی شب میان دست‌های مهاجمی ویران شد

گریستید

و زمین اشک‌هایتان را

و خونتان را بلعید

هیچ چیزی برای تو نماند

حتی سنگ گوری

زیرا که خود خواستی هرچه را که داشتی به‌دیگران ببخشی

و اینک سنگ گورت را هم دریده‌اند

خاک‌ات را هم بیخته‌اند

تا شاید روح عصیانی ترا بیابند

و دستبند بزنند

تا شاید رویاهایت را بیابند و به زنجیر بکشند

تا شاید آخرین ذرات استخوان‌هایت را هم به زندان ببرند و شکنجه کنند

و خاک‌ات را هم به یغما برند

ویران کرده‌اند هرآن‌جایی که جای پای تو بوده است

تا پنهانت کنند، پنهانت کنند، پنهانت کنند

از چشم آن‌هایی که دوستشان می‌داشتی

تا هیچ‌کس دیگر ترا نیابد

تا هیچ‌کس ترا نشناسد

تا هیچ نشانی از تو نماند

تا هیچ نامی حتی برسنگ گوری از تو پیدا نشود

زیرا که نام ممنوعه تو

نام عصیان بوده است

نام شوریدن بر ستم‌گران بوده است

نام آخرین فریاد تو بوده است

با مشت گره بسته‌ات

وقتی که به خلق خود سوگند می‌خوردی

زیرا که نام تو

انکار شقاوتگران بوده است

نام ترا پاک می‌کنند

از تمامی سنگ‌ها

از تمامی اوراق کتاب‌ها

ازهرجایی که گذر کرده‌ای

از هر پرچمی که نشانه‌ای از تو بوده است

با جرثقیل‌ها بر دارت آویختند

با جرثقیل‌ها اینک بدنبال مرده‌ات می‌گردند

زیرا تو سال‌هاست که کابوس‌شان گشته‌ای

سال‌هاست که نام تو سلاح مرگباری است

بر شقیقه شقاوت پیشه‌گان

و نیزه‌ای بر پهلوی ستمگران

نام تو آن ناقوسی است

که نواختن‌اش، آواز مرگ تاریک حاکمان است

و استثمارگران

و نام تو آن پرنده صبحی است

که بر پایان شب دیرپای ستم گواهی می‌دهد

و نام آن چریکی است که سلاح برکف ستمدیده می‌گذارد

و او را به برخاستن و حق خود خواستن

فرا می‌خواند

گور ترا شکسته‌اند

و نام ترا پاک کرده‌اند

اما روح عصیانی تو

در گورها نمانده بود

اما رویاهای انسانی تو

در زیر سنگ‌ها نخفته بود

تو در خاک پنهان نمانده‌ای

وسفرکرده‌ای

سفر به رؤیاها، به امیدها، به تاریخ

و به فرداها

و به میدان نبرد آخرین

در کنار ستمدیدگان

علیه ستمگران

تو در زیر سنگ‌ها پنهان نگشته‌ای

گور تو دشت‌های پُرمهتاب است

جنگل‌های پُردرخت

گور تو لبخندهای فرداست

بر لبان کودکانی که دیگر در خیابان‌ها نیستند

و در تاریکی‌ها و تنهایی‌ها نخفته‌اند

گور تو شکوفه‌هایی است

که بر گیسوان دختر ان اندیشه و هنر و کار گل می‌دهد

گور تو زنجیره‌ای از بازوان کارگران است

که برمی‌خیزند

و برستم و استثمار سرمایه طغیان می‌کنند

گور تو در قلب‌هایی است که از تپش‌های خود می‌گذرند

تا رویاهای تاریخی انسان را پاسداری کنند

تا زشتی‌ها به زیبایی‌ها بدل شوند

تا زندان‌ها ویران شوند

و دانشگاه‌ها آباد گردند

تا آزادی و برابری

تنها پرچم افراشته برهر سرایی گردد

و انسان نام حقیقی خویش را بازیابد

و در آن‌روز بی‌شک

بوته گل سرخی در جایی که تو بر خاک فرو افتادی خواهد روئید

و نسیمی عطرناک نام ترا به تمام کوچه‌ها خواهد برد.[۹]

***

تو شجاع‌ترین بودی (در وصف تیرباران شدگان)

مثل یک مشعل شعله‌ور

در کنار شهر ایستادی

در کنار شهر خواب‌آلود

شهر ساکت

شهری فرو خفته در خون

قلبت را گریستی

چون ابری برفراز کویر

چون رودخانه‌ای در جنگلی ویران

چون فواره‌ای بر فراز باغی مرده

گریستی تا مرده‌ها را بیدار کنی

گریستی تا مرده‌ها را برخیزانی

فریاد کشیدی که حقیقت را بگویی

گریستی تا زندگی را باز زنده کنی

و تو می‌لرزیدی

هم‌چون بیدی در تله توفان

و تو می‌لرزیدی

هم‌چون شمعی در دام باد

در دام باد،

تو شجاع‌ترین بودی

تو شجاع‌ترین بودی

پلی بودی

پل رنگین کمان

پلی از تاریکی به سمت نور

پلی از نور

از شب به صبحدم

از زمستان یخ‌زده

به بهار پرشکوفه

تو شجاع‌ترین بودی

تو شجاع‌ترین بودی

سرود پیروزی سر دادی

در کنار میدان تیر

هنگامی که قلبت را دادی

هنگامی که روحت را دادی

هنگامی که خونت را دادی

برای آزادی

برای شادمانی

برای خرد

برای میهن‌ات

تو شجاع‌ترین بودی

تو شجاع‌ترین بودی

تو درقلب‌های ما زنده می‌مانی

تو در خاطرات ما و ذهن ما زنده می‌مانی

تو در تاریخ ما زنده خواهی کرد

تو در پرچم‌های زنده خواهی ماند

تو در سرودهای ما زنده خواهی ماند

تو در آوازهای ما زنده خواهی ماند

تو شجاع‌ترین بودی

تو شجاع‌ترین بودی[۱۰]

پاسخ به دشمنان و اضداد

زری اصفهانی بسیار مورد هجوم اتهامات مأموران وزارت اطلاعات و اضداد مجاهدین بود، اما او سکوت نمی‌کرد و با قلم نثر و یا شعر پاسخ آن‌ها را می‌داد. در یکی از پاسخ‌هایش که هم‌راه با شعری درباره‌ی زنان مجاهد خلق است، نوشته بود:

«به مزدوران وزارت آدمکش آخوندها از جمله جوکرها و ملیجک‌های دربار آخوندها، این شعر در جواب یاوه‌ها و توهین‌ها یعنی عصاره‌های متعفن وجودی شماست که بر علیه جنگجویان قهرمان ایران‌زمین و مجاهدین خلق در زندان لیبرتی و زندان اوین و اشرف و سراسر جهان فرو می‌بارید. بخوانید و از داغ و حسرت و درد بسوزید و بمیرید و بدانید که با شانتاژ و جعل ایمیل و اسم و گذاشتن پیام‌های زشت جنسی در وبلاگ من و نوشتن یاوه‌های دیوانه‌وار و هیستریک که تنها لایق مزدوران آخوندهای بی‌همه‌چیز است، راه به‌جایی نخواهید برد و هر آدم بی‌طرفی را هم درضدیت با خودتان جدی‌تر و پویا تر می‌کنید! و هرروز جبهه‌های تازه‌ای را علیه خودتان باز می‌کنید! باش تا صبح دولتت بدمد، کین هنوز از نتایج سحر است. آری، بجنگ تا بجنگیم. نابود باد رژیم جمهوری آدمکش آخوندی با همه دم و دنبالچه‌ها و مستخدمین و کلفت‌ها و نوکرهایش (چه با مواجب و چه بی‌مواجب) در سایت‌ها و وبلاگ‌های رنگارنگی که هر روز برای شستن و پاک کردن سر و ته جمهوری اسلامی علیه مبارزین و مجاهدین درحال ساختن‌اند - درود بر آزادی‌خواهان و دردمندان - مرگ بر یاوه‌گویان و یاوه‌نویسان خودپرست و بی‌پرنسیب و بی‌مقدار…»[۸]

منابع