سخنرانی مسعود رجوی در ۴ بهمن ۱۳۵۷
سخنرانی مسعود رجوی در ۴ بهمن ۱۳۵۷، سه روز پس از آزادی او از زندان برگزار شد. مسعود رجوی تنها بازمانده مرکزیت اولیه سازمان مجاهدین خلق ایران، که همراه با آخرین دسته از زندانیان سیاسی به همت خلق قهرمان از شکنجهگاه های رژیم شاه آزاد شده بود، در روز چهارم بهمن سال ۱۳۵۷ اولین سخنرانی خود را در حضور دهها هزار تن از هواداران سازمان مجاهدین، در مسجد دانشگاه تهران ایراد نمود. مسعود رجوی در این سخنرانی گزارش کوتاهی درباره ۱۴ سال فعالیت سازمان مجاهدین خلق ایران و هفت سال اسارت و زندان به مردم ایران ارائه نمود.
انبوه مردم تهران در دانشگاه تهران جمع شده بودند تا صحبتها و موضع گیریهای سازمان مجاهدین را برای آینده و ادامه مسیر انقلاب ضد سلطنتی بشنوند.[۱]
این سخنرانی در شرایطی برگذار شد که در ۳۰ دی آخرین دسته زندانیان سیاسی از زندان آزاد شدند . مسعود رجوی در همین شرایط برای پاسخگویی به وضعیت موجود و ایجاد وحدت در بین مردم این سخنرانی را ایراد کرد.
این اولین سخنرانی رهبرسازمان مجاهدین خلق ایران بود و مواضع رسمی آن را بیان میکرد. مسعود رجوی بر حرمت کلمه آزادی تأکید و انحصارطلبیهایی تحت نام اسلام را محکوم کرد.
مسعود رجوی درباره این سخنرانی نوشته است:
«در ۴بهمن ۱۳۵۷ که سه روز بود از زندان شاه، در بحبوحه قیام مردم، آزاد شده بودیم، من در اولین سخنرانی در دانشگاه تهران حرفم و شعارم از جانب مجاهدین این بود که «پیروز باد انقلاب دموکراتیک ایران». در آن ایام جماعت خمینی بهتازگی شعار «انقلاب اسلامی» میدادند. یکی از حاضران سؤال کرد «انقلاب دموکراتیک یعنی چه؟» جواب دادم «یعنی انقلابی با شرکت مردم یعنی با شرکت و حاکمیت تمام طبقات و اقشار خلق که یک نظام مردمی شورایی را تداعی میکند».
در همین سخنرانی به صراحت گفتم:
«من نیامدم اینجا که روند خود به خودی قضایا را فقط ستایش کنم، ما نیامدیم که آن چه را هست، و فقط هست، تأیید کنیم. لختی هم باید به آن اندیشید که چه چیز باید باشد، و چه چیز هم نباید باشد. آیا ما میخواهیم نسل ملعونی باشیم، نسل نفرین شدهیی باشیم که فرصتها را از دست دادند… من و برادرانم نیامدیم به این دانشگاه، به این شهادتگاه، و به این زیارتگاه، که هر چه را هست، هر چه را خودبخود اتفاق میافتد، بیعیب بدانیم. زیرا آنها تنها با عمل کردن بر روی اختلافهای درونی ما، روی تعارضات حتی درونی ما، امکان پیدا میکنند که دستاوردهایمان را بگیرند، اختناق را تکرار کنند و آزادی را به عقب بیندازند».
سپس بلافاصله اضافه کردم:
«صبر و تحمل، شکیبایی (صبر بهمعنای انقلابیش) بلندنظری و احساس مسئولیت، نخستین وظایف و نخستین ویژگیهای یک انقلابی یا یک گروه انقلابی است. اگر این را نداریم، یا نیست و یا نمیتوانیم کسب کنیم، بهتر است که خداحافظی کنیم. زیرا مردم زبان حالشان این خواهد بود که "مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان". تازه اول کار است. هنوز آنقدر زمان هست، هنوز آنقدر نشیب و فراز هست و هنوز آنقدر شکست و پیروزی هست. برادران و خواهران، رزمندگان و مبارزین، ما سر نداده بودیم که بهجایش زر بگیریم. مگر جانمان را برای این داده بودیم که بجایش جاه بگیریم؟ از جا برنخاسته بودیم، قیام نکرده بودیم که در جاهای بهتر و صندلیهای بهتر و مقامهای بهتری قعود کنیم»[۲].
متن سخنرانی مسعود رجوی
«بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران
و بنام شهدای خلق، وشهدای تمامی خلق، و بویژه شهیدان دانشگاه، شهیدانی که به ما آزادی بخشیدند. آزادی، خجسته آزادی. گفتم آزادی. یعنی روح، جوهر و ماهیت انسان، آن چیزی که شهدا بخاطرش جان باختند، اسرا به زندان افتادند. تبعیدیان مهاجرت کردند و خلق قهرمان قیام کرد. آزادی، این آن چیزی است که شما به ما بخشیدید.
بنابراین درراه که میآمدم فکر کردم که طبعا چیزی ندارم جز کمی حرف دل، و کمی هم درد دل و کمی هم گزارش مربوط به ۱۴ سال فعالیت سازمان و ۷ سال زندان.
بخصوص چیزی که صبحت کردن را برایم مشکل میکند، بیان آن احساسی است که فیالواقع در قلبم وقلب تکتک برادرانم میگذرد. لحظاتی هستند که فکرنمیکنم نه تنها من، بلکه هیچکس توان وصف آنها را داشته باشد. مثلا، لحظه دستگیری، لحظات رنج و عذاب، لحظهای که با شهیدی وداع میکنید، لبهای تبدارش را میبوسید و طنین قلبش را میشنوید،
لحظهای که با فریاد و شکنجه خواهر و یا برادرتان ازخواب میپرید و یا لحظهای که خبرشهادت خواهر یا برادری را میشنوید. و یا لحظهای که خلقتان قیام میکند و شما را آزاد میکند و به آغوش خلقتان باز میکند. چیزی که در خواب هم نمیدیدیم.
البته از محضر دانشمندان ادبا و شعرائی که اینجا حضور دارند، من معذرت میخواهم. شاید آنها بتوانند این لحظات را وصف کنند، وشاید آنهایی را که الان اینجا میشناسم بتوانند وصف کنند. ولی فکر میکنم که خود آنها هم قبول خواهند کرد، خود آنها شاید برخلاف ما مردمان عادی این لحظات را بیشتر تجربه کردند.
میدانید وقتی ما رفتیم، تنها رفتیم. با چشمهای بسته ما را بردند. بر دستها و پاها چیزی جز زنجیر نبود. اما وقتی برگشتیم در آغوش مردممان بودیم و دردستهامان گل بود و بر روهامان بوسه، آیا میشد این لحظات را وصف کرد.
جای شهیدان خالی، آنهائی که در میان ما نیستند، نه، نه، هستند. حتما هستند. اگر مزارشان ناپیداست، میلیونها مزار در سینه تکتک مردمان این زمین دائماً درحال تپش هست. چرا که شما هم، مردم هم با آنها بودید، وقتی آنها شکنجه میشدند، این خلق ایران بود که فریاد میکشید. وقتی درمقابل جوخههای اعدام قرار میگرفتند، این مردم ایران بودند که اعدام میشدند. شما در رگهای آنها جاری بودید، و آنها الان در سینههای شما هستند. پس شهیدان هستند.
وقتی ما رفتیم، آسمان تیره و تار بود گه گاه ستارهای درکسوت یک شهید میدرخشید، ولی پاسداران شب بسرعت پایینش میکشیدند. ولی امروز آسمان غرق ستارههاست. همه جا شهید، کاروان کاروان شهید. وقتی رفتیم پاییز بود، زمستان بود، تک، تک لالههائی که دستهایی سیاه آنها را پرپر میکرد. ولی امروز همه چهره شهرهای ما لالهزار است. این جوانها، زنها و مردها که هر روز برکف خیابانها افتادند و میافتند.
ما در زندان بطور تصادفی توانستیم آن فیلم چند دقیقهای را که از دانشگاه، همین دانشگاهی که خودم هم فرزندش هستم، ببینیم، لابد شما هم دیدید. خروش را دیدیم، فریاد را دیدیم، شهدا را به چشم دیدیم. آن روزدیگر دانشگاه، تنها دانشگاه نبود. شهادتگاه شده بود. زیارتگاه شده بود. آخر شما در این سالها، این دانشگاه را به معبد و محرابی برای آزادی تبدیل کرده بودید. دانشگاههای ما یکدم درسیاهترین زمانها ازخروش بازنایستادند، و نمیایستند. تبلور شرف این مردم بودند. آنقدر دامنه کار شما وسعت داشت که طنیش از میلههای فولادی و از دیوارهای بتونی، میگذشت و به ما روح میداد. روحیه میداد. و زندهمان نگه میداشت. آخر آنها میخواستند که ما بپوسیم.
شما چه که نکردید و چه افتخاری امروز نصیب من شده، که در مقابل آگاهترین و صمیمیترین پیشاهنگان این مردم، بتوانم تعظیمم را نثار کنم. نه گارد، نه چماق بدست و نه رگبار، نتوانست فریاد دانشگاه را خاموش کند. چرا که مظهر حیات یک خلق بود. مظهر زندگیاش بود. مگر نیست که حیات چیزی نیست، جز عقیده و جهاد. درود بر دانشگاه.
و بهمین دلیل مسئولیت شما خیلی زیاد است و خیلی هم زیاد است و هنوز طنین آن لااله الاالله را در گوش داریم. تمام خلق ایران دارد. تمام تاریخ ایران خواهد داشت. تمام جهان، شاید آن صحنه را دید و گریست. ولی میدانید، تفاوت گریه شما با سوز جگر فرزندانتان در زندان چه بود؟ آخه ما در بند بودیم، فریادکشیدن هم مشکل بود. گاه گریستن هم مشکل بود. چه میشد کرد.
بما گفته بودند خلق؟ هه... هه... هه... کدام خلق؟ به آنهایی که در زیر شکنجهها خدا و خلق را میطلبیدند، خدا و خلق را به یاری میطلبیدند، میگفتند کدام خلق. بمانید و بپوسید. اینجا جزیره ثبات است! اینجا صحنه جشنهای باصطلاح جاودانگی رژیم شده بود! میگفتند تمام شد! دیگرخبری نیست! خبری هم نبود. درظاهر خبری نبود. ولی بیخبری هم نبود، والا این تحولات عظیم یکسال و دو سال اخیر یک لحظه که ایجاد نشد. پس همه خبر داشتند، همه درد داشتند و همه با فرزندان مبارز و مجاهدشان همدردی داشتند، بله میگفتند خبری نیست! کدام خلق؟ کجا؟
ولی ما میگفتیم (الیس الصبح بقریب) فرزندان شما، برادران وخواهران شما از پشت میلهها و از پشت پنجرهها نگاه میکردند. فرزندان شما برادران شما و خواهران شما و زمزمه میکردند (الیس الصبح بقریب) آیا صبح نزدیک نیست. (متی نصرالله) پس این یاری خدا کجاست.
مگر میشود خورشید را کشت، مگر میشود باد را از وزیدن باز داشت، وباران را از باریدن. مگر میشود اقیانوس را خشک کرد.ما میگفتیم.مگر میشود بهار را از آمدن بازداشت. مانع روئیدن لالهها شد و مگرمیشود ملتی را تا به ابد اسیرنگه داشت؟ نه. میشود تا ابد خلقی را در زنجیر نگه داشت؟
نه، چرا؟ خواست خداست، اراده خلق است، سنت تاریخ است، قانون اجتماع است و (لن تجدلسنهالله تبدیلا) و(لن تجدلسنهالله تحویلا) میعاد خداست، میعاد تخلفناپذیر و بله سنت خداست، سیره تاریخ است، بشارت همه انبیاء، پیامآوران، مصلحین و انقلابیون بزرگ جهان است که (خلق پیروزمیشود، آینده تابناک است)
همه قوا و استعدادات فرزند انسان از (شامگاه امکان)، قطعا به (بامداد تحقق) خواهد پیوست. (بامدادتحقق) بدون هیچ شک، بله، بظاهر هم خبری نبود. یک روز به ما گفتند که قم قیام کرده. این زنان و مردان انقلابی قم قیام کردهاند. شهید دادهاند. درود بر قم.
بعد نوبت تبریز رسید. خاطره ستار و باقر زنده شد. تبریز قهرمان، تبریز آزادیستان، قیام کرد. در روزنامهها خواندیم. گفتند عدهای از آن طرف مرز آمدند و رفتند! عجب! ۳۶ میلیون نفر شبها از آن طرف مرز میآیند به این طرف و صبحها غیب میشوند، معلوم نیست چطوری. مثل اینکه دوران جادوگران است. جادو میکنند!
بعد در روزنامههایشان اعلام کردند که تمام شد. دیگر خبری نیست. به به! یکی یکی شهرها نوبت رسید. جهرم، شیراز،یزد، اصفهان، مشهد، همدان، کرمان قیام کردند. درود به این شهرها، درود به این شهداشون، درود برجهرم، درود برشیراز، درود براصفهان، درود بر مشهد و بعد هفده شهریور، تهران بزرگ به عهد خودش وفا کرد. چه عهد خونینی. ایکاش ما می بودیم درمقابل آن صفوف. ولی شنیدیم که مادرانمان بودند. خواهرانمان بودند. آیا آن لحظه را میشود وصف کرد؟ احساس میکنید فرزندانتان در آن لحظه در چه حالتی در بند بودند، درود برتهران بزرگ.
ولی کشتار فایدهای نکرد چرا؟ از پیش، شما دانشگاهیان، شما دانشجویان وعده داده بودید. شما نشانه طلوع صبح بودید، نشانه پایان شب بودید، نشانه نسل جدیدی بودید. وعده داده بودید. بله کشتار فایدهای نکرد. همه شهرها و روستاهای ایران یکپارچه خون و آتش شده بود. حتی ما هم از پشت دیوارهای بتونی گاه شعارها را میشنیدیم.
موج اعتصابات، موج آن اقدامات متهورانه انقلابی، سراسر کشور را فرا گرفت. بله ما میشنیدیم، جانبازیها را، فداکاریها را، کارگران نفت را، برق را، مخابرات را، همه کارگران را، بازار را، دانشگاه راه، بله! این خلق و شما بودید که اسرایتان را میخواستید، مساله، مساله این اسیر یا آن اسیرنبود. ما بخوبی میدانستیم حرمت مردم خدشهدارشده بود. پس اسرایشان را میخواستند و گرفتند. قداست آزادی خدشهدار بود. پس میخواستند و گرفتند.
در آن روزها ما در زندان چه میتوانستیم بکنیم؟ جزاینکه روزی چند نان را برخودمان حرام کنیم ودست به اعتصاب غذا بزنیم. ولی آیا این کافی بود که آتش دل را تسلای مناسب باشد؟ هرگز و بالاخره یک روز خواندیم و شنیدیم که بت شکسته شد، تندیسها فروکشیده شدند و خلق، اول قدم پیروزیش را برداشت. درود به این خلق قهرمان و درود به آن شهدایش. مبارکباد، به شما گوارا باد.
ولی نکتهای راکه باید تاکید کنم و لابد همه میدانید. بخصوص پیشاهنگ میداند. بخصوص اقشار آگاه میدانند، که ما هنوز درآغاز راهیم. بتی رفته، ولی بتپرستان هنوز هستند.
دراین شکی نیست که علیرغم همه فراز و نشیبها، همه نوسانها این کشتار وکودتا، نخواهد توانست مساله را حل کند وپیروزی نهایی با خلق است.
اما مساله داخلی، مساله روابط و مناسبات نیروهای مختلف مردم با یکدیگر. در یک کلام مساله تفرقه. اگر بپذیریم که عوامل خارجی به اعتبار و در روی عوامل داخلی عمل میکنند، پس مساله داخلی مهمتر است. پس اگر در این جبهه پیروز باشیم و موفق، مسلما پیروزیمان در جبهه خارجی تضمین شده است. ما تجارب بسیار تلخی داریم از تفرقه وتفرقهافکنان داریم. شکستهای بسیار تلخ داریم.
من نیامدم اینجا که روند خودبخودی قضایا را فقط ستایش کنم. ما نیامدیم که آنچه را که هست و فقط هست، تاکید کنیم. لختی هم باید به آن اندیشید که چه چیز باید باشد وچه چیز هم نباید باشد.
برادران و خواهران، رزمندگان و مبارزین، ما سر نداده بودیم که بجایش زر بگیریم. مگر جانمان را برای این داده بودیم که به جایش جاه بگیریم؟ از جا برنخاسته بودیم، قیام نکرده بودیم که در جاهای بهتر و صندلیهای بهتر و مقامات بهتری قعود کنیم و این هوشیاری درقدم اول به مناسبات و روابط ما با یکدیگر ارتباط پیدا میکند. نفت نبود؟ نه، سوخت نبود؟ مامیشنیدیم. چه معنویات متعالی در این جنوب شهر حکمفرما شده بود. همگامی، همراهی، چقدر ستایشآمیز بود. آخر ما را از خودمان بیگانه کرده بودند. مسیر توحید، مسیر یگانگی، یعنی حل همین اختلافات وحل همین تضادها. این، یعنی اعتلای کلمه توحید. پس با آن روابط توحیدی که در شهر حکمفرما شده بود، توطئهها به ثمرنرسید، قحطیهای مصنوعی بثمر نرسید.
از سال ۱۳۰۴ قحطی نان، تا اوج مبارزات نفت دوباره قحطی، باز قحطی، همیشه از این قحطیها بوده و میساختند، برای اینکه جنبش را منحرف کنند. دیدید که چطوری مقاومت کردید. اینجا هم همین طور. روابط ما با هم اگر عاری از بلندنظریهای انقلابی باشد، اگر مساله فقط گرفتن ستون این روزنامه یا آن روزنامه، گرفتن این جا یا آن جا و گرفتن این بلندگو باشد، خودمان بدست خودمان دست آوردهایمان را نابود کردهایم، نگذارید شهدا ما را نفرین کنند.
بنابراین در مقابل این مساله داخلیمان – جبهه داخلی – باید در مقابل تفرقهافکنی مقاومت کرد. مگر پیشوای ما نمیگفت (ان کان دین محمد لایستقیم الابقتلی فیاسیوف خذینی ) (شمشیرها، بگیریدم، اگر دین محمد (ص ) اگر کلمه توحید جز به این استوار نمیماند). پس اگراعتلای کلمه توحید جز به این استوار نخواهد ماند، این را هم باید پذیرفت. والا تمام تحسینهائی که نثارما شده بر ما حرام باد، چون در آنصورت فرزند خلقمان نبودهایم.
میگفتند اینجا جزیره ثبات است! نه؟ ولی ما دیدیم. شکست برنامههای اقتصادی را دیدیم (که به جای برنامه بهتر است بگوییم رسوائی وافتضاحات اقتصادی) پتانسیل و استعداد درونی انقلابی خلق، و سرانجام بینالمللی، خود دشمن و طبقه حاکم را هم از درون شقه کرد. دشمنی که فرسوده هم بود و شرایط عینی از پیش آماده بود. اگر چه بعضیها فعلیتش را میخواستند. ولی نمیدیدند. پس انفجار عظیم بوقوع پیوست.
همه شما انقلابات پیروزمند جهان را مطالعه کردهاید. آنها سازمان داشتند و سلاح، ولی خلق ما چه داشت؟ فقط سینهای سپرکرده. آنطور که در زندان میشنیدیم، در آن شبهای محرم بانگ تکبیر بلند بود. این خلق این طور تا اینجا این پیروزی را بدست آورده است، وای بر ما اگر این پیروزی را درست ادامه ندهیم.
پس مبادا فرصتها را از دست بدیم و خودمان را به نسل نفرین شدهای تبدیل کنیم.
برادران وخواهران!
به صراحت باید گفت مبارزه حق هربشری و حق هر نیرویی است. ویژگی انسان است. اگر انسان مبارز نباشد که انسان نیست. اگر صرفاً تسیلم شرایط بود که انسان نبود. چرا گوسفندها وقتی هم نوعشان را میکشند شورش نمیکنند و دست به اعتصاب و تظاهرات نمیزنند؟ بله اسلام ما، اسلامی نیست که مبارزه را انحصار یک نیرو یا یک گروه خاص بداند. مگرپیشوای ما نگفت وقتی دین ندارید آزاده باشید. حرمت کلمه آزادی، حرمت کلام مبارزه باید حفظ بشود. ماچنین اسلامی نداریم. مبارزه حق هر انسان است، حق طبیعیش، حق فطریش وحقی که با آن زاده شده است. پس باید به یکدیگر احترام بگذاریم. حرمت هم را حفظ کنیم و مانع تفرقه بشویم. تفرقه چیزی نیست جز انعکاس دشمن و عواملش در داخل صفوف ما.
این کمی ازحرفهای دلم و درددلم بود. در پایان آرزومندم با چنین خلق قهرمانی اقشار پیشتاز روشنفکرمان به خصوص خواهرها و برادران انقلابیمان که نقش تاریخی خودمان را بازیابند و به این نقش آگاه بشوند و با آگاهی عمل کنند. امروز پیروزی انقلاب ایران در گرو شماست که آیا رسالت خودتان را انجام خواهید داد، یا نه. واین رسالتی است بسی مشکل. میشود نشست و تا نهایت، حرکت خودبخودی را تقدیس کرد. این حرکت خیلی عظیم است، خیلی قابل ستایش است، ولی نباید به همین قناعت کرد. گفتیم که ما در آغاز راهیم. راهی بس طولانی و دراز، راهی که تا قله توحید ادامه دارد.
با درود به تمامی شهدای انقلابی خلق
پیروز باد انقلاب دمکراتیک ایران»[۳]