عالیه بازرگان
عالیه بازرگان، (متولد سال ۱۳۱۸، مشهد – درگذشته ۲۶ اردیبهشت ۱۳۶۱، تهران) از مادران مجاهد خلق، در سال ۱۳۵۰ با وجود داشتن دو فرزند، به مبارزه علیه دیکتاتوریهای پهلوی و جمهوری اسلامی پیوست. او پس از دستگیری برادرش، منصور بازرگان، با مادران مجاهدین آشنا شد و تحت تأثیر مقاومت آنها، فعالیتهای سیاسی خود را با حمایت مالی و لجستیکی از سازمان مجاهدین خلق ایران آغاز کرد. خانهاش در مشهد به مرکزی برای تجمع مادران مجاهد و خانوادههای شهیدان تبدیل شد. پس از انقلاب ضدسلطنتی ۱۳۵۷، با پیوستن مجدد به مجاهدین، فعالیتهایش را گسترش داد و در ستادهای علنی سازمان، کاندیداتوری مسعود رجوی، و دفاع از مجاهدین در برابر چماقداران حکومتی نقش مهمی ایفا کرد. او بهعنوان کاندیدای مجاهدین در انتخابات مجلس مشهد شناخته شد و با وجود آزار رژیم، حمایت مردم از او مانع اقدامات علیهاش بود. با شدت گرفتن سرکوبها در سال ۱۳۶۰، عالیه بازرگان به تهران منتقل شد و در پایگاههای مخفی به فعالیت ادامه داد. خانهاش که زمانی محل تجمع بود، به پایگاه نیمهمخفی تبدیل شد. عالیه با شجاعت در برابر حملات رژیم ایستادگی کرد و در آبان ۱۳۶۰ با هوشمندی مانع ورود پاسداران به پایگاهش شد. سرانجام در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۶۱ در درگیری مسلحانه به شهادت رسید و دختر ۱۱ سالهاش، لیلا، دستگیر و شکنجه شد. عالیه در نامهای به برادرش از افتخار خدمت به مجاهدین و درک معنای واقعی زندگی سخن گفت و خود را خوشبخت دانست. شهادت عالیه بازرگان خشم مردم مشهد را علیه رژیم جمهوری اسلامی برانگیخت.
آغاز فعالیتهای مبارزاتی
عالیه بازرگان، از مادران مجاهد خلق، در سال ۱۳۵۰ با وجود داشتن دو فرزند، به مبارزه علیه دیکتاتوریهای پهلوی و جمهوری اسلامی پیوست. او در سال ۱۳۵۰ پس از دستگیری برادرش منصور بازرگان که مجاهد بود، در تلاش برای تماس و ملاقات با وی در مقابل زندانهای شاه با مادران و خواهران مجاهدین در زندان آشنا شد و در تماسهای پیوسته با آنان، بهویژه تحت نظارت فاطمه امینی بهسرعت دانش سیاسی خود را ارتقاء داد و با دیدن مقاومت و ایستادگی مجاهدین در برابر شکنجهگران ساواک، فعالیت سیاسی خود را با تهیه امکانات و کمکهای مالی برای سازمان مجاهدین خلق ایران آغاز کرد.
او پس از این فعالیتهای خود را گسترش داد در تجمع مادران مجاهد برای دفاع از زندانیان سیاسی و افشاگریهای آنان بر علیه رژیم شاه شرکت کرد و منزل خود را در مشهد به کانونی برای تجمع و تماس مادران مجاهد خلق و ارتباط خانوادههای شهدا و مجاهدین زندانی تبدیل کرد. پس از ضربه اپورتونیستی در سال ۱۳۵۴، عالیه بازرگان آگاهانه ارتباط خود را با آنان قطع کرد و کوشید تا با مجاهدین تماس برقرار کند؛ هرچندکه موفق به ارتباط مستقیم با سازمان مجاهدین نشد، اما لحظهای از پا ننشست و برای گرفتن رهنمودهای مبارزاتی تماس خود را با برادر مجاهدش منصور بازرگان در زندان شیراز افزایش داد. عالیه بازرگان همزمان در تظاهرات مردمی بر علیه دیکتاتوری شاه فعالانه شرکت میکرد. حضور فعال او بههمراه خواهر مجاهد دیگرش (ایران بازرگان) در نخستین تظاهرات زنان مشهد بر علیه محمدرضا شاه در ۱۷دیماه ۱۳۵۶ و شرکت مداوم در راهپیمایهای مردمی دوران قیام، از جمله فعالیتهای عالیه بازرگان در دوران قطع ارتباط مستقیم با سازمان مجاهدین خلق بود.[۱]
فعالیتها در دوران جمهوری اسلامی
پس از انقلاب ضدسلطنتی ۱۳۵۷، و تشکیل ستادهای علنی سازمان مجاهدین در مشهد، عالیه بازرگان دوباره به مجاهدین پیوست. از این زمان به بعد تحول عمیقتری در زندگی او روی داد و فعالیتهایش را افزایش داد. عالیه بازرگان در مورد این دوران میگوید:
«از هنگام برقراری ارتباط مجدد با سازمان احساس میکنم تازه معنی زندگی را فهمیدهام. آنچه در گذشته از فعالیتهای انقلابی درک میکردم در مقابل مبارزهای که امروز در متن آن قرار دارم، هیچ است».
چنین بود که فعالبتهای مبارزاتی عالیه بازرگان در ابعاد جدید خود آغاز شد و او با وجود داشتن ۲ فرزند کوچک و شغل معلمی فعالیتهای خود را بیوقفه ادامه میداد و با برقراری برنامهای منظم همه مسئولیتهایش را انجام داد تا جایی که برخوردهای مسئولانه او در تربیت فرزندان و توان مدیریت و برنامهریزیاش در کارها بر سر زبانها افتاد. فعالیتهای او در جریان کاندیداتوری مسعود رجوی در انتخابات ریاستجمهوری، حضور مستمر در صحنه دفاع از ستادهای سازمان مجاهدین در برابر تهاجم چماقداران و کوشش پیگیر برای تهیه امکانات و تدارکات سازمان مجاهدین، گوشههایی از فعالیتهای او در مبارزات سیاسی بود.
کاندید شدن برای مجلس
عالیه بازرگان در جریان انتخابات مجلس بهعنوان کاندیدای سازمان مجاهدین خلق در شهر مشهد معرفی شد. این موضوع سبب شد که او بهعنوان یک مادر مجاهد در سطح شهر شناخته شده و اعتماد و احترام مردم را به خود جلب کند و از سوی دیگر خشم و کینهی مأموران حکومتی را برانگیزد. از آن پس مأموران در پی فرصت مناسب برای آزار و اذیت او بودند، اما حمایت قشرها وسیع مردم از او مانع اقدام عملی از جانب آنان میشد. بهتدریج با افشاءشدن چهرهی خمینی و افزایش تهاجمات چماقداران به ستادهای علنی سازمان مجاهدین، خانه عالیه بازرگان که تا آن موقع محل تجمع خانوادههای مجاهدین بود، به یکی از مراکز فعالیت نیمهمخفی سازمان در مشهد تبدیل شد و او منزل و تمام امکانات آن را در اختیار مجاهدین قرار داد و به آنان گفت که صاحب اصلی این منزل مجاهدین هستند و من در اینجا مهمان آنها هستم.
انتقال به تهران
با آغاز سال ۱۳۶۰ و اوجگیری جنایات و سرکوب حکومت جمهوری اسلامی، خانهی عالیه بازرگان نیز از هجوم مأموران در امان نماند، اما او با هوشمندی از مدتها پیش خانه را تخلیه کرده بود و مأموران از با خشم خانه و وسایل باقیمانده آن را مصادره کردند. عالیه بازرگان به دلیل شناختهشدگی در مشهد در اردیبهشت سال ۱۳۶۰ با رهنمود سازمان مجاهدین به تهران منتقل شد و در پایگاههای مخفی سازمان فعالیتهایش را ادامه داد. آغاز مقاومت مسلحانه شرایط جدیدی را برای بروز خصلتهای انقلابی او فراهم نمود. منصور بازرگان برادر عالیه در اینباره گفته است:
«خصایل انقلابی عالیه در این دوران واقعاً چشمگیر بود. صداقت و حلشدگی او در سازمان و شیفتگیاش برای شهادت شگفتانگیز بود. او در پایگاه روی زیلو میخوابید و میگفت میخواهم برای تحمل سختیهای آینده آمادگی بیشتری کسب کنم.»[۱]
درگیری و شهادت
در آبانماه ۱۳۶۰ پایگاه محل سکونت عالیه بازرگان شبانه مورد حملهی سپاه پاسداران قرار گرفت، اما او موفق شد با ایفای نقش یک مادر وحشتزده مانع ورود پاسداران به پایگاه شود. سرانجام عالیه بازرگان در ۲۶ اردیبهشت سال ۱۳۶۱، در یک درگیری مسلحانه توسط مأموران رژیم جمهوی اسلامی به رگبار گلوله بسته شد و بهشهادت رسید و لیلا فرزند ۱۱سالهی او نیز توسط مأموران دستگیر و به زندان اوین منتقل شد. مأموران لیلا را برای گرفتن اطلاعات تحت شکنجه قرار دادند و این کودک که فشار ناشی از درگیری با مأموران را تحمل کرده و پیکر خونین مادرش را نیز دیده بود، در زندان به بیماری عصبی مبتلا شد.
نامهی عالیه بازرگان به برادرش
خبر شهادت عالیه بازرگان در مشهد انعکاس وسیعی از خشم و نفرت بر علیه خمینی برانگیخت. عالیه بازرگان ۲ هفته قبل از شهادتش در نامهای به برادرش منصور بازرگان، دوران زندگی خود در پایگاههای مجاهدین را توصیف کرده و شرح کوتاهی از احساسات و وضعیت خود را در آن پایگاهها برای او شرح میدهد. او در قسمتی از این نامهاش نوشته بود:
«برادر جان، من واقعاً افتخار میکنم که کارهای خواهران و برادران را انجام میدهم چون واقعاً اینها آیههای قرآن هستند. اینها اصحاب حضرت محمد هستند. همیشه آرزو میکردم که در زمان امام حسین باشم پهلوی حضرت زینب و الآن واقعاً خدا اینطور جور کرده که اگر سعادت داشته باشم مرتباً با اینها زندگی کنم. حال معنی زندگی واقعی را میفهمم و لذت میبرم و همیشه با خدای خود راز و نیاز میکنم، چگونه شکر این همه نعمتی را که به من عطا کرده بهجای آورم. حال خودم را خوشبخت میدانم.»[۱]