محمدحسن ترکمان
محمدحسن ترکمان | |
---|---|
زادروز | ۱۲ آذر ۱۳۷۴ اصفهان |
درگذشت | ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ بابل |
علت مرگ | شلیک مستقیم نیروهای حکومتی |
آرامگاه | آرامستان بهشت معصومه شاهینشهر |
ملیت | ایرانی |
شناختهشده برای | مردم اصفهان و بابل و ایران |
محمدحسن ترکمان (زاده ۱۲ آذرماه ۱۳۷۴، اصفهان – درگذشته ۳۰ شهریور ۱۴۰۱، بابل) جوان ۲۷ سالهای بود که در جریان اعتراضات سراسری با شلیک مستقیم نیروهای امنیتی در بابل جان خود را از دست داد. محمدحسن ترکمان دانشجوی رشته مدیریت بازرگانی در دانشگاه بابل بود. او مورد اصابت سه گلوله قرار گرفته بود، یک گلوله به سر و دو گلوله به پهلوهایش خورده بود، اما در گواهی فوت، دلیل مرگ او خونریزی شدید قفسه سینه و آسیب نسوج ریه بر اثر اصابت جسم فلزی پرتابهای مدور یعنی گلوله اسلحه ثبت شده بود. پدر محمدحسن ترکمان به مدت ۸ سال در عراق اسیر جنگی بوده است. نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی خانوادهی محمدحسن ترکمان را زیر فشار گذاشتهبودند تا بگویند که فرزندشان بر اثر تصادف کشته شده است؛ و در غیر این صورت جنازهی او را تحویل نخواهند داد. پیکر محمدحسن ترکمان سرانجام در روز شنبه دوم مهرماه، توسط نیروهای سرکوبگر امنیتی از بابل به شاهینشهر اصفهان منتقل گردید؛ و مراسم خاکسپاری نیز روز یکشنبه سوم مهرماه در آرامستان بهشت معصومه این شهر برگزار شد. او در واکنش به قتل مهسا امینی در حساب توئیتر خود نوشته بود: دفعه دیگر گشت ارشادی دیدی که دارند به دختری بیاحترامی میکنند و سریع دوربینت را روشن کردی، بدان که خودت هم توی کشته شدن مهسا امینی شریک هستی، نظارهگر نباشیم. کاملیا سجادیان، مادر محمدحسن ترکمان در حساب اینستاگرام خود نوشته است: هر روز محکمتر، استوارتر، با ایمانتر، خروشانتر، خشمگینتر و راسختر میشوم. به دنیا بگویید مادر محمدحسن زنده میماند تا تقاص خون پسرش را بگیرد. به دنیا بگویید مادرمحمدحسن برای ایران مادری میکند…
زندگی محمدحسن ترکمان
محمدحسن ترکمان اهل اصفهان متولد ۱۲ آذرماه ۱۳۷۴، و دانشجوی رشتهی مدیریت بازرگانی در دانشگاه آزاد بابل بود که دانشگاه را نیمهکاره رها کرد؛ و در همان شهر بابل مشغول کار شد. محمدحسن ترکمان پس از ترک دانشگاه، وارد بازار بورس شد. او بهخاطر مشکلاتی که برای بورس ایران ایجاد شده بود، ورشکست شده و بدهی زیادی داشت، اما در بابل ماند و در این شهر با باز کردن یک مغازه موبایلفروشی به کار ادامه داد. محمدحسن ترکمان دارای ۲ برادر و ۲ خواهر بود. او علاقمند و عاشق حیوانات، طبیعت و اردو و چادر زدن بود؛ و جدیداً شروع به ساخت یک پادکست کرده بود و برای آن اشتیاق فروانی داشت.[۱]
کشتهشدن با سه گلوله
محمدحسن ترکمان جوان ۲۷ ساله، در روز ۳۰ شهریورماه ۱۴۰۱، در جریان اعتراضات سراسری در شهر بابل مورد شلیک مستقیم مأموران سرکوبگر جمهوری اسلامی قرار گرفت؛ و پس از انتقال به بیمارستان بهشتی این شهر جان خود را از دست داد. به نقل از دوستان محمدحسن ترکمان، در آخرین تماس تلفنی که با او داشتند، صدای شلوغی به گوش میرسید؛ و پس از آن دیگر جواب تلفن را نداده و ارتباطشان قطع میشود، اما حدود یک ساعت بعد مردی تلفن محمدحسن ترکمان را جواب داده و به دوست محمدحسن میگوید که دوستت را با گلوله زدهاند در حد مرگ و الان هم در بیمارستان بهشتی است.[۲]
پدر و برادر کوچک محمدحسن ترکمان که در آن موقع تهران بودند، از آنجا عازم بابل شده و خودشان را به بیمارستان میرسانند، اما خبر کشتهشدن محمدحسن را به آنها اطلاع میدهند. کیامرث ترکمان پدر محمدحسن با شنیدن این خبر سکته کرد؛ و او را در بخش سیسییو بستری کردند. پدر محمدحسن ترکمان در جریان جنگ ایران و عراق اسیر شد؛ و به مدت ۸ سال در عراق اسیر جنگی بوده است.[۱]
محمدحسن ترکمان مورد اصابت سه گلوله قرار گرفته بود، یک گلوله به سر و دو گلوله به پهلوهایش خورده بود، اما در گواهی فوت، دلیل مرگ او خونریزی شدید قفسه سینه و آسیب نسوج ریه بر اثر اصابت جسم فلزی پرتابهای مدور یعنی گلوله اسلحه ثبت شده بود. نهادهای امنیتی اصلاً نگذاشتند که خانوادهی این جانباخته جنازهی فرزندشان را درست ببینند؛ و حتی موقع غسل پیکر او نیز اجازهی وارد شدن به غسالخانه را ندادند. بدن محمدحسن ترکمان را کاملاً پوشانده بودند؛ و فقط گوشهای از صورتش پیدا بود.[۳]
رابطهی مادر فرزندی و شب واقعه
مادر محمدحسن ترکمان دربارهی رابطه صمیمی او با پسرش میگوید:
ارتباط من و محمدحسن فراتر از رابطهی مادر و فرزندی بود. برای همین همیشه من را خپل صدا میکرد. حتی وقتی پیام میداد، مینوشت خپل خوبی؟ خلاصه که همان شب ساعت ۱۱ به من زنگ زد. محمدحسن خیلی کم حرف بود. باید به زور به حرف میآوردیش. آن شب محمدحسن به من زنگ زد؛ و گفت اگر کاری نداری میخواهم با تو حرف بزنم. به او گفتم دورت بگردم عزیزم، نه کاری ندارم؛ و محمدحسن با آن کم حرفی شروع کرد به صحبت کردن و گفت: دیروز دم مغازهام بودم، نزدیک ظهر یک آقای مسنی نیم ساعت ایستاد دم در مغازه و فقط به من نگاه می کرد. فکر کردم چیزی لازم دارد و ازش پرسیدم چیزی لازم دارید؟ آب یا چیزی میخوایید؟ آن آقا گفت نه عزیزم فقط ایستادم اینجا تو را نگاه کنم. آن آقا به محمدحسن میگوید که قیافهی تو برایم آشناست و تو انرژی بالایی داری. بعد محمدحسن آن آقا را به داخل مغازه دعوت میکند؛ و او به محمدحسن میگوید که پسرم یک چیزی به تو میگویم، به مادرت فقط بگو این یک راز است… من بیماری لاعلاجی دارم الان چندساله و چند ماه پیش اوضاع سلامتیم وخیم شد؛ و بیمارستان بستری شدم خلاصه طی درمان به کما رفتم، حدوداً ۲ ماه در کما بودم… وقتی از دم این مغازه رد شدم انرژی تو من را گرفت و شک نداشتم من تو را جایی دیدم… من در آن زمانی که توی کما بودم تو را آنجا دیدم… تو یه فرشتهی خاصی بودی شک ندارم خودت بودی… تو مرد بزرگی میشوی آنقدر قدرت میگیری که تمام دنیا تو رو میشناسند… تو بینیازمیشوی ازهمه چی… تو زمینی نیستی خیلی مراقب خودت باش و به مادرت بگو مرد بزرگی رو پرورش دادی. من فکر نمیکنم دیگه تو رو ببینم. سپس آن آقا پیشانی محمدحسن را بوسیده، و بغلش میکند؛ و بعدش هم خداحافظی کرده و رفته بود…
مادر محمدحسن پس از این گفتوگو با پسرش میگوید:
«وقتی محمد حسن اینو برام تعریف کرد بند دلم پاره شد. یهو قلبم ریخت و دلم لرزید، بهش گفتم تورو خدا مراقب خودت باش عزیزم، از خیابون رد میشی خیلی مراقب خودت باش، گفتم بابل خیلی بد رانندگی می کنن مراقب باش و او پشت تلفن میخندید و با همان لحن آروم ومهربونش گفت چرا اینقدر نگرانی من که بچه نیستم حواسم هست، خپلم این قدر نگران نباش من مرد شدم. بهش گفتم میدونم دورت بگردم ولی نگرانم، و در جوابم گفت نگران نباش چشم، او گفت نگران نباش ولی من دیگه بیقرار شده بودم، دلم گواه بدی می داد، می دونستم بیخودی نگران نیستم. اون شب من و محمدحسن دقیقاً یک ساعت و نیم با هم حرف زدیم. از محمدحسن خیلی بعید بود این همه حرف بزنه، اون شب محمدحسن از آرزوها و کارهاش گفت. ما بین آرزوهاش اینهم گفت میخوام پولم رو جمع کنم برات یه گل فروشی بزنم، بعدهم کلی باهام شوخی کرد. بهم گفت خپل میدونی چهقدردوست دارم و من گفتم میدونم، باخندهای گفت نه نمیدونی، محمدحسن معمولاً برون گرا بود ولی اون شب بهم گفت همهی منی، و من بیشتر از قبل قلبم ریخت. بهش گفتم فدای همه وجودت، بازهم آروم و متین گفت خدا نکنه. بعد هم گفت این موضوع رو تا زندهام به کسی نگو این یک رازه که فقط اجازه داشتم به تو بگم. امروز محمدحسن خودش بهم اجازه داد تا من این رو برای همهی مردم کشورم بگم که محمدحسن اصلاً زمینی نبود، اوهمان فرشتهای بود که اون آقا گفته بود، محمدحسن برگزیدهی خدا شد، محمدحسن باید این مسیر رو میرفت که از پیش تعیین شده بود؛ و رفت اما رفتنش باعث افتخار وغرور من و خانواده و کل ایران و دنیا شد. امروزمیبالم به داشتنش. با افتخار و غرور مادر محمدحسن ترکمانم. خوشحالم محمدحسن درون من وجود پیدا کرد، خوشحالم درون من قلبش به تپش افتاد و مغرورم به بودنم که این افتخار نصیب هر کسی نمیشود. مادری من با محمدحسن تکمیل شد، درخشان شد. با نام محمدحسن که امروز هم همچنان محمدحسن رو دارم بهتر و بیشتر از قبل محمدحسن ترکمان»[۴]
تهدید کردن خانواده ترکمان
نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی خانوادهی محمدحسن ترکمان را زیر فشار گذاشتهبودند تا بگویند که فرزندشان بر اثر تصادف کشته شده است؛ و در غیر این صورت جنازهی او را تحویل نخواهند داد. خانوادهی ترکمان هم بهخاطر تحویل گرفتن پیکر محمدحسن مجبور به سکوت شدند.
در همهی مراسمهایی که برای محمدحسن ترکمان برگزار شد، نیروهای سرکوبگر امنیتی حضور داشتند؛ و به طُرق مختلف خانوادهی او را تحت فشار میگذاشند تا نگویند فرزندشان توسط نیروهای امینیتی کشتهشده است.[۱]
ادعای مقامات و نهادهای امنیتی
فرماندار و دادستان بابل در گفتوگو با خانوادهی محمدحسن ترکمان، مدعی شدهبودند که فرزندشان را مجاهدین با شلیک نزدیک و از فاصلهی ۱۵ سانتیمتری با کلت شاهکش کشتهاند؛ و یکی از آنها هم دستگیرشده است، اما خانوادهی ترکمان این ادعاها را باور نکرده و نپذیرفتند.[۳]
یکی از نزدیکان که در جریان ماجرای کشته شدن محمدحسن ترکمان بوده است، میگوید: نیروهای امنیتی و سپاه پاسداران مدعی شده بودند که محمدحسن ترکمان توسط سازمان مجاهدین خلق ایران کشته شده است؛ و از آنها فیلم داریم و میدانیم کار کیست و در حال بررسی هستیم. اما بعدها هم هیچ خبری نشد. موقع خاکسپاری فضا خیلی امنیتی و جلوی در خانه خانواده ترکمان هم پر از مأموران امنیتی بود؛ و نهتنها نمیگذاشتند جنازه را باز کنند و صورت محمدحسن را ببینند، بلکه تذکر میدادند که زودتر مراسم را تمام کنید.
همین فرد شاهد میگوید: اگر جمهوری اسلامی میگوید مجاهدین محمدحسن ترکمان را کشتهاند، دیگر چرا از اطلاعرسانی میترسند؟ اصلاً مجاهدین که دشمن این رژیم هستند، چرا باید کسی را که مخالف این حکومت است بکشند؟[۱]
خاکسپاری
پیکر محمدحسن ترکمان سرانجام در روز شنبه دوم مهرماه، توسط نیروهای سرکوبگر امنیتی از بابل به شاهینشهر اصفهان منتقل گردید؛ و مراسم خاکسپاری نیز روز یکشنبه سوم مهرماه در آرامستان بهشت معصومه این شهر برگزار شد. گفتنی است که برادر محمدحسن ترکمان میخواست که پیکر برادرش را غسل بدهد، اما نیروهای امنیتی مانع او شدند؛ و این اجازه را به برادر محمدحسن ندادند. برادر محمدحسن وقتی ناگهانی وارد غسالخانه میشود، میبیند پیکر برادرش را کفن کردهاند. او کفن را کنار زده و پیشانی محمدحسن را میبیند که جای گلوله وجود دارد؛ و این درحالی بود که اصابت گلوله به پیشانی در گواهی فوت اعلام نشده بود.[۱]
واکنش به قتل مهسا امینی
محمدحسن ترکمان در حساب توئیتر خود در آخرین توئیت خود در واکنش به قتل مهسا امینی در روز ۲۸ شهریور ۱۴۰۱، نوشته بود:
«بشخصه یه اعتراض نمادین من توی این بابل ببینم حمایت میکنم. لعنتیا یکم فقط»
او در توئیت دیگری نوشته بود:
«دفعه دیگه گشت ارشادی دیدی که دارن به دختری بیاحترامی میکنن و سریع دوربینتو روشن کردی، بدون که خودتم توی کشته شدن مهسا امینی شریک هستی. نظاره گر نباشیم.»[۱]
مراسم چهلم
کاملیا سجادیان مادر محمدحسن ترکمان در مراسم چهلم او، کشته شدن فرزندش توسط نیروهای امنیتی را فاش کرد و گفت:
«خون بچه من را آوردند، در آن نان زدند و گفتند بخور. اومدن گفتند تو هم این را بگو، بگو تصادف بوده. من دروغ نمیگم، بچه من را کشتید. من به فنا، مردم به فنا، از پدرش خجالت نکشیدین ۸ سال سینه سپر کرد برای شما حرومزادهها؟ میگم دیگه، خفهخون گرفتم این چهل روز… بچه منو کشتین، به نامردی هم کشتین. زینب زمان منم منم منم…»[۵]
دلنوشتههای کاملیا سجادیان
کاملیا سجادیان، مادر محمدحسن ترکمان در حساب اینستاگرام خود دلنوشتهای گذاشته که در بخشی از نوشته است:
«هر روز محکمتر، استوارتر، با ایمانتر، خروشانتر، خشمگینتر و راسختر میشوم. به دنیا بگویید مادر محمدحسن زنده میماند تا تقاص خون پسرش را بگیرد. به دنیا بگویید مادرمحمدحسن برای ایران مادری میکند. به دنیا بگویید مادر محمدحسن تیر خلاصشان می شود… به دنیا بگویید مادر محمدحسن خاک و خانهی ظلم را یکتنه به توبره میکشد. به دنیا بگویید مادر محمدحسن خاری میشود در دل دژخیمان و ظالمان. به دنیا بگویید مادر محمدحسن حریف میطلبد… به دنیا بگویید مادر محمدحسن سینهاش را سپر بلای کشور و مردمش میکند… به دنیا بگویید مادر محمدحسن تنها از خدا میترسد که غیرخدا برایش پشیزی نمیارزد. به دنیا بگویید این اسم را به خاطر بسپارد. به دنیا بگویید مادر محمدحسن خواب را از چشم بوزینهها میگیرد. به دنیا بگویید کاملیا سجادیان مادر محمدحسن است…»[۶]
مادر محمدحسن ترکمان در یادداشت دیگری نوشته است:
«امروز زمان دادخواهی و فریاد است. زمان فغان و اشک وعزاداری نیست. امروزمن برایتان مادری میکنم. دردتان را به جانم میخرم فدای آن قلبهای مهربان و داغدارتان، فدای آن دستهای مهربانی که دیگر فرزندش را نوازش نمیکند، فدای مظلومیت و عشق مادریتان، همه را من به جان ودل میخرم که خود غمها واشکهایم را درونم نهفتم، اکنون صدای محمدحسن و محمدحسنها باشیم، میدانید که دعا و نفرین مادر، عرش خدا را به لرزه میاندازد، پس عرش خدا را به لرزه آورید. من و شما باید قلب دنیا رو بلرزانیم. باید قلب تپندهی محمدحسنها باشیم. باید دستهای فرزندانمان باشیم. باید چشمهای قشنگشان باشیم. پس زنان و مادران سرزمینم، محکم واستواربمانید، شما قلب ایرانید، پس باز هم عاشقتر و محکمتر از قبل بتپید. فریاد بزنید همصدا با قدرت با تمام توان، سرتان را بالا بگیرید با غرور و افتخار و محکمتر قدم بردارید. بدانید راه بهشت برای من و شما باز است ما مسیرسختی را گذراندیم و باید مثل گذشته مادری کنیم، مادری ما تمامی ندارد. برای تمام پسران ودختران سرزمینمان، باید مادری کردن را باز هم با عشق به سرانجام رساند؛ و این میّسر نیست مگر با صبر، صبوری و ایمان به خدا، همان خدایی که قلب من و شما را جایگاه عشاق کرد. همان خدایی که لذت مادری را به ما بخشید. پس دست در دست هم با توکل و ایمان به خدا و به پشتوانهی عشق به معبود پیش میرویم. کنارهم غم ودلتنگیهایمان را تقسیم میکنیم و برای تقاص خون پاک محمدحسنها فریاد میزنیم. امروز مادری کردن برایمان سختراست، چون جای فرزندانمان درآغوشمان خالیست، اما هزاران هزار دختر و پسر در آغوشمان قرارگرفتهاند که چشم امیدشان به مادران داغدار است. پس برای آنها برای مردم کشورم مادری کنیم، دستتان را اول به خدا بعد هم به من دهید؛ و قدرت بگیرید. یاعلی بگویید وعشقی دوباره آغاز کنید. خروشان باشید. محکمتر، بردبارتر، شک نکنید فرزندانمان ازآسمان برایمان دعا میکنند. آنها درآغوش خدا و ستارگان بهشتند، ستارگانی که همگی درآسمان ایران میدرخشند. نگاه کنید، درخششان را می بینید؟ من میبینم. پس دستتان را به خدا بدهید، امروز زمانهی پیکار است، زمانهی دادخواهی و فریاد است. پس فریاد بزنید که سکوت شما خیانت است به خون پاک محمدحسنها، مظلوم نشوید، تا ظالم هرغلطی دلش میخواهد بکند. ریشهی ظلم را باید سوزاند که این ظلم ریشهای ندارد دیگر، پس با تمام قدرت فریاد بزنید؛ وشک نکنید خدا هم فریادتان را پاسخ میدهد.»[۴]
بازداشت سنگتراش
کاملیا سجادیان مادر محمدحسن ترکمان از پیش گفته بود ساخت و نصب سنگ مزار سید محمد حسینی را که توسط جمهوری اسلامی اعدام شدهاست، پیگیری و بهعهده میگیرد. پدر و مادر سید محمد حسینی فوت کرده بودند؛ و کسی را نداشت. مادر محمدحسن ترکمان در روز ۲۹ دیماه ۱۴۰۱، اعلام کرد که نهادهای امنیتی سنگتراش و شاگردانش را به جرم اندازهگیری قبر دستگیر کردهاند. مادر محمدحسن ترکمان گفته است که تا این اندازه توحش را هیچجای دنیا ندیده بودم. جمهوری اسلامی خودش را قدرت منطقهای میداند، اما خاک و سنگ متوفی میترسد؛ و مثل سگ هار زنجیر پاره کرده است و به مردم ایران حمله میکند. من مادر محمدحسن ترکمان و سید محمد حسینی و همهی محمدها هستم. مادر مظلومیت مردم کشورم هستم؛ و تا پای جانم تا آخرین نفس ایسادهام.[۷]
منابع
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ۱٫۵ محمدحسن ترکمان، فرزند اسیر جنگ ایران و عراق - سایت رادیو زمانه
- ↑ محمدحسن ترکمان به سه گلوله کشته شد - سایت ایران وایر
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ جزئیات کشته شدن یک معترض در بابل - سایت صدای آمریکا
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ دلنوشتههای یک مادر - سایت راه کارگر
- ↑ اظهارات تند مادر دانشجوی جانباخته - سایت پرس نیوز
- ↑ مادر محمدحسن ترکمان: تیر خلاصشان میشوم - سایت آیرون
- ↑ قدرت منطقه از خاک متوفی میترسد! - سایت ملّیون ایران