علی اصغر بدیع زادگان: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
برچسب ویکی‌سازی، برچسب تمیزکاری، ابرابزار
بدون خلاصۀ ویرایش
(برچسب ویکی‌سازی، برچسب تمیزکاری، ابرابزار)
خط ۱: خط ۱:
{{تمیزکاری}}
{{ویکی‌سازی}}
{{جعبه زندگینامه
{{جعبه زندگینامه
| اندازه جعبه      =
| اندازه جعبه      =
خط ۶: خط ۸:
| اندازه تصویر      =
| اندازه تصویر      =
| عنوان تصویر      =علی‌اصغر بدیع‌زادگان
| عنوان تصویر      =علی‌اصغر بدیع‌زادگان
| زادروز            = ۱۳۱9
| زادروز            = ۱۳۱۹
| زادگاه            =اصفهان
| زادگاه            =اصفهان
| تاریخ مرگ        = ۴ خرداد ۱۳۵۱
| تاریخ مرگ        = ۴ خرداد ۱۳۵۱
خط ۶۹: خط ۷۱:


یکی از برادران مجاهد در این‌باره می‌گوید: «وقتی ساواک بدیع‌زادگان را دستگیر کرد، موقعیت او را در سازمان می‌دانست و به‌طور خاص از اقدامات عملی او باخبر بود و مشخصاً هم حنیف‌نژاد را از او می‌خواستند و او به‌صراحت یک جواب را تکرار کرد:<blockquote>«نمی‌گویم».</blockquote>چون خیلی چیزها برای ساواک مشخص شده بود، اصغر هیچ امکان دیگری جز مقاومت سرسختانه و رویارویی گوشت و استخوان با شلاق و اجاق و اتوی برقی نداشت. امکان استفاده از هیچ تاکتیکی را هم در بازجویی نداشت.
یکی از برادران مجاهد در این‌باره می‌گوید: «وقتی ساواک بدیع‌زادگان را دستگیر کرد، موقعیت او را در سازمان می‌دانست و به‌طور خاص از اقدامات عملی او باخبر بود و مشخصاً هم حنیف‌نژاد را از او می‌خواستند و او به‌صراحت یک جواب را تکرار کرد:<blockquote>«نمی‌گویم».</blockquote>چون خیلی چیزها برای ساواک مشخص شده بود، اصغر هیچ امکان دیگری جز مقاومت سرسختانه و رویارویی گوشت و استخوان با شلاق و اجاق و اتوی برقی نداشت. امکان استفاده از هیچ تاکتیکی را هم در بازجویی نداشت.
[[پرونده:عکس علی‌اصغر بدیع‌زادگان در زندان.jpg|جایگزین=در زندان این عکس انداخته شده است |بندانگشتی|عکس زندان علی‌اصغر بدیع‌زادگان]]
[[پرونده:عکس علی‌اصغر بدیع‌زادگان در زندان.jpg|جایگزین=در زندان این عکس انداخته شده‌است |بندانگشتی|عکس زندان علی‌اصغر بدیع‌زادگان]]
متجاوز از یک ماه او را به‌شدت شکنجه کردند. نخست او را روی اجاق نشاندند و سپس به پشت خواباندند. یک‌بار برای ۴ساعت مداوم او را سوزاندند به‌طوری که سوختگی از پوست و گوشت گذشت و به‌نخاع رسید. اصغر در آستانه شهادت قرار گرفت اما هم‌چنان لب از لب نگشود و اسرار خلق را در سینه سوخته‌اش حفظ کرد. اصغر را با همان سوختگیها در سلول انداختند و در را بستند. زخمهای سوخته چرک کرده و چرکها متعفن شد و فضای سلول را پرکرده بود، اما اصغر هیچ‌چیز نگفت و با آرامش و مظلومیت درد و سوختگی را تحمل می‌کرد. او که تقریباً نیمه فلج شده بود دیگر نمی‌توانست راه برود. دو نفر زیر بغلش را می‌گرفتند و او را کشان‌کشان به‌اتاق شکنجه می‌بردند. با این حال او تنها به انقلاب و رهایی خلق و یارانش می‌اندیشید.
متجاوز از یک ماه او را به‌شدت شکنجه کردند. نخست او را روی اجاق نشاندند و سپس به پشت خواباندند. یک‌بار برای ۴ساعت مداوم او را سوزاندند به‌طوری که سوختگی از پوست و گوشت گذشت و به‌نخاع رسید. اصغر در آستانه شهادت قرار گرفت اما هم‌چنان لب از لب نگشود و اسرار خلق را در سینه سوخته‌اش حفظ کرد. اصغر را با همان سوختگیها در سلول انداختند و در را بستند. زخمهای سوخته چرک کرده و چرکها متعفن شد و فضای سلول را پرکرده بود، اما اصغر هیچ‌چیز نگفت و با آرامش و مظلومیت درد و سوختگی را تحمل می‌کرد. او که تقریباً نیمه فلج شده بود دیگر نمی‌توانست راه برود. دو نفر زیر بغلش را می‌گرفتند و او را کشان‌کشان به‌اتاق شکنجه می‌بردند. با این حال او تنها به انقلاب و رهایی خلق و یارانش می‌اندیشید.


۱٬۰۰۵

ویرایش

منوی ناوبری