کاربر:Javad/5صفحه تمرین: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵: خط ۵:


== بعد از انقلاب دستگیری و زندان ==
== بعد از انقلاب دستگیری و زندان ==
بعد از انقلاب و در رویارویی مجاهدین خلق با خمینی در سالهای ابتدایی بعد از انقلاب که دستگیریهای گسترده هواداران مجاهدین و اعدام آغاز شد، منیره رجوی در سال ۱۳۶۱ به همران همسر و دو فرزند خردسالش دستگیر و روانه زندان شد. به گفته‌ی وی «اسم من منیره رجوی است و تنها جرمم این است که خواهر مسعود هستم»
بعد از انقلاب و در رویارویی مجاهدین خلق با خمینی در سالهای ابتدایی بعد از انقلاب که دستگیریهای گسترده هواداران مجاهدین و اعدام آغاز شد، منیره رجوی در سال ۱۳۶۱ به همران همسر و دو فرزند خردسالش دستگیر و روانه زندان شد. به گفته‌ی وی «اسم من منیره رجوی است و تنها جرمم این است که خواهر مسعود هستم» منیره رجوی در زندان به بقیه زندانیان انگلیسی آموزش میداد و به همین دلیل نیز مورد شکنجه قرار گرفت منیره رجوی را در ۱۹ اسفند برای بازجویی بردند درحالیکه قبلا بازجویی شده بود و حکم نیز گرفته بود اما او را برای ملاقات با همسرش اصغر برده بودند که در آنجا حاج مجتبی بازجوی منیره رجوی گفت «ما باید اعدام اصغر را رأس ساعت ۹ شب اجرا کنیم»<ref>[https://www.mojahedin.org/i/news/64231 یادی از مجاهدان قتل عام شده _ سایت مجاهد]</ref>.


'''مقامات زندان بزودی برای مینره جا انداختند که هرگاه مجاهدین عملی بر علیه رژیم انجام دهند او است که باید احضار و شکنجه شود. یکی از هم زنجیران سابقش نوشته است: ”یک روز وقتی برای بازجویی رفتم دو دختر کوچک موبور دیدم که بیرون اتاق شکنجه شعبه ۷ دفتر بازپرس اوین ایستاده بودند. تعجب کردم که چرا این کودکان در آنجا هستند و چرا مجبورند شاهد وحشیگری شکنجه گران باشند. مادرشان نمی توانست آنها را آرام کند. زندانبان مرتبا آنها را می زد. به آرامی اسم آن زن را سوال کردم. گفت: ”اسم من منیره رجوی است و تنها جرمم این است که خواهر مسعود هستم”. او معمولا مورد تحقیر و ضرب و شتم قرار می‌گرفت اما نمی توانستند او را بشکنند.”'''
== اعدام منیره رجوی در جریان قتل عام۶۷ ==
منیره رجوی بعد از تمام شدن دوران محکومیتش که ۲ سال زندان بود، از زندان آزاد نشد و او را در زندان نگه داشتند و سرانجام منیره رجوی در سن ۳۸ سالگی در جریان قتل عام سال ۱۳۶۷ اعدام شد. اعدام منیره توسط نیری حاکم شرع زندان اوین در آن زمان پیگیری می‌شد و نیری اصرار داشت این اعدام هرچه زودتر انجام گیرد<ref>[http://women.ncr-iran.org/fa/1394/08/09/%D9%85%D9%86%D9%8A%D8%B1%D9%87-%D8%B1%D8%AC%D9%88%D9%8A-%D8%B3%D9%85%D8%A8%D9%84-%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D9%82%D8%AA%D9%84-%D8%B9%D8%A7%D9%85-%D8%B4%D8%AF%D9%87/ سمبل زندانیان قتل عام شده _ سایت زنان نیروی تغییر]</ref>.


'''یک هم سلولی دیگر بازگو می کند: ”همه از تاثیر منیره بر بقیه زندانیان مطلع بودند. حتی بازجویان نیز این را می‌دانستند. یکبار بازپرسی به ما نزدیک شد و اسمهایمان را پرسید. وقتی به منیره نزدیک شد لگدی به او زد و گفت: ”هرگز نمی گذارم زنده از زندان بیرون بروی و برای برادرت قهرمان بشوی”.'''
== خاطراتی از هم بندهای منیره رجوی در زندان ==
'''یک زندانی درباره دوران بازجویی منیره رجوی نوشته است:''' <blockquote>'''«یک روز وقتی برای بازجویی رفتم دو دختر کوچک موبور دیدم که بیرون اتاق شکنجه شعبه ۷ دفتر بازپرس اوین ایستاده بودند. تعجب کردم که چرا این کودکان در آنجا هستند و چرا مجبورند شاهد وحشیگری شکنجه گران باشند. مادرشان نمی توانست آنها را آرام کند. زندانبان مرتبا آنها را می زد. به آرامی اسم آن زن را سوال کردم. گفت: «اسم من منیره رجوی است و تنها جرمم این است که خواهر مسعود هستم». او معمولا مورد تحقیر و ضرب و شتم قرار می‌گرفت اما نمی توانستند او را بشکنند. هرگاه ما از بازجویی بر می گشتیم، منیره اولین نفری بود که برای کمک به ما می آمد. چندین بار از او شنیده بودم که می گفت: ”آنها می خواهند هویت انسانی ما را تخریب کنند. اما این همان دلیلی است که ما باید برای آن بجنگیم. راه این جنگ رسیدگی هرچه بیشتر ما به یکدیگر است».''' </blockquote><blockquote>'''«آنها روز ۱۹ اسفند ۶۲ منیره را برای بازجویی بردند. ما خیلی نگران بودیم که چرا او را که قبلا بازجویی شده و حکم گرفته بود مجددا برای بازجویی بردند. منیره آن شب به سلول آمد و گفت که او را برای ملاقات با همسرش اصغر برده بودند. خیلی در انتخاب لغات می کوشیدکه ما را با اعلام خبر اعدام قریب الوقوع اصغر بهم نریزد. گفت: ”حاج مجتبی که در ملاقات ما حاضر بود دائما می‌گفت زود باشید ملاقات را تمام کنید. ”ما باید اعدام اصغر را راس ساعت ۹شب اجرا کنیم. من نمی‌توانم حکم حاکم شرع را به عقب بیندازم. من باید حکم را در عرض ۱۵ دقیقه انجام دهم.»'''</blockquote>'''یکی از همبندهای منیره رجوی که یک مارکسیست بود در کتاب خاطراتش درباره او گفت:'''<blockquote>'''«من ملاقات نداشتم و پول و لباسی دریافت نمی‌کردم. بچه‌های اتاق برای «سحر» [فرزند خردسال نویسنده] لباس می‌دوختند، با قیچی‌کردن لباسهای خودشان اسباب بازی درست می‌کردند. لباسهای کاموایشان را می‌شکافتند و با سنجاق قفلی بافتنی می‌بافتند. اما علاوه براینها گاهی قوطی شیر، وسایل بهداشتی و پول در کارتن مخصوص سحر می‌دیدم، یا یکی دوبار دیدم که پس از ملاقات، پستانک و جوراب بچگانه به‌همین صورت برای سحر می‌آوردند. چه کسی این کار را می‌کرد؟ … آن روز، روز ملاقات بود. بند شور و هیجان ملاقات داشت. اما سحر که چند روزی بود پستانکش را گم کرده بود مرتباً بهانه می‌گرفت. او را بغل زده در راهرو راه می‌رفتم و برایش قصه می‌خواندم. منیره را برای ملاقات صدا زدند. موقع رفتن گفت که هر دو کودکش مریم و مرجان، به‌ملاقاتش می‌آیند. سحر را بوسید و رفت. من هم‌چنان برای سحر قصه می‌خواندم. تا روی شانه‌هایم به‌خواب رفت. گروههای ملاقات‌کننده کم‌کم به‌بند بازگشتند. منیره هم برگشت. به‌اتاق رفتم. سحر را آرام در جایش خواباندم. منیره خوشحال بود و چادرش را تا می‌زد. یکی از هم اتاقیها پرسید راستی منیره چرا مرجان را به‌گریه انداختی؟ چرا پستانک او را گرفتی؟ پستانکی در دست منیره بود و من چیزی مثل برق از ذهنم گذشت. منیره را در آغوش گرفتم. بغضی گلویم را می‌فشرد. این همه محبت خالصانه! منیره پستانک را از دهان دخترش می‌گرفت، جوراب او را درمی‌آورد. پول، شیر، اینها همه کار منیره بود. او در جواب احساسات من گفت که این کمترین وظیفه است و این کار را به این دلیل علنی نمی‌کرده تا مرا دچار محذور نکند. حس احترام عمیقی به او داشتم. اما فروتنی او اجازه نداد که ابرازش کنم.''' '''بعد طی سالهای زندان حتی وقتی با هم نبودیم محبت او را احساس می‌کردم. و آخرین خداحافظی با او در سال۶۷ جزء زیباترین و دردناکترین خاطرات من از زندان شد» (از کتاب یادهای زندان، نوشته خانم ف ـ آزاد، صفحه۶۰ )'''<ref>کتاب یادهای زندان، نوشته‌ی خانم ف _ آزاد، صفحه ۶۰</ref>'''.'''</blockquote>


'''یکبار مینره را بخاطر اینکه به بقیه انگلیسی می آموخت برای بازجویی بردند و او را وحشیانه کتک زدند. وقتی برگشت، تمام بدنش به شدت ضرب دیده و کبود و سیاه شده بود. پاهایش ورم کرده و خون آلود بود. اما حتی در این شرایط روحیه اش بالا بود. به آرامی نشست وگفت: ”تمام حرفشان این بود که چرا به بقیه زندانیان زبان انگلیسی درس می دهم. می گویند به بقیه درس می دهی که وقتی آزاد شدند نزد برادرت به خارج بروند.”'''
https://www.mojahedin.org/i/news/64231
 
'''هرگاه ما از بازجویی بر می گشتیم، منیره اولین نفری بود که برای کمک به ما می آمد. چندین بار از او شنیده بودم که می گفت: ”آنها می خواهند هویت انسانی ما را تخریب کنند. اما این همان دلیلی است که ما باید برای آن بجنگیم. راه این جنگ رسیدگی هرچه بیشتر ما به یکدیگر است. ” خود او در این رابطه یک الگوی درخشان بود.”'''
 
'''زندانی دیگری نوشته است: ”آنها روز ۱۹ اسفند ۶۲ منیره را برای بازجویی بردند. ما خیلی نگران بودیم که چرا او را که قبلا بازجویی شده و حکم گرفته بود مجددا برای بازجویی بردند. منیره آن شب به سلول آمد و گفت که او را برای ملاقات با همسرش اصغر برده بودند. خیلی در انتخاب لغات می کوشیدکه ما را با اعلام خبر اعدام قریب الوقوع اصغر بهم نریزد. گفت: ”حاج مجتبی که در ملاقات ما حاضر بود دائما می‌گفت زود باشید ملاقات را تمام کنید. ”ما باید اعدام اصغر را راس ساعت ۹شب اجرا کنیم. من نمی‌توانم حکم حاکم شرع را به عقب بیندازم. من باید حکم را در عرض ۱۵ دقیقه انجام دهم.””'''
 
'''منیره در سال ۶۷ در جریان قتل عام ۳۰۰۰۰ زندانی سیاسی که در عرض چند هفته انجام شد اعدام گردید. آخوند نیری حاکم شرع زندان اوین شخصا اعدام منیره را دنبال می کرد و اصرار داشت این کار هرچه زودتر انجام شود. منیره در زمان شهادت ۳۸ سال داشت.'''
 
'''یکی از زنان زندانی سیاسی مارکسیست در کتاب خاطراتش از زندان، در قسمتی از آن راجع به منیره نوشته است: «من ملاقات نداشتم و پول و لباسی دریافت نمی‌کردم. بچه‌های اتاق برای «سحر» [فرزند خردسال نویسنده] لباس می‌دوختند، با قیچی‌کردن لباسهای خودشان اسباب بازی درست می‌کردند. لباسهای کاموایشان را می‌شکافتند و با سنجاق قفلی بافتنی می‌بافتند. اما علاوه براینها گاهی قوطی شیر، وسایل بهداشتی و پول در کارتن مخصوص سحر می‌دیدم، یا یکی دوبار دیدم که پس از ملاقات، پستانک و جوراب بچگانه به‌همین صورت برای سحر می‌آوردند. چه کسی این کار را می‌کرد؟ … آن روز، روز ملاقات بود. بند شور و هیجان ملاقات داشت. اما سحر که چند روزی بود پستانکش را گم کرده بود مرتباً بهانه می‌گرفت. او را بغل زده در راهرو راه می‌رفتم و برایش قصه می‌خواندم. منیره را برای ملاقات صدا زدند. موقع رفتن گفت که هر دو کودکش مریم و مرجان، به‌ملاقاتش می‌آیند. سحر را بوسید و رفت. من هم‌چنان برای سحر قصه می‌خواندم. تا روی شانه‌هایم به‌خواب رفت. گروههای ملاقات‌کننده کم‌کم به‌بند بازگشتند. منیره هم برگشت. به‌اتاق رفتم. سحر را آرام در جایش خواباندم. منیره خوشحال بود و چادرش را تا می‌زد. یکی از هم اتاقیها پرسید راستی منیره چرا مرجان را به‌گریه انداختی؟ چرا پستانک او را گرفتی؟ پستانکی در دست منیره بود و من چیزی مثل برق از ذهنم گذشت. منیره را در آغوش گرفتم. بغضی گلویم را می‌فشرد. این همه محبت خالصانه! منیره پستانک را از دهان دخترش می‌گرفت، جوراب او را درمی‌آورد. پول، شیر، اینها همه کار منیره بود. او در جواب احساسات من گفت که این کمترین وظیفه است و این کار را به این دلیل علنی نمی‌کرده تا مرا دچار محذور نکند. حس احترام عمیقی به او داشتم. اما فروتنی او اجازه نداد که ابرازش کنم.'''
 
'''بعد طی سالهای زندان حتی وقتی با هم نبودیم محبت او را احساس می‌کردم. و آخرین خداحافظی با او در سال۶۷ جزء زیباترین و دردناکترین خاطرات من از زندان شد» (از کتاب یادهای زندان، نوشته خانم ف ـ آزاد، صفحه۶۰ ).'''  https://www.mojahedin.org/i/news/64231


« اینها میخواهند انسانیتم را نابود کنند»
« اینها میخواهند انسانیتم را نابود کنند»
۱٬۶۶۴

ویرایش

منوی ناوبری