|
|
خط ۱۱: |
خط ۱۱: |
|
| |
|
| == خاطراتی از هم بندهای منیره رجوی در زندان == | | == خاطراتی از هم بندهای منیره رجوی در زندان == |
| '''یک زندانی درباره دوران بازجویی منیره رجوی نوشته است:''' <blockquote>'''«یک روز وقتی برای بازجویی رفتم دو دختر کوچک موبور دیدم که بیرون اتاق شکنجه شعبه ۷ دفتر بازپرس اوین ایستاده بودند. تعجب کردم که چرا این کودکان در آنجا هستند و چرا مجبورند شاهد وحشیگری شکنجه گران باشند. مادرشان نمی توانست آنها را آرام کند. زندانبان مرتبا آنها را می زد. به آرامی اسم آن زن را سوال کردم. گفت: «اسم من منیره رجوی است و تنها جرمم این است که خواهر مسعود هستم». او معمولا مورد تحقیر و ضرب و شتم قرار میگرفت اما نمی توانستند او را بشکنند. هرگاه ما از بازجویی بر می گشتیم، منیره اولین نفری بود که برای کمک به ما می آمد. چندین بار از او شنیده بودم که می گفت: ”آنها می خواهند هویت انسانی ما را تخریب کنند. اما این همان دلیلی است که ما باید برای آن بجنگیم. راه این جنگ رسیدگی هرچه بیشتر ما به یکدیگر است».''' </blockquote><blockquote>'''«آنها روز ۱۹ اسفند ۶۲ منیره را برای بازجویی بردند. ما خیلی نگران بودیم که چرا او را که قبلا بازجویی شده و حکم گرفته بود مجددا برای بازجویی بردند. منیره آن شب به سلول آمد و گفت که او را برای ملاقات با همسرش اصغر برده بودند. خیلی در انتخاب لغات می کوشیدکه ما را با اعلام خبر اعدام قریب الوقوع اصغر بهم نریزد. گفت: ”حاج مجتبی که در ملاقات ما حاضر بود دائما میگفت زود باشید ملاقات را تمام کنید. ”ما باید اعدام اصغر را راس ساعت ۹شب اجرا کنیم. من نمیتوانم حکم حاکم شرع را به عقب بیندازم. من باید حکم را در عرض ۱۵ دقیقه انجام دهم.»'''</blockquote>'''یکی از همبندهای منیره رجوی که یک مارکسیست بود در کتاب خاطراتش درباره او گفت:'''<blockquote>'''«من ملاقات نداشتم و پول و لباسی دریافت نمیکردم. بچههای اتاق برای «سحر» [فرزند خردسال نویسنده] لباس میدوختند، با قیچیکردن لباسهای خودشان اسباب بازی درست میکردند. لباسهای کاموایشان را میشکافتند و با سنجاق قفلی بافتنی میبافتند. اما علاوه براینها گاهی قوطی شیر، وسایل بهداشتی و پول در کارتن مخصوص سحر میدیدم، یا یکی دوبار دیدم که پس از ملاقات، پستانک و جوراب بچگانه بههمین صورت برای سحر میآوردند. چه کسی این کار را میکرد؟ … آن روز، روز ملاقات بود. بند شور و هیجان ملاقات داشت. اما سحر که چند روزی بود پستانکش را گم کرده بود مرتباً بهانه میگرفت. او را بغل زده در راهرو راه میرفتم و برایش قصه میخواندم. منیره را برای ملاقات صدا زدند. موقع رفتن گفت که هر دو کودکش مریم و مرجان، بهملاقاتش میآیند. سحر را بوسید و رفت. من همچنان برای سحر قصه میخواندم. تا روی شانههایم بهخواب رفت. گروههای ملاقاتکننده کمکم بهبند بازگشتند. منیره هم برگشت. بهاتاق رفتم. سحر را آرام در جایش خواباندم. منیره خوشحال بود و چادرش را تا میزد. یکی از هم اتاقیها پرسید راستی منیره چرا مرجان را بهگریه انداختی؟ چرا پستانک او را گرفتی؟ پستانکی در دست منیره بود و من چیزی مثل برق از ذهنم گذشت. منیره را در آغوش گرفتم. بغضی گلویم را میفشرد. این همه محبت خالصانه! منیره پستانک را از دهان دخترش میگرفت، جوراب او را درمیآورد. پول، شیر، اینها همه کار منیره بود. او در جواب احساسات من گفت که این کمترین وظیفه است و این کار را به این دلیل علنی نمیکرده تا مرا دچار محذور نکند. حس احترام عمیقی به او داشتم. اما فروتنی او اجازه نداد که ابرازش کنم.''' '''بعد طی سالهای زندان حتی وقتی با هم نبودیم محبت او را احساس میکردم. و آخرین خداحافظی با او در سال۶۷ جزء زیباترین و دردناکترین خاطرات من از زندان شد» (از کتاب یادهای زندان، نوشته خانم ف ـ آزاد، صفحه۶۰ )'''<ref>کتاب یادهای زندان، نوشتهی خانم ف _ آزاد، صفحه ۶۰</ref>'''.'''</blockquote>
| | یک زندانی درباره دوران بازجویی منیره رجوی نوشته است: <blockquote>«یک روز وقتی برای بازجویی رفتم دو دختر کوچک موبور دیدم که بیرون اتاق شکنجه شعبه ۷ دفتر بازپرس اوین ایستاده بودند. تعجب کردم که چرا این کودکان در آنجا هستند و چرا مجبورند شاهد وحشیگری شکنجه گران باشند. مادرشان نمی توانست آنها را آرام کند. زندانبان مرتبا آنها را می زد. به آرامی اسم آن زن را سوال کردم. گفت: «اسم من منیره رجوی است و تنها جرمم این است که خواهر مسعود هستم». او معمولا مورد تحقیر و ضرب و شتم قرار میگرفت اما نمی توانستند او را بشکنند. هرگاه ما از بازجویی بر می گشتیم، منیره اولین نفری بود که برای کمک به ما می آمد. چندین بار از او شنیده بودم که می گفت: ”آنها می خواهند هویت انسانی ما را تخریب کنند. اما این همان دلیلی است که ما باید برای آن بجنگیم. راه این جنگ رسیدگی هرچه بیشتر ما به یکدیگر است». </blockquote><blockquote>«آنها روز ۱۹ اسفند ۶۲ منیره را برای بازجویی بردند. ما خیلی نگران بودیم که چرا او را که قبلا بازجویی شده و حکم گرفته بود مجددا برای بازجویی بردند. منیره آن شب به سلول آمد و گفت که او را برای ملاقات با همسرش اصغر برده بودند. خیلی در انتخاب لغات می کوشیدکه ما را با اعلام خبر اعدام قریب الوقوع اصغر بهم نریزد. گفت: ”حاج مجتبی که در ملاقات ما حاضر بود دائما میگفت زود باشید ملاقات را تمام کنید. ”ما باید اعدام اصغر را راس ساعت ۹شب اجرا کنیم. من نمیتوانم حکم حاکم شرع را به عقب بیندازم. من باید حکم را در عرض ۱۵ دقیقه انجام دهم.»</blockquote>یکی از همبندهای منیره رجوی که یک مارکسیست بود در کتاب خاطراتش درباره او گفت:<blockquote>«من ملاقات نداشتم و پول و لباسی دریافت نمیکردم. بچههای اتاق برای «سحر» [فرزند خردسال نویسنده] لباس میدوختند، با قیچیکردن لباسهای خودشان اسباب بازی درست میکردند. لباسهای کاموایشان را میشکافتند و با سنجاق قفلی بافتنی میبافتند. اما علاوه براینها گاهی قوطی شیر، وسایل بهداشتی و پول در کارتن مخصوص سحر میدیدم، یا یکی دوبار دیدم که پس از ملاقات، پستانک و جوراب بچگانه بههمین صورت برای سحر میآوردند. چه کسی این کار را میکرد؟ … آن روز، روز ملاقات بود. بند شور و هیجان ملاقات داشت. اما سحر که چند روزی بود پستانکش را گم کرده بود مرتباً بهانه میگرفت. او را بغل زده در راهرو راه میرفتم و برایش قصه میخواندم. منیره را برای ملاقات صدا زدند. موقع رفتن گفت که هر دو کودکش مریم و مرجان، بهملاقاتش میآیند. سحر را بوسید و رفت. من همچنان برای سحر قصه میخواندم. تا روی شانههایم بهخواب رفت. گروههای ملاقاتکننده کمکم بهبند بازگشتند. منیره هم برگشت. بهاتاق رفتم. سحر را آرام در جایش خواباندم. منیره خوشحال بود و چادرش را تا میزد. یکی از هم اتاقیها پرسید راستی منیره چرا مرجان را بهگریه انداختی؟ چرا پستانک او را گرفتی؟ پستانکی در دست منیره بود و من چیزی مثل برق از ذهنم گذشت. منیره را در آغوش گرفتم. بغضی گلویم را میفشرد. این همه محبت خالصانه! منیره پستانک را از دهان دخترش میگرفت، جوراب او را درمیآورد. پول، شیر، اینها همه کار منیره بود. او در جواب احساسات من گفت که این کمترین وظیفه است و این کار را به این دلیل علنی نمیکرده تا مرا دچار محذور نکند. حس احترام عمیقی به او داشتم. اما فروتنی او اجازه نداد که ابرازش کنم. بعد طی سالهای زندان حتی وقتی با هم نبودیم محبت او را احساس میکردم. و آخرین خداحافظی با او در سال۶۷ جزء زیباترین و دردناکترین خاطرات من از زندان شد» (از کتاب یادهای زندان، نوشته خانم ف ـ آزاد، صفحه۶۰ )<ref>کتاب یادهای زندان، نوشتهی خانم ف _ آزاد، صفحه ۶۰</ref>.</blockquote> |
| | |
| https://www.mojahedin.org/i/news/64231
| |
| | |
| « اینها میخواهند انسانیتم را نابود کنند»
| |
| | |
| '''اسم من مینره رجوی است و تنها جرمم این است که خواهر مسعود هستم'''
| |
| | |
| آنها می خواهند هویت انسانی ما را تخریب کنند به همین دلیل است که ما باید بجنگیم. راه این جنگ رسیدگی هر چه بیشتر ما به یکدیگر است.
| |
| | |
| ''' اعدام شده در قتل عام ۳۰ هزار زندانی سیاسی در سال ۶۷'''
| |
| | |
| ''' ۳۸ ساله'''
| |
| | |
| ''' اهل مشهد'''
| |
| | |
| ''' دانشجوی دانشگاه نیوکاسل در انگلستان'''
| |
| | |
| در هنگام دستگیری تنها گناهش این بود که خواهر مسعود رجوی، رهبر مقاومت ایران بود. دخترانش مریم و مرجان و همسرش نیز در همان زمان دستگیر شدند.
| |
| | |
| منیره هفت سال بعد از دستگیری، یعنی ۷ سال آخر عمرش را در زندان آخوندها سپری نمود. بازجویان و شکنجه گران انواع شکنجه های متصور را بر او اعمال کردند تا او را وادار کنند مسعود و بطور عام مجاهدین را محکوم کند. بقیه زندانیان که خود نیز قربانی بدرفتاری و شکنجه های وحشیانه ای بودند که توسط زندابانان اعمال می شد از رفتار وحشیانه مزدوران با منیره شوکه می شدند.
| |
| | |
| دو دختر منیره ماهها شاهد شکنجه او و سایر زندانیان بودند. همسرش اصغر در سال ۶۴ اعدام شد اما این امر تاثیری بر اراده منیره نگذاشت. علیرغم اینکه هیچ جرمی متوجه او نبود، قاضی در دادگاهی که چند دقیقه بیشتر به طول نیانجامید او را به دو سال زندان محکوم کرد اما او هرگز آزاد نشد بلکه بعد از پایان محکومیتش در سال ۶۷ اعدام گردید.
| |
| | |
| منیره در اواخر سال ۱۳۴۸ در دانشگاه مشهد در رشته ادبیات تحصیل می کرد سپس برای ادامه تحصیل به انگلستان رفت و به دانشگاه نیوکاسل راه یافت. اما در سال که۱۳۵۰ جوان ترین برادرش مسعود توسط پلیس مخفی وحشت زده شاه، ساواک دستگیر شد. این واقعه زندگی او را کاملا دگرگون کرد.
| |
| | |
| منیره تمام وقت و انرژی خود را صرف کمپین افشاگری جنایات رژیم شاه نمود تا بتواند جان زندانیان سیاسی و بطور خاص برادرش مسعود که اعدامش حتمی بود را نجات دهد. او به عفو بین الملل در شهر نیوکاسل پیوست و ”کمیته علیه سرکوب در ایران” را به همراه دانشجویان ایرانی دیگر تشکیل داد و چندین جزوه در رابطه با وضعیت زندانیان سیاسی ایران منتشر نمود.
| |
| | |
| http://women.ncr-iran.org/fa/1394/08/09/%D9%85%D9%86%D9%8A%D8%B1%D9%87-%D8%B1%D8%AC%D9%88%D9%8A-%D8%B3%D9%85%D8%A8%D9%84-%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D9%82%D8%AA%D9%84-%D8%B9%D8%A7%D9%85-%D8%B4%D8%AF%D9%87/
| |
| | |
| https://iranglobal.info/node/25012
| |
|
| |
|
| == منابع == | | == منابع == |
| <references /> | | <references /> |