۲٬۶۸۱
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۶: | خط ۶: | ||
|نام اصلی = ابوالقاسم قزوینی | |نام اصلی = ابوالقاسم قزوینی | ||
|زمینه فعالیت = شاعر آزادیخواه ایران | |زمینه فعالیت = شاعر آزادیخواه ایران | ||
|ملیت = | |ملیت = ایرانی | ||
|تاریخ تولد = متولدقزوین ۱۲۵۸ | |تاریخ تولد = متولدقزوین ۱۲۵۸ | ||
|محل تولد = قزوین | |محل تولد = قزوین | ||
خط ۱۴: | خط ۱۴: | ||
|محل زندگی = | |محل زندگی = | ||
|مختصات محل زندگی = | |مختصات محل زندگی = | ||
|مدفن = | |مدفن =همدان (درکنار آرامگاه ابن سینا) | ||
|مذهب = | |مذهب = | ||
|در زمان حکومت = | |در زمان حکومت = | ||
خط ۲۱: | خط ۲۱: | ||
|لقب = | |لقب = | ||
|بنیانگذار = | |بنیانگذار = | ||
|پیشه = | |پیشه = شاعر و ترانه سرا | ||
|سبک نوشتاری = | |سبک نوشتاری = | ||
|کتابها = | |کتابها = | ||
خط ۲۸: | خط ۲۸: | ||
|نمایشنامهها = | |نمایشنامهها = | ||
|فیلمنامهها = | |فیلمنامهها = | ||
|دیوان اشعار = | |دیوان اشعار =دیوان عارف قزوینی | ||
|تخلص = | |تخلص = | ||
|همسر = | |همسر = | ||
خط ۳۸: | خط ۳۸: | ||
|شاگرد = | |شاگرد = | ||
|استاد = | |استاد = | ||
|علت شهرت = | |علت شهرت =اشعار آزادیخواهانه و انقلابی و مردمی | ||
|تأثیرگذاشته بر = | |تأثیرگذاشته بر = | ||
|تأثیرپذیرفته از = | |تأثیرپذیرفته از = | ||
خط ۴۶: | خط ۴۶: | ||
}} | }} | ||
'''عارف قزوینی''' ، با نام اصلی ابولقاسم قزوینی، (زادهی ۱۲۵۸ - همدان)، شاعر آزادیخواه ایران | '''عارف قزوینی''' ، با نام اصلی ابولقاسم قزوینی، (زادهی ۱۲۵۸ - همدان)، شاعر آزادیخواه ایران بود. وی صرف و نحو را در قزوین فرا گرفت و سپس با صدای دلنشینی که داشت به تحصیل علوم موسیقی پرداخت و هنر خطاطی نیز اهتمام ورزید.عارف قزوینی در سن ۱۶ سالگی به تهران رفت و از روزی که انقلاب مشروطیت رخ داد تا مدت ۱۶ سال با مردم در تمام انقلابات همقدم و همگام بود. او با اشعار خود به مردم آگاهی میداد. از عارف قزوینی چندین تصنیف و سرود بهجای مانده و دیوان اشعار او نزد مردم ایران معروف است. عارف قزوینی در ۱ بهمن ۱۳۱۲، درگذشت و مزار او در صحن آرامگاه ابن سینا در همدان است.<ref name=":1">آموزشگاه موسیقی انوشه - [http://www.anooshemusic.ir/public/ArticleDetails.aspx?id=37 بیوگرافی عارف قزوینی]</ref> | ||
== زندگینامه == | == زندگینامه == | ||
ابوالقاسم قزوینی، مشهور و متخلص به عارف قزوینی، فرزند ملاهادی وکیل، صرف و نحو عربی و فارسی و علوم متداوله را در قزوین فراگرفت؛ و در ادبیات تحصیل نمود؛ و علاوه بر این در سن ۱۳ سالگی به مدت ۱۴ ماه در محضر نخستین معلم موسیقی خود، حاجی صادق خرازی به تحصیل و فراگرفتن اصول علمی موسیقی پرداخت و با داشتن صوت دلنشین و آواز خوش، در این فن، مهارت پید اکرد. وی درارای هنر خط نیز بود. پس از آن به توصیهی پدرش، به نوحه خوانی در پای منابر مشغول شد. عارف قزوینی در سن۱۶سالگی وارد تهران شد؛ و با اعیان و رجال و درباریان [[مظفرالدین شاه]] و محمدعلی شاه آشنا شد و پس از چندی به گفتهی خودش، با اکراه در سلک ملازمان | ابوالقاسم قزوینی، مشهور و متخلص به عارف قزوینی، فرزند ملاهادی وکیل، صرف و نحو عربی و فارسی و علوم متداوله را در قزوین فراگرفت؛ و در ادبیات تحصیل نمود؛ و علاوه بر این در سن ۱۳ سالگی به مدت ۱۴ ماه در محضر نخستین معلم موسیقی خود، حاجی صادق خرازی به تحصیل و فراگرفتن اصول علمی موسیقی پرداخت و با داشتن صوت دلنشین و آواز خوش، در این فن، مهارت پید اکرد. وی درارای هنر خط نیز بود. پس از آن به توصیهی پدرش، به نوحه خوانی در پای منابر مشغول شد. عارف قزوینی در سن۱۶سالگی وارد تهران شد؛ و با اعیان و رجال و درباریان [[مظفرالدین شاه]] و محمدعلی شاه آشنا شد و پس از چندی به گفتهی خودش، با اکراه در سلک ملازمان وثوقالدوله درآمد، و از طریق او با علیاصغرخان اتابک اعظم آشنا شد و برای او آواز میخواند. در نتیجه به دربار راه یافت و بارها بهحضور شاه رسید؛ و یکی دو غزل اجرا کرد که شاه خوشش آمد، عارف در این باره میگوید: | ||
«شنیدن این حرف برایم کمتر از صاعقه نبود. دیدم عمامه به آن ننگینی و شیخ بودن به آن بدنامی هزار بار شریف تر از کلاهی است که میخواهند بر سرم بگذارند. تا آنکه بر حسب امر شاه خواستند. من را در سلک فراش خلوت دربار درآورند، ولی من لباس خود را بر کلاه فراش خلوتی دربار ترجیح دادم و زیر بار این سمت نرفتم.<ref name=":1" /> | «شنیدن این حرف برایم کمتر از صاعقه نبود. دیدم عمامه به آن ننگینی و شیخ بودن به آن بدنامی هزار بار شریف تر از کلاهی است که میخواهند بر سرم بگذارند. تا آنکه بر حسب امر شاه خواستند. من را در سلک فراش خلوت دربار درآورند، ولی من لباس خود را بر کلاه فراش خلوتی دربار ترجیح دادم و زیر بار این سمت نرفتم.<ref name=":1" /> | ||
خط ۵۵: | خط ۵۵: | ||
== فعالیتهای سیاسی == | == فعالیتهای سیاسی == | ||
[[پرونده:عارف قزوینی1.JPG|جایگزین=عارف قزوینی|بندانگشتی|340x340پیکسل|عارف قزوینی]] | [[پرونده:عارف قزوینی1.JPG|جایگزین=عارف قزوینی|بندانگشتی|340x340پیکسل|عارف قزوینی]] | ||
عارف قزوینی، یکی از شعرای آزادیخواه ایران بود؛ و از روزی که انقلاب مشروطیت در این سرزمین روی داد تا مدت ۱۶ سال با ملت در تمام انقلابات همقدم و همگام بود و بهواسطهی خطابهها و نطقهای مهیج و بیان خواستههای مردم در لباس شعر، نارضایی خود و مردم را از اوضاع و حکومت ابراز میکرد، و از تهییج احساسات ملت به مخالفت با دستگاه ظلم و بیدادگری حکام و زمامداران کشور که از نزدیک دیده بود کوتاهی نمیکرد. بهویژه موقعی که مشروطیت ایران بهدست محمدعلی میرزا تعطیل شد؛ و عدهای از رجال نیز با وی همقدم شدند و بهدستور بیگانگان کاخ آمال و آرزوی مردم را در هم ریختند؛ طوفانی در روح عارف پدیدار گردید. <small>عارف در جنبش مشروطه | عارف قزوینی، یکی از شعرای آزادیخواه ایران بود؛ و از روزی که انقلاب مشروطیت در این سرزمین روی داد تا مدت ۱۶ سال با ملت در تمام انقلابات همقدم و همگام بود و بهواسطهی خطابهها و نطقهای مهیج و بیان خواستههای مردم در لباس شعر، نارضایی خود و مردم را از اوضاع و حکومت ابراز میکرد، و از تهییج احساسات ملت به مخالفت با دستگاه ظلم و بیدادگری حکام و زمامداران کشور که از نزدیک دیده بود کوتاهی نمیکرد. بهویژه موقعی که مشروطیت ایران بهدست محمدعلی میرزا تعطیل شد؛ و عدهای از رجال نیز با وی همقدم شدند و بهدستور بیگانگان کاخ آمال و آرزوی مردم را در هم ریختند؛ طوفانی در روح عارف پدیدار گردید. <small>عارف در جنبش مشروطه هواخواهی بسیار نشان داد و برای بیدار ساختن مردم به انتشار سرودها و اشعار دلانگیز پرداخت. عارف در جنگ جهانی با سیاستهای مداخله جویانه روسیه تزاری و انگلستان مبارزه کرد و جزو مهاجرینی که نهصت ملی را تشکیل داده بودند، از ایران به استانبول رفت.</small> | ||
از معلمین و مربیان عارف فزوینی میتوان اشاره کرد به حاجی صادق خرازی، آقاشیخ رضای خوش نویس، محمدرضای کتابفروش و آقاشیخ علی شالی معروف به سکاک.<ref name=":1" /> | از معلمین و مربیان عارف فزوینی میتوان اشاره کرد به حاجی صادق خرازی، آقاشیخ رضای خوش نویس، محمدرضای کتابفروش و آقاشیخ علی شالی معروف به سکاک.<ref name=":1" /> | ||
عارف قزوینی، با طبع آزادگی که داشت، به کمک صدای دلنشین خود، محبوبیت و معروفیت بسیار یافت و چون ارزش هنر خود را شناخته بود در سن ۱۳ سالگی به دنیای موسیقی وارد و تحت تعلیم حاجی صادق خرازی به تعلیم صدا و فراگرفتن اصول علمی موسیقی پرداخت؛ و در این راه به پیشرفت تا آنجا که | عارف قزوینی، با طبع آزادگی که داشت، به کمک صدای دلنشین خود، محبوبیت و معروفیت بسیار یافت و چون ارزش هنر خود را شناخته بود در سن ۱۳ سالگی به دنیای موسیقی وارد و تحت تعلیم حاجی صادق خرازی به تعلیم صدا و فراگرفتن اصول علمی موسیقی پرداخت؛ و در این راه به پیشرفت تا آنجا که تقریباً در هنر موسیقی بهنسبت تحصیل و مطالعه، رشد سریعی نمود و به ساختن تصنیف پرداخت. عارف قزوینی نخستین کسی است که شعر و موسیقی را به صورت تصنیف با مضامین بکر اجتماعی توأم ساخت؛ و با این ابتکار که از نظر روح حساس و محدودیتهای محیط و اجتماع بسیار شایان توجه و قابل اهمیت بود به انعکاس افکار خویش پرداخت و بدین ترتیب بُعد سرکش و دمکرات خود را در هدایت جامعه و آشنا ساختن مردم به حقوق اجتماعی به کار واداشت.<ref name=":1" /> | ||
== مسافرت == | == مسافرت == | ||
خط ۷۷: | خط ۷۷: | ||
<blockquote>زنده یاد جواد بدیعزاده که یکی از مفاخر موسیقی ملی ایران است در مورد عارف در یکی از یادداشتهای خود مینویسد:</blockquote><blockquote>”عارف را در بسیاری از مجالسی که در منزل نظامالدوله خواجه نوری بر پا بوده میدیدم، با پدرم دوستی نزدیکی داشت و مرا آقا جواد صدا میکرد.</blockquote><blockquote>با وجودی که از هنر هیچکس تعریف و تمجید نمیکرد، شاید از صدای من که بسیار جوان بودم بدش نمیآمد، چون در این مجالس به پدرم میگفت: ”به آقا جواد بگو کمی هم او بخواند”. و عارف به اصرار میزبانش، نظامالدوله خواجه نوری که منت زیادی بر او داشت و عارف هم متقابلا” احترام زیادی به او میگذاشت شروع به خواندن میکرد. او حتی تصنیفی در مایه سهگاه دارد به نام ”افتخارالسلطنه” که همسر رسمی خواجهنوری و دختر ناصرالدینشاه قاجار بود، ساخته که مطلع آن چنین است: «افتخار همه آفاقی و محبوب منی»، با وجودی که خوانندگان دیگری که در آن مجلس حضور داشتند از آواز و صدایی بسیار بهتر و قویتر نسبت به عارف برخوردار بودند ولی عارف در آن مجالس بهواسطه این که با شور و التهاب و انقلابی دوچندان میخواند بیشتر گل میکرد. به هر حال پس از چندی عارف را در هیچ مکان و یا مجلسی ندیدم تا این که در حدود سال ۱۳۱۰ شمسی با عدهای از دوستان به همدان سفر کرده بودیم و در یکی از روزها برای تفریح و تفرج به دره عباسآباد رفته بودیم و در قهوهخانهای کنار جوی آبی نشسته بودیم و نوازندهای بهنام حسین ذوقی که بسیار خوب تار میزد در کنار ما بود. کمی دورتر بر روی فرش پیرمردی را دیدیم که به حال خود مشغول بود. حسین ذوقی ساز را برداشت و شروع به نواختن کرد، ”شور” و ”دشتی” میزد و من هم به مقتضای زمان غزلی از حافظ را میخواندم و توجهی به آن پیرمرد نداشتم. پس از چندی صاحب آن قهوهخانه نزدیک ما آمد و گفت آن آقایی که آنجا نشسته خواهس کرده به شما بگویم اگر میل دارید چند دقیقهای پیش او بنشینید، ما قبول کردیم و به طرف آن مرد مجهول رفتیم، ولی در فاصله دو سه متری وی که رسیدیم تشخیص دادم که عارف است، در کنارش نستیم، پیرمردی بود که چهرهاش پر از چین و چروک و سر و وضعی در هم ریخته داشت به طوری که واقعا”شناخته نمیشد. او همان عارف، شاعر آزادیخواه و آزاده بود که به این روز افتاده بود. عارف که زمانی بلند بالا و کمی زشت منظر ولی خوش لباس بود و در تهران بود عمامهای سفید بر سر داشت و پوتین بندداری به پا میکرد و عبایی هم بر دوش میانداخت اکنون حال و هوا و روزگار دگر داشت. عارف اظهار داشت:” عالم دیگری پیدا کردم که آواز و ساز و حتی شعر مناسبی از حافظ شنیدم و ادامه داد که اخیرا” هم چند تا صفحه برای من آوردهاند که یکی دو تا آواز ضربی در بین آنها بود که بد نبود و سپس از دو صفحهای که در آن زمان خواندم یکی ”گرایلی” و دیگری ضربی ”دشتی” بهنام ”جانا هزاران آفرین” و گفت نمیدانم بدیعزاده کیست که این آواز ضربی را خوانده و در این لحظه حسین ذوقی بالاخره طاقت نیاورد و بی محابا گفت:” آقا ایشان همان بدیعزادهاست”و من بعد از آن مجبور شدم خود را به او معرفی کردم و به او گفتم: ”شما هم مرا میشناسید، با عمامه سفید و عبا شما در تهران میدیدم و با پدرم آشنایی داشتید و حتی با دایی من مرحوم ”سعدیالواعظین” آشنا و دوست بودید، من جواد پسر بدیعالمتکلمین هستم، عارف یکبارده برافروخته شد و گفت:” تو فرزند آقا بدیع هستی؟!” در این هنگام بلند شدم و صورت و دست او را بوسیدم و به او گفتم تا شما را از نزدیک دیدم شناختم ولی خواهشی دارم، شما تصنیفی دارید در مایه دشتی و من آهنگ آن را کاملا”با ضرف مخصوص نمیدانم، اگر ممکن است یک بند آن را بخوانید و او بلافاصله خواهش مرا پذیرفت و شروع به خواندن بند اول تصنیف کرد که چنین است:<ref name=":0">[https://ganjoor.net/aref/tasnifha/sh10/ گنجور - از خون جوانان وطن لاله دمیده]</ref></blockquote><blockquote>گریه کن که گر سیل خون ثمر ندارد</blockquote><blockquote>نالهای که ناید زنای دل اثر ندارد</blockquote><blockquote>این تصنیف را او برای کلنل محمدتقیخان پسیان ساخته و در مشهد کنسرت داده بود. پس از آن عارف نگاه سوزنده و مأیوس کنندهای به من کرد و گفت””عارف مرده و من همان ”شیخ ابوالقاسم قزوینی” هستم؛ و من آن بحث را قطع کردم و حسین ساز را برداشت و باز هم در مایه ”شور”و ”دشتی” غزلی از حافظ با این مطلع خواندم:</blockquote><blockquote>خوشتر ز غیش و صحبت و باغ و بهار چیست</blockquote><blockquote>ساقی کجاست کو سبب انتظار چیست</blockquote><blockquote>بعد از اتمام آواز از او خداحافظی کردیم و رفتیم و دیگر او را ندیدم تا در سال ۱۳۱۲ در روزنامهها خواندم که عارف مردهاست؛ ولی در همان سال او را مرده دیدم”،</blockquote> | <blockquote>زنده یاد جواد بدیعزاده که یکی از مفاخر موسیقی ملی ایران است در مورد عارف در یکی از یادداشتهای خود مینویسد:</blockquote><blockquote>”عارف را در بسیاری از مجالسی که در منزل نظامالدوله خواجه نوری بر پا بوده میدیدم، با پدرم دوستی نزدیکی داشت و مرا آقا جواد صدا میکرد.</blockquote><blockquote>با وجودی که از هنر هیچکس تعریف و تمجید نمیکرد، شاید از صدای من که بسیار جوان بودم بدش نمیآمد، چون در این مجالس به پدرم میگفت: ”به آقا جواد بگو کمی هم او بخواند”. و عارف به اصرار میزبانش، نظامالدوله خواجه نوری که منت زیادی بر او داشت و عارف هم متقابلا” احترام زیادی به او میگذاشت شروع به خواندن میکرد. او حتی تصنیفی در مایه سهگاه دارد به نام ”افتخارالسلطنه” که همسر رسمی خواجهنوری و دختر ناصرالدینشاه قاجار بود، ساخته که مطلع آن چنین است: «افتخار همه آفاقی و محبوب منی»، با وجودی که خوانندگان دیگری که در آن مجلس حضور داشتند از آواز و صدایی بسیار بهتر و قویتر نسبت به عارف برخوردار بودند ولی عارف در آن مجالس بهواسطه این که با شور و التهاب و انقلابی دوچندان میخواند بیشتر گل میکرد. به هر حال پس از چندی عارف را در هیچ مکان و یا مجلسی ندیدم تا این که در حدود سال ۱۳۱۰ شمسی با عدهای از دوستان به همدان سفر کرده بودیم و در یکی از روزها برای تفریح و تفرج به دره عباسآباد رفته بودیم و در قهوهخانهای کنار جوی آبی نشسته بودیم و نوازندهای بهنام حسین ذوقی که بسیار خوب تار میزد در کنار ما بود. کمی دورتر بر روی فرش پیرمردی را دیدیم که به حال خود مشغول بود. حسین ذوقی ساز را برداشت و شروع به نواختن کرد، ”شور” و ”دشتی” میزد و من هم به مقتضای زمان غزلی از حافظ را میخواندم و توجهی به آن پیرمرد نداشتم. پس از چندی صاحب آن قهوهخانه نزدیک ما آمد و گفت آن آقایی که آنجا نشسته خواهس کرده به شما بگویم اگر میل دارید چند دقیقهای پیش او بنشینید، ما قبول کردیم و به طرف آن مرد مجهول رفتیم، ولی در فاصله دو سه متری وی که رسیدیم تشخیص دادم که عارف است، در کنارش نستیم، پیرمردی بود که چهرهاش پر از چین و چروک و سر و وضعی در هم ریخته داشت به طوری که واقعا”شناخته نمیشد. او همان عارف، شاعر آزادیخواه و آزاده بود که به این روز افتاده بود. عارف که زمانی بلند بالا و کمی زشت منظر ولی خوش لباس بود و در تهران بود عمامهای سفید بر سر داشت و پوتین بندداری به پا میکرد و عبایی هم بر دوش میانداخت اکنون حال و هوا و روزگار دگر داشت. عارف اظهار داشت:” عالم دیگری پیدا کردم که آواز و ساز و حتی شعر مناسبی از حافظ شنیدم و ادامه داد که اخیرا” هم چند تا صفحه برای من آوردهاند که یکی دو تا آواز ضربی در بین آنها بود که بد نبود و سپس از دو صفحهای که در آن زمان خواندم یکی ”گرایلی” و دیگری ضربی ”دشتی” بهنام ”جانا هزاران آفرین” و گفت نمیدانم بدیعزاده کیست که این آواز ضربی را خوانده و در این لحظه حسین ذوقی بالاخره طاقت نیاورد و بی محابا گفت:” آقا ایشان همان بدیعزادهاست”و من بعد از آن مجبور شدم خود را به او معرفی کردم و به او گفتم: ”شما هم مرا میشناسید، با عمامه سفید و عبا شما در تهران میدیدم و با پدرم آشنایی داشتید و حتی با دایی من مرحوم ”سعدیالواعظین” آشنا و دوست بودید، من جواد پسر بدیعالمتکلمین هستم، عارف یکبارده برافروخته شد و گفت:” تو فرزند آقا بدیع هستی؟!” در این هنگام بلند شدم و صورت و دست او را بوسیدم و به او گفتم تا شما را از نزدیک دیدم شناختم ولی خواهشی دارم، شما تصنیفی دارید در مایه دشتی و من آهنگ آن را کاملا”با ضرف مخصوص نمیدانم، اگر ممکن است یک بند آن را بخوانید و او بلافاصله خواهش مرا پذیرفت و شروع به خواندن بند اول تصنیف کرد که چنین است:<ref name=":0">[https://ganjoor.net/aref/tasnifha/sh10/ گنجور - از خون جوانان وطن لاله دمیده]</ref></blockquote><blockquote>گریه کن که گر سیل خون ثمر ندارد</blockquote><blockquote>نالهای که ناید زنای دل اثر ندارد</blockquote><blockquote>این تصنیف را او برای کلنل محمدتقیخان پسیان ساخته و در مشهد کنسرت داده بود. پس از آن عارف نگاه سوزنده و مأیوس کنندهای به من کرد و گفت””عارف مرده و من همان ”شیخ ابوالقاسم قزوینی” هستم؛ و من آن بحث را قطع کردم و حسین ساز را برداشت و باز هم در مایه ”شور”و ”دشتی” غزلی از حافظ با این مطلع خواندم:</blockquote><blockquote>خوشتر ز غیش و صحبت و باغ و بهار چیست</blockquote><blockquote>ساقی کجاست کو سبب انتظار چیست</blockquote><blockquote>بعد از اتمام آواز از او خداحافظی کردیم و رفتیم و دیگر او را ندیدم تا در سال ۱۳۱۲ در روزنامهها خواندم که عارف مردهاست؛ ولی در همان سال او را مرده دیدم”،</blockquote> | ||
=== | === اشعار === | ||
هنگام می و فصل گل و گشت چمن شد | هنگام می و فصل گل و گشت چمن شد | ||
خط ۱۹۴: | خط ۱۹۴: | ||
نه دین داری،<blockquote>نه آیین داری ای چرخ<ref name=":0" /></blockquote> | نه دین داری،<blockquote>نه آیین داری ای چرخ<ref name=":0" /></blockquote> | ||
== <small>مخالفت با | == <small>مخالفت با حکومت</small> == | ||
<small>عارف قزوینی از مخالفت با دستگاه ظلم و بیدادگری حکام و زمامداران کشور که از نزدیک دیده بود کوتاهی نمیکرد. بهویژه هنگامی که مشروطیت ایران بهدست محمدعلی میرزا تعطیل شد و عدهای از رجال نیز با وی همقدم شدند و بهدستور بیگانگان کاخ آمال و آرزوی مردم را در هم ریختند؛ طوفانی در روح وی پدید آمد</small><ref name=":2">علماوعرفا - [http://olama-orafa1393.ir/?p=7467 زندگی نامه عارف قزوینی]</ref> | <small>عارف قزوینی از مخالفت با دستگاه ظلم و بیدادگری حکام و زمامداران کشور که از نزدیک دیده بود کوتاهی نمیکرد. بهویژه هنگامی که مشروطیت ایران بهدست محمدعلی میرزا تعطیل شد و عدهای از رجال نیز با وی همقدم شدند و بهدستور بیگانگان کاخ آمال و آرزوی مردم را در هم ریختند؛ طوفانی در روح وی پدید آمد</small><ref name=":2">علماوعرفا - [http://olama-orafa1393.ir/?p=7467 زندگی نامه عارف قزوینی]</ref> | ||
خط ۲۰۰: | خط ۲۰۰: | ||
همچنانکه سروده است: | همچنانکه سروده است: | ||
پارتی زلف تو از بسکه ز دلها دارد//روز و شب بی سببی عربده با ما دارد | پارتی زلف تو از بسکه ز دلها دارد // روز و شب بی سببی عربده با ما دارد | ||
کاش کابینهی زلفت شود از شانه پریش // کو پریشانی ما جمله مهیا دارد | کاش کابینهی زلفت شود از شانه پریش // کو پریشانی ما جمله مهیا دارد | ||
خط ۲۳۴: | خط ۲۳۴: | ||
ـــــــــــــــــــــــ | ـــــــــــــــــــــــ | ||
=== محبوبیت عارف | === محبوبیت عارف قزوینی === | ||
[[پرونده:عارف2.jpg|جایگزین=عارف قزوینی|بندانگشتی|عارف قزوینی]] | [[پرونده:عارف2.jpg|جایگزین=عارف قزوینی|بندانگشتی|عارف قزوینی]] | ||
همزمان با عارف شاعران دیگری هم بودند که برخی از آنها حتی توانایی های شاعرانه بیشتری داشته و هوادار مشروطه نیز بودهاند اما هیچ کدامشان از نظر وجاهت ملی به پای عارف نرسیده اند. | همزمان با عارف شاعران دیگری هم بودند که برخی از آنها حتی توانایی های شاعرانه بیشتری داشته و هوادار مشروطه نیز بودهاند اما هیچ کدامشان از نظر وجاهت ملی به پای عارف نرسیده اند. | ||
خط ۲۹۸: | خط ۲۹۸: | ||
«آن وقت فهمیدم که در این ده پانزده سال چه قدر باید فرق کرده باشم...».<ref name=":3" /> | «آن وقت فهمیدم که در این ده پانزده سال چه قدر باید فرق کرده باشم...».<ref name=":3" /> | ||
=== | === دوران نهضت مشروطه === | ||
در دوران انقلاب مشروطه عارف قزوینی بیشتر درتهران بود، مدتی کوتاه نیز درگیلان، اصفهان واراک بهسر برد. وقایع انقلابی، بهقدری عارف را تحت تأثیر قرار داده بود که بقیه مسائل زندگیش دردرجهی دوم اهمیت قرار داشت. او تمامی استعداد خود را در موسیقی درخوانندگی وشاعری، وقف انقلاب میکرد. دکتر رضازاده شفق مینویسد: | در دوران انقلاب مشروطه عارف قزوینی بیشتر درتهران بود، مدتی کوتاه نیز درگیلان، اصفهان واراک بهسر برد. وقایع انقلابی، بهقدری عارف را تحت تأثیر قرار داده بود که بقیه مسائل زندگیش دردرجهی دوم اهمیت قرار داشت. او تمامی استعداد خود را در موسیقی درخوانندگی وشاعری، وقف انقلاب میکرد. دکتر رضازاده شفق مینویسد: | ||
خط ۳۷۹: | خط ۳۷۹: | ||
عارف قزوینی تملق کسی را نگفت، زندگی فقیرانهای داشت، هرچند گاه ازخانهای بهخانهای کوچ میکرد، ازنابسامانیهای ایران دستخوش اندوه میشد.<ref name=":4">[http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%d8%b9%d8%a7%d8%b1%d9%81+%d9%82%d8%b2%d9%88%db%8c%d9%86%db%8c&SSOReturnPage=Check&Rand=0 عارف قزوینی - دانشنامه رشد]</ref> | عارف قزوینی تملق کسی را نگفت، زندگی فقیرانهای داشت، هرچند گاه ازخانهای بهخانهای کوچ میکرد، ازنابسامانیهای ایران دستخوش اندوه میشد.<ref name=":4">[http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%d8%b9%d8%a7%d8%b1%d9%81+%d9%82%d8%b2%d9%88%db%8c%d9%86%db%8c&SSOReturnPage=Check&Rand=0 عارف قزوینی - دانشنامه رشد]</ref> | ||
[[پرونده:مزار عارف قزوینی1.jpg|جایگزین=مزار عارف قزوینی در بوعلی سینا همدان|بندانگشتی|مزار عارف قزوینی در بوعلی سینا همدان|263x263پیکسل]] | [[پرونده:مزار عارف قزوینی1.jpg|جایگزین=مزار عارف قزوینی در بوعلی سینا همدان|بندانگشتی|مزار عارف قزوینی در بوعلی سینا همدان|263x263پیکسل]] | ||
== منابع == | == منابع == | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} |