سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
(ابرابزار، اصلاح فاصلهٔ مجازی)
خط ۵۲: خط ۵۲:
در سالهای ۱۳۳۹ تا۱۳۴۱, که فضای سیاسی اندکی باز شده بود، مبارزات دانشجویی اوج گرفت. در آغاز دوران اوجگیری جنبش دانشجویی در سال ۳۹, «سازمان دانشجویان دانشگاه تهران» وابسته به «جبهة ملی» پدید آمد و «پیام دانشجو» را منتشر کرد. بیژن که در «سازمان دانشجویان دانشگاه تهران» فعالیت داشت، در سال ۴۲ مسئولیت چاپ «پیام دانشجو» را بهعهده گرفت.
در سالهای ۱۳۳۹ تا۱۳۴۱, که فضای سیاسی اندکی باز شده بود، مبارزات دانشجویی اوج گرفت. در آغاز دوران اوجگیری جنبش دانشجویی در سال ۳۹, «سازمان دانشجویان دانشگاه تهران» وابسته به «جبهة ملی» پدید آمد و «پیام دانشجو» را منتشر کرد. بیژن که در «سازمان دانشجویان دانشگاه تهران» فعالیت داشت، در سال ۴۲ مسئولیت چاپ «پیام دانشجو» را بهعهده گرفت.


جزنی در نوروز ۱۳۴۲, با چندتن از فعّالان جنبش دانشجویی مانند حسن ضیاء ظریفی (متولد ۲۱ فروردین ۱۳۱۸) و عباس سورکی و… گروهی را تشکیل داد که بعدها به «گروه جزنی ـ ظریفی» معروف شد.
جزنی در نوروز ۱۳۴۲, با چندتن از فعّالان جنبش دانشجویی مانند حسن ضیاء ظریفی (متولد ۲۱ فروردین ۱۳۱۸) و عباس سورکی و… گروهی را تشکیل داد که بعدها به «گروه جزنی ـ ظریفی» معروف شد.


در روز ۲۳ دی ۱۳۴۸ به مناسبت شب هفت جهان پهلوان تختی گردهمایی باشکوهی بر سر مزارش برپاشد. جزنی یکی از برگزارکنندگان اصلی این مراسم بود.
در روز ۲۳ دی ۱۳۴۸ به مناسبت شب هفت جهان پهلوان تختی گردهمایی باشکوهی بر سر مزارش برپاشد. جزنی یکی از برگزارکنندگان اصلی این مراسم بود.


یک ماه پس از مرگ تختی در بعد از ظهر روز ۱۷ بهمن ۴۶, بیژن جزنی و عباس سورکی بازداشت و به زندان قزل قلعه برده شدند. ماجرای اسلحه‌ای که ناصر آقایان لو داده بود، این دستگیری را باعث شد. ناصر آقایان همشهری سورکی و از دوستان دوران فعالیت او در «سازمان جوانان حزب توده» بود که با ساواک همکاری می‌کرد.
یک ماه پس از مرگ تختی در بعد از ظهر روز ۱۷ بهمن ۴۶, بیژن جزنی و عباس سورکی بازداشت و به زندان قزل قلعه برده شدند. ماجرای اسلحه‌ای که ناصر آقایان لو داده بود، این دستگیری را باعث شد. ناصر آقایان همشهری سورکی و از دوستان دوران فعالیت او در «سازمان جوانان حزب توده» بود که با ساواک همکاری می‌کرد.
خط ۶۵: خط ۶۵:
دادگاه گروه جزنی به ریاست تیمسار ضیاء فرسیو، در بهمن ۱۳۴۷، حدود یک سال پس از دستگیری آنها، برگزار شد. اندکی کمتر از سه سال پیش از این تاریخ، به پیشنهاد بیژن، دایی‌اش، منوچهر کلانتری، در فروردین ۱۳۴۵ برای تبلیغات و ارتباط با جنبشهای آزادیبخش، به لندن فرستاده شده بود. منوچهر در لندن در ارتباط فعّال با «کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی در اروپا»، قرار گرفته بود. وی پس از دستگیری بیژن جزنی و یارانش، از طریق کنفدراسیون با عفو بین‌الملل تماس گرفت و از آنها درخواست کرد هیاٌتی برای شرکت در دادگاه گروه جزنی به ایران بفرستد. عفو بین‌الملل قبول کرد و از مقامات ایران خواهان شرکت در جلسات دادگاه شد. دولت ایران پذیرفت. عفو بین‌الملل هیاٌتی را متشکّل از خانم بتی اَشتون، نماینده عفو بین‌الملل، آقایان ویلیام ویلسن، نمایندهٌ مجلس عوام انگلیس و لوئیجی، عضو حزب کمونیست ایتالیا را برای شرکت در دادگاه جزنی و یارانش به ایران فرستاد. این هیاٌت در دادگاه شرکت کرد.
دادگاه گروه جزنی به ریاست تیمسار ضیاء فرسیو، در بهمن ۱۳۴۷، حدود یک سال پس از دستگیری آنها، برگزار شد. اندکی کمتر از سه سال پیش از این تاریخ، به پیشنهاد بیژن، دایی‌اش، منوچهر کلانتری، در فروردین ۱۳۴۵ برای تبلیغات و ارتباط با جنبشهای آزادیبخش، به لندن فرستاده شده بود. منوچهر در لندن در ارتباط فعّال با «کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی در اروپا»، قرار گرفته بود. وی پس از دستگیری بیژن جزنی و یارانش، از طریق کنفدراسیون با عفو بین‌الملل تماس گرفت و از آنها درخواست کرد هیاٌتی برای شرکت در دادگاه گروه جزنی به ایران بفرستد. عفو بین‌الملل قبول کرد و از مقامات ایران خواهان شرکت در جلسات دادگاه شد. دولت ایران پذیرفت. عفو بین‌الملل هیاٌتی را متشکّل از خانم بتی اَشتون، نماینده عفو بین‌الملل، آقایان ویلیام ویلسن، نمایندهٌ مجلس عوام انگلیس و لوئیجی، عضو حزب کمونیست ایتالیا را برای شرکت در دادگاه جزنی و یارانش به ایران فرستاد. این هیاٌت در دادگاه شرکت کرد.


در این دادگاه هریک از اعضای گروه، به هنگام دفاع و ردّ اتّهامات دادستان با استناد به مواد قانونی، به شرح بازجویی و شکنجه‌های خود پرداختند. ازجمله، حسن ظریفی داستان نشاندنش را روی منقل برقی شرح و قسمتی از سوختگی کمرش را نشان داد و گفت: «چون ماٌخود به حیا هستم، فقط می‌گویم نشیمنگاهم از اینهم بدتر است». عباس سورکی شرح شلّاق خوردنها، بیخوابیهای اجباری و صحنهٌ اعدام مصنوعی را که برایش ترتیب داده بودند، تشریح کرد. شکنجه گران از او می‌خواستند اعتراف کند اسلحهای را که در ماشین او یافته‌اند متعلق به بیژن جزنی است و او زیر بار نمی‌رفت. دکتر سیروس شهرزاد از بازجوییهای بدون وقفه و تواٌم با بیخوابی و سیلیهای وحشتناکی که منجر به پارگی گوشش شده بود، گفت.
در این دادگاه هریک از اعضای گروه، به هنگام دفاع و ردّ اتّهامات دادستان با استناد به مواد قانونی، به شرح بازجویی و شکنجه‌های خود پرداختند. ازجمله، حسن ظریفی داستان نشاندنش را روی منقل برقی شرح و قسمتی از سوختگی کمرش را نشان داد و گفت: «چون ماٌخود به حیا هستم، فقط می‌گویم نشیمنگاهم از اینهم بدتر است». عباس سورکی شرح شلّاق خوردنها، بیخوابیهای اجباری و صحنهٌ اعدام مصنوعی را که برایش ترتیب داده بودند، تشریح کرد. شکنجه گران از او می‌خواستند اعتراف کند اسلحهای را که در ماشین او یافته‌اند متعلق به بیژن جزنی است و او زیر بار نمی‌رفت. دکتر سیروس شهرزاد از بازجوییهای بدون وقفه و تواٌم با بیخوابی و سیلیهای وحشتناکی که منجر به پارگی گوشش شده بود، گفت.


بیژن جزنی از ۲۹ روز باجویی تواٌم با شلاق و شکنجه‌های روحی و جسمی صحبت کرد و این که یکبار که برای اعتراض به این همه شکنجه، دست به اعتصاب غذا زده‌است، ماٌمورین دندانهایش را به وسیلهٌ آچار باز می‌کنند و یک شیشه شیر را توی حلقش سرازیر می‌کنند که در نتیجه، او مبتلا به اسهال خونی می‌شود…
بیژن جزنی از ۲۹ روز باجویی تواٌم با شلاق و شکنجه‌های روحی و جسمی صحبت کرد و این که یکبار که برای اعتراض به این همه شکنجه، دست به اعتصاب غذا زده‌است، ماٌمورین دندانهایش را به وسیلهٌ آچار باز می‌کنند و یک شیشه شیر را توی حلقش سرازیر می‌کنند که در نتیجه، او مبتلا به اسهال خونی می‌شود…


بیژن در دفاعیاتش، در برابر ادعانامهٌ دادستان نسبت به «مُقدِمین علیه امنیت کشور و براندازی مسلحانهٌ حکومت» گفت: <nowiki>''</nowiki>آقایان، همه می‌دانند که در این مملکت آزادی وجود ندارد. کلیهٌ قوانینی که دستاورد انقلاب مشروطه بود، ازبین رفته، دونپایه‌ترین عضو ساواک، بر یک ارتشبد غیرساواکی ارجحیّت دارد» و پس از این که مفصلاً دربارهٌ قراردادهای ارتجاعی و پیمانهای نظامی صحبت کرد، ادامه داد: «شما تعداد اندکی دانشجو را براندازندهٌ حکومت قلمداد کردهاید که امنیت را به خطر انداخته‌اند، درحالی که خوب می‌دانید آن که امنیت و آسایش را از ملتی سلب کرده، رژیمی است که حتی اجازهٌ داشتن یک باشگاه یا کتابخانه را در دانشگاه نمی‌دهد. دانشجویان حتی از داشتن تشکّلهای صنفی نیز محرومند … در کشوری که همهٌ درهای دموکراسی بسته می‌شود و همهٌ درهای آزادی مسدود می‌گردد، اسلحه زبان به سخن می‌گشاید» (جُنگی از زندگی و… جزنی، مقالهٌ میهن جزنی، صفحات ۵۳و۵۴).
بیژن در دفاعیاتش، در برابر ادعانامهٌ دادستان نسبت به «مُقدِمین علیه امنیت کشور و براندازی مسلحانهٌ حکومت» گفت: <nowiki>''</nowiki>آقایان، همه می‌دانند که در این مملکت آزادی وجود ندارد. کلیهٌ قوانینی که دستاورد انقلاب مشروطه بود، ازبین رفته، دونپایه‌ترین عضو ساواک، بر یک ارتشبد غیرساواکی ارجحیّت دارد» و پس از این که مفصلاً دربارهٌ قراردادهای ارتجاعی و پیمانهای نظامی صحبت کرد، ادامه داد: «شما تعداد اندکی دانشجو را براندازندهٌ حکومت قلمداد کردهاید که امنیت را به خطر انداخته‌اند، درحالی که خوب می‌دانید آن که امنیت و آسایش را از ملتی سلب کرده، رژیمی است که حتی اجازهٌ داشتن یک باشگاه یا کتابخانه را در دانشگاه نمی‌دهد. دانشجویان حتی از داشتن تشکّلهای صنفی نیز محرومند … در کشوری که همهٌ درهای دموکراسی بسته می‌شود و همهٌ درهای آزادی مسدود می‌گردد، اسلحه زبان به سخن می‌گشاید» (جُنگی از زندگی و… جزنی، مقالهٌ میهن جزنی، صفحات ۵۳و۵۴).


دادگاه اول، در آخر بهمن ماه راٌی خود را به این قرار صادرکرد: بیژن جزنی (۱۵سال)، حسن ضیاء ظریفی (۱۰سال)، عباس سورکی (۱۰سال)، عزیز سرمدی (۱۰)، ضرار زاهدیان (۱۰سال)، سعید کلانتری (۸سال)، محمد کیانزاد (۸سال)، فرخ نگهدار (۵سال)، کورش ایزدی (۶سال)، قاسم رشیدی (۳سال)، کیومرث ایزدی (۲سال)، دکتر سیروس شهرزاد (۱۰سال) و احمد افشار (۱۰سال).
دادگاه اول، در آخر بهمن ماه راٌی خود را به این قرار صادرکرد: بیژن جزنی (۱۵سال)، حسن ضیاء ظریفی (۱۰سال)، عباس سورکی (۱۰سال)، عزیز سرمدی (۱۰)، ضرار زاهدیان (۱۰سال)، سعید کلانتری (۸سال)، محمد کیانزاد (۸سال)، فرخ نگهدار (۵سال)، کورش ایزدی (۶سال)، قاسم رشیدی (۳سال)، کیومرث ایزدی (۲سال)، دکتر سیروس شهرزاد (۱۰سال) و احمد افشار (۱۰سال).


در دادگاه تجدیدنظر، حکمهای پیشین برقرارماند، تنها کورش ایزدی که به۶سال محکوم شده بود، با گفتن این چند جمله تبرئه شد: «اینک که در مملکت اصلاحات ارضی و انقلاب سفید به دست اعلیحضرت به وقوع پیوسته و سپاه بهداشت و دانش مشغول خدمت به روستاییان می‌باشند، من نیز در صورت آزادشدن نیروی خود را صرف خدمت در این نهادها خواهم کرد».
در دادگاه تجدیدنظر، حکمهای پیشین برقرارماند، تنها کورش ایزدی که به۶سال محکوم شده بود، با گفتن این چند جمله تبرئه شد: «اینک که در مملکت اصلاحات ارضی و انقلاب سفید به دست اعلیحضرت به وقوع پیوسته و سپاه بهداشت و دانش مشغول خدمت به روستاییان می‌باشند، من نیز در صورت آزادشدن نیروی خود را صرف خدمت در این نهادها خواهم کرد».


بیژن جزنی در نامهای به همسرش بااشاره به این بخشودگی نوشت: «... برائت او به خاطر این تاٌیید و با توجه به۶سال محکومیت در دادگاه قبلی و این که سایر محکومیتها کوچکترین تغییری نکرد، نشان می‌دهد که ما به خاطر آخرین عملمان، یعنی، دفاع از آزادی و ملت ستمدیدهمان محکوم شده‌ایم و این ننگی است بر چهرهٌ دستگاه حاکمهٌ فعلی و از سوی دیگر، هدیهای است به دوستداران آزادی و انسانیت و حق‌شناسی نسبت به ملت ما…» (جنگی دربارهٌ… مقاله میهن جزنی، ص۵۵).
بیژن جزنی در نامهای به همسرش بااشاره به این بخشودگی نوشت: «... برائت او به خاطر این تاٌیید و با توجه به۶سال محکومیت در دادگاه قبلی و این که سایر محکومیتها کوچکترین تغییری نکرد، نشان می‌دهد که ما به خاطر آخرین عملمان، یعنی، دفاع از آزادی و ملت ستمدیدهمان محکوم شده‌ایم و این ننگی است بر چهرهٌ دستگاه حاکمهٌ فعلی و از سوی دیگر، هدیهای است به دوستداران آزادی و انسانیت و حق‌شناسی نسبت به ملت ما…» (جنگی دربارهٌ… مقاله میهن جزنی، ص۵۵).


پس از پایان دادگاه دوم، زندانیان به زندان قصر برده شدند. آنها تا واقعهٌ اقدام به فرار از زندان، در همان زندان ماندند.
پس از پایان دادگاه دوم، زندانیان به زندان قصر برده شدند. آنها تا واقعهٌ اقدام به فرار از زندان، در همان زندان ماندند.


اعضای زندانی «گروه جزنی ـ ظریفی» در پی فرار ناموفّق چهارتن از اعضای گروه ـ سعید کلانتری، عزیز سرمدی، عباس سورکی و محمد چوپانزاده ـ در سال ۱۳۴۸ از زندان قصر، به زندانهای دیگر تبعید شدند: بیژن جزنی به زندان قم؛ حسن ضیاء ظریفی به زندان رشت؛ سعید کلانتری به زندان بندرعباس؛ عزیز سرمدی و سورکی به زندان بُرازجان و چوپانزاده به زندان اهواز.
اعضای زندانی «گروه جزنی ـ ظریفی» در پی فرار ناموفّق چهارتن از اعضای گروه ـ سعید کلانتری، عزیز سرمدی، عباس سورکی و محمد چوپانزاده ـ در سال ۱۳۴۸ از زندان قصر، به زندانهای دیگر تبعید شدند: بیژن جزنی به زندان قم؛ حسن ضیاء ظریفی به زندان رشت؛ سعید کلانتری به زندان بندرعباس؛ عزیز سرمدی و سورکی به زندان بُرازجان و چوپانزاده به زندان اهواز.
خط ۹۶: خط ۹۶:
بیژن جزنی نیز معتقد بود که «پیشاهنگ قادر نیست بدون این که خود مشعل سوزان و مطهر فداکاری و پایداری باشد، توده‌ها را در راه انقلاب بسیج کند. آنچه بر آهن سرد توده‌ها، در دورة خمودی موٌثر می‌افتد، آتش سوزان پیشاهنگ است. ازخودگذشتگی و جانبازی حاصل رنج و مشقّت توده است. انعکاس خشم فروخوردة توده است که به صورت آتش از درون پیشاهنگ زبانه می‌کشد. شور انقلابی پیشاهنگ متکّی به مصالح مادی توده است و به این سبب است که سرانجام انرژی ذخیره شدة توده را به انفجار می‌کشاند» (پیشاهنگ انقلاب و رهبری خلق، پنج رسالة بیژن جزنی، ۱۹ بهمن تئوریک، شمارة ۸, آذر ۱۳۵۵).
بیژن جزنی نیز معتقد بود که «پیشاهنگ قادر نیست بدون این که خود مشعل سوزان و مطهر فداکاری و پایداری باشد، توده‌ها را در راه انقلاب بسیج کند. آنچه بر آهن سرد توده‌ها، در دورة خمودی موٌثر می‌افتد، آتش سوزان پیشاهنگ است. ازخودگذشتگی و جانبازی حاصل رنج و مشقّت توده است. انعکاس خشم فروخوردة توده است که به صورت آتش از درون پیشاهنگ زبانه می‌کشد. شور انقلابی پیشاهنگ متکّی به مصالح مادی توده است و به این سبب است که سرانجام انرژی ذخیره شدة توده را به انفجار می‌کشاند» (پیشاهنگ انقلاب و رهبری خلق، پنج رسالة بیژن جزنی، ۱۹ بهمن تئوریک، شمارة ۸, آذر ۱۳۵۵).


حمید اشرف و یارانش نیز «تنها راه در هم شکستن خفقان در محیط سیاسی ایران» را «ضربه زدن به دشمن» ارزیابی می‌کردند: «ما عملاً به این نتیجه رسیده بودیم که در اوایل کار ایجاد هرنوع سازمان وسیع و گسترده به منظور بسیح توده‌ها، به علّت کنترل شدید پلیسی، مقدور نمی‌باشد؛ لذا، به تئوری کار گروهی معتقد شده بودیم. هدف گروه، به طورساده، ایجاد برخوردهای مسلّحانه و ضربه زدن به دشمن برای درهم شکستن خفقان در محیط سیاسی ایران و نشان دادن تنها راه مبارزه، یعنی، مبارزة مسلّحانه به خلق میهنمان بود» (جمعبندی سه ساله، انتشارات نگاه، تهران ۱۳۵۸, ص۹۲).
حمید اشرف و یارانش نیز «تنها راه در هم شکستن خفقان در محیط سیاسی ایران» را «ضربه زدن به دشمن» ارزیابی می‌کردند: «ما عملاً به این نتیجه رسیده بودیم که در اوایل کار ایجاد هرنوع سازمان وسیع و گسترده به منظور بسیح توده‌ها، به علّت کنترل شدید پلیسی، مقدور نمی‌باشد؛ لذا، به تئوری کار گروهی معتقد شده بودیم. هدف گروه، به طورساده، ایجاد برخوردهای مسلّحانه و ضربه زدن به دشمن برای درهم شکستن خفقان در محیط سیاسی ایران و نشان دادن تنها راه مبارزه، یعنی، مبارزة مسلّحانه به خلق میهنمان بود» (جمعبندی سه ساله، انتشارات نگاه، تهران ۱۳۵۸, ص۹۲).


== تفاوت دیدگاه‌های جزنی و احمدزاده ==
== تفاوت دیدگاه‌های جزنی و احمدزاده ==
گروه اول و دوم (گروه جزنی و گروه احمدزاده) در فاصلة ماه‌های شهریور تا دیماه ۱۳۴۹ بر سر انتخاب «استراتژی و تاکتیک مبارزة مسلّحانه» مباحثات طولانی داشتند. جزوة «آنچه یک انقلابی باید بداند» که در آخر تابستان ۱۳۴۹به نام علی اکبر صفایی فراهانی درآمده بود، کلیترین برداشتهای دیدگاه اول (=دیدگاه جزنی) را به دست می‌داد. جزوه‌های «ضرورت مبارزة مسلحّانه و ردّ تئوری بقا» (بهار ۱۳۴۹), به قلم امیرپرویز پویان و «مبارزة مسلّحانه، هم استراتژی و هم تاکتیک» (آخر تابستان۱۳۴۹), نوشتة مسعود احمدزاده، «اصل مطلب دیدگاه دوم» را مطرح می‌نمود.
گروه اول و دوم (گروه جزنی و گروه احمدزاده) در فاصلة ماه‌های شهریور تا دیماه ۱۳۴۹ بر سر انتخاب «استراتژی و تاکتیک مبارزة مسلّحانه» مباحثات طولانی داشتند. جزوة «آنچه یک انقلابی باید بداند» که در آخر تابستان ۱۳۴۹به نام علی اکبر صفایی فراهانی درآمده بود، کلیترین برداشتهای دیدگاه اول (=دیدگاه جزنی) را به دست می‌داد. جزوه‌های «ضرورت مبارزة مسلحّانه و ردّ تئوری بقا» (بهار ۱۳۴۹), به قلم امیرپرویز پویان و «مبارزة مسلّحانه، هم استراتژی و هم تاکتیک» (آخر تابستان۱۳۴۹), نوشتة مسعود احمدزاده، «اصل مطلب دیدگاه دوم» را مطرح می‌نمود.


«دو دیدگاه در شناخت خطوط کلّی ساخت اقتصادی ـ اجتماعی ایران و شکل مبارزه با حکومت شاه، هم جهت بودند. هردو در فرایند پژوهشهای میدانی و بررسیهای مشخّص خود به این نتیجه رسیده بودند که جامعة ایران پس از انقلاب سفید و اصلاحات ارضی سرمایه داری شده‌است؛ به واسطة دیکتاتوری است که توده‌های زیر ستم از حرکت وامانده اند؛ و بر پیشاهنگ است که با برافروختن آتش مبارزه مسلّحانه و ازخودگذشتن و جانبازی، توده‌ها را از حالت خمودی و خموشی درآورد و «انرژی ذخیرة توده‌ها را به انفجار بکشاند»...
«دو دیدگاه در شناخت خطوط کلّی ساخت اقتصادی ـ اجتماعی ایران و شکل مبارزه با حکومت شاه، هم جهت بودند. هردو در فرایند پژوهشهای میدانی و بررسیهای مشخّص خود به این نتیجه رسیده بودند که جامعة ایران پس از انقلاب سفید و اصلاحات ارضی سرمایه داری شده‌است؛ به واسطة دیکتاتوری است که توده‌های زیر ستم از حرکت وامانده اند؛ و بر پیشاهنگ است که با برافروختن آتش مبارزه مسلّحانه و ازخودگذشتن و جانبازی، توده‌ها را از حالت خمودی و خموشی درآورد و «انرژی ذخیرة توده‌ها را به انفجار بکشاند»...
خط ۱۰۷: خط ۱۰۷:
رهبر گروه، بیژن جزنی، با آثار کلاسیک آشنا بود؛ به ویژه، نوشته‌های لنین را خوانده بود و واژگان این ادبیات را به درستی می‌شناخت و به کار می‌بست. برای این گروه، دست زدن به مبارزة مسلّحانه، به معنای آغاز انقلاب نبود، به معنای تدارک انقلاب بود. آنها می‌دانستند که آغاز انقلاب نیاز به پیدایش موقعیت انقلابی دارد و این موقعیت هنوز در جامعه وجود ندارد. انقلاب را هم کار توده‌ها می‌دانستند و تدارک انقلاب را کار پیشاهنگ توده‌ها. مرز میان حرکت توده و پیشاهنگ را هم خدشه دار نمی‌ساختند. به همین دلیل، چشم به راه پیوستن توده‌ها به «هستة چریکی «نبودند و فراروییدن هستة چریکی به» ارتش خلق «چشم به راه افزایش تحرّک توده‌ها بودند و رشد و گسترش مبارزات صنفی و سیاسیشان که می‌بایست توسّط پیشاهنگ سمت وسو داده شود. به دنبال بسیج دهقانان و «جنگ چریکی دهقانی» هم نبودند. به شهر چشم دوخته بودند و به» کارگران و دیگر زحمتکشان شهر». امّا، تاٌکید داشتند که «اولّین گام در تدارک و گسترش مبارزه در بین نیروهای بالفعل است. روشنفکران، بالفعلترین نیروهای جنبشاند. این نیروی جوان تمام صفات و خصوصیات لازم را برای شروع حرکت دارد» (به نقل از «آنچه یک انقلابی باید بداند» علی اکبر صفایی فراهانی، از انتشارات ۱۹ بهمن تئوریک، چاپ دوم، ص۳۴).
رهبر گروه، بیژن جزنی، با آثار کلاسیک آشنا بود؛ به ویژه، نوشته‌های لنین را خوانده بود و واژگان این ادبیات را به درستی می‌شناخت و به کار می‌بست. برای این گروه، دست زدن به مبارزة مسلّحانه، به معنای آغاز انقلاب نبود، به معنای تدارک انقلاب بود. آنها می‌دانستند که آغاز انقلاب نیاز به پیدایش موقعیت انقلابی دارد و این موقعیت هنوز در جامعه وجود ندارد. انقلاب را هم کار توده‌ها می‌دانستند و تدارک انقلاب را کار پیشاهنگ توده‌ها. مرز میان حرکت توده و پیشاهنگ را هم خدشه دار نمی‌ساختند. به همین دلیل، چشم به راه پیوستن توده‌ها به «هستة چریکی «نبودند و فراروییدن هستة چریکی به» ارتش خلق «چشم به راه افزایش تحرّک توده‌ها بودند و رشد و گسترش مبارزات صنفی و سیاسیشان که می‌بایست توسّط پیشاهنگ سمت وسو داده شود. به دنبال بسیج دهقانان و «جنگ چریکی دهقانی» هم نبودند. به شهر چشم دوخته بودند و به» کارگران و دیگر زحمتکشان شهر». امّا، تاٌکید داشتند که «اولّین گام در تدارک و گسترش مبارزه در بین نیروهای بالفعل است. روشنفکران، بالفعلترین نیروهای جنبشاند. این نیروی جوان تمام صفات و خصوصیات لازم را برای شروع حرکت دارد» (به نقل از «آنچه یک انقلابی باید بداند» علی اکبر صفایی فراهانی، از انتشارات ۱۹ بهمن تئوریک، چاپ دوم، ص۳۴).


مبارزات صنفی و صنفی ـ سیاسیِ لایه‌های مختلف مردم، امّا، جایی در دیدگاه مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان نداشت. آنها نه جایگاه ویژه ای برای این مبارزات قائل بودند و نه به حرکتهای خودجوشی که ربطی به جنبش چریکی نداشت، حساسیّت زیادی نشان می‌دادند. سازماندهی این مبارزات را هم در قلمروِ وظایف سازمانهای سیاسی ـ نظامی نمی‌دانستند. باور داشتند که «بسیج توده‌ها جز از راه مبارزة مسلّحانه امکان‌پذیر نیست» («مبارزة مسلّحانه، هم استراتژی و هم تاکتیک»، مسعود احمدزاده، از انتشارات سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، چاپ هفتم، ۱۳۵۴, ص۸۴) و «... موتور کوچک و مسلّح می‌تواند قیام را آغاز کند و به تدریج توده‌ها را نیز به یک مبارزة مسلّحانه طولانی… بکشاند (همان، ص۶۵). پس تفاوت چندانی میان سازماندهیِ ”عنصر روشنفکر» و «عنصر پرولتاریایی» نمی‌گذاشتند و تاٌکیدی بر جذب روشنفکران به مثابة پیش شرط جذب توده‌های مردم نداشتند. به طورکلّی هم زمینة حرکت روشنفکران انقلابی را در زمینة حرکت توده‌های مردم متمایز نمی‌ساختند و هر دو را نمود «شرایط عینی انقلاب» می‌پنداشتند. امّا، «قیام مسلّحانة شهری» را از «مبارزة مسلّحانة توده ای» متمایز می‌کردند و دومی را شکل تکامل یافتة اول می‌دانستند و مرحلة پایانی مبارزه برای براندازیِ رژیم.
مبارزات صنفی و صنفی ـ سیاسیِ لایه‌های مختلف مردم، امّا، جایی در دیدگاه مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان نداشت. آنها نه جایگاه ویژه ای برای این مبارزات قائل بودند و نه به حرکتهای خودجوشی که ربطی به جنبش چریکی نداشت، حساسیّت زیادی نشان می‌دادند. سازماندهی این مبارزات را هم در قلمروِ وظایف سازمانهای سیاسی ـ نظامی نمی‌دانستند. باور داشتند که «بسیج توده‌ها جز از راه مبارزة مسلّحانه امکان‌پذیر نیست» («مبارزة مسلّحانه، هم استراتژی و هم تاکتیک»، مسعود احمدزاده، از انتشارات سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، چاپ هفتم، ۱۳۵۴, ص۸۴) و «... موتور کوچک و مسلّح می‌تواند قیام را آغاز کند و به تدریج توده‌ها را نیز به یک مبارزة مسلّحانه طولانی… بکشاند (همان، ص۶۵). پس تفاوت چندانی میان سازماندهیِ ”عنصر روشنفکر» و «عنصر پرولتاریایی» نمی‌گذاشتند و تاٌکیدی بر جذب روشنفکران به مثابة پیش شرط جذب توده‌های مردم نداشتند. به طورکلّی هم زمینة حرکت روشنفکران انقلابی را در زمینة حرکت توده‌های مردم متمایز نمی‌ساختند و هر دو را نمود «شرایط عینی انقلاب» می‌پنداشتند. امّا، «قیام مسلّحانة شهری» را از «مبارزة مسلّحانة توده ای» متمایز می‌کردند و دومی را شکل تکامل یافتة اول می‌دانستند و مرحلة پایانی مبارزه برای براندازیِ رژیم.


به طورکلی، «درس»‌های انقلاب کوبا و بسی بیش از درسهای انقلاب کوبا، «درس»‌های انقلاب چین و جمعبندی از این «درس»‌ها، که به نام اندیشة مائوتسه دون تبلیغ و ترویج می‌شد، تاٌثیر انکارناپذیری بر دیدگاه مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان گذاشته بود، که نه در مکتب مبارزات سیاسی و صنفی پرورش یافته بودند و نه شناخت ژرف و گسترده‌ای از جامعه خود داشتند» (جُنگی دربارة زندگی و آثار جزنی، ص۴۰۳, مقالة ناصر مهاجر).
به طورکلی، «درس»‌های انقلاب کوبا و بسی بیش از درسهای انقلاب کوبا، «درس»‌های انقلاب چین و جمعبندی از این «درس»‌ها، که به نام اندیشة مائوتسه دون تبلیغ و ترویج می‌شد، تاٌثیر انکارناپذیری بر دیدگاه مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان گذاشته بود، که نه در مکتب مبارزات سیاسی و صنفی پرورش یافته بودند و نه شناخت ژرف و گسترده‌ای از جامعه خود داشتند» (جُنگی دربارة زندگی و آثار جزنی، ص۴۰۳, مقالة ناصر مهاجر).


گروه جزنی معتقد به کار در شهر و روستا بودند. به باور آنها، «چون هدف از اولین اقدامات مسلّحانه، تغییر فضای سیاسی جامعه و به طورکلی تبلیغ مسلّحانه است، عملیات مسلّحانه در روستا و شهر می‌توانند یکدیگر را کامل کنند و گذشته از آن، وجود سلولهای مسلّح در کوه و شهر، به مثابه یک عامل حمایت کنندة تاکتیکی، می‌تواند مورد استفاده قرارگیرد… جنبش روستایی می‌تواند کادرهایی را که در شهر امکان ادامة مبارزه ندارند، به خود جلب کنند و با اجرای عملیات مسلّحانه، قوای دشمن را در مناطق وسیعی به خود مشغول دارد و این مناطق را به طور وسیعی «سیاسی» کند. همچنین، جنبش چریکی شهری با برهم زدن نظم شهرها، می‌تواند قسمتی از قوای دشمن را تجزیه کرده و سیستم عصبی دشمن را نیز مورد آسیب قراردهد…» (بیژن جزنی، تاریخ سی ساله، تهران ۱۳۵۷, ص۱۰).
گروه جزنی معتقد به کار در شهر و روستا بودند. به باور آنها، «چون هدف از اولین اقدامات مسلّحانه، تغییر فضای سیاسی جامعه و به طورکلی تبلیغ مسلّحانه است، عملیات مسلّحانه در روستا و شهر می‌توانند یکدیگر را کامل کنند و گذشته از آن، وجود سلولهای مسلّح در کوه و شهر، به مثابه یک عامل حمایت کنندة تاکتیکی، می‌تواند مورد استفاده قرارگیرد… جنبش روستایی می‌تواند کادرهایی را که در شهر امکان ادامة مبارزه ندارند، به خود جلب کنند و با اجرای عملیات مسلّحانه، قوای دشمن را در مناطق وسیعی به خود مشغول دارد و این مناطق را به طور وسیعی «سیاسی» کند. همچنین، جنبش چریکی شهری با برهم زدن نظم شهرها، می‌تواند قسمتی از قوای دشمن را تجزیه کرده و سیستم عصبی دشمن را نیز مورد آسیب قراردهد…» (بیژن جزنی، تاریخ سی ساله، تهران ۱۳۵۷, ص۱۰).


گروه جزنی (گروه جنگل) برای آغاز مبارزه مسلحانه جنگل گیلان را برگزیده بود، امّا، گروه احمدزاده جنگ چریکی شهری را ترجیح می‌داد.
گروه جزنی (گروه جنگل) برای آغاز مبارزه مسلحانه جنگل گیلان را برگزیده بود، امّا، گروه احمدزاده جنگ چریکی شهری را ترجیح می‌داد.
خط ۱۲۱: خط ۱۲۱:
== رستاخیز سیاهکل ==
== رستاخیز سیاهکل ==
[[پرونده:رستاخیز سیاهکل.jpg|بندانگشتی|۱۹ بهمن سالروز رستاخیز سیاهکل]]
[[پرونده:رستاخیز سیاهکل.jpg|بندانگشتی|۱۹ بهمن سالروز رستاخیز سیاهکل]]
'''''' سرانجام، در ۱۹ بهمن سال ۱۳۴۹ (۸ فوریه ۱۹۷۱) «تعرّض انقلابی» قلب «وحشت و اختناقی» را که بر جامعه چیره بود، نشانه رفت و «مبارزة مسلّحانه که طی چندین سال در شرایط دشوار تدارک یافته بود، با حملة یک دستة چریک به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل آشکار شد. ما این واقعه را نقطة آغاز جنبش مسلّحانه می‌شناسیم… این رستاخیزی بود که به نزدیک به بیست سال عقب‌نشینی جنبش رهاییبخش پایان داد و پیشروی نیروهای جلودار خلق را آغازکرد… می‌توان گفت که درست پیش از رستاخیز سیاهکل، مردم و جریانها و محفلهای مخالف رژیم، بر اثر قدرت نمایش رژیم، در نومیدی به سرمی بردند. در این شرایط بود که رستاخیز سیاهکل درخشید… سیاهکل در شرایط سکون و خفقان و در اوج نومیدی مردم، سکوت را شکست و رژیم را که در اوج قدرت نمایی و ثبات ظاهری بود، به مبارزه طلبید…» (پیشاهنگ و توده، بیژن جزنی، انتشارات خسرو، ص۴۵).
'''''' سرانجام، در ۱۹ بهمن سال ۱۳۴۹ (۸ فوریه ۱۹۷۱) «تعرّض انقلابی» قلب «وحشت و اختناقی» را که بر جامعه چیره بود، نشانه رفت و «مبارزة مسلّحانه که طی چندین سال در شرایط دشوار تدارک یافته بود، با حملة یک دستة چریک به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل آشکار شد. ما این واقعه را نقطة آغاز جنبش مسلّحانه می‌شناسیم… این رستاخیزی بود که به نزدیک به بیست سال عقب‌نشینی جنبش رهاییبخش پایان داد و پیشروی نیروهای جلودار خلق را آغازکرد… می‌توان گفت که درست پیش از رستاخیز سیاهکل، مردم و جریانها و محفلهای مخالف رژیم، بر اثر قدرت نمایش رژیم، در نومیدی به سرمی بردند. در این شرایط بود که رستاخیز سیاهکل درخشید… سیاهکل در شرایط سکون و خفقان و در اوج نومیدی مردم، سکوت را شکست و رژیم را که در اوج قدرت نمایی و ثبات ظاهری بود، به مبارزه طلبید…» (پیشاهنگ و توده، بیژن جزنی، انتشارات خسرو، ص۴۵).'''''


=== رستاخیز سیاهکل به روایت «حمید اشرف» ===
=== رستاخیز سیاهکل به روایت «حمید اشرف» ===
گروه جنگل مجموعاً ۲۲نفر بودند. شماری از آنها برای شناسایی و عملیّات به کوه رفتند: «گروه یا دستهٌ کوه». بقیّه در شهر ماندند: «گروه شهر».
گروه جنگل مجموعاً ۲۲نفر بودند. شماری از آنها برای شناسایی و عملیّات به کوه رفتند: «گروه یا دستهٌ کوه». بقیّه در شهر ماندند: «گروه شهر».


گروه کوه، به فرماندهی علی اکبر صفایی در روز ۱۵ شهریور ۱۳۴۹، از درّهٌ مکار در نزدیکی چالوس، کار شناسایی منطقه را، از نظر جغرافیایی و نظامی، از شرق به غرب، آغاز کردند. «قرار بود بلافاصله پس از تکمیل شناسایی ابتدایی، که امکان تحرّک حساب شده را به دستهٌ کوهستان می‌داد، عملیات نظامی آغاز شود؛ به صورت حمله به یک پاسگاه و خلع سلاح آن. افراد موظّف بودند بدون درنگ منطقه را ترک گویند تا از عکس العمل احتمالی دشمن مصون بمانند.
گروه کوه، به فرماندهی علی اکبر صفایی در روز ۱۵ شهریور ۱۳۴۹، از درّهٌ مکار در نزدیکی چالوس، کار شناسایی منطقه را، از نظر جغرافیایی و نظامی، از شرق به غرب، آغاز کردند. «قرار بود بلافاصله پس از تکمیل شناسایی ابتدایی، که امکان تحرّک حساب شده را به دستهٌ کوهستان می‌داد، عملیات نظامی آغاز شود؛ به صورت حمله به یک پاسگاه و خلع سلاح آن. افراد موظّف بودند بدون درنگ منطقه را ترک گویند تا از عکس العمل احتمالی دشمن مصون بمانند.


این واضح بود که بلافاصله پس از اولّین عمل چریکی، روستاییان که هنوز درک روشنی از دستهٌ چریکی ندارند، واکنش موافقی نشان نخواهند داد، بلکه، تداوم در عملیّات نظامی است که می‌تواند، به تدریج، روستاییان یک منطقه را تحت تاٌثیر قرار دهد و آنها را به حمایت معنوی و سپس، مادی وادار سازد.
این واضح بود که بلافاصله پس از اولّین عمل چریکی، روستاییان که هنوز درک روشنی از دستهٌ چریکی ندارند، واکنش موافقی نشان نخواهند داد، بلکه، تداوم در عملیّات نظامی است که می‌تواند، به تدریج، روستاییان یک منطقه را تحت تاٌثیر قرار دهد و آنها را به حمایت معنوی و سپس، مادی وادار سازد.


هدف گروه به طورخالص و ساده، ایجاد برخوردهای مسلّحانه و ضربه زدن به دشمن به منظور درهم شکستن اتمسفر خفقان در محیط سیاسی ایران و نشان دادن تنها راه مبارزه، یعنی مبارزهٌ مسلّحانه خلق میهنمان بود. گروه با توجّه به این موضوع که ممکن است در هرلحظه از عمل نابود شود، کار خود را آغاز کرد…
هدف گروه به طورخالص و ساده، ایجاد برخوردهای مسلّحانه و ضربه زدن به دشمن به منظور درهم شکستن اتمسفر خفقان در محیط سیاسی ایران و نشان دادن تنها راه مبارزه، یعنی مبارزهٌ مسلّحانه خلق میهنمان بود. گروه با توجّه به این موضوع که ممکن است در هرلحظه از عمل نابود شود، کار خود را آغاز کرد…


گروه احمدزاده متّکی بر تجارب و تئوری انقلاب برزیل، پیشنهاد سازماندهی جنگ چریکی شهری را می‌داد و معتقد بود که جنبش باید اول در شهر دور بگیرد و سپس، کار در روستا، متّکی به مبارزهٌ دورگرفتهٌ در شهر، آغاز گردد و در این مرحله مبارزه، به طورعمده، از شهر به روستا منتقل گردد.
گروه احمدزاده متّکی بر تجارب و تئوری انقلاب برزیل، پیشنهاد سازماندهی جنگ چریکی شهری را می‌داد و معتقد بود که جنبش باید اول در شهر دور بگیرد و سپس، کار در روستا، متّکی به مبارزهٌ دورگرفتهٌ در شهر، آغاز گردد و در این مرحله مبارزه، به طورعمده، از شهر به روستا منتقل گردد.


امّا، گروه جنگل پیشنهاد آغاز مبارزهٌ همزمان در شهر و روستا را می‌داد. دلیل ما، خصلت تبلیغی مبارزهٌ مسلّحانه در آغاز کار بود. ما معتقد بودیم که کار در شهر و روستا، درصورت امکان، باید شروع شود، البتّه، به تقدّم عملیات در شهر معتقد بودیم، ولی، این تقدّم، ازنظر ما، فقط، جنبهّ تاکتیکی داشت و به منظور آماده کردن افکار عمومی برای جذب و تاٌثیرپذیری بیشتر از عمل کوه بود. درحالی که این تقدّم زمانی از نظرگاه رفقای گروه احمدزاده جنبهٌ استراتژیک داشت.
امّا، گروه جنگل پیشنهاد آغاز مبارزهٌ همزمان در شهر و روستا را می‌داد. دلیل ما، خصلت تبلیغی مبارزهٌ مسلّحانه در آغاز کار بود. ما معتقد بودیم که کار در شهر و روستا، درصورت امکان، باید شروع شود، البتّه، به تقدّم عملیات در شهر معتقد بودیم، ولی، این تقدّم، ازنظر ما، فقط، جنبهّ تاکتیکی داشت و به منظور آماده کردن افکار عمومی برای جذب و تاٌثیرپذیری بیشتر از عمل کوه بود. درحالی که این تقدّم زمانی از نظرگاه رفقای گروه احمدزاده جنبهٌ استراتژیک داشت.


به هرحال، تماس دو گروه در سراسر پاییز ۴۹ به بحثهای تئوریک گذشت…
به هرحال، تماس دو گروه در سراسر پاییز ۴۹ به بحثهای تئوریک گذشت…


رفیق صفایی، فرمانده دستهٌ کوهستان، که اینک آمادهٌ اجرای طرحهای پیش بینی شده بود، پیشنهاد شروع عملیات را می‌داد. بالاَخصّ، او بر امکانات سربازگیری از طریق گروه احمدزاده حساب می‌کرد… لذا، مرتّباً فشار می‌آورد که زودتر با این گروه به توافق برسیم. بالاخره، در اوایل زمستان ۴۹ این مهم حاصل شد و توانستیم بر سر این موضوع که <nowiki>''</nowiki>کار در کوه را هم اکنون باید سازمان داد<nowiki>''</nowiki> به توافق برسیم؛ ولی، گروه احمدزاده شروع عملیات در کوه را وابسته به شروع عملیات در شهر می‌کردند و معتقد بودند که <nowiki>''</nowiki>دستهٌ کوهستان باید منتظر سازماندهی کادرهای شهری و آمادگی آنها برای عمل بماند<nowiki>''</nowiki>. ولی ما به همزمانی معتقد بودیم زیرا، دستهٌ کوهستان آمادهٌ اجرای طرح پیش بینی شده بود و اگر عمل را طبق نقشهٌ قبلی شروع نمی‌کرد با دشواریهایی روبه رو می‌شد. این دشواریها، عمدتاً، عبارت بود از:
رفیق صفایی، فرمانده دستهٌ کوهستان، که اینک آمادهٌ اجرای طرحهای پیش بینی شده بود، پیشنهاد شروع عملیات را می‌داد. بالاَخصّ، او بر امکانات سربازگیری از طریق گروه احمدزاده حساب می‌کرد… لذا، مرتّباً فشار می‌آورد که زودتر با این گروه به توافق برسیم. بالاخره، در اوایل زمستان ۴۹ این مهم حاصل شد و توانستیم بر سر این موضوع که <nowiki>''</nowiki>کار در کوه را هم اکنون باید سازمان داد<nowiki>''</nowiki> به توافق برسیم؛ ولی، گروه احمدزاده شروع عملیات در کوه را وابسته به شروع عملیات در شهر می‌کردند و معتقد بودند که <nowiki>''</nowiki>دستهٌ کوهستان باید منتظر سازماندهی کادرهای شهری و آمادگی آنها برای عمل بماند<nowiki>''</nowiki>. ولی ما به همزمانی معتقد بودیم زیرا، دستهٌ کوهستان آمادهٌ اجرای طرح پیش بینی شده بود و اگر عمل را طبق نقشهٌ قبلی شروع نمی‌کرد با دشواریهایی روبه رو می‌شد. این دشواریها، عمدتاً، عبارت بود از:


۱ـ امکان بروز خطرِ ناشی از طولانی شدن مدت شناسایی و احتمال برخورد نادلخواه با قوای ژاندارمری.
۱ـ امکان بروز خطرِ ناشی از طولانی شدن مدت شناسایی و احتمال برخورد نادلخواه با قوای ژاندارمری.
خط ۱۴۴: خط ۱۴۴:
۲ـ پایین آمدن روحیه کادرهای کوه ناشی از انتظار نامحدود.
۲ـ پایین آمدن روحیه کادرهای کوه ناشی از انتظار نامحدود.


بنا بر این دلایل، فرماندهی کوه صلاح را در آغاز نبرد می‌دید، بالاَخصّ این که بر اثر طولانی شدن مباحثات در شهر، نسبت به ثمربخشی عملی و سریع این مباحثات بی‌اعتماد شده بود… دیگر ادامهٌ حرکت به شکل قبل برای دستهٌ کوهستان امکان نداشت یا باید به شهر بازمی‌گشتند و یا این که باید برنامهٌ عملیاتی را آغاز می‌نمودند…
بنا بر این دلایل، فرماندهی کوه صلاح را در آغاز نبرد می‌دید، بالاَخصّ این که بر اثر طولانی شدن مباحثات در شهر، نسبت به ثمربخشی عملی و سریع این مباحثات بی‌اعتماد شده بود… دیگر ادامهٌ حرکت به شکل قبل برای دستهٌ کوهستان امکان نداشت یا باید به شهر بازمی‌گشتند و یا این که باید برنامهٌ عملیاتی را آغاز می‌نمودند…


دستهٌ کوهستان در دو برنامهٌ دوماهه و یک ماه و نیمه، از درّهٌ چالوس تا منطقهٌ خلخال، و از درّهٌ چالوس تا منطقهٌ رامیانی، واقع در شرق مازندران، را شناسایی کرده و اینک آماده عمل بودند. روحیهٌ عالی داشتند و به صورت مردان جنگل، محکم و مقاوم و با تجربه شده بودند.
دستهٌ کوهستان در دو برنامهٌ دوماهه و یک ماه و نیمه، از درّهٌ چالوس تا منطقهٌ خلخال، و از درّهٌ چالوس تا منطقهٌ رامیانی، واقع در شرق مازندران، را شناسایی کرده و اینک آماده عمل بودند. روحیهٌ عالی داشتند و به صورت مردان جنگل، محکم و مقاوم و با تجربه شده بودند.


فرماندهی کوه اعلام داشت که در نیمهٌ دوم بهمن عملیات را آغاز خواهد کرد.
فرماندهی کوه اعلام داشت که در نیمهٌ دوم بهمن عملیات را آغاز خواهد کرد.


در نیمهٌ اول دیماه، یکی از کادرهای گروه جنگل غفور حسن پورـ که افسر وظیفه بود و به همین دلیل، وظایف گروهی اش به دیگران داده شده بود، به عللی غیر از ارتباط با گروه جنگل دستگیر شد. او اطلاعات وسیعی نسبت به افراد گروه کوچک ما داشت. پس از بیست روز شکنجه، که بالاخر، منجر به شهادت او در زیر شکنجه شد، اعترافاتی کرد. این اعترافات، سرنخ دستگیری سایر افراد گروه جنگل شد… آنها در شهر غافلگیر شده و دستگیر شدند. در روز ۱۳ بهمن حملهٌ تدارک شدهٌ سراسری سازمان امنیّت به گروه ما شروع شد. در فاصلهٌ ۲۴ساعت سه نفر در گیلان و پنج نفر در تهران دستگیر شدند و در روزهای بعد، دو تن دیگر در تهران دستگیر شدند. از کلّ کادرهای شهریِ گروه جنگل فقط پنج نفر باقی ماندند و شبکهٌ شهری ما از هم پاشید. در این زمان دستهٌ کوهستان که با یک عنصر شایسته از گروه احمدزاده ـ رفیق فرهودی ـ تفویت شده بود و تعدادشان به۹ نفر رسیده بود، از منطقهٌ شرقی مازندران، از طریق جادهٌ اتومبیل‌رو به منطقهٌ سیاهکل منتقل شده بودند و در ارتفاعات جنوبی سیاهکل کوهستانهای دیلم مستقر شده و آمادهٌ عملیات بودند.
در نیمهٌ اول دیماه، یکی از کادرهای گروه جنگل غفور حسن پورـ که افسر وظیفه بود و به همین دلیل، وظایف گروهی اش به دیگران داده شده بود، به عللی غیر از ارتباط با گروه جنگل دستگیر شد. او اطلاعات وسیعی نسبت به افراد گروه کوچک ما داشت. پس از بیست روز شکنجه، که بالاخر، منجر به شهادت او در زیر شکنجه شد، اعترافاتی کرد. این اعترافات، سرنخ دستگیری سایر افراد گروه جنگل شد… آنها در شهر غافلگیر شده و دستگیر شدند. در روز ۱۳ بهمن حملهٌ تدارک شدهٌ سراسری سازمان امنیّت به گروه ما شروع شد. در فاصلهٌ ۲۴ساعت سه نفر در گیلان و پنج نفر در تهران دستگیر شدند و در روزهای بعد، دو تن دیگر در تهران دستگیر شدند. از کلّ کادرهای شهریِ گروه جنگل فقط پنج نفر باقی ماندند و شبکهٌ شهری ما از هم پاشید. در این زمان دستهٌ کوهستان که با یک عنصر شایسته از گروه احمدزاده ـ رفیق فرهودی ـ تفویت شده بود و تعدادشان به۹ نفر رسیده بود، از منطقهٌ شرقی مازندران، از طریق جادهٌ اتومبیل‌رو به منطقهٌ سیاهکل منتقل شده بودند و در ارتفاعات جنوبی سیاهکل کوهستانهای دیلم مستقر شده و آمادهٌ عملیات بودند.


در ۱۶ بهمن در جنگلهای جنوبی سیاهکل با رفقای دستهٌ کوهستان تماس گرفتیم و ضربه‌های وارده را به اطلاع آنها رساندیم. نه ما و نه آنها، هنوز از دستگیری رفیقی که در کوهپایه‌های سیاهکل معلم بود رفیق نیّری که محل انبارک آذوقه را در آن منطقه می‌دانست، مطّلع نبودیم [او در زیر شکنجهٌ شدید محل انبارک، واقع در قلّهٌ کاکوه سیاهکل را گفت و بعدها در دادگاه به حبس ابد محکوم شد]. او اطلاع نداشت که دستهٌ کوهستان در سیاهکل موضع گرفته‌است. ما مطرح ساختیم که به زودی او (نیّری) دستگیر خواهد شد؛ بنابراین، رفقای کوه تصمیم گرفتند که یکی از افراد خود را نزد او بفرستند و او را فراری دهند.
در ۱۶ بهمن در جنگلهای جنوبی سیاهکل با رفقای دستهٌ کوهستان تماس گرفتیم و ضربه‌های وارده را به اطلاع آنها رساندیم. نه ما و نه آنها، هنوز از دستگیری رفیقی که در کوهپایه‌های سیاهکل معلم بود رفیق نیّری که محل انبارک آذوقه را در آن منطقه می‌دانست، مطّلع نبودیم [او در زیر شکنجهٌ شدید محل انبارک، واقع در قلّهٌ کاکوه سیاهکل را گفت و بعدها در دادگاه به حبس ابد محکوم شد]. او اطلاع نداشت که دستهٌ کوهستان در سیاهکل موضع گرفته‌است. ما مطرح ساختیم که به زودی او (نیّری) دستگیر خواهد شد؛ بنابراین، رفقای کوه تصمیم گرفتند که یکی از افراد خود را نزد او بفرستند و او را فراری دهند.


در روز ۱۹ بهمن که برای حمله به پاسگاه ژاندارمری انتخاب شده بود رفیق هادی بنده خدا از کوه پایین آمد تا در دهکدهٌ شاغوزلات، معلم جوان دهکده رفیق نیّری را ببیند و از خطری که او را تهدید می‌کند، مطّلعش ساخته و او را فراری دهد. غافل از این که ضربه از شهر به آنجا هم سرایت کرده و ژاندارمری خانهٌ نیّری را در محاصره دارد. به هرحال رفیق هادی بنده‌خدا در دهکدهٌ شاغوزلات، پس از یک درگیری به دست دشمن اسیر می‌شود. رفقایی که در ارتفاعات بودند با صدای تیراندازی از واقعه مطّلع می‌شوند و قرار می‌شود طبق قرار قبلی، حمله را شروع کنند و ضمناً رفیق زندانی را هم آزاد کنند».
در روز ۱۹ بهمن که برای حمله به پاسگاه ژاندارمری انتخاب شده بود رفیق هادی بنده خدا از کوه پایین آمد تا در دهکدهٌ شاغوزلات، معلم جوان دهکده رفیق نیّری را ببیند و از خطری که او را تهدید می‌کند، مطّلعش ساخته و او را فراری دهد. غافل از این که ضربه از شهر به آنجا هم سرایت کرده و ژاندارمری خانهٌ نیّری را در محاصره دارد. به هرحال رفیق هادی بنده‌خدا در دهکدهٌ شاغوزلات، پس از یک درگیری به دست دشمن اسیر می‌شود. رفقایی که در ارتفاعات بودند با صدای تیراندازی از واقعه مطّلع می‌شوند و قرار می‌شود طبق قرار قبلی، حمله را شروع کنند و ضمناً رفیق زندانی را هم آزاد کنند».


گروه کوهستان «در شامگاه ۱۹ بهمن از مواضع خود خارج شدند و پس از تصاحب یک اتوبوس کوچک در جادهٌ سیاهکل ـ لونک به سیاهکل حمله کردند… در این حمله، تمام سلاحهای پاسگاه که عبارت از ۹ قبضه تفنگ ام یک و برنو و مسلسل بود، تصاحب گردید. در این عمل معاون پاسگاه سیاهکل و فرد دیگری کشته شدند و رفقا بدون دادن تلفات به ارتفاعات جنوبی عقب‌نشینی کردند (رفیق زندانی در پاسگاه نبود. رئیس پاسگاه او را به رشت برده بود).
گروه کوهستان «در شامگاه ۱۹ بهمن از مواضع خود خارج شدند و پس از تصاحب یک اتوبوس کوچک در جادهٌ سیاهکل ـ لونک به سیاهکل حمله کردند… در این حمله، تمام سلاحهای پاسگاه که عبارت از ۹ قبضه تفنگ ام یک و برنو و مسلسل بود، تصاحب گردید. در این عمل معاون پاسگاه سیاهکل و فرد دیگری کشته شدند و رفقا بدون دادن تلفات به ارتفاعات جنوبی عقب‌نشینی کردند (رفیق زندانی در پاسگاه نبود. رئیس پاسگاه او را به رشت برده بود).


از ۱۹ بهمن تا ۸ اسفند۴۹، دستهٌ کوهستان مورد حملهٌ متمرکز نیروهای دشمن قرار گرفتند». آن «۹ جوان فداکار» «بدون مهمّات کافی» با «سه قبضه مسلسل، نُه قبضه کلت و مقادیری نارنجک و مواد منفجره» به محاصرة دشمنی افتادند که تمامی راه‌های خروجی جنگل را،  کاملاً، بسته بود.
از ۱۹ بهمن تا ۸ اسفند۴۹، دستهٌ کوهستان مورد حملهٌ متمرکز نیروهای دشمن قرار گرفتند». آن «۹ جوان فداکار» «بدون مهمّات کافی» با «سه قبضه مسلسل، نُه قبضه کلت و مقادیری نارنجک و مواد منفجره» به محاصرة دشمنی افتادند که تمامی راه‌های خروجی جنگل را،  کاملاً، بسته بود.


از آن جایی که نیّری در زیر شکنجه، محل انبارک آذوقه در قلهٌ کاکوه را که با کمک خود او ایجاد شده بودـ گفته بود، «دشمن عمدهٌ نیروی خود را در حوالی کاکوه بسیج کرده بود و با استفاده از همه نوع تجهیزات، بالاَخص، هلیکوپتر، چهار نفر از رفقای کوه را، که به منظور برداشت آذوقه به محل رفته بودند، به محاصره درآورد. موقعیّت طبیعی نیز مناسب نبود. به علّت زمستان درختان جنگلی برگ نداشتند و از نظر نظامی این یک عامل منفی برای چریک کوه محسوب می‌شد و امکان استفاده از هلیکوپتر را به دشمن می‌داد.
از آن جایی که نیّری در زیر شکنجه، محل انبارک آذوقه در قلهٌ کاکوه را که با کمک خود او ایجاد شده بودـ گفته بود، «دشمن عمدهٌ نیروی خود را در حوالی کاکوه بسیج کرده بود و با استفاده از همه نوع تجهیزات، بالاَخص، هلیکوپتر، چهار نفر از رفقای کوه را، که به منظور برداشت آذوقه به محل رفته بودند، به محاصره درآورد. موقعیّت طبیعی نیز مناسب نبود. به علّت زمستان درختان جنگلی برگ نداشتند و از نظر نظامی این یک عامل منفی برای چریک کوه محسوب می‌شد و امکان استفاده از هلیکوپتر را به دشمن می‌داد.


فداییان کوهستان مدت ۴۸ ساعت با قوای متمرکز دشمن پیکار کردند و آنگاه که مهمّاتشان به پایان رسید، دو نفرشان با دست زدن به عمل فدایی با انفجار نارنجک خودشان را با چندین تن از عوامل دشمن نابود کردند و دو نفر دیگر که رمقی نداشتند، دستگیر شدند… بدین ترتیب، از دستهٌ۹نفری کوهستان ۷نفر [علی اکبر صفایی فراهانی، غفور حسنپور اصیل، احمد فرهودی، هوشنگ نیّری، هادی بنده خدا لنگرودی، اسکندر رحیمی و عباس دانش بهزادی] به اسارت دشمن درآمدند و دو تن [محمدرحیم سمایی و مهدی اسحاقی] در جنگل به شهادت رسیدند. در مجموع، از افراد ۲۲نفری گروه جنگل در کوه و شهر جمعاً، ۱۷نفر دستگیر شدند که از این ۱۷نفر ۱۳نفر [صفایی فراهانی، غفور حسنپور، هادی بنده خدا، احمد فرهودی، هوشنگ نیّری، اسکندر رحیمی، جلیل انفرادی، عباس دانش، محمدهادی فاضلی، اسماعیل معینی، شعاع الدّین مشیّدی، ناصر سیف دلیل صفایی و محدّث قندچی] در تاریخ ۲۶ اسفند ۴۹ تیرباران شدند» (تحلیل یک سال مبارزهٌ چریکی در شهر و روستا، حمید اشرف، از انتشارات سازمانهای جبههٌ ملی ایران ـ خارج از کشورـ بخش خاورمیانه، صفحات ۸تا ۲۶).
فداییان کوهستان مدت ۴۸ ساعت با قوای متمرکز دشمن پیکار کردند و آنگاه که مهمّاتشان به پایان رسید، دو نفرشان با دست زدن به عمل فدایی با انفجار نارنجک خودشان را با چندین تن از عوامل دشمن نابود کردند و دو نفر دیگر که رمقی نداشتند، دستگیر شدند… بدین ترتیب، از دستهٌ۹نفری کوهستان ۷نفر [علی اکبر صفایی فراهانی، غفور حسنپور اصیل، احمد فرهودی، هوشنگ نیّری، هادی بنده خدا لنگرودی، اسکندر رحیمی و عباس دانش بهزادی] به اسارت دشمن درآمدند و دو تن [محمدرحیم سمایی و مهدی اسحاقی] در جنگل به شهادت رسیدند. در مجموع، از افراد ۲۲نفری گروه جنگل در کوه و شهر جمعاً، ۱۷نفر دستگیر شدند که از این ۱۷نفر ۱۳نفر [صفایی فراهانی، غفور حسنپور، هادی بنده خدا، احمد فرهودی، هوشنگ نیّری، اسکندر رحیمی، جلیل انفرادی، عباس دانش، محمدهادی فاضلی، اسماعیل معینی، شعاع الدّین مشیّدی، ناصر سیف دلیل صفایی و محدّث قندچی] در تاریخ ۲۶ اسفند ۴۹ تیرباران شدند» (تحلیل یک سال مبارزهٌ چریکی در شهر و روستا، حمید اشرف، از انتشارات سازمانهای جبههٌ ملی ایران ـ خارج از کشورـ بخش خاورمیانه، صفحات ۸تا ۲۶).


=== ادامه راه قهرمانانهٔ سیاهکل ===
=== ادامه راه قهرمانانهٔ سیاهکل ===
خط ۱۸۳: خط ۱۸۳:
در اسفند ۱۳۵۰, مسعود احمدزاده، یک سال پس از رخداد سیاهکل، به جوخة اعدام سپرده شد. در همان ماه اسفند، به جز مسعود احمدزاده، شماری از رزمندگان فدایی، در سه نوبت، به جوخه اعدام سپرده شدند: عباس مفتاحی، مجید احمدزاده، اسدالله مفتاحی، حمید توکّلی، سعید آریان، غلامرضا گَلَوی، بهمن آژنگ، علینقی آرش، حسن سرکاری، مهدی سُوالونی، عبدالکریم حاجیان سه پله، مناف فلکی، علیرضا نابدل، یحیی امینی نیا، جعفر اردبیل‌چی، اصغر عرب‌هریسی و اکبر موٌیّد.
در اسفند ۱۳۵۰, مسعود احمدزاده، یک سال پس از رخداد سیاهکل، به جوخة اعدام سپرده شد. در همان ماه اسفند، به جز مسعود احمدزاده، شماری از رزمندگان فدایی، در سه نوبت، به جوخه اعدام سپرده شدند: عباس مفتاحی، مجید احمدزاده، اسدالله مفتاحی، حمید توکّلی، سعید آریان، غلامرضا گَلَوی، بهمن آژنگ، علینقی آرش، حسن سرکاری، مهدی سُوالونی، عبدالکریم حاجیان سه پله، مناف فلکی، علیرضا نابدل، یحیی امینی نیا، جعفر اردبیل‌چی، اصغر عرب‌هریسی و اکبر موٌیّد.


''''''
'


== [[بیژن جزنی]] در سالهای پس از «رستاخیز سیاهکل» ==
== [[بیژن جزنی]] در سالهای پس از «رستاخیز سیاهکل» ==
خط ۱۹۰: خط ۱۹۰:
مهین، همسر جزنی، دراین باره می‌نویسد: «پس از ماجرای سیاهکل بیژن را برای یک سلسله بازجویی به زندان اوین و سپس، به قصر منتقل کردند و چند ماه به ما ملاقات ندادند تا این که در مرداد۵۰ عده‌ای ماْمور مسلّح، شبانه، به خانة ما در خیابان فرح جنوبی ریختند و مرا دستگیر کردند و به زندان کمیتة شهربانی بردند. در بازجویی دنبال ردّ پای چریکها بودند… در یکی از روزهای هفتة سوم مرا به دفتر خواندند. دکتر جوان آن جا نشسته بود. به من گفت: ”می‌خواهم ترا به ملاقات بیژن ببرم… غرض از این ملاقات این است که شما بیژن را نصیحت کنید که سرِ خانه و زندگی خودش برگردد…» در دفتر زندان اوین «ناگهان در باز شد و دو نگهبان بیژن را به داخل اتاق آوردند… آنچه را که می‌دیدم به سختی باور می‌کردم. بیژن شباهت زیادی به خودش نداشت. به شدّت پیر و تکیده شده بود. طوری حرف می‌زد که گویا دندان در دهان ندارد». بیژن در این دیدار به همسرش گفته بود: ”مرا در آپولو گذاشتند“» (جُنگی دربارة زندگی و آثار بیژن جزنی، مقالة میهن جزنی، ص۷۲).
مهین، همسر جزنی، دراین باره می‌نویسد: «پس از ماجرای سیاهکل بیژن را برای یک سلسله بازجویی به زندان اوین و سپس، به قصر منتقل کردند و چند ماه به ما ملاقات ندادند تا این که در مرداد۵۰ عده‌ای ماْمور مسلّح، شبانه، به خانة ما در خیابان فرح جنوبی ریختند و مرا دستگیر کردند و به زندان کمیتة شهربانی بردند. در بازجویی دنبال ردّ پای چریکها بودند… در یکی از روزهای هفتة سوم مرا به دفتر خواندند. دکتر جوان آن جا نشسته بود. به من گفت: ”می‌خواهم ترا به ملاقات بیژن ببرم… غرض از این ملاقات این است که شما بیژن را نصیحت کنید که سرِ خانه و زندگی خودش برگردد…» در دفتر زندان اوین «ناگهان در باز شد و دو نگهبان بیژن را به داخل اتاق آوردند… آنچه را که می‌دیدم به سختی باور می‌کردم. بیژن شباهت زیادی به خودش نداشت. به شدّت پیر و تکیده شده بود. طوری حرف می‌زد که گویا دندان در دهان ندارد». بیژن در این دیدار به همسرش گفته بود: ”مرا در آپولو گذاشتند“» (جُنگی دربارة زندگی و آثار بیژن جزنی، مقالة میهن جزنی، ص۷۲).


بیژن در زمستان ۱۳۵۱ و بهار۱۳۵۲ در زندان قصر بود. جمع‌آوری اطلاعات دربارة تاریخچة جنبش، به ویژه جنبش فدایی، از جمله وظایفی بود که در این مدت در زندان پیگیری می‌کرد و سه جزوة «تاریخ سی ساله»، «مبانی اقتصادی ـ اجتماعی استراتژی جنبش مسلّحانه» و «چگونه مبارزة مسلّحانه توده‌ای می‌شود» حاصل این تلاش است که آنها را، به طورپنهانی، به بیرون زندان فرستاد که بدون ذکر نام نویسنده در خارج از ایران به چاپ رسیدند. [[پرونده:Jazanibijan.jpg|بندانگشتی|232x232پیکسل|بیژن جزنی]]
بیژن در زمستان ۱۳۵۱ و بهار۱۳۵۲ در زندان قصر بود. جمع‌آوری اطلاعات دربارة تاریخچة جنبش، به ویژه جنبش فدایی، از جمله وظایفی بود که در این مدت در زندان پیگیری می‌کرد و سه جزوة «تاریخ سی ساله»، «مبانی اقتصادی ـ اجتماعی استراتژی جنبش مسلّحانه» و «چگونه مبارزة مسلّحانه توده‌ای می‌شود» حاصل این تلاش است که آنها را، به طورپنهانی، به بیرون زندان فرستاد که بدون ذکر نام نویسنده در خارج از ایران به چاپ رسیدند. [[پرونده:Jazanibijan.jpg|بندانگشتی|232x232پیکسل|بیژن جزنی]]


== سال ۵۳ سال «فرود بیژن» ==
== سال ۵۳ سال «فرود بیژن» ==
خط ۲۱۹: خط ۲۱۹:
جمشید طاهریپور: «نخستین بار در بهار سال ۱۳۵۲، در زندان شمارهٌ ۳ قصر بود که او را دیدیم. از این تاریخ تا ۱۵اسفند۱۳۵۳ ـ روزی که در شمار آن ۴۰نفر زندانیان سیاسی به اوین برده شدیم ـ همواره به او نزدیک بودم… جزنی با روشن بینی شگرفی بر واقعیتهای آن روز جنبش آگاهی داشت و بی آن که بر کمبودی چشم بپوشد، کاستیها و نارساییهای آن را برمی‌شمرد و با احساس مسئولیتی، که آدمی را، سخت، تحت تاٌثیر قرار می‌داد، برای از میان برداشتن آنها اندیشه می‌کرد و راه و چاره نشان می‌داد و به خاطر همین ویژگیهای جزنی بود که هر کسی با او مَحشور می‌شد از او بسیار یادمی‌گرفت، بدون آن که احساس شاگردی کند. آموزشهای او برای هم‌صحبتش همیشه حالت باهم اندیشی و چاره جوییهای دو رفیقی را داشت که تعلق خالصانه و مخلصانه‌شان به یک آرمان و یک جنبش، همهٌ مرزهای دیرآشنایی و تمایز را از میان برداشته و آنها را به روحی یگانه فرا رویانده‌است. این که جزنی می‌توانست با چنین کیفیتی آموزش بدهد، از پاکباختگی‌اش برمی‌خاست؛ از اینجا برمی‌خاست که او میان خود و جنبش هیچ غرضی را حایل نمی‌دید. سرشت و سرنوشت او با جنبش چریکهای فدایی چنان درآمیخته بود که برای وی علایق و منافعی جز علایق و منافع این جنبش قابل تصوّر نبود و چنین بستگی و یگانگی درحالی بود که هم در زندان و هم در بیرون زندان، اکثریت چریکهای فدایی راه خود را می‌رفتند و به نقد و نظرهای او بی اعتنا بودند… جزنی تنها یک رهبر سیاسی نبود، او فیلسوف و هنرمند بایسته‌ای نیز بود. جزنی شاگرد اول رشتهٌ فلسفهٌ دانشگاه تهران بود. من بارها شاهد مباحثات فلسفی او با آیت الله ربّانی شیرازی بودم. به خاطر دارم که در یکی از این مباحثات، که معمولاً در اتاق شمارهٌ هفتِ بندِ پنجِ زندان قصر جریان می‌یافت، آیت الله خطاب به جزنی گفت: <nowiki>''</nowiki>متاٌسفانه، نمی‌توانم با آرای شما موافقت کنم، امّا، تصدیق می‌کنم در شرح و تفسیر ملاصدرا استاد هستید<nowiki>''</nowiki>...
جمشید طاهریپور: «نخستین بار در بهار سال ۱۳۵۲، در زندان شمارهٌ ۳ قصر بود که او را دیدیم. از این تاریخ تا ۱۵اسفند۱۳۵۳ ـ روزی که در شمار آن ۴۰نفر زندانیان سیاسی به اوین برده شدیم ـ همواره به او نزدیک بودم… جزنی با روشن بینی شگرفی بر واقعیتهای آن روز جنبش آگاهی داشت و بی آن که بر کمبودی چشم بپوشد، کاستیها و نارساییهای آن را برمی‌شمرد و با احساس مسئولیتی، که آدمی را، سخت، تحت تاٌثیر قرار می‌داد، برای از میان برداشتن آنها اندیشه می‌کرد و راه و چاره نشان می‌داد و به خاطر همین ویژگیهای جزنی بود که هر کسی با او مَحشور می‌شد از او بسیار یادمی‌گرفت، بدون آن که احساس شاگردی کند. آموزشهای او برای هم‌صحبتش همیشه حالت باهم اندیشی و چاره جوییهای دو رفیقی را داشت که تعلق خالصانه و مخلصانه‌شان به یک آرمان و یک جنبش، همهٌ مرزهای دیرآشنایی و تمایز را از میان برداشته و آنها را به روحی یگانه فرا رویانده‌است. این که جزنی می‌توانست با چنین کیفیتی آموزش بدهد، از پاکباختگی‌اش برمی‌خاست؛ از اینجا برمی‌خاست که او میان خود و جنبش هیچ غرضی را حایل نمی‌دید. سرشت و سرنوشت او با جنبش چریکهای فدایی چنان درآمیخته بود که برای وی علایق و منافعی جز علایق و منافع این جنبش قابل تصوّر نبود و چنین بستگی و یگانگی درحالی بود که هم در زندان و هم در بیرون زندان، اکثریت چریکهای فدایی راه خود را می‌رفتند و به نقد و نظرهای او بی اعتنا بودند… جزنی تنها یک رهبر سیاسی نبود، او فیلسوف و هنرمند بایسته‌ای نیز بود. جزنی شاگرد اول رشتهٌ فلسفهٌ دانشگاه تهران بود. من بارها شاهد مباحثات فلسفی او با آیت الله ربّانی شیرازی بودم. به خاطر دارم که در یکی از این مباحثات، که معمولاً در اتاق شمارهٌ هفتِ بندِ پنجِ زندان قصر جریان می‌یافت، آیت الله خطاب به جزنی گفت: <nowiki>''</nowiki>متاٌسفانه، نمی‌توانم با آرای شما موافقت کنم، امّا، تصدیق می‌کنم در شرح و تفسیر ملاصدرا استاد هستید<nowiki>''</nowiki>...


هیچ‌گاه نمی‌توانم فراموش کنم که جزنی چگونه با پیگیری و حوصله‌ای خیره کننده و با فروتنی با یک تازه‌کار، ساعتها پای صحبت تازه واردین که عموماً دانشجویان جوان و بی تجربه بودندـ می‌نشست و با طرح صدها سوٌال، آخرین اخبار مربوط به جنبش را گرد می‌آورد و از کوچکترین تغییر در وضع معیشت مردم و فکر و ذکر و حال و هوای گروه‌های اجتماعی جامعه ـ از دانشجو تا کارگر و دهقان و کاسب و تاجر و صاحب کارخانه ـ به نحوی سردرمی‌آورد و سپس، با دیدی نقّاد همهٌ آنچه را که گرفته بود، تجزیه و تحلیل می‌کرد و از آن نظر و استنتاجهای تئوریک و سیاسی به دست می‌داد و می‌گفت و می‌نوشت که چرا و چگونه باید این یا آن اشتباه را رفع کرد؛ این یا آن نارسایی را ازمیان برداشت؛ این یا آن کار را نکرد؛ این یا آن فعالیت را سازمان داد. دل‌مشغولی همیشگی او، در فراغت از هر دیدار با تازه‌واردی و در هر استنتاج نُویی، تثبیت موقعیت چریکها در رابطه با مردم بود. همیشه و در هر حال اهتمام او متوجه کشف راه‌هایی بود که چریکها را با مردم مرتبط سازد و به آنها در میان مردم جا و اعتبار ببخشد… جزنی نقاشی هنرمند بود و موسیقی را خوب می‌شناخت. وقتی از زندان قم به زندان قصر تهران آورده شد، دو چمدان همراه آورده بود پر از بروشورهایی از زندگی، سبک کار و نمونهٌ کار نقاشان بزرگ جهان و نیز کتابچه‌هایی دربارهٌ بتهوون، موتزارت، اشتراوس و… همهٌ این بروشورها و کتابچه‌ها به زبان فرانسه یا انگلیسی بودند…
هیچ‌گاه نمی‌توانم فراموش کنم که جزنی چگونه با پیگیری و حوصله‌ای خیره کننده و با فروتنی با یک تازه‌کار، ساعتها پای صحبت تازه واردین که عموماً دانشجویان جوان و بی تجربه بودندـ می‌نشست و با طرح صدها سوٌال، آخرین اخبار مربوط به جنبش را گرد می‌آورد و از کوچکترین تغییر در وضع معیشت مردم و فکر و ذکر و حال و هوای گروه‌های اجتماعی جامعه ـ از دانشجو تا کارگر و دهقان و کاسب و تاجر و صاحب کارخانه ـ به نحوی سردرمی‌آورد و سپس، با دیدی نقّاد همهٌ آنچه را که گرفته بود، تجزیه و تحلیل می‌کرد و از آن نظر و استنتاجهای تئوریک و سیاسی به دست می‌داد و می‌گفت و می‌نوشت که چرا و چگونه باید این یا آن اشتباه را رفع کرد؛ این یا آن نارسایی را ازمیان برداشت؛ این یا آن کار را نکرد؛ این یا آن فعالیت را سازمان داد. دل‌مشغولی همیشگی او، در فراغت از هر دیدار با تازه‌واردی و در هر استنتاج نُویی، تثبیت موقعیت چریکها در رابطه با مردم بود. همیشه و در هر حال اهتمام او متوجه کشف راه‌هایی بود که چریکها را با مردم مرتبط سازد و به آنها در میان مردم جا و اعتبار ببخشد… جزنی نقاشی هنرمند بود و موسیقی را خوب می‌شناخت. وقتی از زندان قم به زندان قصر تهران آورده شد، دو چمدان همراه آورده بود پر از بروشورهایی از زندگی، سبک کار و نمونهٌ کار نقاشان بزرگ جهان و نیز کتابچه‌هایی دربارهٌ بتهوون، موتزارت، اشتراوس و… همهٌ این بروشورها و کتابچه‌ها به زبان فرانسه یا انگلیسی بودند…


یک روز در بند پنج زندان قصر، جزنی بستهٌ نسبتاً بزرگی به من داد و گفت: <nowiki>''</nowiki>نگاه کن، امّا، مواظب باش، تا حالا حفظشان کرده‌ام<nowiki>''</nowiki>. دو روز تمام با احتیاط و جذبه‌ای وصف ناپذیر، مثل کسی که دانه‌های جواهر گنج ناخواسته به کف آمده‌ای را تماشا می‌کند، تماشا کردم. بیشتر طرحهای سیاه قلمی بود که جزنی از چهرهٌ زندانیان عادی کشیده بود. طرحهایی نیز از چهرهٌ همسرش مهین بود و بابک و آن پسر دیگرش. نکتهٌ عجیب، زنده بودن طرحها بود و زاویهٌ نگاه نقّاش. چنان یگانگی و عطوفتی از زاویهٌ نگاه نقّاش می‌تراوید که مپرس! کُرد، آذربایجانی، گیلک، قمی، اصفهانی، لُر، یزدی، سیرجانی، از بندرعباس و… و برایم توضیح داد؛ <nowiki>''</nowiki>ببین، مردم ما از هرجا که می‌آیند مُهر و نشان کِشت و کار، آب و هوا، رقص و آواز، رنج و درد همانجاها را روی چهره‌شان، توی نگاهشان، روی پوستشان، در حالت ایستادنشان، روی لبخندشان و روی پیشانیشان دارند. فقط لباسها نیست که فرق می‌کند<nowiki>''</nowiki>.
یک روز در بند پنج زندان قصر، جزنی بستهٌ نسبتاً بزرگی به من داد و گفت: <nowiki>''</nowiki>نگاه کن، امّا، مواظب باش، تا حالا حفظشان کرده‌ام<nowiki>''</nowiki>. دو روز تمام با احتیاط و جذبه‌ای وصف ناپذیر، مثل کسی که دانه‌های جواهر گنج ناخواسته به کف آمده‌ای را تماشا می‌کند، تماشا کردم. بیشتر طرحهای سیاه قلمی بود که جزنی از چهرهٌ زندانیان عادی کشیده بود. طرحهایی نیز از چهرهٌ همسرش مهین بود و بابک و آن پسر دیگرش. نکتهٌ عجیب، زنده بودن طرحها بود و زاویهٌ نگاه نقّاش. چنان یگانگی و عطوفتی از زاویهٌ نگاه نقّاش می‌تراوید که مپرس! کُرد، آذربایجانی، گیلک، قمی، اصفهانی، لُر، یزدی، سیرجانی، از بندرعباس و… و برایم توضیح داد؛ <nowiki>''</nowiki>ببین، مردم ما از هرجا که می‌آیند مُهر و نشان کِشت و کار، آب و هوا، رقص و آواز، رنج و درد همانجاها را روی چهره‌شان، توی نگاهشان، روی پوستشان، در حالت ایستادنشان، روی لبخندشان و روی پیشانیشان دارند. فقط لباسها نیست که فرق می‌کند<nowiki>''</nowiki>.


جزنی با هنر خود نیز در تکاپوی شناخت مردم بود؛ در جستجوی این بود که به درون آنها راه پیدا کند و با آنها یگانه و همدرد باشد…
جزنی با هنر خود نیز در تکاپوی شناخت مردم بود؛ در جستجوی این بود که به درون آنها راه پیدا کند و با آنها یگانه و همدرد باشد…


به نظرم… جوهر متعالیِ میراثِ اندیشگی جزنی این است: همهٌ اعتبار ما در پیوند با مردم ماست. اگر نقشی از ما برجا خواهد ماند، در ارتباط و در پیوند با آنهاست؛ در پیوند با این است که چه سهمی دربرداشتن باری از دوش آنها و کاستن ستم و رنجی که متحمل آنند، بر عهده می‌گیریم» (جُنگی دربارهٌ زندگی و آثار بیژن جزنی، مقاله جمشید طاهری پور، صفحات ۱۶۱تا ۱۶۵).
به نظرم… جوهر متعالیِ میراثِ اندیشگی جزنی این است: همهٌ اعتبار ما در پیوند با مردم ماست. اگر نقشی از ما برجا خواهد ماند، در ارتباط و در پیوند با آنهاست؛ در پیوند با این است که چه سهمی دربرداشتن باری از دوش آنها و کاستن ستم و رنجی که متحمل آنند، بر عهده می‌گیریم» (جُنگی دربارهٌ زندگی و آثار بیژن جزنی، مقاله جمشید طاهری پور، صفحات ۱۶۱تا ۱۶۵).


حمید اسدیان: «... از فلکه خبر رسید بیژن جزنی را از تبعید قم به‌عشرت‌آباد و سپس به‌فلکه آورده‌اند. از آنجا که فلکه جای ثابتی نبود، مشخص بود که به‌زودی یا او را در بند خودمان خواهیم دید و یا به‌شماره۴ نزد زندانیان قدیمی فرستاده خواهد شد. یک روز درِ زیر هشت باز شد و مردی را به‌داخل فرستادند. کلاه کِپی خوشپوشی به‌سر داشت. سبیلی پر، قدّی بلند، هیکلی ورزیده و قوی، و تحرّکی چشمگیر داشت. با این که سنّش از متوسط ما بیشتر بود، فرز راه می‌رفت. شلوار لی آبی‌رنگ تر و تمیز، و بارانی کِرم بلندی پوشیده بود. اسباب‌هایش را که زیاد هم نبودند با یک دست گرفته بود. همین که وارد بند شد یکی از بچه‌های فدایی او را شناخت. با صدای بلند در بند فریاد زد: «بیژن». ما همه دانستیم که چه کسی را آورده‌اند.
حمید اسدیان: «... از فلکه خبر رسید بیژن جزنی را از تبعید قم به‌عشرت‌آباد و سپس به‌فلکه آورده‌اند. از آنجا که فلکه جای ثابتی نبود، مشخص بود که به‌زودی یا او را در بند خودمان خواهیم دید و یا به‌شماره۴ نزد زندانیان قدیمی فرستاده خواهد شد. یک روز درِ زیر هشت باز شد و مردی را به‌داخل فرستادند. کلاه کِپی خوشپوشی به‌سر داشت. سبیلی پر، قدّی بلند، هیکلی ورزیده و قوی، و تحرّکی چشمگیر داشت. با این که سنّش از متوسط ما بیشتر بود، فرز راه می‌رفت. شلوار لی آبی‌رنگ تر و تمیز، و بارانی کِرم بلندی پوشیده بود. اسباب‌هایش را که زیاد هم نبودند با یک دست گرفته بود. همین که وارد بند شد یکی از بچه‌های فدایی او را شناخت. با صدای بلند در بند فریاد زد: «بیژن». ما همه دانستیم که چه کسی را آورده‌اند.


بچه‌های فدایی بیرون ریختند و به‌استقبال بیژن شتافتند. ما هم رفتیم. بیژن را به‌اتاق۲ بند۲ بردند. دورش نشستند و شروع کردند با او گپ زدن. از همان اول معلوم بود با تسلط و اِشراف برخورد می‌کند. طنزی که در جوابهایش وجود داشت، جذّاب بود. با این که هوشیار بود امّا، سعی داشت جوابهایش بی‌پروا باشد. مسئول صنفی کُمون از او پرسید آیا بیماری‌یی دارد یا نه؟ می‌خواست اگر لازم است او را سر سفرهٌ «مریضها» ببرد. بیژن لبخندی زد. مقداری سبیلش را جوید و گفت: «بله، من از دو جهت اِثنی‌عَشَری هستم». اشاره‌اش به‌شیعه اثنی‌عشری بودن بود و زخم اثنی‌عشر داشتن.
بچه‌های فدایی بیرون ریختند و به‌استقبال بیژن شتافتند. ما هم رفتیم. بیژن را به‌اتاق۲ بند۲ بردند. دورش نشستند و شروع کردند با او گپ زدن. از همان اول معلوم بود با تسلط و اِشراف برخورد می‌کند. طنزی که در جوابهایش وجود داشت، جذّاب بود. با این که هوشیار بود امّا، سعی داشت جوابهایش بی‌پروا باشد. مسئول صنفی کُمون از او پرسید آیا بیماری‌یی دارد یا نه؟ می‌خواست اگر لازم است او را سر سفرهٌ «مریضها» ببرد. بیژن لبخندی زد. مقداری سبیلش را جوید و گفت: «بله، من از دو جهت اِثنی‌عَشَری هستم». اشاره‌اش به‌شیعه اثنی‌عشری بودن بود و زخم اثنی‌عشر داشتن.


باورود بیژن تمام روابط و مناسبات فداییها و تا اندازه زیادی همهٌ مارکسیستها در بند به‌هم خورد. او از همان روز اول نشان داد که وزنه‌ای است که نمی‌توان رویش حساب نکرد. با جدّیت شروع به‌بحث و جدل با بچه‌ها کرد. من در جریان بحثهایی که با هردسته و نفر خاص داشت نیستم، امّا، می‌دانم و می‌شنیدم که با هرکس متناسب با خودش صحبت می‌کند. این را هم که می‌گویم نقطه ضعفش نمی‌دانم. بیژن جایگاهی داشت که بایستی چنین توانایی‌هایی هم داشته باشد. این توانایی، با شارلاتان‌بازی و نان به‌نرخ روز خوردن، فرق دارد. بیژن این توان را داشت تا افراد را دور خودش سازمان بدهد. مثلاً مصطفی مدنی که در ابتدا موضع شدیداً مخالفی در برابر بیژن داشت بعد از مدتی جذب او شد. این کار را امثال پرویز (نویدی)، یا حتی جمشید (طاهری‌پور) نمی‌توانستند بکنند.
باورود بیژن تمام روابط و مناسبات فداییها و تا اندازه زیادی همهٌ مارکسیستها در بند به‌هم خورد. او از همان روز اول نشان داد که وزنه‌ای است که نمی‌توان رویش حساب نکرد. با جدّیت شروع به‌بحث و جدل با بچه‌ها کرد. من در جریان بحثهایی که با هردسته و نفر خاص داشت نیستم، امّا، می‌دانم و می‌شنیدم که با هرکس متناسب با خودش صحبت می‌کند. این را هم که می‌گویم نقطه ضعفش نمی‌دانم. بیژن جایگاهی داشت که بایستی چنین توانایی‌هایی هم داشته باشد. این توانایی، با شارلاتان‌بازی و نان به‌نرخ روز خوردن، فرق دارد. بیژن این توان را داشت تا افراد را دور خودش سازمان بدهد. مثلاً مصطفی مدنی که در ابتدا موضع شدیداً مخالفی در برابر بیژن داشت بعد از مدتی جذب او شد. این کار را امثال پرویز (نویدی)، یا حتی جمشید (طاهری‌پور) نمی‌توانستند بکنند.


به‌زودی کلاسهای آموزشی‌شان راه افتاد. از همه فعالتر خود بیژن بود. دائماً یا با این و آن مشغول بحث بود یا مشغول نوشتن. در رابطه با «مجاهدین» برخوردهایی داشت که خبرهای قبلی به‌ما رسیده تأیید می‌شد. گوشه و کنار حرفها و انتقادات به‌صورت زمزمه و پچپچه شنیده می‌شد. ما در جریان نبودیم. عاقبت کار بالا گرفت. خبر دادند که می‌خواهند شبها جلسه علنی بگذارند. چهار پنج شب تا دیرگاه در اتاق ۳بند دو که تقریباً بزرگترین اتاق بند بود، جمع می‌شدیم… سخنگوی مجاهدین موسی (خیابانی) بود. مسعود (رجوی) هم کنار دستش نشسته و یادداشت می‌کرد و یادداشت می‌داد. از طرف فداییها هم جمشید بود و مصطفی. پرویز هم فعال بود و گاهی جوابی می‌داد. امّا، همه می‌دانستیم که گردانندگان اصلی چه کسانی هستند. موسی انتقادات را طرح کرد. جمشید و بقیّه جواب دادند. در مورد چند انتقاد، بیژن، شخصاً، وارد شد و حرفها را تکذیب کرد. گفت: «من نگفته‌ام اگر مجاهدین پیروز شوند ما مثل الجزایر نیاز به‌یک انقلاب دیگر داریم. من گفته‌ام اگر اوضاع ما مانند الجزایر بشود نیاز به‌یک انقلاب دیگر داریم. الآن هم به‌این معتقدم».
به‌زودی کلاسهای آموزشی‌شان راه افتاد. از همه فعالتر خود بیژن بود. دائماً یا با این و آن مشغول بحث بود یا مشغول نوشتن. در رابطه با «مجاهدین» برخوردهایی داشت که خبرهای قبلی به‌ما رسیده تأیید می‌شد. گوشه و کنار حرفها و انتقادات به‌صورت زمزمه و پچپچه شنیده می‌شد. ما در جریان نبودیم. عاقبت کار بالا گرفت. خبر دادند که می‌خواهند شبها جلسه علنی بگذارند. چهار پنج شب تا دیرگاه در اتاق ۳بند دو که تقریباً بزرگترین اتاق بند بود، جمع می‌شدیم… سخنگوی مجاهدین موسی (خیابانی) بود. مسعود (رجوی) هم کنار دستش نشسته و یادداشت می‌کرد و یادداشت می‌داد. از طرف فداییها هم جمشید بود و مصطفی. پرویز هم فعال بود و گاهی جوابی می‌داد. امّا، همه می‌دانستیم که گردانندگان اصلی چه کسانی هستند. موسی انتقادات را طرح کرد. جمشید و بقیّه جواب دادند. در مورد چند انتقاد، بیژن، شخصاً، وارد شد و حرفها را تکذیب کرد. گفت: «من نگفته‌ام اگر مجاهدین پیروز شوند ما مثل الجزایر نیاز به‌یک انقلاب دیگر داریم. من گفته‌ام اگر اوضاع ما مانند الجزایر بشود نیاز به‌یک انقلاب دیگر داریم. الآن هم به‌این معتقدم».


آن نشستها برای همهٌ ما یکی از بهترین آموزشهای سیاسی بود. چشم ما را به‌دنیای اطرافمان باز کرد. من خودم فکر می‌کنم در آن نشستها بود که موسی را شناختم. یک بار بحثها گره خورد. موسی با لحنی آرام که رفته رفته اوج می‌گرفت، جمله‌ای گفت که من مثل یک آیه مقدّس حفظ شدم و الآن بعد از این همه سال وقتی آن را تکرار می‌کنم یقین دارم که یک کلمه‌اش پس و پیش نشده‌است. موسی گفت: «آقای جزنی! شما بگذارید مجاهدین پیروز بشوند و از منافع پرولتاریا یک قدم منحرف بشوند بعد، آن وقت شما حق دارید بر روی ما سلاح بکشید، به‌سینهٌ ما شلیک کنید و از روی جسد ما رد شوید».
آن نشستها برای همهٌ ما یکی از بهترین آموزشهای سیاسی بود. چشم ما را به‌دنیای اطرافمان باز کرد. من خودم فکر می‌کنم در آن نشستها بود که موسی را شناختم. یک بار بحثها گره خورد. موسی با لحنی آرام که رفته رفته اوج می‌گرفت، جمله‌ای گفت که من مثل یک آیه مقدّس حفظ شدم و الآن بعد از این همه سال وقتی آن را تکرار می‌کنم یقین دارم که یک کلمه‌اش پس و پیش نشده‌است. موسی گفت: «آقای جزنی! شما بگذارید مجاهدین پیروز بشوند و از منافع پرولتاریا یک قدم منحرف بشوند بعد، آن وقت شما حق دارید بر روی ما سلاح بکشید، به‌سینهٌ ما شلیک کنید و از روی جسد ما رد شوید».


وقتی جملهٌ موسی تمام شد انگار موجود زنده‌ای در اتاق حضور ندارد. به‌معنای واقعی کسی جرأت نفس کشیدن نداشت. سکوت به‌قدری سنگین بود که تنها خود موسی می‌توانست آن را بشکند. موسی هم ختم جلسه را اعلام کرد و بلند شدیم. من به‌قدری تحت تأثیر وقار و خلوص موسی قرار گرفته بودم که حتی بعد از ختم جلسه توان بلندشدن نداشتم. بعد از خاتمهٌ نشستها، گفتگوهای خصوصی‌تر شروع شد. در سطح جمشید و پرویز و از طرف مجاهدین افرادی مانند فرهاد صفا. خود بیژن با مسعود هم چند جلسه خصوصی صحبت کردند. بعد از این جلسه‌ها روابط ما و فداییها که می‌رفت تا مخدوش شود، گرم شد. من فکر می‌کنم بیشترین بهره را خود بیژن از آن نشستها برد. به‌راستی تنظیمات او بعد از آن با مجاهدین و به‌خصوص با خود مسعود، کلا، ً تغییر کرد. به‌قدری نزدیک شدند که سالهای بعد تا هنگام شهادت بیژن، مسعود همیشه یکی از نزدیک‌ترین دوستان او بود…» («حرفه‌ها و چهره‌ها» ـ یادمانده‌های سالهای بند ـ حمید اسدیان).
وقتی جملهٌ موسی تمام شد انگار موجود زنده‌ای در اتاق حضور ندارد. به‌معنای واقعی کسی جرأت نفس کشیدن نداشت. سکوت به‌قدری سنگین بود که تنها خود موسی می‌توانست آن را بشکند. موسی هم ختم جلسه را اعلام کرد و بلند شدیم. من به‌قدری تحت تأثیر وقار و خلوص موسی قرار گرفته بودم که حتی بعد از ختم جلسه توان بلندشدن نداشتم. بعد از خاتمهٌ نشستها، گفتگوهای خصوصی‌تر شروع شد. در سطح جمشید و پرویز و از طرف مجاهدین افرادی مانند فرهاد صفا. خود بیژن با مسعود هم چند جلسه خصوصی صحبت کردند. بعد از این جلسه‌ها روابط ما و فداییها که می‌رفت تا مخدوش شود، گرم شد. من فکر می‌کنم بیشترین بهره را خود بیژن از آن نشستها برد. به‌راستی تنظیمات او بعد از آن با مجاهدین و به‌خصوص با خود مسعود، کلا، ً تغییر کرد. به‌قدری نزدیک شدند که سالهای بعد تا هنگام شهادت بیژن، مسعود همیشه یکی از نزدیک‌ترین دوستان او بود…» («حرفه‌ها و چهره‌ها» ـ یادمانده‌های سالهای بند ـ حمید اسدیان).


== پس از شهادت بیژن جزنی ==
== پس از شهادت بیژن جزنی ==
«مرگ بیژن جزنی و یارانش ضربه‌ای تکان‌دهنده بود. زندانیان سیاسی یک چندی در خود فرورفتند؛ همه. دلنگرانی و اندوه، هم‌نشینی آورد و همبستگی. سردی و خشکی از مناسبات میان بندیان رخت بربست. کمون دوباره برپاگشت. شماری به انتقاد از خود برآمدند و نسبت به رفتاری که با بیژن جزنی پیش گرفته بودند، ابراز پشیمانی کردند. بیشتر چپها، البتّه. از این پس، بدگویی علیه جزنی فرونشست و برخوردهای سیاسی با دیدگاه‌های او نطفه بست. اعلام مواضع سازمان چریکها دربارهٌ <nowiki>''شهادت رفیق کبیر بیژن جزنی'' و ''اهمیت نوشته‌های او در رشد و شکوفایی جنبش چریکی''</nowiki>، بی اعتنایی و سکوت نسبت به دیدگاه‌های او را ناممکن کرد».
«مرگ بیژن جزنی و یارانش ضربه‌ای تکان‌دهنده بود. زندانیان سیاسی یک چندی در خود فرورفتند؛ همه. دلنگرانی و اندوه، هم‌نشینی آورد و همبستگی. سردی و خشکی از مناسبات میان بندیان رخت بربست. کمون دوباره برپاگشت. شماری به انتقاد از خود برآمدند و نسبت به رفتاری که با بیژن جزنی پیش گرفته بودند، ابراز پشیمانی کردند. بیشتر چپها، البتّه. از این پس، بدگویی علیه جزنی فرونشست و برخوردهای سیاسی با دیدگاه‌های او نطفه بست. اعلام مواضع سازمان چریکها دربارهٌ <nowiki>''شهادت رفیق کبیر بیژن جزنی'' و ''اهمیت نوشته‌های او در رشد و شکوفایی جنبش چریکی''</nowiki>، بی اعتنایی و سکوت نسبت به دیدگاه‌های او را ناممکن کرد».


بخشی از موضعگیری سازمان چریکهای فدایی دربارهٌ جزنی چنین بود: «... از رفیق بیژن جزنی آثار گرانبها و بی‌نظیری دربارهٌ شرایط انقلاب ایران باقی مانده‌است. رفیق این آثار را، مرتباً، از زندان برای سازمان می‌فرستاد و ما در سطحی محدود تکثیر و در اختیار اعضا و طرفداران سازمان قرار می‌دادیم… این آثار از بهترین کتابهای آموزش تئوریک رفقای سازمان ما بود. در این آثار، با واقع بینی و آگاهی عمیق مارکسیست ـ لنینیستی، اوضاع اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران تشریح شده‌است و برای مبارزه رهنمودهای ارزنده‌ای ارائه گردیده. این آثار تا به حال، بهترین نمونه‌های انطباق مارکسیسم ـ لنینیسم بر شرایط ایران است» (نبرد خلق، ارگان سازمان چریکهای فدای خلق، شمارهٌ ششم، اردیبهشت۱۳۵۴، ص۳۲، به نقل از مقالهٌ ناصر مهاجر در «جُنگی از آثار… جزنی، ص۴۱۵).
بخشی از موضعگیری سازمان چریکهای فدایی دربارهٌ جزنی چنین بود: «... از رفیق بیژن جزنی آثار گرانبها و بی‌نظیری دربارهٌ شرایط انقلاب ایران باقی مانده‌است. رفیق این آثار را، مرتباً، از زندان برای سازمان می‌فرستاد و ما در سطحی محدود تکثیر و در اختیار اعضا و طرفداران سازمان قرار می‌دادیم… این آثار از بهترین کتابهای آموزش تئوریک رفقای سازمان ما بود. در این آثار، با واقع بینی و آگاهی عمیق مارکسیست ـ لنینیستی، اوضاع اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران تشریح شده‌است و برای مبارزه رهنمودهای ارزنده‌ای ارائه گردیده. این آثار تا به حال، بهترین نمونه‌های انطباق مارکسیسم ـ لنینیسم بر شرایط ایران است» (نبرد خلق، ارگان سازمان چریکهای فدای خلق، شمارهٌ ششم، اردیبهشت۱۳۵۴، ص۳۲، به نقل از مقالهٌ ناصر مهاجر در «جُنگی از آثار… جزنی، ص۴۱۵).


اندکی بیش از یک سال پس از شهادت بیژن جزنی و یارانش در زندان، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، در بیرون از زندان نیز ضربه‌ای کارساز خورد. حمید اشرف در روز ۸تیرماه ۱۳۵۵ به همراه تمامی اعضای کمیتة مرکزی و شماری از مسئولان سازمان چریکهای فدایی خلق در خانه‌ای در مهرآباد جنوبی (تهران) به محاصره نیروهای ساواک درآمدند و پس از نبردی دلیرانه، همگی، به شهادت رسیدند. این ضربه برای سازمان چریکهای فدایی، ضربه‌ای کمرشکن و جبران ناپذیر بود.
اندکی بیش از یک سال پس از شهادت بیژن جزنی و یارانش در زندان، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، در بیرون از زندان نیز ضربه‌ای کارساز خورد. حمید اشرف در روز ۸تیرماه ۱۳۵۵ به همراه تمامی اعضای کمیتة مرکزی و شماری از مسئولان سازمان چریکهای فدایی خلق در خانه‌ای در مهرآباد جنوبی (تهران) به محاصره نیروهای ساواک درآمدند و پس از نبردی دلیرانه، همگی، به شهادت رسیدند. این ضربه برای سازمان چریکهای فدایی، ضربه‌ای کمرشکن و جبران ناپذیر بود.


یک سال و چندماه پس از این ضربه، «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» در ۱۶ آذر سال ۱۳۵۶ اعلام کرد که از آن پس «اندیشة بیژن» را راهنمای عمل قرار خواهد داد و بر اساس نظرات بیژن جزنی فعالیت خواهد کرد.
یک سال و چندماه پس از این ضربه، «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» در ۱۶ آذر سال ۱۳۵۶ اعلام کرد که از آن پس «اندیشة بیژن» را راهنمای عمل قرار خواهد داد و بر اساس نظرات بیژن جزنی فعالیت خواهد کرد.
۹۷۳

ویرایش

منوی ناوبری