ستارخان: تفاوت میان نسخه‌ها

پرش به ناوبری پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵۳: خط ۵۳:
| پانویس            =
| پانویس            =
}}
}}
'''ستارخان''' (زاده ۲۸ مهر ۱۲۴۵- درگذشته ۲۵ آبان ۱۲۹۳) با نام اصلی ستار قره‌داغی از مبارزین [[جنبش مشروطه ایران]] ملقب به سردار ملی است. او  در شناخت اسب‌ها مهارت داشت و قبل از  [[انقلاب مشروطه]]  در تبریز به خرید و فروش اسب می‌پرداخت. ستارخان در جریان انقلاب مشروطه و تشکیل دسته‌های مجاهد در تبریز به آن‌ها پیوست و فرمانده مجاهدین محله‌ی امیزخیز تبریز شد. بعد از به توپ بستن مجلس توسط محمد علی میرزا و شروع دوره [[استبداد صغیر]] قوای دولتی و نیروهای وابسته به حکومت، برای نابودی کامل مشروطیت به تبریز حمله کردند. در جریان این حمله تمامی محله‌‌های تبریز تسلیم شدند و پرچم سفید تسلیم بر فراز خانه‌های تبریز برافراشته شد. تنها ستارخان با اندک یاران خود در امیرخیز به مقاومت در برابر نیروهای استبداد پرداخت و پرچم‌های تسلیم را  بر بام محلات دیگر سرنگون کرد. در اثر پایداری ستارخان بقیه محلات تبریز یکی پس از دیگری به صفوف مقاومت پیوستند. نبردهای تبریز مدت یازده ماه به طول انجامید. نهایتا نیروهای دولتی شکست خوردند.  
'''ستارخان،''' (زاده ۲۸ مهر ۱۲۴۵- درگذشته ۲۵ آبان ۱۲۹۳) با نام اصلی ستار قره‌داغی از مبارزین [[جنبش مشروطه ایران]] ملقب به سردار ملی است. او  در شناخت اسب‌ها مهارت داشت و قبل از  [[انقلاب مشروطه]]  در تبریز به خرید و فروش اسب می‌پرداخت. ستارخان در جریان انقلاب مشروطه و تشکیل دسته‌های مجاهد در تبریز به آن‌ها پیوست و فرمانده مجاهدین محله‌ی امیزخیز تبریز شد. بعد از به توپ بستن مجلس توسط محمد علی میرزا و شروع دوره‌ی استبداد صغیر قوای دولتی و نیروهای وابسته به حکومت، برای نابودی کامل مشروطیت به تبریز حمله کردند. در جریان این حمله تمامی محله‌‌های تبریز تسلیم شدند و پرچم سفید تسلیم بر فراز خانه‌های تبریز برافراشته شد. تنها ستارخان با اندک یاران خود در امیرخیز به مقاومت در برابر نیروهای استبداد پرداخت و پرچم‌های تسلیم را  بر بام محلات دیگر سرنگون کرد. در اثر پایداری ستارخان بقیه محلات تبریز یکی پس از دیگری به صفوف مقاومت پیوستند. نبردهای تبریز مدت یازده ماه به طول انجامید. نهایتا نیروهای دولتی شکست خوردند.  


مقاومت ستارخان و تبریز باعث شد دیگر ولایات ایران نیز برای برپایی مجدد مشروطه قیام کنند. رشت و اصفهان اولین شهرهایی بودند که قیام کردند. از رشت مجاهدان مشروطه‌خواه و از اصفهان نیز تفنگداران بختیاری برای فتح تهران حرکت کردند. شهر تهران در ۲۵ تیر ۱۲۸۸ به دست نیروهای مشروطه فتح شد. محمد علی میرزا، شاه مستبد قاجار به سفارت روسیه پناهنده شد و بعد از مدتی از ایران خارج گشت.
مقاومت ستارخان و تبریز باعث شد دیگر ولایات ایران نیز برای برپایی مجدد مشروطه قیام کنند. رشت و اصفهان اولین شهرهایی بودند که قیام کردند. از رشت مجاهدان مشروطه‌خواه و از اصفهان نیز تفنگداران بختیاری برای فتح تهران حرکت کردند. شهر تهران در ۲۵ تیر ۱۲۸۸ به دست نیروهای مشروطه فتح شد. [[محمد علی شاه|محمدعلی میرزا]]، شاه مستبد قاجار به سفارت روسیه پناهنده شد و بعد از مدتی از ایران خارج گشت.


در زمان فتح تهران، قوای روس به بهانه‌ی حفاظت از اتباع خود، تبریز را اشغال کرده بودند و ستارخان و مجاهدان تبریز که بیش‌ترین نقش را در پیروزی مشروطه داشتند نتوانستند مستقیما در فتح تهران شرکت کنند.  
در زمان فتح تهران، قوای روس به بهانه‌ی حفاظت از اتباع خود، تبریز را اشغال کرده بودند و ستارخان و مجاهدان تبریز که بیش‌ترین نقش را در پیروزی مشروطه داشتند نتوانستند مستقیما در فتح تهران شرکت کنند.  
خط ۶۱: خط ۶۱:
حکومت جدید در تهران که افرادی چون مخبرالسطنه را شامل می‌شد  وجود ستارخان رهبر انقلابی و محبوب [[جنبش مشروطه ایران|جنبش مشروطه]] را در تبریز که یک دژ شکست‌ناپذیر به شمار می‌رفت به ضرر خود می‌دید. مخبر السلطنه از طرف حکومت جدید والی آذربایجان شد و از همان ابتدا برای دور کردن ستارخان از تبریز تلاش کرد و در نهایت با زمینه چینی و اصرار او حکومت جدید ستارخان را  به تهران فراخواند.  
حکومت جدید در تهران که افرادی چون مخبرالسطنه را شامل می‌شد  وجود ستارخان رهبر انقلابی و محبوب [[جنبش مشروطه ایران|جنبش مشروطه]] را در تبریز که یک دژ شکست‌ناپذیر به شمار می‌رفت به ضرر خود می‌دید. مخبر السلطنه از طرف حکومت جدید والی آذربایجان شد و از همان ابتدا برای دور کردن ستارخان از تبریز تلاش کرد و در نهایت با زمینه چینی و اصرار او حکومت جدید ستارخان را  به تهران فراخواند.  


در مسیر تهران و در تهران مردم استقبال شایانی از ستارخان و [[باقرخان]]، سردار و سالار ملی کردند. در تهران کشمکش جنگ قدرت بین سران حکومت جدید موقعیت  ستارخان و مجاهدان را نیز تحت تاثیر قرار داد. نهایتا دولت، قانونی را برای خلع سلاح مجاهدان تصویب کرد. محل استقرار مجاهدان و ستارخان [[پارک اتابک]] تهران بود. ستارخان این مصوبه را قبول کرد و تلاش کرد مجاهدان را نیز برای خلع سلاح قانع کند اما موفق نشد. روز ۱۴ مرداد ۱۲۸۹ نیروهای دولتی پارک اتابک، محل استقرار ستارخان و مجاهدان را گلوله‌باران کردند. ستارخان در این واقعه از ناحیه زانو مجروح شد.  
در مسیر تهران و در تهران مردم استقبال شایانی از ستارخان و [[باقرخان]]، سردار و سالار ملی کردند. در تهران کشمکش جنگ قدرت بین سران حکومت جدید موقعیت  ستارخان و مجاهدان را نیز تحت تاثیر قرار داد. نهایتا دولت، قانونی را برای خلع سلاح مجاهدان تصویب کرد. محل استقرار مجاهدان و ستارخان پارک اتابک تهران بود. ستارخان این مصوبه را قبول کرد و تلاش کرد مجاهدان را نیز برای خلع سلاح قانع کند اما موفق نشد. روز ۱۴ مرداد ۱۲۸۹ نیروهای دولتی پارک اتابک، محل استقرار ستارخان و مجاهدان را گلوله‌باران کردند. ستارخان در این واقعه از ناحیه زانو مجروح شد.  


چهار سال بعد در ۲۵ آبان ۱۲۹۳ ستارخان در تهران در یک خانه‌ اجاره‌ای درگذشت. پیکر او طی مراسم باشکوهی تشییع و در باغ طوطی [[شاه‌عبدالعظیم]] به خاک سپرده شد.  
چهار سال بعد در ۲۵ آبان ۱۲۹۳ ستارخان در تهران در یک خانه‌ اجاره‌ای درگذشت. پیکر او طی مراسم باشکوهی تشییع و در باغ طوطی شاه‌عبدالعظیم به خاک سپرده شد.  


== کودکی و جوانی ==
== گاه‌شمار زندگی ستارخان ==
ستارخان در ۲۸ مهر ۱۲۴۵ در یک خانواده متوسط نیمه روستایی - نیمه شهری،‌ در قره‌داغ به دنیا آمد و در همان‌جا نشو و نمو یافت، به همین دلیل به او ستار قره‌داغی گفته می‌شود. پدرش حاج‌حسن از مردم قره‌داغ (ارسباران) بود. وی بزاز دوره‌گردی بود که از تبریز پارچه می‌خرید و در دهات ارسباران می‌فروخت. ستار چند بار به همراه پدر راه بین این دو شهر را پیموده بود. در این دوران نه به مکتب رفت و نه پیش کسی درس خواند.
ستارخان در ۲۸ مهر ۱۲۴۵ در یک خانواده متوسط نیمه‌روستایی - نیمه‌شهری،‌ در قره‌داغ به دنیا آمد و در همان‌جا نشو و نمو یافت، به همین دلیل به او ستار قره‌داغی گفته می‌شود. پدرش حاج‌حسن از مردم قره‌داغ (ارسباران) بود. وی بزاز دوره‌گردی بود که از تبریز پارچه می‌خرید و در دهات ارسباران می‌فروخت. ستار چند بار به همراه پدر راه بین این دو شهر را پیموده بود. در این دوران نه به مکتب رفت و نه پیش کسی درس خواند.


حاج‌حسن ۴ پسر داشت. اسماعیل (از همسر اولش)، غفار و ستار و عظیم (از همسر دومش). غفار دکان کفش‌دوزی داشت و در سال ۱۳۳۰قمری، موقع استیلای روس‌ها، در تبریز، به دستور شجاع‌الدوله به دار آویخته شد.<ref>دو مبارز جنبش مشروطه، رحیم رئیس‌نیا، ص ۵</ref>
حاج‌حسن ۴ پسر داشت. اسماعیل (از همسر اولش)، غفار و ستار و عظیم (از همسر دومش). غفار دکان کفش‌دوزی داشت و در سال ۱۳۳۰قمری، موقع استیلای روس‌ها، در تبریز، به دستور شجاع‌الدوله به دار آویخته شد.<ref>دو مبارز جنبش مشروطه، رحیم رئیس‌نیا، ص ۵</ref>
خط ۷۴: خط ۷۴:
مرگ اسماعیل ضربه‌ی روحی شدیدی بر پدر ستارخان وارد آورد.
مرگ اسماعیل ضربه‌ی روحی شدیدی بر پدر ستارخان وارد آورد.


بعد از مرگ اسماعیل، حاج حسن دیگر نتوانست در قره‌داغ به کسب و کار بپردازد، در نتیجه خانواده ستار به تبریز مهاجرت کرد. در این زمان ستارخان حدود ۱۶ سال داشت.<ref>دو مبارز جنبش مشروطه، ص ۹</ref>
بعد از مرگ اسماعیل، حاج‌حسن دیگر نتوانست در قره‌داغ به کسب و کار بپردازد، در نتیجه خانواده ستار به تبریز مهاجرت کرد. در این زمان ستارخان حدود ۱۶ سال داشت.<ref>دو مبارز جنبش مشروطه، ص ۹</ref>


=== ماجرای قاطرچی‌های ولیعهد ===
=== ماجرای قاطرچی‌های ولیعهد ===
پیش از دوران [[جنبش مشروطه ایران|مشروطیت]]، تبریز ولیعهدنشین ایران بود. ولیعهد صاحب دستگاه عریض و طویلی بود. خشونت قاطرچیان ولیعهد، که از مردمان شرور تشکیل یافته بودند منجر به آزار و اذیت مردم می‌شد.
پیش از دوران [[جنبش مشروطه ایران|مشروطیت]]، تبریز ولیعهدنشین ایران بود. ولیعهد صاحب دستگاه عریض و طویلی بود. خشونت قاطرچیان ولیعهد، که از مردمان شرور تشکیل یافته بودند منجر به آزار و اذیت مردم می‌شد.


روزی بین آدم‌های میرزا مصطفی از خوانین حسن‌آباد، که یکی از دوستان پدر ستار بود با قاطرچیان ولیعهد، زد و خوردی رخ داد. یکی از قاطرچیان به دست صمدخان پسر میرزا مصطفی کشته شد. میرزا مصطفی، صمدخان و برادرش احمدخان را روانه‌ی تبریز کرد و آنها پیش پدر ستارخان آمدند. حاج‌حسن آنها را به همراه ستارخان به باغ‌های کنار شهر فرستاد. قاطرچیان که از محل آنها خبردار می‌شوند، باغ را محاصره می‌کنند. زد و خورد شدیدی درمی‌گیرد. در این درگیری هر سه مجروح و دستگیر می‌شوند. صمدخان و احمدخان از دست قاطرچیان جان سالم بدر نمی‌برند. ولی پادرمیانی عده‌ای از دوستان حاج‌حسن، ستارخان را از مرگ حتمی نجات می‌دهد. بعد از این واقعه بود که نام ستار قره‌داغی برای اولین بار بر سر زبان‌ها افتاد.<ref>دومبارز جنبش مشروطه، ص ۱۰</ref>
روزی بین آدم‌های میرزا‌مصطفی از خوانین حسن‌آباد، که یکی از دوستان پدر ستار بود با قاطرچیان ولیعهد، زد و خوردی رخ داد. یکی از قاطرچیان به دست صمدخان پسر میرزامصطفی کشته شد. میرزامصطفی، صمدخان و برادرش احمدخان را روانه‌ی تبریز کرد و آنها پیش پدر ستارخان آمدند. حاج‌حسن آنها را به همراه ستارخان به باغ‌های کنار شهر فرستاد. قاطرچیان که از محل آنها خبردار می‌شوند، باغ را محاصره می‌کنند. زد و خورد شدیدی درمی‌گیرد. در این درگیری هر سه مجروح و دستگیر می‌شوند. صمدخان و احمدخان از دست قاطرچیان جان سالم بدر نمی‌برند. ولی پادرمیانی عده‌ای از دوستان حاج‌حسن، ستارخان را از مرگ حتمی نجات می‌دهد. بعد از این واقعه بود که نام ستار قره‌داغی برای اولین بار بر سر زبان‌ها افتاد.<ref>دومبارز جنبش مشروطه، ص ۱۰</ref>
 
=== زندان نارین قلعه ===


== زندان نارین قلعه ==
علت حبس ستارخان در زندان نارین قلعه معلوم نیست، ولی نارین قلعه با دیوارهای بلندش، با شکنجه‌ی مخصوص به خودش، و با زیرزمین‌های مرطوبش، زندانی بود که افراد خطرناک و محکومان سیاسی مهم را در آنجا به بند می‌کشیدند. سلام‌الله جاوید در این مورد می‌نویسد:<blockquote>«ستارخان بعد از فرار از حبس  که رنج فراوان در آنجا کشیده بود، بر کینه و انتقام‌جوییش افزوده شد و مصمم گردید که هرقدر بتواند، با دولتیان ضدیت و مخالفت نماید. وقتی که بر اسب و تفنگ مسلط شد، شروع به ضدیت با دولت کرد. گاهی دولتیان را غارت می‌کرد و به فقرا و ضعفا کمک می‌کرد. از بیچارگان دستگیری می‌نمود. گاهی زندانی شده، زمانی فرار می‌کرد و وقتی که به کسب و کار عادی مشغول می‌شد، دولتیان او را راحت نمی‌گذاشتند.»<ref>سلام‌الله جاوید، دو قهرمان آزادی، ص ۹</ref></blockquote>دو سال از روزهای زندگی ستارخان، در نارین قلعه گذشت. خود او گفته است: <blockquote>«چند ماهی در نارین قلعه برای من خیلی سخت می‌گرفتند و مجاز نبودم با هیچ یک از محبوسین ملاقات کنم. به تدریج قدری در پاره‌ای موارد مسامحت می‌کردند و اجازت می‌دادند که با محبوسین دیگر ملاقات و صحبت کنم.»<ref>امیرخیزی، قیام آذربایجان و ستارخان، ص ۱۲</ref></blockquote>
علت حبس ستارخان در زندان نارین قلعه معلوم نیست، ولی نارین قلعه با دیوارهای بلندش، با شکنجه‌ی مخصوص به خودش، و با زیرزمین‌های مرطوبش، زندانی بود که افراد خطرناک و محکومان سیاسی مهم را در آنجا به بند می‌کشیدند. سلام‌الله جاوید در این مورد می‌نویسد:<blockquote>«ستارخان بعد از فرار از حبس  که رنج فراوان در آنجا کشیده بود، بر کینه و انتقام‌جوییش افزوده شد و مصمم گردید که هرقدر بتواند، با دولتیان ضدیت و مخالفت نماید. وقتی که بر اسب و تفنگ مسلط شد، شروع به ضدیت با دولت کرد. گاهی دولتیان را غارت می‌کرد و به فقرا و ضعفا کمک می‌کرد. از بیچارگان دستگیری می‌نمود. گاهی زندانی شده، زمانی فرار می‌کرد و وقتی که به کسب و کار عادی مشغول می‌شد، دولتیان او را راحت نمی‌گذاشتند.»<ref>سلام‌الله جاوید، دو قهرمان آزادی، ص ۹</ref></blockquote>دو سال از روزهای زندگی ستارخان، در نارین قلعه گذشت. خود او گفته است: <blockquote>«چند ماهی در نارین قلعه برای من خیلی سخت می‌گرفتند و مجاز نبودم با هیچ یک از محبوسین ملاقات کنم. به تدریج قدری در پاره‌ای موارد مسامحت می‌کردند و اجازت می‌دادند که با محبوسین دیگر ملاقات و صحبت کنم.»<ref>امیرخیزی، قیام آذربایجان و ستارخان، ص ۱۲</ref></blockquote>


=== فرار از نارین قلعه ===
=== فرار از نارین قلعه ===
پس از گذشت ۲ سال، فرصتی برای فرار ستارخان از زندان پیش آمد. ستارخان داستان فرارش را برای دو تن از هم‌رزمانش، «امیرخیزی» و «یکانی»، این گونه شرح داده است:<blockquote>«در اواخر ایام محبوسی در نارین قلعه، با هاشم نامی از ایل «یورتچی قوجه بیگلو » آشنا شدم و گاه با هم درد دل می‌کردیم. مدت‌ها حال بدین منوال گذشت و درهای نجات از هر طرف بر روی ما بسته شده بود تا آنکه شبی هاشم پیش من آمد و با مراعات نهایت احتیاط آهسته گفت: فردا شب را نخوابیده تا دمیدن صبح بیدار باش. پرسیدم: چرا؟ گفت: شاید خداوند وسیله نجاتی برای ما فراهم آورد... پس از نیمه شب بود که هاشم به سراغ من آمد و گفت: برخیز که جای درنگ نیست. من خواه ناخواه برخاستم و به دنبال وی به راه افتادم تا رسیدیم به پای دیوار قلعه، دیدم طنابی از دیوار آویزان است، گفت: زود سر طناب را بگیر که نجات خواهی یافت. گفتم: چرا خودت این کار را نمی‌کنی؟ گفت: اگر من جلوتر دست به طناب بزنم دیگر به شما نوبت نخواهد رسید و کسی در فکر شما نخواهد بود. من متوکلاً علی الله سر طناب را گرفتم و مرا بالا کشیدند چون بر سر دیوار رسیدم و مأمورین نجات دیدند من هاشم نیستم، کمی دلتنگ شدند ولی کار از کار گذشته بود و من باز سر طناب را گرفته از آن سر دیوار پائین آمدم. بعد هاشم را نیز به همان طریق نجات دادند. قدری دورتر از دیوار قلعه، چند سواری حاضر بودند که ما را به ترک خود کشیده به تاخت رفتند.»<ref>امیرخیزی، قیام آذربایجان و ستارخان، ص ۱۳</ref></blockquote>ستارخان در جوانی مدتی نیز به صف تفنگداران ویژه ولیعهد، [[مظفرالدین شاه|مظفرالدین میرزا]] درآمد و ماموریت‌هایی را نیز انجام داد، از جمله مبارزه با راهزنان ترکمن که به همین منظور به مشهد رفت، اما مدتی بعد، از آن کسوت خارج شد. ستارخاان در سال ۱۲۷۳ شمسی به سامرا رفت. در سامرا چون با بدرفتاری خادمان آستانه با زائران ایرانی روبه رو شد به همراه چند جوان آذربایجانی، خادمان بدرفتار را تنبیه کرد و دستگیر شد که با وساطت [[میرزای شیرازی]] آزاد و به ایران بازگردانده شد. ستارخان به واسطه اوضاع زمانه و ظلم و ستم حکومت و روحیه ظلم‌ستیزی که در وجودش بود، زندگی آرامی نداشت.
پس از گذشت ۲ سال، فرصتی برای فرار ستارخان از زندان پیش آمد. ستارخان داستان فرارش را برای دو تن از هم‌رزمانش، «امیرخیزی» و «یکانی»، این گونه شرح داده است:<blockquote>«در اواخر ایام محبوسی در نارین قلعه، با هاشم نامی از ایل «یورتچی قوجه بیگلو» آشنا شدم و گاه با هم درد دل می‌کردیم. مدت‌ها حال بدین منوال گذشت و درهای نجات از هر طرف بر روی ما بسته شده بود تا آنکه شبی هاشم پیش من آمد و با مراعات نهایت احتیاط آهسته گفت: فردا شب را نخوابیده تا دمیدن صبح بیدار باش. پرسیدم: چرا؟ گفت: شاید خداوند وسیله نجاتی برای ما فراهم آورد...  


== آغاز حیات انقلابی ستارخان ==
پس از نیمه شب بود که هاشم به سراغ من آمد و گفت: برخیز که جای درنگ نیست. من خواه‌ناخواه برخاستم و به دنبال وی به راه افتادم تا رسیدیم به پای دیوار قلعه، دیدم طنابی از دیوار آویزان است، گفت: زود سر طناب را بگیر که نجات خواهی یافت. گفتم: چرا خودت این کار را نمی‌کنی؟ گفت: اگر من جلوتر دست به طناب بزنم دیگر به شما نوبت نخواهد رسید و کسی در فکر شما نخواهد بود.
 
من متوکلاً علی‌الله سر طناب را گرفتم و مرا بالا کشیدند چون بر سر دیوار رسیدم و مأمورین نجات دیدند من هاشم نیستم، کمی دلتنگ شدند ولی کار از کار گذشته بود و من باز سر طناب را گرفته از آن سر دیوار پائین آمدم. بعد هاشم را نیز به همان طریق نجات دادند. قدری دورتر از دیوار قلعه، چند سواری حاضر بودند که ما را به ترک خود کشیده به تاخت رفتند.»<ref>امیرخیزی، قیام آذربایجان و ستارخان، ص ۱۳</ref></blockquote>ستارخان در جوانی مدتی نیز به صف تفنگداران ویژه ولیعهد، [[مظفرالدین شاه|مظفرالدین میرزا]] درآمد و ماموریت‌هایی را نیز انجام داد، از جمله مبارزه با راهزنان ترکمن که به همین منظور به مشهد رفت، اما مدتی بعد، از آن کسوت خارج شد. ستارخان در سال ۱۲۷۳ شمسی به سامرا رفت. در سامرا چون با بدرفتاری خادمان آستانه با زائران ایرانی روبه رو شد به همراه چند جوان آذربایجانی، خادمان بدرفتار را تنبیه کرد و دستگیر شد که با وساطت میرزای شیرازی آزاد و به ایران بازگردانده شد. ستارخان به واسطه اوضاع زمانه و ظلم و ستم حکومت و روحیه ظلم‌ستیزی که در وجودش بود، زندگی آرامی نداشت.
 
=== آغاز حیات انقلابی ستارخان ===
[[پرونده:ستارخان با کلاه فدایی.JPG|جایگزین=تصویر ستارخان با کلاه فدایی|بندانگشتی|300x300پیکسل|عکسی از ستارخان با کلاه فدایی]]
[[پرونده:ستارخان با کلاه فدایی.JPG|جایگزین=تصویر ستارخان با کلاه فدایی|بندانگشتی|300x300پیکسل|عکسی از ستارخان با کلاه فدایی]]
در دوران [[جنبش مشروطه ایران|مشروطه]] حال و روز تبریز با بقیه شهرهای ایران تفاوت داشت. در تبریز از زمان ولیعهدی [[محمد علی شاه|محمدعلی میرزا،]] در عمل یک حاکمیت دوگانه وجود داشت و بسیاری از امور اداره‌ی شهر در دست انجمن تبریز بود.<ref>انقلاب مشروطیت ایران - ایوانف ترجمه هوشیار ص۳۳</ref> [[مرکز غیبی]] نیز قبل از صدور فرمان مشروطیت تشکیل شده بود و سررشته بسیاری از امور را در دست داشت. مرکز غیبی در واقع، کمیته مرکزی حزب اجتماعیون - عامیون (سوسیال دموکرات) بود که افراد با صلاحیتی در آن عضویت داشتند و رهبری آن به عهده [[علی مسیو|کربلایی علی مسیو]] بود.<ref>نمایندگان مجلس شورای ملی ـ زهرا شجیعی ص۵۴</ref>مرکز غیبی کنترل جنبش مشروطه را در تبریز در دست داشت. یکی از کارهای مهمی که  انجمن تبریز زیر نظر مستقیم مرکز غیبی انجام داد، ایجاد و تربیت دسته‌‌های مسلح مجاهدین بود. این دسته‌ها، مرتب به تمرین نظامی برای مقابله با نیروهای استبداد می‌پرداختند. ستارخان از همان ابتدا، به دسته‌های مسلح مجاهدان پیوست و از فرماندهان آن شد. او سردسته مجاهدان تبریز در محله امیرخیز بود و خود به تربیت و آموزش نظامی مجاهدان می‌پرداخت.<ref>دو مبارز جنبش مشروطه ـ ص۳۴</ref>
در دوران [[جنبش مشروطه ایران|مشروطه]] حال و روز تبریز با بقیه شهرهای ایران تفاوت داشت. در تبریز از زمان ولیعهدی [[محمد علی شاه|محمدعلی میرزا،]] در عمل یک حاکمیت دوگانه وجود داشت و بسیاری از امور اداره‌ی شهر در دست انجمن تبریز بود.<ref>انقلاب مشروطیت ایران - ایوانف ترجمه هوشیار ص۳۳</ref> مرکز غیبی نیز قبل از صدور فرمان مشروطیت تشکیل شده بود و سررشته بسیاری از امور را در دست داشت. مرکز غیبی در واقع، کمیته مرکزی حزب اجتماعیون - عامیون (سوسیال دموکرات) بود که افراد با صلاحیتی در آن عضویت داشتند و رهبری آن به عهده [[علی مسیو|کربلایی علی مسیو]] بود.<ref>نمایندگان مجلس شورای ملی ـ زهرا شجیعی ص۵۴</ref>مرکز غیبی کنترل جنبش مشروطه را در تبریز در دست داشت. یکی از کارهای مهمی که  انجمن تبریز زیر نظر مستقیم مرکز غیبی انجام داد، ایجاد و تربیت دسته‌‌های مسلح مجاهدین بود. این دسته‌ها، مرتب به تمرین نظامی برای مقابله با نیروهای استبداد می‌پرداختند. ستارخان از همان ابتدا، به دسته‌های مسلح مجاهدان پیوست و از فرماندهان آن شد. او سردسته مجاهدان تبریز در محله امیرخیز بود و خود به تربیت و آموزش نظامی مجاهدان می‌پرداخت.<ref>دو مبارز جنبش مشروطه ـ ص۳۴</ref>


=== ماجرای اکرام السلطان و اولین ظهور ستارخان ===
=== اولین ظهور ستارخان ===
[[پرونده:ستارخان همراه پسرش یدالله.JPG|جایگزین=ستارخان و پسرش یدالله|بندانگشتی|ستارخان و تنها پسرش یدالله]]
[[پرونده:ستارخان همراه پسرش یدالله.JPG|جایگزین=ستارخان و پسرش یدالله|بندانگشتی|ستارخان و تنها پسرش یدالله]]
[[محمد علی شاه]] چون خطر تبریز برای سلطنت خود را به خوبی درک کرده بود، برای اخلال در کار انجمن تبریز و ایجاد آشوب، نفراتی را برای ترور سران مشروطه در تبریز اجیر کرد که از آن جمله، اکرام السلطان، برادر حاجب‌الدوله فراش‌باشی محمد علی شاه بود. اکرام السلطان به تبریز رفت و از تفنگ‌چیان سابق ولیعهد، نفراتی را استخدام کرد و به آنها پول و اسلحه داد. روز آخر اردیبهشت ۱۳۸۶، مجاهدان تبریز به دو نفر مسلح که در تاریکی در گوشه‌یی کمین کرده بودند مظنون شده و اقدام به دستگیری آنها کردند. طی درگیری که میان این نفرات و مجاهدان تبریز رخ داد یک نفر در جا کشته شد و نفر دوم دستگیر شد.<ref>اطلاعات ماهانه سال ۱۳۲۷ ـ شماره آذرـ ص۲۱</ref> در بازجویی مشخص شد که اکرام السلطان در باباباغی (باغی بزرگ در یک فرسخی غرب تبریز که در گذشته شکارگاه ولیعهد بوده است) اقامت دارد و منتظر نتیجه اقدامات است. انجمن درصدد دستگیری اکرام‌السلطان برآمد و برای این کار داوطلب خواست. ستارخان برای این کار داوطلب شد. این موضوع ستارخان را مورد توجه انجمن و مجاهدان قرار داد. البته اکرام‌السطان از اقدام انجمن باخبر شد و قبل از رسیدن ستارخان فرار کرد. احمد کسروی که آن روزها در تبریز بوده این واقعه را این‌طور تعریف کرد:<blockquote>«نیک به یاد می‌دارم که چگونه (ستارخان) از میان انبوهی راه باز می‌کرد و تفنگ به دست و گیوه به پا، با همراهان خود از میدان توپ‌خانه می‌گذشت، من بار نخست بود او را می‌دیدم و چون از چهره مردانه و چابکی رفتار و از خویشتن‌داری او در شگفت شدم،‌ پرسیدم: این کیست و کجا می‌رود؟ گفتند:‌ ستار قره‌داغی است که برای گرفتن اکرام‌السلطان به بابا باغی می‌رود.»<ref>تاریخ مشروطه ـ احمد کسروی ص۳۸</ref></blockquote>
[[محمد علی شاه]] چون خطر تبریز برای سلطنت خود را به خوبی درک کرده بود، برای اخلال در کار انجمن تبریز و ایجاد آشوب، نفراتی را برای ترور سران مشروطه در تبریز اجیر کرد که از آن جمله، اکرام‌السلطان، برادر حاجب‌الدوله فراش‌باشی محمدعلی شاه بود. اکرام‌السلطان به تبریز رفت و از تفنگ‌چیان سابق ولیعهد، نفراتی را استخدام کرد و به آنها پول و اسلحه داد. روز آخر اردیبهشت ۱۳۸۶، مجاهدان تبریز به دو نفر مسلح که در تاریکی در گوشه‌یی کمین کرده بودند مظنون شده و اقدام به دستگیری آنها کردند.  


== ستارخان در نبردهای تبریز ==
طی درگیری که میان این نفرات و مجاهدان تبریز رخ داد یک نفر در جا کشته شد و نفر دوم دستگیر شد.<ref>اطلاعات ماهانه سال ۱۳۲۷ ـ شماره آذرـ ص۲۱</ref> در بازجویی مشخص شد که اکرام‌السلطان در باباباغی (باغی بزرگ در یک فرسخی غرب تبریز که در گذشته شکارگاه ولیعهد بوده است) اقامت دارد و منتظر نتیجه اقدامات است. انجمن درصدد دستگیری اکرام‌السلطان برآمد و برای این کار داوطلب خواست. ستارخان برای این کار داوطلب شد.  
[[محمد علی شاه]]، روز پنج شنبه ۱۴ خرداد ۱۲۷۸ برای تدارک حمله به مجلس و به توپ بستن آن، به باغ‌شاه در بیرون دروازه تهران رفت. تعدادی از نمایندگان از این موضوع وحشت کردتد و موضوع را با مردم در میان گذاشتند و به ولایات مختلف تلگراف زدند. این خبر بعد از چند روز به تبریز رسید. تبریز برای نگهبانی از [[جنبش مشروطه ایران|مشروطه]] تصمیم به اعزام نیرو به تهران گرفت و ستارخان و [[باقرخان]] هر یک در راس ۵۰ نفر به طرف تهران حرکت کردند. هنوز از شهر دور نشده بودند که هواداران محمد علی شاه که در اسلامیه جمع شده بودند، با تجهیز لوطی‌های دوه‌چی و اراذل و اوباش شهر، به مجاهدان حمله کردند. از طرفی شجاع‌نظام مرندی و سام‌خان و ضرغام و حاجی فرامرز خان نیز با سواران خود به طرف تبریز حرکت کردند. انجمن به اردوی ستارخان پیغام داد که برگردد و از شهر دفاع کند. به مهاجمان، سپاه بیوک خان پسر رحیم خان چلیپانلو نیز اضافه شد.<ref>دو مبارز جنبش مشروطه ـ رحیم رئسی نیا، عبدالحسین ناهید ص۴۶</ref>


=== تهاجم رحیم خان چلیپان‌لو به تبریز ===
این موضوع ستارخان را مورد توجه انجمن و مجاهدان قرار داد. البته اکرام‌السطان از اقدام انجمن باخبر شد و قبل از رسیدن ستارخان فرار کرد. احمد کسروی که آن روزها در تبریز بوده این واقعه را این‌طور تعریف کرد:<blockquote>«نیک به یاد می‌دارم که چگونه (ستارخان) از میان انبوهی راه باز می‌کرد و تفنگ به دست و گیوه به پا، با همراهان خود از میدان توپ‌خانه می‌گذشت، من بار نخست بود او را می‌دیدم و چون از چهره مردانه و چابکی رفتار و از خویشتن‌داری او در شگفت شدم،‌ پرسیدم: این کیست و کجا می‌رود؟ گفتند:‌ ستار قره‌داغی است که برای گرفتن اکرام‌السلطان به بابا باغی می‌رود.»<ref>تاریخ مشروطه ـ احمد کسروی ص۳۸</ref></blockquote>
وقتی مهاجمان به تبریز کاری از پیش نبردند، رحیم‌خان در راس سواران خود به طرف تبریز حرکت کرد. پاخیتانوف کنسول روس، با همراهی عوامل خود زمینه را برای ورود لشگر رحیم‌خان آماده کرد. فرماندهان مجاهدان محلات خیابان و مارالان و نوبر و... فریب کنسول روس را خورده و راه ورود رحیم خان به شهر را باز کردند و شهر تبریز با پرچم‌های سفید تسلیم شد. خلع سلاح مجاهدان آغاز شد و آزادی‌خواهان مورد تعقیب قرار گرفتند. خبر سقوط شهر تبریز به محمد علی شاه مخابره شد. در این میان فقط یک نفر یعنی ستارخان با تعداد اندکی از یارانش حاضر به تسلیم نشد.  


دکترشفق که آن روزها در تبریز بوده،‌ قیام ستارخان را این‌چنین توصیف می‌کند:<blockquote>«در بحبوحه بهت و یأس یک‌باره سروصدایی در شهر بلند شد و همه را مانند کسانی‌که ناگهان و به وحشت از خوابی برجسته باشند به هیجان آورد. هر کس از دیگری می‌پرسید چه خبر است؟ تا اینکه سرانجام خبر پخش شده و همه آگاه گشتند: ستارخان امیرخیزی قیام کرده بود...»<ref>دو مبارز جنبش مشروطه ـ ص۴۸ و ۴۹</ref></blockquote>[[پرونده:ستارخان همراه باقر خان و دیگر مجاهدان.JPG|جایگزین=ستارخان و یارانش در تبریز|بندانگشتی|ستارخان و باقرخان همراه با دیگر مجاهدان ]]چند روز پس از ورود رحیم‌خان به تبریز، کنسول روس، برای تطمیع ستارخان به محله امیرخیز که ستارخان در آن مقاومت می‌کرد و تنها نقطه مقاومت در مقابل استبداد بود رفت. او به ستارخان گفت: «امروز به خیابان رفتم و به دوچی رفتم و اکنون نیز به‌ اینجا آمدم که از شما پیمان بگیرم که به جنگ پیش‌دستی نکنید تا پیش‌آمد با گفتگو پایان پذیرد.» ستارخان پاسخی ساده داد و گفت: «ما هیچ‌گاه به جنگ پیش‌دستی نمی‌کنیم و همیشه از آن سوی به‌ ما می‌تازند و ما جلوشان می‌گیریم.»
== ستارخان در نبردهای تبریز ==
[[محمد علی شاه]]، روز پنج شنبه ۱۴ خرداد ۱۲۷۸ برای تدارک حمله به مجلس و به توپ بستن آن، به باغ‌شاه در بیرون دروازه تهران رفت. تعدادی از نمایندگان از این موضوع وحشت کردتد و موضوع را با مردم در میان گذاشتند و به ولایات مختلف تلگراف زدند. این خبر بعد از چند روز به تبریز رسید. تبریز برای نگهبانی از [[جنبش مشروطه ایران|مشروطه]] تصمیم به اعزام نیرو به تهران گرفت و ستارخان و [[باقرخان]] هر یک در راس ۵۰ نفر به طرف تهران حرکت کردند.  


کنسول روس برای برای تطمیع ستارخان گفت که می‌تواند «سرقره سورانی» آذربایجان را از دولت برای او بگیرد و اضافه کرد:<blockquote>«اینک بیرقی به شما می‌دهم که بر سردرخانه‌تان برافرازید و در زینهار دولت روس باشید» </blockquote>ستارخان با شنیدن این سخنان به‌پاخاسته گفت:
هنوز از شهر دور نشده بودند که هواداران محمد‌علی شاه که در اسلامیه جمع شده بودند، با تجهیز لوطی‌های دوه‌چی و اراذل و اوباش شهر، به مجاهدان حمله کردند. از طرفی شجاع‌نظام مرندی و سام‌خان و ضرغام و حاجی فرامرز‌خان نیز با سواران خود به طرف تبریز حرکت کردند. انجمن به اردوی ستارخان پیغام داد که برگردد و از شهر دفاع کند. به مهاجمان، سپاه بیوک‌خان پسر رحیم‌خان چلیپانلو نیز اضافه شد.<ref>دو مبارز جنبش مشروطه ـ رحیم رئسی نیا، عبدالحسین ناهید ص۴۶</ref>


«جنرال کنسول من قره‌سورانی نمی‌خواهم. کار از اینها گذشته‌است. ما ایرانیان اگر غیرت داشته باشیم، مشروطه را خواهیم گرفت. من می‌خواهم هفت دولت زیر بیرق ایران درآید. من زیر بیرق بیگانه نروم.»<ref>تاریخ مشروطه ایران - احمدکسروی- ص ۶۹۳ و ۶۹۴</ref>
=== تهاجم رحیم‌خان چلیپانلو به تبریز ===
وقتی مهاجمان به تبریز کاری از پیش نبردند، رحیم‌خان در راس سواران خود به طرف تبریز حرکت کرد. پاخیتانوف کنسول روس، با همراهی عوامل خود زمینه را برای ورود لشگر رحیم‌خان آماده کرد. فرماندهان مجاهدان محلات خیابان و مارالان و نوبر و... فریب کنسول روس را خورده و راه ورود رحیم خان به شهر را باز کردند و شهر تبریز با پرچم‌های سفید تسلیم شد. خلع سلاح مجاهدان آغاز شد و آزادی‌خواهان مورد تعقیب قرار گرفتند. خبر سقوط شهر تبریز به محمدعلی شاه مخابره شد. در این میان فقط یک نفر یعنی ستارخان با تعداد اندکی از یارانش حاضر به تسلیم نشد.  


ستارخان بعد از ملاقات با کنسول روس با ۱۷ تن از مجاهدان رکابش بیرق‌های سفید تسلیم را در سراسر شهر سرنگون کردند و صدای «زنده باد ستارخان، پاینده باد مشروطه» در سرتاسر شهر پیچید. در اندک مدتی، توازن نیروها به‌هم خورد و مجاهدان از سرتاسر شهر برای مقاومت بسیج شدند. مجاهدان به سمت باغ شمال محل استقرار رحیم خان، روانه شدند و او را از شهر فراری دادند.
دکترشفق که آن روزها در تبریز بوده،‌ قیام ستارخان را این‌چنین توصیف می‌کند:<blockquote>«در بحبوحه بهت و یأس یک‌باره سروصدایی در شهر بلند شد و همه را مانند کسانی‌که ناگهان و به وحشت از خوابی برجسته باشند به هیجان آورد. هر کس از دیگری می‌پرسید چه خبر است؟ تا اینکه سرانجام خبر پخش شده و همه آگاه گشتند: ستارخان امیرخیزی قیام کرده بود...»<ref>دو مبارز جنبش مشروطه ـ ص۴۸ و ۴۹</ref></blockquote>[[پرونده:ستارخان همراه باقر خان و دیگر مجاهدان.JPG|جایگزین=ستارخان و یارانش در تبریز|بندانگشتی|ستارخان و باقرخان همراه با دیگر مجاهدان ]]چند روز پس از ورود رحیم‌خان به تبریز، کنسول روس، برای تطمیع ستارخان به محله امیرخیز که ستارخان در آن مقاومت می‌کرد و تنها نقطه مقاومت در مقابل استبداد بود رفت. او به ستارخان گفت: <blockquote>«امروز به خیابان رفتم و به دوچی رفتم و اکنون نیز به‌ اینجا آمدم که از شما پیمان بگیرم که به جنگ پیش‌دستی نکنید تا پیش‌آمد با گفتگو پایان پذیرد.» </blockquote>ستارخان پاسخی ساده داد و گفت: <blockquote>«ما هیچ‌گاه به جنگ پیش‌دستی نمی‌کنیم و همیشه از آن سوی به‌ ما می‌تازند و ما جلوشان می‌گیریم.» </blockquote>کنسول روس برای برای تطمیع ستارخان گفت که می‌تواند «سرقره سورانی» آذربایجان را از دولت برای او بگیرد و اضافه کرد:<blockquote>«اینک بیرقی به شما می‌دهم که بر سردرخانه‌تان برافرازید و در زینهار دولت روس باشید» </blockquote>ستارخان با شنیدن این سخنان به‌پاخاسته گفت:<blockquote>«جنرال کنسول من قره‌سورانی نمی‌خواهم. کار از اینها گذشته‌ است. ما ایرانیان اگر غیرت داشته باشیم، مشروطه را خواهیم گرفت. من می‌خواهم هفت دولت زیر بیرق ایران درآید. من زیر بیرق بیگانه نروم.»<ref>تاریخ مشروطه ایران - احمدکسروی- ص ۶۹۳ و ۶۹۴</ref></blockquote>ستارخان بعد از ملاقات با کنسول روس با ۱۷ تن از مجاهدان رکابش بیرق‌های سفید تسلیم را در سراسر شهر سرنگون کردند و صدای «زنده باد ستارخان، پاینده باد مشروطه» در سرتاسر شهر پیچید. در اندک مدتی، توازن نیروها به‌هم خورد و مجاهدان از سرتاسر شهر برای مقاومت بسیج شدند. مجاهدان به سمت باغ شمال محل استقرار رحیم‌خان، روانه شدند و او را از شهر فراری دادند.


ستارخان ندا داد: «بیایید! بیایید! هرکس در خانه بماند، نامرد است. من فقط به شما رنج و دشواری و پیکار را وعده می‌دهم. اما، ماها یا پیروز خواهیم شد، یا خواهیم مرد.»<ref>دو مبارز جنبش مشروطه ـ ص ۴۹ تا ۵۱</ref>
ستارخان ندا داد: «بیایید! بیایید! هرکس در خانه بماند، نامرد است. من فقط به شما رنج و دشواری و پیکار را وعده می‌دهم. اما، ماها یا پیروز خواهیم شد، یا خواهیم مرد.»<ref>دو مبارز جنبش مشروطه ـ ص ۴۹ تا ۵۱</ref>
خط ۱۱۵: خط ۱۲۰:
=== دوره اول نبردهای تبریز ===
=== دوره اول نبردهای تبریز ===
[[پرونده:ستارخان و باقرخان.JPG|جایگزین=ستارخان و باقر خان|بندانگشتی|ستارخان سردار ملی و باقر خان سالار ملی]]
[[پرونده:ستارخان و باقرخان.JPG|جایگزین=ستارخان و باقر خان|بندانگشتی|ستارخان سردار ملی و باقر خان سالار ملی]]
بعد از شنیدن شکست سپاه رحیم خان در تبریز، [[محمد علی شاه|محمد علی‌ شاه]]، [[عین الدوله]] را که از دشمنان دیرینه مشروطه بود، برای سرکوب مجاهدان به والی‌گری آذربایجان برگزید، اما [[سپهدار تنکابنی|خان تنکابنی]] معروف به سپهدار نیز به فرماندهی قشون آذربایجان منصوب شد. قبل از رسیدن عین‌الدوله به تبریز، رحیم‌خان برای جبران شکست خود، بار دیگر به همراهی اسلامیه‌نشینان و شجاع نظام، راهی تبریز شد و حملات سختی را علیه مجاهدان و مخصوصا انجمن حقیقت، در محله امیزخیز که ستارخان و مجاهدان همراهش در آن سنگر گرفته بودند آغاز کرد. در اواسط مرداد ماه شش هزار سواره، هر کدام از سمتی به طرف امیز خیز حرکت کردند و راه‌ها را چنان مسدود شد که امکان هیچ نوع کمک رسانی برای ستارخان نبود. مقاومت مجاهدان پیش‌قراول درهم شکست. انجمن حقیقت که ستارخان با دوازده مجاهد در آن سنگر گرفته بود زیر باران توپ و گلوله قرار گرفت و گمان رفت که کار ستارخان تمام است. اما او همچنان مقاومت کرده و جلوی تهاجم دشمن را سد کرد. بالاخره [[حسین باغبان]]، با دسته‌ی خود و دسته‌ای از مجاهدان «ویجویه» و «خیابان» به یاری ستارخان شتافتند. آنها خط محاصره دشمن را شکسته و آنها راعقب راندند. فردای آن‌روز دولتیان باز حمله کردند ولی با ۲۴ کشته مجبور به عقب‌نشینی شدند. بعد از این پیروزی‌ها تعداد مجاهدان بیشتر شده و مردم بیشتری به مجاهدان پیوستند.<ref>دو مبارز جنبش مشروطه ـ ص ۵۳ تا ۵۷</ref>
بعد از شنیدن شکست سپاه رحیم خان در تبریز، [[محمد علی شاه|محمد علی‌ شاه]]، عین‌الدوله را که از دشمنان دیرینه مشروطه بود، برای سرکوب مجاهدان به والی‌گری آذربایجان برگزید، اما خان تنکابنی معروف به سپهدار نیز به فرماندهی قشون آذربایجان منصوب شد.  
 
قبل از رسیدن عین‌الدوله به تبریز، رحیم‌خان برای جبران شکست خود، بار دیگر به همراهی اسلامیه‌نشینان و شجاع نظام، راهی تبریز شد و حملات سختی را علیه مجاهدان و مخصوصا انجمن حقیقت، در محله امیزخیز که ستارخان و مجاهدان همراهش در آن سنگر گرفته بودند آغاز کرد. در اواسط مرداد ماه شش هزار سواره، هر کدام از سمتی به طرف امیز خیز حرکت کردند و راه‌ها را چنان مسدود شد که امکان هیچ نوع کمک رسانی برای ستارخان نبود.  
 
مقاومت مجاهدان پیش‌قراول درهم شکست. انجمن حقیقت که ستارخان با دوازده مجاهد در آن سنگر گرفته بود زیر باران توپ و گلوله قرار گرفت و گمان رفت که کار ستارخان تمام است. اما او همچنان مقاومت کرده و جلوی تهاجم دشمن را سد کرد. بالاخره حسین باغبان، با دسته‌ی خود و دسته‌ای از مجاهدان «ویجویه» و «خیابان» به یاری ستارخان شتافتند.  
 
آنها خط محاصره دشمن را شکسته و آنها راعقب راندند. فردای آن‌روز دولتیان باز حمله کردند ولی با ۲۴ کشته مجبور به عقب‌نشینی شدند. بعد از این پیروزی‌ها تعداد مجاهدان بیشتر شده و مردم بیشتری به مجاهدان پیوستند.<ref>دو مبارز جنبش مشروطه ـ ص ۵۳ تا ۵۷</ref>


در میانه‌ی آشفتگی‌ها، ستارخان همراه دیگر سران مجاهدان به کارها سر و سامان داد. اعضای انجمن را که پراکنده شده بودند، گرد‌ آورد و انجمن را که به دست دار و دسته اسلامیه، چپاول شده بود دایر کرد و پرچمی بر سر در آن زد. ستار خان حسین باغبان را مسئول حفاظت از انجمن کرد.<ref>تاریخ مشروطه ـ احمد کسروی ص۷۰۹</ref>
در میانه‌ی آشفتگی‌ها، ستارخان همراه دیگر سران مجاهدان به کارها سر و سامان داد. اعضای انجمن را که پراکنده شده بودند، گرد‌ آورد و انجمن را که به دست دار و دسته اسلامیه، چپاول شده بود دایر کرد و پرچمی بر سر در آن زد. ستار خان حسین باغبان را مسئول حفاظت از انجمن کرد.<ref>تاریخ مشروطه ـ احمد کسروی ص۷۰۹</ref>
خط ۱۲۲: خط ۱۳۳:


==== ورود عین‌الدوله به تبریز ====
==== ورود عین‌الدوله به تبریز ====
[[عین‌الدوله]] در ۲۸ مرداد ۱۲۸۷ به کنار تبریز رسید و در باغ صاحب‌دیوان مستقر شد. [[سپهدار تنکابنی|سپهدار]] نیز دو روز قبل در همین باغ اردو زده بود.
عین‌الدوله در ۲۸ مرداد ۱۲۸۷ به کنار تبریز رسید و در باغ صاحب‌دیوان مستقر شد. سپهدار نیز دو روز قبل در همین باغ اردو زده بود.


عین الدوله که متوجه شده بود کار به این آسانی نیست، قبل از رسیدن به تبریز کسانی را به عنوان میانجی به شهر فرستاد تا به مردم پیام بدهد که مجاهدان اسلحه را زمین بگذارند، تا او از پادشاه عادل و مهربان استدعا کند که بار دیگر [[جنبش مشروطه ایران|مشروطه]] را به مردم عطا کند. مردم وعده‌های عین‌الدوله را قبول نمی‌کنند.<ref>دو مبارز جنبش مشروطه ـ ص ۶۰</ref>
عین‌الدوله که متوجه شده بود کار به این آسانی نیست، قبل از رسیدن به تبریز کسانی را به عنوان میانجی به شهر فرستاد تا به مردم پیام بدهد که مجاهدان اسلحه را زمین بگذارند، تا او از پادشاه عادل و مهربان استدعا کند که بار دیگر [[جنبش مشروطه ایران|مشروطه]] را به مردم عطا کند. مردم وعده‌های عین‌الدوله را قبول نمی‌کنند.<ref>دو مبارز جنبش مشروطه ـ ص ۶۰</ref>


==== پیوستن مجاهدان قفقازی به اردوی ستارخان ====
==== پیوستن مجاهدان قفقازی به اردوی ستارخان ====
خط ۱۳۶: خط ۱۴۷:
==== نامه‌ی ستارخان به عین‌الدوله ====
==== نامه‌ی ستارخان به عین‌الدوله ====
[[پرونده:عین الدوله.JPG|جایگزین=عین‌الدوله |بندانگشتی|250x250پیکسل|شاهزاده عین‌الدوله]]
[[پرونده:عین الدوله.JPG|جایگزین=عین‌الدوله |بندانگشتی|250x250پیکسل|شاهزاده عین‌الدوله]]
در آخرین روزهای نبرد، ستارخان نامه‌ای به عین الدوله می‌فرستد که متن آن بدین شرح است:<blockquote>«...بهتر است حضرت والا دست از این جنگ برداشته و با مردم آذربایجان از در مخاصمت برنیاید و دیگر آنکه این خادم ملت برحسب وظیفه‌ی ملیت و ایرانی بودن، قدم به عرصه‌ی مجاهدت گذاشتم، اگر خدای نخواسته،‌ که نخواهد خواست، حضرت والا غالب شوند، برای من مایه‌ی ننگ و ندامت نخواهد بود، زیرا جای تعجب نیست که حضرت والا با آن‌همه قدرت و شوکت به ستار قره‌داغی غلبه جویند. واگر ان‌شاءالله بنده غالب شدم و البته خواهم شد، حضرت والا مادام‌العمر مورد ملامت و تمسخر قرار خواهند گرفت و هرکس خواهد گفت که شاهزاده عین‌الدوله، با سی هزار قشون جرار از ستارقره‌داغی شکست خورده است.»<ref>قیام آذربایجان و ستارخان ـ‌ امیز خیزی ص ۱۹۷</ref></blockquote>
در آخرین روزهای نبرد، ستارخان نامه‌ای به عین الدوله می‌فرستد که متن آن بدین شرح است:<blockquote>«...بهتر است حضرت والا دست از این جنگ برداشته و با مردم آذربایجان از در مخاصمت برنیاید و دیگر آنکه این خادم ملت برحسب وظیفه‌ی ملیت و ایرانی بودن، قدم به عرصه‌ی مجاهدت گذاشتم، اگر خدای نخواسته،‌ که نخواهد خواست، حضرت والا غالب شوند، برای من مایه‌ی ننگ و ندامت نخواهد بود، زیرا جای تعجب نیست که حضرت والا با آن‌همه قدرت و شوکت به ستار قره‌داغی غلبه جویند.  


==== شکست و عقب نشینی عین‌الدوله ====
واگر ان‌شاءالله بنده غالب شدم و البته خواهم شد، حضرت والا مادام‌العمر مورد ملامت و تمسخر قرار خواهند گرفت و هرکس خواهد گفت که شاهزاده عین‌الدوله، با سی هزار قشون جرار از ستارقره‌داغی شکست خورده است.»<ref>قیام آذربایجان و ستارخان ـ‌ امیز خیزی ص ۱۹۷</ref></blockquote>
عین‌الدوله و سرکردگان قشون دولتی، ناگزیر از باغ صاحب‌دیوان عقب نشینی کرده و به باسمنج رفتند.


رحیم‌خان و شجاع نظام، با اجازه [[محمد علی شاه]]،  به ولایات خود می‌روند. سپهدار هم که با این شکست از عاقبت کار خود ترسیده بود، درکسوت هواداران مشروطه در آمده و خود را مشروطه خواه معرفی کرد.<ref>دو مبارز جنبش مشروطه ـ ص۷۰</ref>
==== شکست و عقب‌نشینی عین‌الدوله ====
عین‌الدوله و سرکردگان قشون دولتی، ناگزیر از باغ صاحب‌دیوان عقب‌نشینی کرده و به باسمنج رفتند.
 
رحیم‌خان و شجاع نظام، با اجازه [[محمد علی شاه]]،  به ولایات خود می‌روند. سپهدار هم که با این شکست از عاقبت کار خود ترسیده بود، درکسوت هواداران مشروطه در آمده و خود را مشروطه‌خواه معرفی کرد.<ref>دو مبارز جنبش مشروطه ـ ص۷۰</ref>


==== دوران سه‌ماهه آرامش تبریز ====
==== دوران سه‌ماهه آرامش تبریز ====
خط ۱۴۸: خط ۱۶۱:
کنترل شهر به دست آزادی‌خواهان افتاد و مجاهدان با سرعت به ترمیم خرابی‌ها پرداختند. ادارات نظمیه، بلدیه و عدلیه به وجود آمد.
کنترل شهر به دست آزادی‌خواهان افتاد و مجاهدان با سرعت به ترمیم خرابی‌ها پرداختند. ادارات نظمیه، بلدیه و عدلیه به وجود آمد.


انجمن ایالتی تبریز علاوه بر سرو سامان دادن به امور شهر، با توجه به تعطیلی [[مجلس شورای ملی]]، خود را جانشین مجلس کرد و ایالات دیگر نیز این تصمیم را پذیرفتند. از آن پس انجمن ایالتی تبریز، هسته مرکزی فعالیت‌های آزادیخواهانه ایران شد و وظایف مجلس شورای ملی در این مکان انجام گرفت.
انجمن ایالتی تبریز علاوه بر سرو سامان دادن به امور شهر، با توجه به تعطیلی مجلس شورای ملی، خود را جانشین مجلس کرد و ایالات دیگر نیز این تصمیم را پذیرفتند. از آن پس انجمن ایالتی تبریز، هسته مرکزی فعالیت‌های آزادیخواهانه ایران شد و وظایف مجلس شورای ملی در این مکان انجام گرفت.


پیروزی قیام تبریز باعث زنده شدن جنبش‌های آزادی‌خواهی در دیگر ایالات ایران شد که بعدها منجر به فتح تهران گردید.
پیروزی قیام تبریز باعث زنده شدن جنبش‌های آزادی‌خواهی در دیگر ایالات ایران شد که بعدها منجر به فتح تهران گردید.
خط ۱۵۶: خط ۱۶۹:
=== دوره دوم جنگ‌های تبریز ===
=== دوره دوم جنگ‌های تبریز ===
[[پرونده:سنگر توپ محاهدان در تبریز.JPG|جایگزین=توپ‌های غنیمت گرفته شده توسط یاران ستارخان از نیروهای دولتی |بندانگشتی|سنگر توپ مجاهدان در حیاط ارک در نبردهای تبریز]]
[[پرونده:سنگر توپ محاهدان در تبریز.JPG|جایگزین=توپ‌های غنیمت گرفته شده توسط یاران ستارخان از نیروهای دولتی |بندانگشتی|سنگر توپ مجاهدان در حیاط ارک در نبردهای تبریز]]
دومین مرحله جنگ‌های تبریز، از بهمن ۱۲۸۷ آغاز شد و سه ماه ونیم ادامه یافت. نیروی دولتی با نیروی انقلابیون تبریز قابل مقایسه نبود. این نیرو با سپاهی مرکب از پیاده و سواره و قزاق و توپ‌خانه و چند دستگاه مسلسل سنگین تجهیز شده بود. فرماندهی این نیرو با ارشد‌الدوله‌ (سردارارشد) شوهر عمه محمدعلی شاه بود. تعداد قشون دولتی در این دور از نبردهای تبریز ۴۰ هزار نفر بود. نیروهای دولتی شهر را محاصره کردند و راه ورود آذوقه به شهر را بستند. مردم برای غلبه بر گرسنگی، ناچار به خوردن علف بیابان شده بودند.  
دومین مرحله جنگ‌های تبریز، از بهمن ۱۲۸۷ آغاز شد و سه ماه ونیم ادامه یافت. نیروی دولتی با نیروی انقلابیون تبریز قابل مقایسه نبود. این نیرو با سپاهی مرکب از پیاده و سواره و قزاق و توپ‌خانه و چند دستگاه مسلسل سنگین تجهیز شده بود. فرماندهی این نیرو با ارشد‌الدوله‌ (سردارارشد) شوهر عمه محمدعلی شاه بود.
 
تعداد قشون دولتی در این دور از نبردهای تبریز ۴۰ هزار نفر بود. نیروهای دولتی شهر را محاصره کردند و راه ورود آذوقه به شهر را بستند. مردم برای غلبه بر گرسنگی، ناچار به خوردن علف بیابان شده بودند.  


حضور ستارخان و نطق‌های آتشین او، در هر صحنه از جنگ تعیین کننده بود. ستارخان بافریادهای «آنام قربان»‌ به مجاهدان روحیه می‌دهد. یک نمونه از دلاوری ستارخان بدین شرح است:  
حضور ستارخان و نطق‌های آتشین او، در هر صحنه از جنگ تعیین کننده بود. ستارخان بافریادهای «آنام قربان»‌ به مجاهدان روحیه می‌دهد. یک نمونه از دلاوری ستارخان بدین شرح است:  
خط ۱۷۲: خط ۱۸۷:
انگلستان قوای خود را از جنوب به بهانه حفظ امنیت وارد ایران کرد و روس‌ها نیز با لشگری، به بهانه حفظ جان اتباع خود به سمت تبریز حرکت کردند. پنج هزار سرباز روس از مرز گذشتند و پیشقراولان آن در ۱۹ اردیبهشت ۱۲۸۸، به تبریز رسیدند. قوای دولتی از اطراف تبریز پراکنده می‌شوند. سران انجمن به این نتیجه می‌‌رسند که در مقابل لشگر روس مقاومت نکنند. قوای روس بر شهر مسلط می‌شوند و به تعقیب آزادی‌‌خواهان می‌پردازند.<ref>تاریخ مشروطیت ایران ـ ایوانف ـ ص۸۶</ref>
انگلستان قوای خود را از جنوب به بهانه حفظ امنیت وارد ایران کرد و روس‌ها نیز با لشگری، به بهانه حفظ جان اتباع خود به سمت تبریز حرکت کردند. پنج هزار سرباز روس از مرز گذشتند و پیشقراولان آن در ۱۹ اردیبهشت ۱۲۸۸، به تبریز رسیدند. قوای دولتی از اطراف تبریز پراکنده می‌شوند. سران انجمن به این نتیجه می‌‌رسند که در مقابل لشگر روس مقاومت نکنند. قوای روس بر شهر مسلط می‌شوند و به تعقیب آزادی‌‌خواهان می‌پردازند.<ref>تاریخ مشروطیت ایران ـ ایوانف ـ ص۸۶</ref>


=== [[فتح تهران]] ===
=== فتح تهران ===
[[پرونده:سپهدار و سردار اسعد بعد از فتح تهران.JPG|جایگزین=سپهدار و سردار اسعد بعد از فتح تهران|بندانگشتی|سپهدار و سردار اسعد بعد از فتح تهران]]
[[پرونده:سپهدار و سردار اسعد بعد از فتح تهران.JPG|جایگزین=سپهدار و سردار اسعد بعد از فتح تهران|بندانگشتی|سپهدار و سردار اسعد بعد از فتح تهران]]
با اشغال تبریز، مجاهدان آنجا فرصت نمی‌یابند در فتح تهران نقش مستقیم داشته باشند. سرانجام در ۲۵ تیر ۱۲۸۸، تهران به دست لشگریان سپهدار و سردار اسعد فتح شد. محمد علی میرزا از سلطنت خلع شده و از ایران می‌رود.<ref>دو مبارز جنبش مشروطه ـ ص ۱۰۴</ref>
با اشغال تبریز، مجاهدان آنجا فرصت نمی‌یابند در فتح تهران نقش مستقیم داشته باشند. سرانجام در ۲۵ تیر ۱۲۸۸، تهران به دست لشگریان سپهدار و سردار اسعد فتح شد. محمد علی میرزا از سلطنت خلع شده و از ایران می‌رود.<ref>دو مبارز جنبش مشروطه ـ ص ۱۰۴</ref>


[[لیاخوف]]، فرمانده نیروی قزاق که مجلس را به توپ بست، به حضور [[سردار اسعد بختیاری|سردار اسعد]] و سپهدار می‌رسد و شمشیر بر زمین می‌گذارد. سردار اسعد دوباره شمشیر برکمر او می‌بندد و او دوباره فرمانده قزاق‌ها می‌شود و امنیت شهر به او سپرده می‌شود.<ref>تلاش آزادی ـ باستانی پاریزی ص ۱۷۲</ref> مناصب حکومتی نیز بین فاتحان تقسیم می‌شود.
لیاخوف، فرمانده نیروی قزاق که مجلس را به توپ بست، به حضور [[سردار اسعد بختیاری|سردار اسعد]] و سپهدار می‌رسد و شمشیر بر زمین می‌گذارد. سردار اسعد دوباره شمشیر برکمر او می‌بندد و او دوباره فرمانده قزاق‌ها می‌شود و امنیت شهر به او سپرده می‌شود.<ref>تلاش آزادی ـ باستانی پاریزی ص ۱۷۲</ref> مناصب حکومتی نیز بین فاتحان تقسیم می‌شود.


== تلاش برای دور کردن ستارخان از تبریز ==
=== تلاش برای دور کردن ستارخان از تبریز ===
بعد از اشغال تبریز به دست روس‌ها، ستارخان و عده‌ای از سران آزادی علیرغم میل خود، در کنسول‌گری عثمانی پناهنده شدند و هنگامی که اوضاع کمی آرام شد، خارج شدند.<ref>قیام آذربایجان و ستارخان ـ امیرخیزی ص۳۷۰</ref> در این هنگام، مخبرالسلطنه از طرف حکومت جدید والی آذربایجان ‌شد و به تبریز آمد. مخبرالسلطنه بعد از ورود به تبریز متوجه شد که وجود ستارخان مزاحم اوست. او در صدد دور کردن ستارخان از تبریز برآمد.<ref>دو مبارز جنبش مشروطه ص ۱۰۸</ref>
بعد از اشغال تبریز به دست روس‌ها، ستارخان و عده‌ای از سران آزادی علیرغم میل خود، در کنسول‌گری عثمانی پناهنده شدند و هنگامی که اوضاع کمی آرام شد، خارج شدند.<ref>قیام آذربایجان و ستارخان ـ امیرخیزی ص۳۷۰</ref> در این هنگام، مخبرالسلطنه از طرف حکومت جدید والی آذربایجان ‌شد و به تبریز آمد. مخبرالسلطنه بعد از ورود به تبریز متوجه شد که وجود ستارخان مزاحم اوست. او در صدد دور کردن ستارخان از تبریز برآمد.<ref>دو مبارز جنبش مشروطه ص ۱۰۸</ref>


۱۳٬۱۲۶

ویرایش

منوی ناوبری