ستارخان: تفاوت میان نسخه‌ها

۵٬۷۵۲ بایت حذف‌شده ،  دیروز در ‏۱۴:۲۰
 
خط ۳۲۴: خط ۳۲۴:
یک شعله‌اش رفت به گیلان جنگید و جنگید ”[[میرزا کوچک‌خان جنگلی|کوچک خان]]“ شد، شعله های دیگرش رودبارهای پرخروش دیگرش، هر کدام راه ولایتی را در پیش گرفتند. رفتند و همه جا آتش بپا کردند. پیام آذرخش را از آذرآبادگان بردند و در فراز همه کوه‌ها و جلگه‌ها بپا داشتند. ”[[سید حسن مدرس|مدرس“]] ها شدند، ”[[دکتر محمد مصدق|مصدق]]“ ها شدند، ”[[حسین فاطمی|فاطمی]]“ ها شدند. سرداران همه جا ریشه کردند، بچه کردند و امروز ما نواده های آنها هستیم. و خدا کند که باشیم.
یک شعله‌اش رفت به گیلان جنگید و جنگید ”[[میرزا کوچک‌خان جنگلی|کوچک خان]]“ شد، شعله های دیگرش رودبارهای پرخروش دیگرش، هر کدام راه ولایتی را در پیش گرفتند. رفتند و همه جا آتش بپا کردند. پیام آذرخش را از آذرآبادگان بردند و در فراز همه کوه‌ها و جلگه‌ها بپا داشتند. ”[[سید حسن مدرس|مدرس“]] ها شدند، ”[[دکتر محمد مصدق|مصدق]]“ ها شدند، ”[[حسین فاطمی|فاطمی]]“ ها شدند. سرداران همه جا ریشه کردند، بچه کردند و امروز ما نواده های آنها هستیم. و خدا کند که باشیم.


حسینی ما، نه اسلام مشروعه‌خواهها، که جلوی ستارخان هم ایستادند و به او و نظائرش هم که آزادیخواه بودند کافر و بابی گفتند. بله همین اسلام حنیف کارگر و دهقان را می‌خواهد، جامعهٔ بی‌طبقهٔ توحیدی را می‌خواهد، اینجا بود که معطل نشدیم، مرکب عشق و امید سردار را سوار شدیم، تفنگش را هم بوسیدیم و برداشتیم، مثل ”علی موسیو“ و ”حاجعلی دوافروش“ که شماها باید خوب بشناسیدشان، مرکز غیبی درست کردیم، رفتیم و رفتیم. هر وقت که راه پرفراز و پرسنگلاخ بود، پرفراز و نشیب بود، هر وقت که فشارها زیاد بود، درست مثل سربازهای سردار در بحبوحهٔ جنگهای تبریز، صدای صمیمی سردار را شنیدیم که با عتاب می‌گفت آهای آهای آنام قربان و بلند شدیم. این‌که مهم نبود، تعداد ما کم بود و تعداد مستبدین زیاد بود. مگر قرآن نگفته بود: ”چه بسیار گروه‌های کم و اندک که با اعتقاد و آرمان برگروه‌های بسیار ولی بی‌ آرمان و بی‌اعتقاد پیروز می‌شوند چرا که خدا یار مقاومت‌کنندگان است.
اسلام حسینی ما، نه اسلام مشروعه‌خواه‌ها، که جلوی ستارخان هم ایستادند و به او و نظائرش هم که آزادیخواه بودند کافر و بابی گفتند. بله همین اسلام حنیف کارگر و دهقان را می‌خواهد، جامعهٔ بی‌طبقهٔ توحیدی را می‌خواهد، اینجا بود که معطل نشدیم، مرکب عشق و امید سردار را سوار شدیم، تفنگش را هم بوسیدیم و برداشتیم، مثل ”[[علی موسیو]]“ و ”حاج‌علی دوافروش“ که شماها باید خوب بشناسیدشان، مرکز غیبی درست کردیم، رفتیم و رفتیم. هر وقت که راه پرفراز و پرسنگلاخ بود، پرفراز و نشیب بود، هر وقت که فشارها زیاد بود، درست مثل سربازهای سردار در بحبوحهٔ جنگ‌های تبریز، صدای صمیمی سردار را شنیدیم که با عتاب می‌گفت آهای آهای آنام قربان و بلند شدیم.  


سخنرانی برادر مجاهد مسعود رجوی در میتینگ تبریز:
این‌که مهم نبود، تعداد ما کم بود و تعداد مستبدین زیاد بود. مگر قرآن نگفته بود: ”چه بسیار گروه‌های کم و اندک که با اعتقاد و آرمان بر گروه‌های بسیار ولی بی‌‌آرمان و بی‌اعتقاد پیروز می‌شوند چرا که خدا یار مقاومت‌کنندگان است.<ref>[https://www.iranntv.com/944502 سایت سیمای آزادی ایران مقاله ۲۵ آبان سالروز درگذشت ستارخان...]</ref>
 
سابقهٔ تاریخی این مجاهدین برمی‌گرده به مجاهدین صدر مشروطه، حالا تکامل پیدا کردن، کتاب و میزان پیدا کردن، در چهار چوب ایدئولوژی اسلام انقلابی خیلی بالا بردن، اما ۹۰ سال پیش تبریز رو قوای ارتجاع گرفته بود، عین الدوله اومد به‌شدت سرکوب کرد، ستارخان شروع کرد با ۱۰-۱۵ نفر، مدتی بعد تبریز آزاد شد، داشت نزدیک می‌شد نیروی مجاهدین به یک ارتش آزادیبخش، نیروی نظامی خیلی کارآایی در آن روزگار تبریز رو آزاد کرد، قوای ارتجاع رو سرکوب کرد، اگر بخوانید در تاریخ مشروطه خیلی انگیزنده است داشت تبدیل می‌شد به یک ارتش مردمی، قوای قزاق روسیه سابق هم جا زده بودند، برای این‌که عصرها مردم میومدن میدون مشق درست کرده بودن، مشق می‌کردن، نظام جمع می‌کردن. در کتاب ”تاریخ مشروطه“ نوشته که بچه‌های تبریز بعد از مدتی، که قبلاً یک ترقه مثلا همه را بهم می‌ریخت، دیگه با بمب و نمی‌دونم سلاح و گلوله و فلان و اینا آشنایی پیدا کرده بودن، لکن بعداً خاتمیچی‌های روزگار که در تهران بودن، در صدر مشروطه سردار رو با سالار آوردن به تهران برای این‌ که بمالو ننشون و بعد در پارک اتابک ریختن مجاهدین را خلع‌سلاح کردن یک تیر هم خورد به زانوی ستارخان و دیگر تمام، چون تنها نیرویی که می‌تونست دفاع کنه، تهران که رفته بود، نیروی مجاهدین بود که مشروطه رو برگردوند در برابر یورش ارتجاع، یورش محمدعلی شاه. وقتی که تبریز بالا گرفت تهران هم پشت گرمی پیدا کرد. شایع بود که وقتی غذا نبود، اونقدر همبستگی مردم با هم زیاد بود یونجه رو می‌خوردن بدون این‌که احساس فشاری بکنن، برای این‌که این روحیه انقلابی و ملی که بعد از سالیان سال همیشه مورد ایلغار قوای قزاق بوده یا قوای عثمانی بوده یا از تهران یکی میومده سرکوب می‌کرده، واقعیت اینه که تبریز بود که تهران را شوراند و بعدم فتح کرد، لکن از آنجا که یک حزب انقلابی نبود، همین‌که فراخواندند ستارخان و باقر‌خان را به تهران، دیگر مجاهدین آن زمان که با ستارخان اومده بودن اینها را ایزوله کردن، تعداد اندکی بودن، و بعد هم خلع سلاح، مشروطه اینطوری به گور سپرده شد.
 
در روز ۱۲‌مرداد‌۱۲۸۹، یک‌سال بعد از فتح تهران به‌دست مجاهدان آزادی‌ستان مشروطه و سرنگونی محمدعلیشاه قاجار، وزیر خارجه انگلیس و وزیر مختار روس در مورد خلع‌سلاح ستارخان و مجاهدینش باهمدیگر گفتگو کردند و دو‌روز بعد حاصل توافق را در مجلس شورای میوه‌چینان انقلاب مشروطه به‌تصویب رساندند. روز بعدش هم چرخها به‌کار افتاد و سردار ملی و مجاهدین همراهش، با نیروهای «دولت انقلابی مشروطه» مثل مرتجعین کنونی آن زمان هم می‌گفتند به خودشون دولت انقلابی مشروطه بله با نیروهای دولت انقلابی مشروطه که با جانبازی همین مجاهدین به‌قدرت رسیده بود، سردار و مجاهدین همراهش در پارک اتابک تهران محاصره شدند و دزدان انقلاب از هر طرف بر روی آنها آتش باز کردند.
 
در تاریخ مشروطیت ایران نوشته‌اند که ستارخان برای جلوگیری از درگیری خیلی تلاش کرد، اما اون دولت، دولت وقت «خرسندی نداشت شکار را از دست بدهد و از فرصتی که برای برانداختن یک‌ مرد دلیر، مرد دلیر به‌نام پیدا کرده بود، سودجویی ننماید. فردای آن‌روز در کوچه‌های تهران دیگر مجاهدی دیده نمی‌شد. مردم تهران از پیشآمد سخت افسردگی داشتند و آن‌چنان که در تاریخ مشروطه نوشته شده همه‌شون دلسوزی می‌کردند و با‌ آنکه دولت "حکومت نظامی" برپا کرده بود و سختگیری می‌کرد، بازارها را باز نمی‌کردند». خائنین اما، سردار را ستارخان را مجروح و خونفشان خانه‌نشین کردند و «برای پرده‌پوشی بر سیاه‌کاری خود، همیشه از ستارخان نکوهش‌ها می‌سرودند و تا می‌توانستند به‌کاستن از ارج او می‌کوشیدند. به این ترتیب، انقلاب عظیم مشروطیت ایران و جنبش رهایی‌بخش ملی در سطح سراسری به‌مدت بیش‌ از 4دهه به عرصه دست‌اندازی و تطاول ارتجاع و استعمار تبدیل شد.


== منابع  ==
== منابع  ==
{{پانویس|۲|اندازه=ریز}}
{{پانویس|۲|اندازه=ریز}}
۱۳٬۵۳۴

ویرایش