مصطفی جوان خوشدل: تفاوت میان نسخه‌ها

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(برچسب ویکی‌سازی)
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{ویکی‌سازی}}
{{جعبه زندگینامه
'''مصطفي جوان خوشدل''' (زاده ۱۳۲۵ - تیرباران در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴، تپه‌های اوین) از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران بود. در خانوادهاي متوسط و مذهبي متولد شده و در دوران جواني به مساجد و جلسات مذهبي متعددي رفت وآمد داشت. در سال ۱۳۵۱ دستگیر و در سال ۱۳۵۴در تپه‌‌های اوین به‌همراه کاظم ذوالانوار و هفت تن از [[سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران|فدائیان]] تیرباران شد.<ref name=":0" />  
| اندازه جعبه      =
| عنوان            =
| نام              = مصطفی جوان خوشدل
| تصویر            =مصطفی جوان خوشدل.jpg
| اندازه تصویر      =
| عنوان تصویر      =
| زادروز            = ۱۳۲۵
| زادگاه            =
| تاریخ مرگ        = ۳۰ فروردین ۵۴
| مکان مرگ          =تپه‌های اوین
|عرض جغرافیایی محل دفن=
|طول جغرافیایی محل دفن=
<!-- عرض جغرافیایی به درجه دقیقه و ثانیه و جهت پیش‌فرض شمال-->
|latd=|latm=|lats=|latNS=N
<!-- طول جغرافیایی به درجه دقیقه و ثانیه و جهت پیش‌فرض غرب-->
|longd=|longm=|longs=|longEW=E
| محل زندگی        =
| ملیت              =
| نژاد              =
| تابعیت            =
| تحصیلات            =
| دانشگاه          =
| پیشه              =عضو مرکزیت سازمان مجاهدین خلق
| سال‌های فعالیت    =
| کارفرما          =
| نهاد              =
| نماینده          =
| شناخته‌شده برای    =
| نقش‌های برجسته    = مقاومت زیر شکنجه
| سبک              =
| تأثیرگذاران      =
| تأثیرپذیرفتگان    =اعضاء و هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران
| شهر خانگی        =
| تلویزیون          =
| لقب              =
| حزب              =سازمان مجاهدین خلق ایران
| جنبش              =
| مخالفان          =
| هیئت              =
| دین              =
| مذهب              =
| منصب              =
| مکتب              =
| آثار              =
| خویشاوندان سرشناس =
| جوایز            =
| امضا              =
| اندازه امضا      =
| وبگاه            =
| پانویس            =
}}
'''مصطفی جوان خوشدل''' (زاده‌ی ۱۳۲۵ - تیرباران در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴، تپه‌های [[زندان اوین|اوین]]) از اعضای مرکزیت [[سازمان مجاهدین خلق ایران]] بود. او در خانواده‌ای متوسط و مذهبی متولد شده و در دوران جوانی به مساجد و جلسات مذهبی متعددی رفت وآمد داشت. در سال ۱۳۵۱ دستگیر و در سال ۱۳۵۴ در تپه‌های اوین به‌همراه [[کاظم ذوالانوار]] و هفت تن از اعضای [[سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران|فدائیان]] تیرباران شد.<ref name=":0" />


== فعالیتهای سیاسی ==
== فعالیت‌های سیاسی ==
مصطفی جوان خوشدل از حادثه پانزده خرداد سال 42 تاثیر بسیاری گرفته بود. بعد از 15 خرداد به نهضت آزادي راه يافت و مطالعات سياسي و ايدئولوژيك خود را گسترده‌تر كرد. بعدها تا تأسيس سازمان مجاهدین خلق ایران بدان جذب شد و به عضويت این سازمان درآمد.<ref name=":0" />  
مصطفی جوان خوشدل از حادثه [[قیام پانزدهم خرداد ۱۳۴۲|پانزده خرداد سال ۴۲]] تأثیر پذیرفت. بعد از ۱۵ خرداد به [[نهضت آزادی]] راه یافت و مطالعات سیاسی و ایدئولوژیک خود را گسترده‌تر کرد. بعدها با تأسیس سازمان مجاهدین خلق ایران بدان جذب شد و به عضویت این سازمان درآمد.<ref name=":0" />


مصطفي يكي از اعضاي اوليه‌ سازمان بود. درسال 48 جزء هسته اداره كننده گروه بازار و تدوين تعليمات مربوط به آنها بود. موخره كتاب امام حسين كه تفسير يكي از خطبه‌هاي نهجالبلاغه است كار اوست. در قرآن و بخصوص نهج البلاغه تبحر داشت و با بياني ساده و شيوا مي‌توانست مسائل غامض را براي پائين‌ترين سطح افراد توضيح دهد و اثر جالبي به روي آنها بگذارد.  
مصطفی یکی از اعضای اولیه سازمان بود. درسال ۴۸ جزو هسته‌ی اداره‌کننده‌ی گروه بازار و تدوین تعلیمات مربوط به آن‌ها بود. موخره‌ی کتاب امام حسین که تفسیر یکی از خطبه‌های نهج‌البلاغه است کار اوست. در قرآن و به خصوص نهج‌البلاغه تبحر داشت و با بیانی ساده و شیوا می‌توانست مسائل غامض را حتی برای ناآگاه‌ترین افراد توضیح دهد و بر روی آن‌ها تاثیر بگذارد.
در شهریور ۱۳۵۰، ساواک یورش گسترده‌ای برای دستگیری اعضای سازمان مجاهدین خلق آغاز کرد. به دنبال این ضربه خوشدل هم مخفی شد و تحت مسئولیت [[احمد رضایی]] در تجدید تشکیلات سازمان و راه انداختن مجدد سازمان کوشش نمود.


به دنبال ضربه شهريور 50 مصطفي هم مخفي شد و تحت مسئوليت احمد رضايي در تجديد تشكيلات سازمان و راه انداختن مجدد سازمان كوشش نمود.
قبل از دستگیری برای انجام مأموریتی قرار بود به خارج از کشور سفر کند، ولی به علت حادثه‌ای که اتفاق افتاد از [[تبریز]] به [[تهران]] بازگشت و درهمین زمان بود که دستگیر شد.<ref name=":0">نشریه مجاهد ش ۴۴ - مقاله «به مناسبت سالروز شهادت مجاهد شهید مصطفی جوان خوشدل»</ref>
 
قبل از دستگيري براي انجام ماموريتي قرار بود به خارج از كشور سفر كند، ولي به علت حادثهاي كه اتفاق افتاد از تبريز به تهران بازگشت و درهمين زمان بود كه دستگير شد.<ref name=":0">نشریه مجاهد ش ۴۴ - مقاله «به مناسبت سالروز شهادت مجاهد شهيد مصطفي جوان خوشدل»</ref>


== دستگیری و مقاومت در زندان ==
== دستگیری و مقاومت در زندان ==
مصطفي در شهريور سال 51 دستگير شده بود. پيش از آن ساواك دقت و انرژي زيادي براي دستگيري‌اش به عنوان يك عضو مهم و ارزشمند سازمان صرف كرد. اما به او نرسيده بود چون هر روز خبرش از جائي ميآمد. تا بالاخره مصطفي كه از مسافرتي برگشته بود با با ورود به خانه‌اي كه در رابطه با دستگيري چند نفر از اعضاي سازمان لو رفته بوده به دام افتاده و دستگير ميشود.ساواك او را به‌عنوان يك عضو مهم و ارزشمند سازمان به‌شدت زير شكنجه برد. اما او به‌دقت مراقب بود كه اطلاعاتش نزد ساواك لو نرود.
مصطفی جوان خوشدل در شهریور سال ۵۱ دستگیر شده بود. پیش از آن [[ساواک]] دقت و انرژی زیادی برای دستگیری‌اش به عنوان یک عضو مهم و ارزشمند سازمان صرف کرده اما به او نرسیده بود چون هر روز خبرش از جایی می‌آمد. سرانجام خوشدل پس از بازگشت از تبریز با ورود به خانه‌ای که در رابطه با دستگیری چند نفر از اعضای سازمان لو رفته بوده به دام افتاده و دستگیر می‌شود. ساواک او را به عنوان یک عضو مهم و ارزشمند سازمان به شدت زیر شکنجه برد. اما او به‌دقت مراقب بود که اطلاعاتش نزد ساواک لو نرود.
 
دست كم شش بار او را به كميته مشترک بردند. چون در جريان دستگيريها هربار ردپايي‌ پيدا مي‌شد كه انتهاي آن به مصطفي ختم مي‌شد. نگهبانان كميته مي‌گفتند مصطفي به‌صورت عضو ثابت كميته درآمده است. او به‌رغم آن‌كه مدتهاي مديد در سلول انفرادي بود، همواره روحيه‌يي شاداب و سرشار داشت. شكنجه‌گران درمورد او سياست شكنجة فرسايشي را اعمال مي‌كردند. شكنجه‌يي كه انتها ندارد و هر لحظه بايد منتظر شكنجه بود.
 
در مدت دوسالي كه در زندان بود دائما به كميته رفت و آمد داشت. دربازجوئي‌هايش ونيز در ارتباط با افرادي كه به پرونده او مربوط ميشدند هميشه سعي ميكرد كه با تقبل مسئوليتها، بار ديگران را سبك و كار آنها را راحت كند ودر اين رابطه تكيه كلامش به بازجوها اين بود كه ”فلاني كاري نكرده هيچ چيز نميدانسته، من مسئول هستم“
 
مقاومت مصطفي در زير شكنجه و حفظ اسرار و اطلاعات و برخوردهاي تحقيرآميزش با بازجوهاي ساواك باعث کینه بازجوها نسبت به وی بود. يك روز بازجويش او را زير مشت و لگد گرفته، گفته بود: ”تورا اعدام ميكنيم“ و مصطفي جواب داده بود ”تازه به تنها آرزويم ميرسم“ يك روز در كميته به او ملاقاتي با خانوادهاش دادند حين ملاقات بازجوها به مادرش گفتند اگر مصطفي 2 خط بنويسد، فقط 2 خط او را آزاد ميكنيم! وبعد يك قلم و كاغذ جلوي مصطفي گذاشتند كه بردار و فقط 2 خط بنويس! ، مصطفي در كمال خونسردي جواب داد: ”سواد ندارم“  كه يكمرتبه ساواكيها برآشفته شده و ديوانهوار ملاقاتش را قطع كرده و او را بيرون بردند.  


بعد از اتمام دورهي بازجوئي مصطفي را به دادگاه بردند و او به اعدام محكوم شد. مدتي را زير اعدام گذراند. اما بعدا مورد عفو قرار گرفت و محكوميتش به زندان ابد تبديل شد.<ref name=":0" />
دست کم شش بار او را به کمیته‌ی مشترک بردند. چون در جریان دستگیری‌ها هر بار ردپایی پیدا می‌شد که انتهای آن به خوشدل ختم می‌شد. نگهبانان کمیته می‌گفتند مصطفی جوان خوشدل به صورت عضو ثابت کمیته درآمده است. او به رغم آن‌که مدت‌های مدید در سلول انفرادی بود، همواره روحیه‌ای بالا داشت. شکنجه‌گران درمورد او سیاست شکنجه‌ی فرسایشی را اعمال می‌کردند. شکنجه‌ای که انتها ندارد و هر لحظه باید منتظر شکنجه بود.


یک‌بار در‌جریان ملاقات با خانواده‌شان، بازجوی ساواک با اصرار و التماس به‌خانواده ‌مصطفی گفته بود، به‌او بگوئید فقط یک‌ سطر بنویسد، ما هیچ‌چیز دیگری از او نمی‌خواهیم و مصطفی با تمسخرگفته بود «سواد ندارم».
در مدت دو سالی که در زندان بود دائماً به کمیته رفت و آمد داشت. دربازجوئی‌هایش و نیز در ارتباط با افرادی که به پرونده او مربوط می‌شدند همیشه سعی می‌کرد که با تقبل مسئولیت‌ها، بار دیگران را سبک و کار آن‌ها را راحت کند و در این رابطه تکیه کلامش به بازجوها این بود که «فلانی کاری نکرده هیچ چیز نمی‌دانسته، من مسئول هستم».


درسلول، گاه از شدت درد شکنجه به‌خواب می‌رفت و درهمان‌حال «یا‌حسین، یا‌حسین» می‌گفت. گاهی که شکنجه‌گران از شکنجه‌کردن او خسته می‌شدند، او را مدتی پشت‌ در نگه ‌می‌داشتند تا صدای شکنجه سایرین را بشنود چراکه می‌دانستند برای یک انقلابی، شاهد شکنجه دیگران بودن، به‌مراتب سخت‌تر از شکنجه‌شدن است.<ref name=":1">بهای آزادی - [http://wwwbahayazadi.blogspot.com/2015/04/blog-post_78.html][http://wwwbahayazadi.blogspot.al/2015/04/blog-post_78.html مجاهد] شهید مصطفی جوان خوشدل</ref>
مقاومت مصطفی جوان خوشدل در زیر شکنجه و حفظ اسرار و اطلاعات سازمان و برخوردهای تحقیرآمیزش با بازجوهای ساواک باعث کینه‌ی بازجوها نسبت به وی شده بود. یک روز بازجویش او را زیر مشت و لگد گرفته، گفته بود: «تو را اعدام می‌کنیم» و مصطفی جواب داده بود «تازه به تنها آرزویم می‌رسم». روزی در کمیته به او ملاقاتی با خانواده‌اش دادند. حین ملاقات بازجوها به مادرش گفتند «اگر مصطفی ۲ خط بنویسد، فقط ۲ خط او را آزاد می‌کنیم!« و بعد یک قلم و کاغذ جلوی خوشدل گذاشتند که بردار و فقط ۲ خط بنویس! مصطفی جوان خوشدل در کمال خونسردی جواب داد: «سواد ندارم» که یک‌مرتبه ساواکی‌ها برآشفته شده و دیوانه‌وار ملاقاتش را قطع کرده و او را بیرون بردند. [[پرونده:مصطفی در زندان.jpg|بندانگشتی|مصطفی در زندان]]بعد از اتمام دوره‌ی بازجوئی او را به دادگاه بردند و خوشدل به اعدام محکوم شد. مدتی را زیر اعدام گذراند. اما بعداً مورد عفو قرار گرفت و محکومیتش به زندان ابد تبدیل شد.<ref name=":0" />


خود وی درباره شکنجه گفته است: <blockquote>«اينها آدم را پاك ميكند. اينها آدم را ارتفاء ميدهد». </blockquote>چشمانش ضعيف بود ولي غمگين را نميدادند درخالي كه مريض بود وتب داشت شكنجهاش ميكردند. يك روز با اصرار يكي از هم سلوليهايش قرار شد او را پيش دكتر برد. اما آن روز دكتر رفتن مصطفي تا ظهر طول كشيد. وقتي برگشت شكنجه شده و با پاهاي خون چكان گفت: ”نگفتم من به اين دكترها احتياح ندارم “ در راه بازجويش او را ديده و به اطاق شكنجه برده بود. <ref name=":0" />
درسلول، گاه از شدت درد شکنجه به‌خواب می‌رفت و درهمان‌حال «یاحسین، یاحسین» می‌گفت. گاهی که شکنجه‌گران از شکنجه‌کردن او خسته می‌شدند، او را مدتی پشت در نگه می‌داشتند تا صدای شکنجه‌ی سایرین را بشنود چرا که می‌دانستند شاهد شکنجه‌ی دیگران بودن، به‌مراتب سخت‌تر از شکنجه شدن است.<ref name=":1">بهای آزادی - [http://wwwbahayazadi.blogspot.com/2015/04/blog-post_78.html][http://wwwbahayazadi.blogspot.al/2015/04/blog-post_78.html مجاهد] شهید مصطفی جوان خوشدل</ref>


آخرين بار مصطفي درمهرماه سال 53 به كميته احضار شدو تا روز تیرباران در 30 فروردين يعني بيش از 6ماه را در كميته گذراند.<ref name=":0" />  
خود وی درباره‌ی شکنجه گفته‌است: <blockquote>«این‌ها آدم را پاک می‌کند. این‌ها آدم را ارتقا می‌دهد». </blockquote>
چشمان مصطفی جوان خوشدل در زندان بسیار ضعیف شده بود. او را در حالی که مریض بود وتب داشت شکنجه‌اش می‌کردند. یک روز با اصرار یکی از هم سلولی‌هایش قرار شد او را پیش دکتر برد. اما آن روز دکتر رفتن خوشدل تا ظهر طول کشید. وقتی برگشت شکنجه شده و با پاهای خون‌چکان گفت: «نگفتم من به این دکترها احتیاج ندارم» در راه بازجویش او را دیده و به اتاق شکنجه برده بود.<ref name=":0" />


== مقاومت مصطفی در زیر شکنجه از نگاه دیگران ==
مصطفی جوان خوشدل آخرین بار در مهر ماه سال ۵۳ به کمیته احضار شد و تا روز تیرباران در ۳۰ فروردین یعنی بیش از ۶ ماه را در کمیته گذراند.<ref name=":0" />
مسعود رجوی، درباره مقاومت مصطفی در برابر شکنجه‌گران گفته است:<blockquote>«... یادم هست که ”محمدی ”، بازجوی شهید مصطفی جوان خوشدل و شهید ذوالانوار، دیگر حوصله‌اش سر رفته بود. آخرین بار هفت ماه بود که مصطفی در زندان بود؛ غذا که نبود، بیمار هم بود، نمره عینکش خیلی زیاد شده بود. با این‌حال، به او عینکش را هم نمی‌دادند. بدنش پر از قارچ بود. زانوهایش سست، خیلی سست، تقریباً راه رفتن برایش مشکل بود؛ جز یک جا، در راه رفتن و برگشتن به اتاق شکنجه. حوصله بازجو و شکنجه‌گر را سر می‌برد. یکروز من از او پرسیدم: ”مصطفی! تو آن مدت زمانی را که پشت اتاق شکنجه منتظر نوبت خودت هستی، چه کار می‌کنی؟“.. گفت: «دعای حضرت موسی را می‌خوانم“. گفتم: ”چیه؟ ”گفت: «ربّ إنّی لما أنزلت إلیّ من خیرٍ فقیر». خدایا، نسبت به تمام این خیرهایی که برای من بفرستی، نیازمندم».<ref>سازمان مجاهدین خلق ایران - خ[https://arabic.mojahedin.org/news/136996/%D8%AE%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%A7-%D9%86%D8%B3%D8%A8%D8%AA-%D8%A8%D9%87-%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%AE%DB%8C%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D9%85-%D8%A8%D9%81%D8%B1%D8%B3%D8%AA%DB%8C-%D9%86%DB%8C%D8%A7%D8%B2%D9%85%D9%86%D8%AF%D9%85 دایا، نسبت به تمام این خیرهایی که برایم بفرستی، نیازمندم!]</ref></blockquote>دكتر شريعتي كه مصطفي را در كميته مشترک زياد ديده بود و از وضع او با خبر بود درباره وی گفته است :<blockquote>«خوشدل شهيد زنده است». <ref name=":0" /></blockquote>سروان علایی از مسئولین زندان قصر درباره وی گفته است:‌<blockquote>«من می دیدم که چگونه وقتی مبارزات داخل زندان به اوج می رسید و رژیم وسیله ساواک میخواست زهر چشمی از زندانیان مبارز و انقلابی بگیرد .زندانیانی مانند مصطفی جوان خوشدل و جزنی (شهیدان تپه های  اوین) و مسعود رجوی را از زندان قصر به کمیته مشترک انتقال داده و آنها را زیرشدید ترین و سبعانه ترین  شکنجه  ها که تحملش برای کمتر کسی امکان داشت قرار میداد وبعد از  مدتی مجدداً به زندان قصر بازگردانده می شدند».<ref>نشریه مجاهد ش ۲۱ - مقاله «متن نامه سروان علايي به نشريه مجاهد»</ref></blockquote> یکی از مجاهدان که مدتها با مصطفی جوان‌خوشدل هم‌سلول بود، درمورد او گفت: <blockquote>«در تمام دوران زندان بین مصطفی و ساواک یک جنگ علنی و رودررو وجود داشت، یک جنگ ایدئولوژیک. شکنجه‌گر می‌خواست او را بشکند و از هر‌امکان و وسیله‌یی به‌این‌منظور استفاده می‌کرد، اما او در‌هم‌نمی‌شکست و عجبا که هرچه‌بیشتر او را شکنجه می‌کردند، راسختر می‌شد. از آنجا که عده زیادی از کارگران بازار و دیگر اقشار زحمتکش جامعه در حیطه ارتباطات مصطفی بودند و ساواک می‌دانست که نیروهای زیادی به‌او وصل بوده‌اند، اما مصطفی عهد کرده بود که حتی یک‌کلمه درباره آنها نگوید و اطلاعاتی ندهد. هربار که یکی از آنها دستگیر می‌شد، باز مصطفی را برای شکنجه می‌بردند و او خیلی صبور و آرام مسئولیتها را به‌عهده می‌گرفت و این باعث می‌شد که بیشتر شکنجه‌اش کنند.»<ref name=":1" /></blockquote>


== تیرباران ==
== مصطفی جوان خوشدل زیر شکنجه ==
مصطفی جوان خوشدل در روز 28فروردین 54 از زندان «کمیته مشترک» به اوین برده شد.<ref>همبستگی ملی - [https://www.hambastegimeli.com/%D8%B5%D9%81%D8%AD%D8%A7%D8%AA-%D9%88%D9%8A%DA%98%D9%87/%D8%B7%D8%A8%D9%84%D9%87-%D8%B9%D8%B7%D8%A7%D8%B1/63447-%C2%AB%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%B4-%DB%8C%DA%A9-%D8%AC%D9%86%D8%A7%DB%8C%D8%AA%C2%BB شقایق‌های سرخ تپه‌های اوین]</ref>
[[مسعود رجوی]]، درباره‌ی مقاومت مصطفی جوان خوشدل در برابر شکنجه‌گران گفته‌است:<blockquote>«... یادم هست که محمدی، بازجوی شهید مصطفی جوان خوشدل و شهید ذوالانوار، دیگر حوصله‌اش سر رفته بود. آخرین بار هفت ماه بود که مصطفی در زندان بود؛ غذا که نبود، بیمار هم بود، نمره‌ی عینکش خیلی زیاد شده بود. با این‌حال، به او عینکش را هم نمی‌دادند. بدنش پر از قارچ بود. زانوهایش سست، خیلی سست، تقریباً راه رفتن برایش مشکل بود؛ جز یک جا، در راه رفتن و برگشتن به اتاق شکنجه. حوصله‌ی بازجو و شکنجه‌گر را سر می‌برد. یک روز من از او پرسیدم: ”مصطفی! تو آن مدت زمانی را که پشت اتاق شکنجه منتظر نوبت خودت هستی، چه کار می‌کنی؟ “.. گفت: «دعای حضرت موسی را می‌خوانم». گفتم: ”چیه؟ ”گفت: «ربّ إنّی لما أنزلت إلیّ من خیرٍ فقیر». خدایا، نسبت به تمام این خیرهایی که برای من بفرستی، نیازمندم».<ref>سازمان مجاهدین خلق ایران - خ[https://arabic.mojahedin.org/news/136996/خدایا-نسبت-به-تمام-این-خیرهایی-که-برایم-بفرستی-نیازمندم دایا، نسبت به تمام این خیرهایی که برایم بفرستی، نیازمندم!]</ref></blockquote>دکتر [[علی شریعتی|شریعتی]] که مصطفی جوان خوشدل را در کمیته‌ی مشترک زیاد دیده بود و از وضع او با خبر بود درباره‌ی وی گفته بود:<blockquote>«خوشدل شهید زنده است».<ref name=":0" /></blockquote>سروان علایی از مسئولین زندان قصر درباره‌ی او گفته است:<blockquote>«من می‌دیدم که چگونه وقتی مبارزات داخل زندان به اوج می‌رسید و رژیم به وسیله‌ی ساواک می‌خواست زهر چشمی از زندانیان مبارز و انقلابی بگیرد. زندانیانی مانند مصطفی جوان خوشدل و [[بیژن جزنی|جزنی]] (شهیدان تپه‌های اوین) و مسعود رجوی را از زندان قصر به کمیته‌ی مشترک انتقال داده و آن‌ها را زیرشدیدترین و سبعانه‌ترین شکنجه‌ها که تحملش برای کم‌تر کسی امکان داشت قرار می‌داد و بعد از مدتی مجدداً به زندان قصر بازگردانده می‌شدند».<ref>نشریه مجاهد ش ۲۱ - مقاله «متن نامه سروان علایی به نشریه مجاهد»</ref></blockquote> یکی از مجاهدین که مدت‌ها با مصطفی جوان خوشدل هم‌سلول بود، درمورد او گفت:
[[پرونده:صحنه بازسازی شده از تیرباران مصطفی و ۸تن دیگر در تپه‌های اوین.jpg|بندانگشتی|صحنه بازسازی شده از تیرباران مصطفی و ۸تن دیگر در تپه‌های اوین]]
<blockquote>«در تمام دوران زندان بین مصطفی و ساواک یک جنگ علنی و رودررو وجود داشت، یک جنگ ایدئولوژیک. شکنجه‌گر می‌خواست او را بشکند و از هر امکان و وسیله‌ای به این منظور استفاده می‌کرد، اما او در هم نمی‌شکست و عجبا که هرچه بیش‌تر او را شکنجه می‌کردند، راسخ‌تر می‌شد. از آن‌جا که عده‌ی زیادی از کارگران بازار و دیگر قشرهای زحمتکش جامعه در حیطه‌ی ارتباطات مصطفی بودند و ساواک می‌دانست که نیروهای زیادی به او وصل بوده‌اند، اما مصطفی عهد کرده بود که حتی یک‌کلمه درباره‌ی آن‌ها نگوید و اطلاعاتی ندهد. هر بار که یکی از آن‌ها دستگیر می‌شد، باز مصطفی را برای شکنجه می‌بردند و او خیلی صبور و آرام مسئولیت‌ها را به عهده می‌گرفت و این باعث می‌شد که بیش‌تر شکنجه‌اش کنند.»<ref name=":1" /></blockquote>


در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴، او و کاظم ذوالانوار که هردو از مجاهدین بودند به‌همراه ۷ تن از فدائیان شامل [[بیژن جزنی]]، محمد چوپانزاده، مشعوف کلانتری، احد جلیل افشار، حسن ضیاء ظریفی، عباس سورکی و عزیز سرمدی در تپه‌های اوین تیرباران شدند.<ref>سازمان مجاهدین خلق ایران - [https://www.mojahedin.org/news/137147/زندان-اوین زندان اوین]</ref>
== تیرباران مصطفی جوان خوشدل ==
مصطفی جوان خوشدل در روز ۲۸ فروردین ۵۴ از زندان «کمیته‌ی مشترک» به اوین برده شد.<ref>همبستگی ملی - [https://www.hambastegimeli.com/صفحات-ویژه/طبله-عطار/63447-«گزارش-یک-جنایت» شقایق‌های سرخ تپه‌های اوین]</ref>


روزنامه‌ها فردای آن روز خبر کشته شدن جزنی و یارانش را با تیتر «۹ زندانی در حین فرار از زندان کشته شدند» پوشش دادند اما حقیقت ماجرا تا زمان وقوع انقلاب در بهمن ۱۳۵۷ مسکوت ماند. زمانی که به دنبال دستگیری و محاکمهٔ اعضای ساواک معلوم شد بیژن جزنی و یارانش نه در هنگام فرار که به وسیله مأموران به تپه‌های اوین برده و در آنجا به رگبار گلوله بسته شدند.<ref>تاریخ ایرانی - [http://www.tarikhirani.ir/fa/events/3/EventsDetail/144/وقایع.و.رویدادها.html 30 فروردین، بیژن جزنی تیرباران شد]</ref>
در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴، او و کاظم ذوالانوار که هردو از مجاهدین بودند به‌هم‌راه ۷ تن از چریک‌های فدایی شامل [[بیژن جزنی]]، محمد چوپانزاده، مشعوف کلانتری، احمد جلیل افشار، حسن ضیا ظریفی، عباس سورکی و عزیز سرمدی در تپه‌های اوین تیرباران شدند.<ref>سازمان مجاهدین خلق ایران - [https://www.mojahedin.org/news/137147/زندان-اوین زندان اوین]</ref>


يكي از شكنجه گران ساواك به‌نام تهراني(با نام اصلي اش بهمن نادري پور) گفته است: <blockquote>«ازاين 9نفر ،چند نفرشان در زندان قصر و چند نفر دركميته و اوين بودند. روز موعود آنها را سوار ميني بوس كرديم و از قصر و كميته به اوين برديم. ثابتي زنگ زد و گفت خودم هم مي آيم ما به قهوه خانه نزديك زندان اوين رفتيم. آبگوشت و عرق سفارش داديم و خورديم. بعد ثابتي گفت همانجا منتظر ما خواهد بود. ما به زندان اوين رفتيم و هر 9 نفر را سوار ميني بوس كرده و چشم بسته به تپه ها برديم. آنجا چشمهايشان را باز كرديم و به آنها گفتيم مي خواهيم اعدامشان كنيم. سرهنگ وزيري رئيس وقت زندان اوين هم با ما آمد. او  اولين خشاب را در مسلسل جاداد  و بعد از كلي فحش و بد و بيراه هر 9نفر را به رگبار بست. بعد منوچهري(ازقندي) شليك كرد و بعد حسين زاده و بعد رسولي. من آخرين خشاب را شليك كردم و تير خلاص آنها را زدم... عجب انقلابيوني بودند!»<ref>همبستگی ملی - نادر خوشدل: جنايت تپه هاي اوين به فرمان شاه و به فرماندهي [https://www.hambastegimeli.com/%D8%AF%D9%8A%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D9%87%D8%A7/58577-%D9%86%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%D8%AE%D9%88%D8%B4%D8%AF%D9%84-%D8%AC%D9%86%D8%A7%D9%8A%D8%AA-%D8%AA%D9%BE%D9%87-%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%A7%D9%88%D9%8A%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D9%81%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D8%A7%D9%87-%D9%88-%D8%A8%D9%87-%D9%81%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%87%D9%8A-%D8%AB%D8%A7%D8%A8%D8%AA%D9%8A ثابتي]</ref></blockquote><blockquote></blockquote>
روزنامه‌ها فردای آن روز خبر کشته شدن جزنی و یارانش را با تیتر «۹ زندانی در حین فرار از زندان کشته شدند» پوشش دادند اما حقیقت ماجرا تا زمان وقوع [[انقلاب ۱۳۵۷ ایران|انقلاب]] در بهمن ۱۳۵۷ مسکوت ماند. زمانی که به دنبال دستگیری و محاکمه‌ی اعضای ساواک معلوم شد بیژن جزنی و یارانش نه در هنگام فرار که به وسیله‌ی مأموران به تپه‌های اوین برده و در آن‌جا به رگبار گلوله بسته شدند.<ref>تاریخ ایرانی - [http://www.tarikhirani.ir/fa/events/3/EventsDetail/144/وقایع.و.رویدادها.html 30 فروردین، بیژن جزنی تیرباران شد]</ref>


== جستارهای وابسته ==
یکی از شکنجه‌گران ساواک به ‌نام تهرانی (با نام اصلی بهمن نادری‌پور) گفته‌است: <blockquote>«ازاین ۹ نفر، چند نفرشان در زندان قصر و چند نفر درکمیته و اوین بودند. روز موعود آن‌ها را سوار مینی بوس کردیم و از قصر و کمیته به اوین بردیم. ثابتی زنگ زد و گفت خودم هم می‌آیم ما به قهوه‌خانه‌ی نزدیک زندان اوین رفتیم. آبگوشت و عرق سفارش دادیم و خوردیم. بعد ثابتی گفت همان‌جا منتظر ما خواهد بود. ما به زندان اوین رفتیم و هر ۹ نفر را سوار مینی بوس کرده و چشم‌بسته به تپه‌ها بردیم. آن‌جا چشم‌هایشان را باز کردیم و به آن‌ها گفتیم می‌خواهیم اعدامشان کنیم. سرهنگ وزیری رئیس وقت زندان اوین هم با ما آمد. او اولین خشاب را در مسلسل جا داد و بعد از کلی فحش و بد و بیراه هر ۹ نفر را به رگبار بست. بعد منوچهری (ازغندی) شلیک کرد و بعد حسین‌زاده و بعد رسولی. من آخرین خشاب را شلیک کردم و تیر خلاص آن‌ها را زدم… عجب انقلابیونی بودند!»<ref>همبستگی ملی - نادر خوشدل: جنایت تپه‌های اوین به فرمان شاه و به فرماندهی [https://www.hambastegimeli.com/دیدگاه-ها/58577-نادر-خوشدل-جنایت-تپه-های-اوین-به-فرمان-شاه-و-به-فرماندهی-ثابتی ثابتی]</ref></blockquote><blockquote></blockquote>


== منابع ==
== منابع ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}
[[رده:اعدام‌شدگان اهل ایران]]
[[رده:اعدام‌شدگان با جوخه آتش]]
[[رده:اعدام شدگان اهل ایران در زمان شاه]]
[[رده:اعدام شدگان ۱۳۵۴]]
[[رده:زندانیان سیاسی اهل ایران]]
[[رده:زندانیان سیاسی در زمان شاه]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۸ آوریل ۲۰۲۰، ساعت ۲۰:۱۷

مصطفی جوان خوشدل
مصطفی جوان خوشدل.jpg
زادروز۱۳۲۵
درگذشت۳۰ فروردین ۵۴
تپه‌های اوین
پیشهعضو مرکزیت سازمان مجاهدین خلق
نقش‌های برجستهمقاومت زیر شکنجه
تأثیرپذیرفتگاناعضاء و هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران
حزب سیاسیسازمان مجاهدین خلق ایران

مصطفی جوان خوشدل (زاده‌ی ۱۳۲۵ - تیرباران در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴، تپه‌های اوین) از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران بود. او در خانواده‌ای متوسط و مذهبی متولد شده و در دوران جوانی به مساجد و جلسات مذهبی متعددی رفت وآمد داشت. در سال ۱۳۵۱ دستگیر و در سال ۱۳۵۴ در تپه‌های اوین به‌همراه کاظم ذوالانوار و هفت تن از اعضای فدائیان تیرباران شد.[۱]

فعالیت‌های سیاسی

مصطفی جوان خوشدل از حادثه پانزده خرداد سال ۴۲ تأثیر پذیرفت. بعد از ۱۵ خرداد به نهضت آزادی راه یافت و مطالعات سیاسی و ایدئولوژیک خود را گسترده‌تر کرد. بعدها با تأسیس سازمان مجاهدین خلق ایران بدان جذب شد و به عضویت این سازمان درآمد.[۱]

مصطفی یکی از اعضای اولیه سازمان بود. درسال ۴۸ جزو هسته‌ی اداره‌کننده‌ی گروه بازار و تدوین تعلیمات مربوط به آن‌ها بود. موخره‌ی کتاب امام حسین که تفسیر یکی از خطبه‌های نهج‌البلاغه است کار اوست. در قرآن و به خصوص نهج‌البلاغه تبحر داشت و با بیانی ساده و شیوا می‌توانست مسائل غامض را حتی برای ناآگاه‌ترین افراد توضیح دهد و بر روی آن‌ها تاثیر بگذارد. در شهریور ۱۳۵۰، ساواک یورش گسترده‌ای برای دستگیری اعضای سازمان مجاهدین خلق آغاز کرد. به دنبال این ضربه خوشدل هم مخفی شد و تحت مسئولیت احمد رضایی در تجدید تشکیلات سازمان و راه انداختن مجدد سازمان کوشش نمود.

قبل از دستگیری برای انجام مأموریتی قرار بود به خارج از کشور سفر کند، ولی به علت حادثه‌ای که اتفاق افتاد از تبریز به تهران بازگشت و درهمین زمان بود که دستگیر شد.[۱]

دستگیری و مقاومت در زندان

مصطفی جوان خوشدل در شهریور سال ۵۱ دستگیر شده بود. پیش از آن ساواک دقت و انرژی زیادی برای دستگیری‌اش به عنوان یک عضو مهم و ارزشمند سازمان صرف کرده اما به او نرسیده بود چون هر روز خبرش از جایی می‌آمد. سرانجام خوشدل پس از بازگشت از تبریز با ورود به خانه‌ای که در رابطه با دستگیری چند نفر از اعضای سازمان لو رفته بوده به دام افتاده و دستگیر می‌شود. ساواک او را به عنوان یک عضو مهم و ارزشمند سازمان به شدت زیر شکنجه برد. اما او به‌دقت مراقب بود که اطلاعاتش نزد ساواک لو نرود.

دست کم شش بار او را به کمیته‌ی مشترک بردند. چون در جریان دستگیری‌ها هر بار ردپایی پیدا می‌شد که انتهای آن به خوشدل ختم می‌شد. نگهبانان کمیته می‌گفتند مصطفی جوان خوشدل به صورت عضو ثابت کمیته درآمده است. او به رغم آن‌که مدت‌های مدید در سلول انفرادی بود، همواره روحیه‌ای بالا داشت. شکنجه‌گران درمورد او سیاست شکنجه‌ی فرسایشی را اعمال می‌کردند. شکنجه‌ای که انتها ندارد و هر لحظه باید منتظر شکنجه بود.

در مدت دو سالی که در زندان بود دائماً به کمیته رفت و آمد داشت. دربازجوئی‌هایش و نیز در ارتباط با افرادی که به پرونده او مربوط می‌شدند همیشه سعی می‌کرد که با تقبل مسئولیت‌ها، بار دیگران را سبک و کار آن‌ها را راحت کند و در این رابطه تکیه کلامش به بازجوها این بود که «فلانی کاری نکرده هیچ چیز نمی‌دانسته، من مسئول هستم».

مقاومت مصطفی جوان خوشدل در زیر شکنجه و حفظ اسرار و اطلاعات سازمان و برخوردهای تحقیرآمیزش با بازجوهای ساواک باعث کینه‌ی بازجوها نسبت به وی شده بود. یک روز بازجویش او را زیر مشت و لگد گرفته، گفته بود: «تو را اعدام می‌کنیم» و مصطفی جواب داده بود «تازه به تنها آرزویم می‌رسم». روزی در کمیته به او ملاقاتی با خانواده‌اش دادند. حین ملاقات بازجوها به مادرش گفتند «اگر مصطفی ۲ خط بنویسد، فقط ۲ خط او را آزاد می‌کنیم!« و بعد یک قلم و کاغذ جلوی خوشدل گذاشتند که بردار و فقط ۲ خط بنویس! مصطفی جوان خوشدل در کمال خونسردی جواب داد: «سواد ندارم» که یک‌مرتبه ساواکی‌ها برآشفته شده و دیوانه‌وار ملاقاتش را قطع کرده و او را بیرون بردند.

مصطفی در زندان

بعد از اتمام دوره‌ی بازجوئی او را به دادگاه بردند و خوشدل به اعدام محکوم شد. مدتی را زیر اعدام گذراند. اما بعداً مورد عفو قرار گرفت و محکومیتش به زندان ابد تبدیل شد.[۱]

درسلول، گاه از شدت درد شکنجه به‌خواب می‌رفت و درهمان‌حال «یاحسین، یاحسین» می‌گفت. گاهی که شکنجه‌گران از شکنجه‌کردن او خسته می‌شدند، او را مدتی پشت در نگه می‌داشتند تا صدای شکنجه‌ی سایرین را بشنود چرا که می‌دانستند شاهد شکنجه‌ی دیگران بودن، به‌مراتب سخت‌تر از شکنجه شدن است.[۲]

خود وی درباره‌ی شکنجه گفته‌است:

«این‌ها آدم را پاک می‌کند. این‌ها آدم را ارتقا می‌دهد».

چشمان مصطفی جوان خوشدل در زندان بسیار ضعیف شده بود. او را در حالی که مریض بود وتب داشت شکنجه‌اش می‌کردند. یک روز با اصرار یکی از هم سلولی‌هایش قرار شد او را پیش دکتر برد. اما آن روز دکتر رفتن خوشدل تا ظهر طول کشید. وقتی برگشت شکنجه شده و با پاهای خون‌چکان گفت: «نگفتم من به این دکترها احتیاج ندارم» در راه بازجویش او را دیده و به اتاق شکنجه برده بود.[۱]

مصطفی جوان خوشدل آخرین بار در مهر ماه سال ۵۳ به کمیته احضار شد و تا روز تیرباران در ۳۰ فروردین یعنی بیش از ۶ ماه را در کمیته گذراند.[۱]

مصطفی جوان خوشدل زیر شکنجه

مسعود رجوی، درباره‌ی مقاومت مصطفی جوان خوشدل در برابر شکنجه‌گران گفته‌است:

«... یادم هست که محمدی، بازجوی شهید مصطفی جوان خوشدل و شهید ذوالانوار، دیگر حوصله‌اش سر رفته بود. آخرین بار هفت ماه بود که مصطفی در زندان بود؛ غذا که نبود، بیمار هم بود، نمره‌ی عینکش خیلی زیاد شده بود. با این‌حال، به او عینکش را هم نمی‌دادند. بدنش پر از قارچ بود. زانوهایش سست، خیلی سست، تقریباً راه رفتن برایش مشکل بود؛ جز یک جا، در راه رفتن و برگشتن به اتاق شکنجه. حوصله‌ی بازجو و شکنجه‌گر را سر می‌برد. یک روز من از او پرسیدم: ”مصطفی! تو آن مدت زمانی را که پشت اتاق شکنجه منتظر نوبت خودت هستی، چه کار می‌کنی؟ “.. گفت: «دعای حضرت موسی را می‌خوانم». گفتم: ”چیه؟ ”گفت: «ربّ إنّی لما أنزلت إلیّ من خیرٍ فقیر». خدایا، نسبت به تمام این خیرهایی که برای من بفرستی، نیازمندم».[۳]

دکتر شریعتی که مصطفی جوان خوشدل را در کمیته‌ی مشترک زیاد دیده بود و از وضع او با خبر بود درباره‌ی وی گفته بود:

«خوشدل شهید زنده است».[۱]

سروان علایی از مسئولین زندان قصر درباره‌ی او گفته است:

«من می‌دیدم که چگونه وقتی مبارزات داخل زندان به اوج می‌رسید و رژیم به وسیله‌ی ساواک می‌خواست زهر چشمی از زندانیان مبارز و انقلابی بگیرد. زندانیانی مانند مصطفی جوان خوشدل و جزنی (شهیدان تپه‌های اوین) و مسعود رجوی را از زندان قصر به کمیته‌ی مشترک انتقال داده و آن‌ها را زیرشدیدترین و سبعانه‌ترین شکنجه‌ها که تحملش برای کم‌تر کسی امکان داشت قرار می‌داد و بعد از مدتی مجدداً به زندان قصر بازگردانده می‌شدند».[۴]

یکی از مجاهدین که مدت‌ها با مصطفی جوان خوشدل هم‌سلول بود، درمورد او گفت:

صحنه بازسازی شده از تیرباران مصطفی و ۸تن دیگر در تپه‌های اوین

«در تمام دوران زندان بین مصطفی و ساواک یک جنگ علنی و رودررو وجود داشت، یک جنگ ایدئولوژیک. شکنجه‌گر می‌خواست او را بشکند و از هر امکان و وسیله‌ای به این منظور استفاده می‌کرد، اما او در هم نمی‌شکست و عجبا که هرچه بیش‌تر او را شکنجه می‌کردند، راسخ‌تر می‌شد. از آن‌جا که عده‌ی زیادی از کارگران بازار و دیگر قشرهای زحمتکش جامعه در حیطه‌ی ارتباطات مصطفی بودند و ساواک می‌دانست که نیروهای زیادی به او وصل بوده‌اند، اما مصطفی عهد کرده بود که حتی یک‌کلمه درباره‌ی آن‌ها نگوید و اطلاعاتی ندهد. هر بار که یکی از آن‌ها دستگیر می‌شد، باز مصطفی را برای شکنجه می‌بردند و او خیلی صبور و آرام مسئولیت‌ها را به عهده می‌گرفت و این باعث می‌شد که بیش‌تر شکنجه‌اش کنند.»[۲]

تیرباران مصطفی جوان خوشدل

مصطفی جوان خوشدل در روز ۲۸ فروردین ۵۴ از زندان «کمیته‌ی مشترک» به اوین برده شد.[۵]

در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴، او و کاظم ذوالانوار که هردو از مجاهدین بودند به‌هم‌راه ۷ تن از چریک‌های فدایی شامل بیژن جزنی، محمد چوپانزاده، مشعوف کلانتری، احمد جلیل افشار، حسن ضیا ظریفی، عباس سورکی و عزیز سرمدی در تپه‌های اوین تیرباران شدند.[۶]

روزنامه‌ها فردای آن روز خبر کشته شدن جزنی و یارانش را با تیتر «۹ زندانی در حین فرار از زندان کشته شدند» پوشش دادند اما حقیقت ماجرا تا زمان وقوع انقلاب در بهمن ۱۳۵۷ مسکوت ماند. زمانی که به دنبال دستگیری و محاکمه‌ی اعضای ساواک معلوم شد بیژن جزنی و یارانش نه در هنگام فرار که به وسیله‌ی مأموران به تپه‌های اوین برده و در آن‌جا به رگبار گلوله بسته شدند.[۷]

یکی از شکنجه‌گران ساواک به ‌نام تهرانی (با نام اصلی بهمن نادری‌پور) گفته‌است:

«ازاین ۹ نفر، چند نفرشان در زندان قصر و چند نفر درکمیته و اوین بودند. روز موعود آن‌ها را سوار مینی بوس کردیم و از قصر و کمیته به اوین بردیم. ثابتی زنگ زد و گفت خودم هم می‌آیم ما به قهوه‌خانه‌ی نزدیک زندان اوین رفتیم. آبگوشت و عرق سفارش دادیم و خوردیم. بعد ثابتی گفت همان‌جا منتظر ما خواهد بود. ما به زندان اوین رفتیم و هر ۹ نفر را سوار مینی بوس کرده و چشم‌بسته به تپه‌ها بردیم. آن‌جا چشم‌هایشان را باز کردیم و به آن‌ها گفتیم می‌خواهیم اعدامشان کنیم. سرهنگ وزیری رئیس وقت زندان اوین هم با ما آمد. او اولین خشاب را در مسلسل جا داد و بعد از کلی فحش و بد و بیراه هر ۹ نفر را به رگبار بست. بعد منوچهری (ازغندی) شلیک کرد و بعد حسین‌زاده و بعد رسولی. من آخرین خشاب را شلیک کردم و تیر خلاص آن‌ها را زدم… عجب انقلابیونی بودند!»[۸]

منابع

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ۱٫۵ ۱٫۶ نشریه مجاهد ش ۴۴ - مقاله «به مناسبت سالروز شهادت مجاهد شهید مصطفی جوان خوشدل»
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ بهای آزادی - [۱]مجاهد شهید مصطفی جوان خوشدل
  3. سازمان مجاهدین خلق ایران - خدایا، نسبت به تمام این خیرهایی که برایم بفرستی، نیازمندم!
  4. نشریه مجاهد ش ۲۱ - مقاله «متن نامه سروان علایی به نشریه مجاهد»
  5. همبستگی ملی - شقایق‌های سرخ تپه‌های اوین
  6. سازمان مجاهدین خلق ایران - زندان اوین
  7. تاریخ ایرانی - 30 فروردین، بیژن جزنی تیرباران شد
  8. همبستگی ملی - نادر خوشدل: جنایت تپه‌های اوین به فرمان شاه و به فرماندهی ثابتی