اقبال لاهوری
محمد اقبال لاهوری، (متولد ۱۸ آبان ۱۲۵۶، سیالکوت پاکستان، ۱ اردیبهشت ۱۳۱۷، لاهور پاکستان) شاعر، فیلسوف، اندیشمند و سیاستمدار پاکستانی بود که اشعار فراوانی به زبانهای اردو و فارسی سروده است. اقبال لاهوری دوران کودکی و نوجوانی را در همان زادگاه خود سپری کرد. او زبانهای فارسی و عربی را در مدارس سیالکوت بهروش سنتی (مکتبخانه) آموخت و همچنین به علوم و معارف اسلامی و قرآنی آشنا شد. علامه اقبال لاهوری مدرک فوق لیسانس و کارشناسی ارشد فلسفه را با رتبهی اول از دانشگاه پنجاب دریافت کرد و در همان دانشگاه مشغول تدریس در رشتههای تاریخ، فلسفه و علوم شد. او در تکمیل تحصیلات خود به دانشگاه کمبریج انگلستان رفت و سپس عازم دانشگاه مونیخ آلمان شد. اقبال لاهوری در سال ۱۲۸۶، مدرک دکترای خود را در دانشگاه مونیخ دریافت کرد. تز پایاننامهی او برای دریافت مدرک دکترا، رسالهای تحت عنوان «رشد ما بعدالطبیعه در ایران» بود. اقبال لاهوری در سال ۱۲۸۷، به هندوستان بازگشت و به تدریس فلسفه در دانشگاه مشغول شد و به ریاست بخش فلسفه دانشگاه دولتی لاهور منصوب گردید. او علاوه بر تدریس مشغول به وکالت نیز شد. علامه اقبال پس از مدتی، تدریس و دانشگاه را رها کرد و تا آخر عمر درآمد او از وکالت دادگستری بود. او در این دوران به نوشتن مقالات، سرودن شعر و ایراد سخنرانیها پرداخت و تلاش میکرد که مسلمانان هندوستان را به ارزشها و میراث معنوی خودشان آگاه کرده و آنها را برای پسگرفتن هویت تاریخی و فرهنگی و همچنین برای کسب آزادی و استقلال آماده سازد. سال ۱۲۹۰، سال سرنوشتساز و مهمی در اندیشهی علامه اقبال بود، زیرا شاهد بود که استعمار انگلیس چه بر سر مسلمانان شبهقاره هند آورد است. او به عنوان یکی از رهبران مهم فکری مسلمانان هندوستان نقش ایفا کرد و با طرح و ارائهی دیدگاههای خود در مورد مسلمانان هند و راهحلهای برونرفت از مشکلات، مسلمانان را به اتحاد فرا خواند. در واقع اقبال لاهوری نخستین کسی بود که ایدهی یک کشور مستقل را برای مسلمانان هندوستان مطرح کرد و سرانجام منجر به ایجاد کشور پاکستان شد. علامه اقبال از پیشنویس قانون اساسی که محمدعلی جناح برای احقاق حقوق مسلمانان هند نوشته بود، حمایت کرد و در سال ۱۳۰۹، بهعنوان رئیس اتحادیه مسلمانان در اللهآباد و سپس در سال ۱۳۱۱، در لاهور انتخاب شد. علامه اقبال لاهوری به مولوی و حافظ علاقه و ارادت ویژهای داشت و درباره مولانا جلالالدین بلخی گفته است که مولوی من را با خود آشنا کرد و با او بود که خودم را یافتم. اقبال لاهوری برخلاف تصوف وحدت وجودی، به مقام فنا معتقد نیست، بلکه بر این باور است که انسان پس از طی مراحل سلوک در کنار پروردگار اعلی جای خواهد گرفت و خداگونه میشود. او در این مورد باز از تمثیل بسیار زیبای مثنوی مولوی استفاده نموده و به آن استناد میکند که آهن پس از افتادن در آتش، همانند آتش میشود و ذات و ماهیت خود را از دست نمیدهد. اقبال لاهوری مشهورترین شاعر پارسیگوی غیرایرانی در ایران است که در مجموع ۱۲ هزار بیت شعر سروده است که ۷ هزار بیت آن فارسی است. اقبال لاهوری آثار فراوانی به زبان اردو و فارسی و انگیسی دارد، از آثار او میتوان به «اسرار خودی»، «رموز بیخودی»، «زبور عجم»، «مثنوی مسافر» و «جاویدنامه» اشاره کرد. علامه اقبال لاهوری سرانجام در اول اردیبهشت ۱۳۱۷ برابر با ۲۱ آوریل ۱۹۳۸، در سن ۶۶ سالگی چشم از جهان فروبست و پیکر او در جوار مسجد پادشاهی لاهور بهخاک سپرده شد.
زندگی و تحصیلات
محمد اقبال لاهوری در سال ۱۲۵۶ (۹ نوامبر ۱۸۷۷)، در یک خانوادهی متدین در شهر سیالکوت پاکستان متولد شد. تبار و اجداد اقبال لاهوری همگی از برهمنان کشمیر بودند که در قرن ۱۷ میلادی به دین اسلام گرایش پیدا کردند. اقبال لاهوری دوران کودکی و نوجوانی را در همان زادگاه خود سپری کرد. او زبانهای فارسی و عربی را در مدارس سیالکوت بهروش سنتی (مکتبخانه) آموخت و همچنین به علوم و معارف اسلامی و قرآنی آشنا شد. اقبال سپس در مدرسهای مشغول تحصیل شد که یک مسیحی اسکاتلندی بهنام «اسکاچ میشن» آن را در سیالکوت تأسیس کرده بود. او در این مدرسه مشغول به فراگیری اصول و مبادی علوم جدید شد. پدر اقبال لاهوری «شیخ نورمحمد» که شغل دوزندگی داشت، با شعر و ادبیات عرفانی آشنا بود و با اوقات خود را در مصاحبت با اهل سلوک می گذراند و به محیالدین ابن عربی (پدر عرفان نو) ارادت ویژهای داشت و کتابهای ابن عربی مانند «فتوحات مکیه» و «فصوصالحکم» را مطالعه میکرد. از آنجایی که پدر اقبال لاهوری در سلک دراویش سلسلهی قادریه بود، اقبال هم در ابتدای جوانی به سلسلهی قادریه پیوست.
دوران دانشگاهی
اقبال لاهوری پس از گذراندن تحصلات متوسطه، در سال ۱۲۷۴، عازم لاهور شد و در دانشکدهی دولتی آنجا مشغول به تحصیل شد. او طی مدت ۵ سالی که در این دانشکده بود، به ادبیات جدید اروپایی و ادبیات انگلیسی آشنا و مسلط شد و مقدمات فلسفهی غربی را فرا گرفت. علامه اقبال لاهوری تحصیلات خود را در رشتهی فلسفه در دانشگاه لاهور ادامه داد و مدرک فوق لیسانس و کارشناسی ارشد فلسفه را با رتبهی اول از دانشگاه پنجاب دریاف کرد و در همان دانشگاه مشغول تدریس در رشتههای تاریخ، فلسفه و علوم شد. اقبال در مقطع فوق لیسانس، علاوه بر فلسفه به مطالعهی حقوق و اصول علم اقتصاد نیز پرداخت.[۱][۲]
اقبال لاهوری پس از اتمام این مقطع از تحصیلات دانشگاهی، در بخش زبانهای شرقی دانشکده لاهور بهتدریس تاریخ و فلسفه، اقتصاد، ادبیات انگلیسی و زبان عربی پرداخت. یکی از کارهای مهم او در این دوران، مقالهای به زبان انگلیسی دربارهی «انسان کامل» از دیگاه عبدالکریم جیلی بود.[۱]
او در تکمیل تحصیلات خود به دانشگاه کمبریج انگلستان رفت و سپس عازم دانشگاه مونیخ آلمان شد. استعداد و ذوق شاعری اقبال لاهوری آنچنان بود که مورد توجه یکی از معلمانش بهنام «مولانا میرحسین» قرار گرفت و او را تشویق به سرودن شعر نمود. استادِ اقبال لاهوری در فلسفه دانشمند شهیر شرقشناس «سر توماس آرنولد» بود که به اقبال دلبستگی ویژهای پیدا کرده بود.[۲]
اقبال لاهوری در سال ۱۲۸۶، مدرک دکترای خود را در دانشگاه مونیخ دریافت کرد. تز پایاننامهی او برای دریافت مدرک دکترا، راسالهای تحت عنوان «رشد ما بعدالطبیعه در ایران» بود.[۱]
اقبال در اواخر عمر نیز موفق به دریافت دکتری افتخاری از دانشگاه پنجاب شد.[۲]
آشنایی با اندیشمندان غرب
اقبال لاهوری در سال ۱۲۸۴، عازم اروپا شد و به مدت ۳سال در آلمان و انگلستان بهتحصیل حقوق و فلسفه جدید و همچنین تحقیق در حکمت اسلامی و ایرانی و بررسی تاریخ اندیشه و تمدن غرب پرداخت. او در این مدت با اساتیدی مانند ویلیام مکتگارت (فیلسوف اسکاتلندی)، آلفرد نورث وایتهد (فیلسوف و ریاضیدان انگلیسی)، ادوارد براون (خاورشناس و ایرانشناس انگلیسی) و رِنالد الین نیکلسون (خاورشناس و اسلامشناس انگلیسی) مصاحبت و ارتباط نزدیکی داشت. اقبال همچنین با افکار و اندیشهی فیلسوف و اندیشمندان شهیری مانند «کانت»، «فریدریش نیچه»، «ویلهلم فریدریش هگل» و «آنری بگسن» آشنا شد. برگسن و نیچه، تأثیر بسیار عمیق و سازندهای در اندیشهی اقبال لاهوری داشتند که بعدها در اندیشه و آثار فلسفی او باقی ماند. اقبال که از نوجوانی با شعر و ادبیات اروپا عجین بود، بیشتر با آثار گوته توجه داشت.[۱]
ترک تدریس و دانشگاه
اقبال لاهوری در سال ۱۲۸۷، به هندوستان بازگشت و به تدریس فلسفه در دانشگاه مشغول شد و به ریاست بخش فلسفه دانشگاه دولتی لاهور منصوب گردید. او علاوه بر تدریس مشغول به وکالت نیز شد.[۲]
علامه اقبال پس از مدتی، تدریس و دانشگاه را رها کرد و تا آخر عمر درآمد او از وکالت دادگستری بود. او در این دوران به نوشتن مقالات، سرودن شعر و ایراد سخنرانیها پرداخت و تلاش میکرد که مسلمانان هندوستان را به ارزشها و میراث معنوی خودشان آگاه کرده و آنها را برای پسگرفتن هویت تاریخی و فرهنگی و همچنین برای کسب آزادی و استقلال آماده سازد. در همین دوران بود که آشنایی او با اندیشهی مولانا جلالدین بلخی، عمیقتر و دامنهدارتر شد و این شناخت نهتنها در قدرت بیان و شاعری او به زبان فارسی تأثیر بسیار زیادی داشت، بلکه اندیشه و نظام فکری و فلسفهاش نیز متأثر از آن شد.[۱]
تحولات دیدگاهی و فکری
هرچند که اقبال لاهوری از همان نوجوانی به موضاعات عرفانی علاقه و انس داشت و حتی بیشترین بخش رسالهی دکترای خود را بهبحث حول تصوف اختصاص داده و عرفان وحدت وجودی «محیالدین ابن عربی» و «عبدالکریم جیلی» را ستوده بود، اما پس از بازگشت از اروپا بهدنبال مطالعات نقادانه در زندگی اجتماعی مسلمانان هند و تلاش در یافتن عوامل و علل ضعف و سیهروزی و فلاکت و عقبماندگی عمومی این جامعه در جهان و از طرف دیگر تأثیرپذیری او از افکار اندیشمندانی مانند نیچه و شوپنهاور و برگسن، به نظر و نتیجهگیری دیگری در راه و روش صوفیانه رسید که انعکاس آن در منظومهی «اسرار خودی» و آثار بعدی او بهچشم میخورد. با این وجود در طول این تحولات فکری، باور و نظر او هرگز نسبت به مولوی تغییر نکرد و همیشه مولانا را پیر و مرشد و راهنمای خود میدانست و در آثارش نیز در بسیاری از موارد به ابیاتی از مثنوی مولوی استناد کرده است.
اقبال لاهوری در دورانی که در غرب اقامت داشت، با دیدن جنگهای قومی به این ادراک رسیده بود که اغلب این خونریزیهای فجیع، ناشی از احساسات و تعصبات قومی در راستای جلب منافع مادی و اقتصادی ملی است. با این تجارب و ادارک بود که در سالهای پس از بازگشت به وطن، اشعاری را که در آنها تعصبات میهنپرستانه بیان شده بود و دوران جوانی او تعلق داشت، از آثار منظوم خود حذف کرد و به جای زبان اردو که زبان اکثریت مردم مسلمان هندوستان بود، زبان فارسی و تعبیرات و الفاظ اشعار عرفانی فارسی را برای ارائهی نظر و اندیشهی خود بهکار گرفت.
پس از تحول دیدگاههای سیاسی-اجتماعی اقبال لاهوری، او با رهبر اصلاحطلبی جامعهی مسلمان هند «سید احمدخان» اختلافنظر پیدا کرد. اقبال لاهوری عقل و عقلگرایی یکسویه و بیچون چرا را بیاعتبار و نامعقول میدانست و تقلید از شیوهی زندگی و ارزشگذاریهای اخلاقی و اجتماعی غربی را مردود میشمرد. اقبال بر این باور بود که حیات و زندگی سیاسی-اجتماعی مسلمانان هند از جامعهی بزرگ اسلامی بیرون از هند، جدا نیست.[۱]
ورود به سیاست
سال ۱۲۹۰، سال سرنوشتساز و مهمی در اندیشهی علامه اقبال بود، زیرا شاهد بود که استعمار انگلیس چه بر سر مسلمانان شبهقاره هند آورد است. اقبال در همین زمان شعر «شِکْوِه» را سرود و در انجمن «حمایتالاسلام» لاهور خواند. او یکسال بعد، بهعنوان یکی از رهبران مهم فکری مسلمانان هندوستان نقش ایفا کرد و با طرح و ارائهی دیدگاههای خود در مورد مسلمانان هند و راهحلهای برونرفت از مشکلات، مسلمانان را به اتحاد فرا خواند.[۳]
در ابتدای سالهای قرن بیستم در شبهقاره هندوستان، جریانهای فکری و جنبشهای سیاسی و استقلالطلبی و آزادیخواهی بسیاری وجود داشت که قشر جوان روشنفکر را جذب خودش میکرد. اقبال لاهوری با این وضعیت و شرایط سیاسی-اجتماعی در بیرون از محیط دانشگاه، بیشتر اوقات خود را در مجالس و محافل شعرخوانی و انجمنهای ادبی سپری میکرد. او هنوز سیساله نشده بود که سرودهها و شعرهایش در مناطق اردو زبان هند دستبهدست میگشت و بهعنوان یکی از بهترین شاعران، شهرتش به دهلی و لکهنو و دکن رسیده بود. اشعار اقبال در این روزگار، ابتدا رنگ و بوی عرفانی داشت، اما با تلاشهای مسلمانان برای تجدید حیات ملی و حفظ حقوق خود در برابر اکثریت هندومذهب، او درگیر جریانهای سیاسی زمان خود شد و سرودهها و اشعارش کمکم رنگ و بوی سیاسی-اجتماعی گرفت.[۱]
فعالیتهای سیاسی
اقبال لاهوری در دوران جنگ جهانی اول عضو «جنبش خلیفه» بود. این جنبش اسلامی بر ضداستعمار انگلیس فعالیت میکرد و اقبال با «مولانا محمدعلی» و «محمدعلی جناح» همکاری نزدیک داشت.[۲]
دوستان اقبال لاهوری او را وادار کردند که بهصورت عملی در صحنهی سیاسی گام بردارد. او در سال ۱۳۰۵، وارد مجلس قانونگذاری شد و در سال ۱۳۰۹ نیز به ریاست حزب «مسلم لیگ» انتخاب گردید و چندین دوره ریاست این حزب را بهعهده داشت.[۳]
وضعیت و شرایط زندگی ناگوار مردم و اختلافات قومی مذهبی در آن زمان، روح آزادیخواهی اقبال لاهوری را به حرکت درآورد و او را به فعالیتهای سیاسی سوق داد. اقبال چنان در این عرصه پیش رفت که پیشنهاد تشکیل دولت پاکستان را در جلسهی سالیانهی حزب مسلمبیگ در اللهآباد مطرح کرد. علامه اقبال در شورا از پیشنویس قانون اساسی که محمدعلی جناح برای احقاق حقوق مسلمانان هند نوشته بود، حمایت کرد و در سال ۱۳۰۹، به عنوان رئیس اتحادیه مسلمانان در اللهآباد و سپس در سال ۱۳۱۱، در لاهور انتخاب شد.[۲]
پایهگذاری کشور پاکستان
اقبال لاهوری در طول اقامت خود در اروپا و پس از آن به دنبال مطالعهی اوضاع سیاسی-اجتماعی هند و منازعه و کشمکشهای درونی آن و همچنین فتنه و توطئههای قدرت استعماری، به این ادارک و نتیجه رسیده بود که همزیستی مسالمتآمیز مسلمانان با هندوان در کشوری واحد، سرانجام منجر به سلطهی اکثریت هندوها بر اقلیت مسلمانان خواهد شد و با اینکه برای دفع قدرت متجاوز استعمار، اتحادی میان هندوها و مسلمانان بهوجود آمده است، بیتردید پس از طرد استعمار و کسب استقلال، جنگ و نابسامانی تمامی هند را فرا خواهد گرفت و حاصل آن بهسود مسلمانان نخواهد بود. این دیدگاه در در آن زمان در سراسر هندوستان جنبهی عمومی پیدا کرده بود و اقبال لاهوری نیز در تمامی منظومهی «رموز بیخودی» که در سال ۱۲۹۷ منتشر شد، بهطور مفصل و بسیار روشن این دیدگاه را بیان کرده است، اما اقبال در سالهای آخر عمرش به این ادراک و نتیجه رسیده بود که چنین جامعهای دستکم در آن زمان محقق شدنی نیست و وجود خارجی ندارد. او با دیدن اختلافات فرقهای، اعتقادی، نابسامانیها در کشورهای اسلامی و همچنین رسوخ افکار ارتجاعی و عقبماندگی و ضعف و زبونی در میان آنها، شکست امپراتوری عثمانی و غلبه و تسلط مستقیم و غیرمستقیم استعمارگران بزرگ بر ملتهای اسلامی، دریافت که در چنین شرایطی اینگونه از آرمانگراییها عملی نیست و با واقعیتهای سرسخت آن روزگار مطابقت ندارد. او به این نتیجه رسید که مسلمانان هند باید در وطن و درون زادگاه خود به استقلال و آزادی اندیشه و عمل برسند و در این هنگام نباید نیروهای فعال و بالندهی جامعه را از مشکلات و تضاد اصلی، به سمت آرمانهای خیالی و غیرعملی و علمی مشغول سازد. در امتداد همین تغییر و تحول اندیشه و دیدگاه بود که اقبال لاهوری در سالهای آخر عمر، مجدداً به زبان اردو بازگشت و دو منظومهی مهم، یعنی «بال جبرئیل» و «ضرب کلیم» را به زبان اردو سرود. در واقع این دو منظومه، بهلحاظ مطالب و مضامین بیان همان اندیشه و دیدگاههایی است که پیش از این در منظومههای فارسی اقبال بهصورت پراکنده بیان شده بود.[۱]
در واقع اقبال لاهوری نخستین کسی بود که ایدهی یک کشور مستقل را برای مسلمانان هندوستان مطرح کرد و سرانجام منجر به ایجاد کشور پاکستان شد.[۲]
علامه اقبال لاهوری بهعنوان یکی از رهبران بزرگ مسلمانان شبهقاره هند مورد توجه قرار گرفت. او گامهای بلندی برای نجات مسلمانان هند برداشت و خواهان تشکیل کشور مستقل پاکستان شد. هرچند که عمر اقبال کفاف نداد تا شاهد کشور مستقل پاکستان برای مسلمانان باشد، اما نظریه و ایدهی او زمینهی تشکیل کشور پاکستان را فراهم کرد و محمدعلی جناح «رهبر تاریخی مسلمانان هند»، با تلاشهای بسیار موفق به تشکیل کشور مستقل پاکستان شد. بسیاری از صاحبنظران پاکستانی علامه اقبال را پایهگذار اصلی کشور پاکستان میدانند و بر این باور هستند که تلاش و فعالیتهای او بود که راه را برای مسلمانان به رهبری محمدعلی جناح هموار کرد تا کشور مستقل پاکستان را تأسیس و بنیانگذاری کند.[۳]
سیری در اندیشهی اقبال لاهوری
عرفان در آثار و اشعار اقبال لاهوری جایگاه بسیار قوی دارد و پیروی از مولوی کرده است. او ارزشها و جنبههای مثبت تصوف را تأیید کرده و جنبههای منفی آن را مورد انتقاد قرار میدهد. اقبال با درونگرایی افراطی صوفیانه و ترک دنیا که منجر به ترک فعالیتهای اجتماعی میشود، خیلی صریح مخالفت میکند، اما از طرف دیگر جنبههای سازنده و مثبت عرفان مانند عشق، تزکیه نفس، خلوص نیت و مکاشفه را که در واقع تعالیم اصیل اسلام ناب است، تأیید میکند و میپذیرد.
از آنجایی هم که محیط و جامعه و شرایطی که اقبال لاهوری در آن زندگی میکرده است، تابع دسیسه و فتنهگریهای دولتهای استعمارگر و عاملان بدبختی و فلاکت مردم بوده، او را متأثر و اندوهگین کرده بود؛ بنابراین برای بازسازی چنین جامعهی فاسد و پوسیده، در اشعار خود تیغ انتقاد را بهکار میگیرد تا جامعه و مردم را از خطر آگاه سازد و اندیشههای فروزان عرفانی خود را به روشنی و سادگی تمام بیان میکند و سرود زندگی را سر میدهد تا خون تازهای به رگهای ملت خفته بدمد و با یادآوری عظمت اسلامی آنان، زنگ بیدارباش میزند تا از خواب غفلت برخیزند و انجماد اندیشه و افکار ارتجاعی را رها کرده و زنجیر بندگی استعمار از پای خود بگسلند و امید به اتحاد و آیندهای روشن داشته باشند.[۴]
از نظر اقبال لاهوری، برخورداری و استفاده از پیشرفتهای علمی غرب مذموم و ناروا نیست؛ بلکه آنچه مذموم و ناپسند است، خودکمبینی و ضعف و سستی در برابر غرب و ترس و نگرانی از سلطهجوییهای آن است.[۱]
در میان شاعران سنیمذهب که به مدح و ستایش از امام حسین (ع) و نهضت عاشورا پرداختهاند، چهرهی اقبال لاهوری بیش از همه میدرخشد. از دیدگاه علامه اقبال، امام حسین یک الگوی کامل برای بیدارساختن و برانگیختن ملتهای خفته مسلمانان و همچنین مبارزه و شهادت فداکارانهاش تفسیرکنندهی رازهای نهان قرآن است، همچنانکه سروده است:
هر که پیمان با هو الموجود بست
گردنش از بند هر معبود رست
تیغ بهر عزت دین است و بس
مقصد او حفظ آئین است و بس
خون او تفسیر این اسرار کرد
ملّت خوابیده را بیدار کرد
رمز قرآن از حسین آموختیم
زآتش او شعله اندوختیم
علامه اقبال لاهوری در پاکستان بهطور رسمی شاعر ملی خوانده میشود.[۲]
تأثیر مولوی بر اقبال لاهوری
علامه اقبال لاهوری به مولوی و حافظ علاقه و ارادت ویژهای داشت و درباره مولانا جلالالدین بلخی گفته است که مولوی من را با خود آشنا کرد و با او بود که خودم را یافتم. همچنین دربارهی حافظ نوشته است:
«هر وقت ذوق و قوه تفکر من اوج میگرفت، روح حافظ در من جلوه مینمود و من خود حافظ میشدم.»[۳]
اقبال لاهوری منظومهی «اسرار خودی» را با ابیاتی از دیوان شمس آغاز کرده است؛ در «جاویدنامه» مولانا را مرشد و راهنمای سیر و سلوک عرفانی خود خوانده است و «بال جبرئیل» مشاعرهای بین مرید هندی و شاعر رومی است.[۵]
اشعار اقبال لاهوری هم بهلحاظ ساختاری و هم بهلحاظ محتوایی و مضمونی، از مولوی تأثیر پذیرفته است. مثنویهای اقبال در بخش ساختاری مانند مثنوی مولوی بر همان بحر «رمل مسدس» سروده شده است. همچنین ۱۵ غزل از غزلیات اقبال لاهوری نیز در استقبال یا پیروی از غزلیات مولانا است.
اقبال لاهوری در همهی آثارش از نخستن اثر «اسرار خودی» تا «ارمغان حجاز»، عشق و علاقهی شدید خود را به اندیشه و افکار مولانا ابراز داشته و از او بهنام پیر و مرشد یاد کرده است، همچنانکه در آغاز مثنوی «چه باید کرد» سروده است:
پیر رومی مرشد روشنضمیر
کاروان عشق و مستی را امیر
منزلش برتر ز ماه و آفتاب
خیمه را از کهکشان ساز و طناب
از نی آن نینواز پاکزاد
باز شوری در نهاد من فتاد
همچنین اقبال در «جاویدنامه»، مولوی را دلیل راه و راهنمای سفر خیالی خود بهدنیای دیگر برگزیده است. اقبال در مجموعهی «ارمغان حجاز» که در آخرین روزهای زندگیاش سروده، تأثیرپذیری خود را از مولانا یادآوری میکند. او در یکی از دوبیتیهای «ارمغان حجاز» سروده است:
گره از کار این ناکاره واکرد
غبار رهگذر را کیمیا کرد
نی آن نی از پاکبازی
مرا با عشق و مستی آشنا کرد
علامه اقبال دریای بیکران مثنوی مولوی را قرآن پارسی خوانده است:
روی خود بنمود پیر حقسرشت
کو به حرف پهلوی قرآن نوشت
او که در ایام پایانی عمرش دچار ضعف بینایی شده بود، فقط قرآن و مثنوی را میخواند، چنانکه در یکی از مکتوباتش با اشاره به ضعیفی چشمانش نوشته است: «مدتی است مطالعه کتاب را ترک کردهام. اگر گاهی چیزی میخوانم، تنها قرآن است یا مثنوی مولانا»
علامه اقبال لاهوری رسالت خود را ترویج اندیشههای مولوی دانسته است، تا شاید جنبش و حرکتی در میان جوامع اسلامی بهوجود آورد. او این مضمون را با غزلی که یادآور شور و مستی دیوان شمس است، بیان میکند:
از دیر مغان آیم، بیگردش صهبا مست
در منزل لا بودم ، از بادهی الا مست
وقت است که بگشایم، میخانهی رومی باز
پیران حرم دیدم ، در صحن کلیسا مست
علامه اقبال از مولانا آموخته بود که انسان واقعی همواره باید در طلب آرمان و ارزشهای انسانی باشد که سرلوحهی آن تلاش و پویای است. او در یکی از خاطرات خود میگوید:
«زمانی که در اروپا مشغول تحصیل بودم، روزی در اتاقم ضمن مطالعهی مثنوی مولوی، رسیدم به این بیت که:
یار دارد دوست این دیوانهگی
کوشش بیهوده به از خفتهگی
ناگهان چنان منقلب شدم و فریاد کشیدم که همسایهام آمد و گفت: چه اتفاقی افتاده؟ چرا فریاد میکشی؟ شعر را برایش ترجمه کردم و گفتم: آرزو و امیدم این است که مردم شرق و مسلمانان که این همه به تنآسایی خو کردهاند، اینچنین فکر کنند. چرا ما با داشتن متفکران و معلمانی همچون مولانا، باید روزگاری چنین تاسفآور داشته باشیم؟»
اقبال بر این باور است که رمز حیات، تلاش و کوشش است که او آن را «تپیدن» مینامد، چنانکه با وام گرفتن بیتی از دیوان شمس، سروده است:
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
زین همرهان سستعناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
اقبال لاهوری برخلاف تصوف وحدت وجودی، به مقام فنا معتقد نیست، بلکه بر این باور است که انسان پس از طی مراحل سلوک در کنار پروردگار اعلی جای خواهد گرفت و خداگونه میشود. او در این مورد باز از تمثیل بسیار زیبای مثنوی مولوی استفاده نموده و به آن استناد میکند که آهن پس از افتادن در آتش، همانند آتش میشود و ذات و ماهیت خود را از دست نمیدهد:
رنگ آهن محو رنگ آتش است
زآتشی میلافد و آتشوش است
چون به سرخی گشت همچون زرکان
پس اناالنار است لافش بر زبان
شد ز رنگ و طبع آتش محتشم
گوید او : من آتشم ، من آتشم[۶]
سبک شعری
اقبال لاهوری از سبک و شیوههای شاعران بزرگ ایران مانند سنایی، عطار، سعدی و… بهره گرفته است، اما در اشعار او بیشتر سبک و شیوهی مولانا و حافظ بهچشم میخورد. از لحاظ «صور» به حافظ و از لحاظ «مضمون و محتوا» به مولانا نزدیکتر است. استاد بدیعالزمان فروزانفر (مولویشناس شهیر ایرانی) در مورد اقبال لاهوری میگوید که اقبال تجلی روح مولانا بوده که در این زمان طلوع کرده است.[۴]
اقبال لاهوری با بهرهگیری از شاعران نامی ایران، با استعداد فوقالعاده و هوشمندی، چه در شکل و چه در محتوا، سبک خاص خود را آفریده است. اقبال با آمیختن «سبک خراسانی»، «سبک عراقی» و «سبک هندی» سبکی نو را پدید آورده است که مختص خود او است.[۷]
علاوه بر مولانا، اقبال از اندیشهی سعدی هم بهره برده و بهلحاظ وزن، ردیف و قوافی بین اشعار فارسی و اردوی او، مشترکاتی با اشعار سعدی بهچشم میخورد.[۴]
درگذشت
اقبال لاهوری در سال ۱۳۰۳، مبتلا به بیماری کلیه شد، اما حکیم عبدالوهاب انصاری «طبیب مشهور هندی» او را معالجه کرد و سلامتی خود را بازیافت. علامه اقبال از سال ۱۳۱۳، به بیماریهایی مانند ضعیفی چشم و کمشنوایی مبتلا شد و بهتدریج بیماریهای او بیشتر گردید. علامه اقبال لاهوری سرانجام در اول اردیبهشت ۱۳۱۷ برابر با ۲۱ آوریل ۱۹۳۸، در سن ۶۶ سالگی چشم از جهان فروبست و پیکر او در جوار مسجد پادشاهی لاهور بهخاک سپرده شد. اقبال لاهوری نیمساعت پیش از مرگش این ابیات را سرود:
سرور رفته باز آید که ناید
نسیمی از حجاز آید که ناید
سر آمد روزگار این فقیری
دگر دانای راز آید که ناید[۳]
آثار اقبال لاهوری
اقبال لاهوری مشهورترین شاعر پارسیگوی غیرایرانی در ایران است که در مجموع ۱۲ هزار بیت شعر سروده است که ۷ هزار بیت آن فارسی است. دکتر علی شریعتی، اقبال لاهوری را «ایرانیترین غیرایرانی» و «شیعهترین سنی» خطاب کرده است.
نخستین اثر اقبال لاهوری «ناله یتیم» است که آن را در سال ۱۲۷۸، در جلسهی سالیانهی انجمن حمایتالاسلام در شهر لاهور خواند.[۲]
دوران شاعری اقبال لاهوری بهزبان فارسی در سال ۱۲۹۴، با انتشار منظومهی «اسرار خودی» آغاز شد و سه سال بعد، یعنی در سال ۱۲۹۷، دومین منظومهی فارسی خود را بهنام «رموز بیخودی» منتشر کرد که در واقع ادامه و مکمل منظومهی اسرار خودی است. ترجمهی منظومهی اسرار خودی بهزبان انگلیسی و انتشار آن در لندن، توسط شرقشناس مشهور «رینولد نیکلسون» در سال ۱۲۹۹، و مقدمهای که او در معرفی این منظومه نوشت، باعث شهرت اقبال لاهوری در اروپا شد. اقبال در منظومهی اسرار خودی به زندگی فردی پرداخته و در منظومهی رموز بیخودی زندگی اجتماعی را مورد نظر قرار داده است که پیام و مضمون هر دو، تحقق کمالات فردی و اجتماعی است.
اقبال همچنین به پیشنهاد استادش توماس آرنولد، کتابی در مورد علم اقتصاد سیاسی از زبان انگلیسی به زبان اردو ترجمه و تلخیص و یک کتاب دیگر درباره علم اقتصاد تألیف کرد.[۱]
آثار اقبال لاهوری را میتوان به چند بخش تقسیم کرد: ۱- به نثر اردو ۲- به نظم اردو ۳- به نظم فارسی ۴- به انگلیسی
نثر اردو
- علم الاقتصاد
- تاریخ تصوف
- انوار اقبال
- گفتار اقبال
- اقبالنامه (مجموعه مکاتیب اقبال)
- خطوط اقبال
- مقالات اقبال
- روح مکاتیب اقبال
نظم اردو
- بانگ درا (مجموعه اشعار متفرقه)
- بال جبرئیل
- ضرب کلیم
- ارمغان حجاز
نظم فارسی
- اسرار خودی
- رموز بیخودی
- پیام مشرق
- زبور عجم
- جاویدنامه
- مثنوی مسافر
- پس چه باید کرد ای اقوام شرق؟
انگلیسی
- رشد ما بعدالطبیعه در ایران
- شش گفتار درباره بازسازی تفکر دینی در اسلام
- تفکرات پراکنده
- مباحثات اقبال
- نامههای اقبال به عطیه بیگم
- نامهها و نوشتههای اقبال
- نامههای اقبال
- نامههای اقبال به جناح (با پیشگفتاری بهقلم محمدعلی جناح)
- سخنرانیها، نوشتهها و بیانات اقبال
- احیای فکر دینی در اسلام
- سیر فلسفه در ایران[۱][۲]
نمونه اشعار
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻭ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪی ﺍﻗﺒﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ | ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺧﻮﺩﺕ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ | |
ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﻧﺨﻮﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﯼ | ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻠﻢ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ | |
ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ | ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ | |
ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻗﺸﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﺑﯽ ﻏﻢ ﻭ ﻣﻨﺖ | ﻣﻨﺖ ﻧﮑﺶ ﺍﺯ ﻏﯿﺮ ﻭ ﭘﺮ ﻭ ﺑﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ | |
ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺍﮔﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﺎﻧﯽ ﮔﺬﺭﺍﻧﯽ | ﭘﺲ ﺷﺎﮐﺮ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﻭ ﻫﺮ ﺳﺎﻝ ﺧﻮﺩت باش |
***
هوس منزل لیلی نه تو داری و نه من | جگر گرمی صحرا نه تو داری و نه من | |
من جوان ساقی و تو پیر کهن میکدهای | بزم ما تشنه و صهبا نه تو داری و نه من | |
دل و دین در گرو زهرهوشان عجمی | آتش شوق سلیمی نه تو داری و نه من | |
خزفی بود که از ساحل دریا چیدیم | دانهی گوهر یکتا نه تو داری و نه من | |
دگر از یوسف گمگشته سخن نتوان گفت | تپش خون زلیخا نه تو داری و نه من | |
به که با نور چراغ ته دامان سازیم | طاقت جلوهی سینا نه تو داری و نه من |
***
گر به تو افتدم نظر، چهره به چهره رو به رو | شرح دهم غم تو را، نکته به نکته مو به مو | |
از پی دیدن رخت، همچو صبا فتادهام | خانه به خانه در به در، کوچه به کوچه کو به کو | |
میرود از فراق تو، خون دل از دو دیدهام | دجله به دجله یم به یم، چشمه به چشمه جو به جو | |
مهر تو را دل حزین، بافته بر قماش جان | رشته به رشته نخ به نخ، تار به تار پو به پو | |
در دل خویش طاهره، گشت و ندید جز تو را | صفحه به صفحه لا به لا، پرده به پرده تو به تو |
***
نعره زد عشق که خونینجگری پیدا شد | حُسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد | |
فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور | خودگری، خودشکنی، خودنگری پیدا شد | |
خبری رفت ز گردون به شبستان ازل | حذر ای پردگیان! پرده دری پیدا شد | |
آرزو بیخبر از خویش، به آغوش حیات | چشم وا کرد و جهان دگری پیدا شد | |
زندگی گفت که در خاک تپیدم همه عمر | تا از گنبد دیرینه، دری پیدا شد |
***
بزن دنیای وارونه که میرقصم برای تو | مگو دیوانهام دیگر شدم من همتراز تو | |
بزن دنیا برقصم چونکه رقصاندی همه عمرم | دگر عادت شده کارم نشستن پای جاز تو | |
فراری شد ز تن روحم، ندارد مأمنی دیگر | به جز تندیس مغمومم که آنهم شد جهاز تو | |
بزن دنیا بزن سازت چرا با من نمی سازی | شعورم ریشه خشکانده کنم تفسیر راز تو |
****
زندگی در صدف خویش گهر ساختن است | در دل شعله فرو رفتن و نگداختن است | |
عشق ازین گنبد در بسته برون تاختن است | شیشهی ماه ز طاق فلک انداختن است | |
سلطنت نقد دل و دین ز کف انداختن است | به یکی داد جهان بردن و جان باختن است | |
حکمت و فلسفه را همت مردی باید | تیغ اندیشه بروی دو جهان آختن است | |
مذهب زنده دلان خواب پریشانی نیست | از همین خاک جهان دگری ساختن است |
منابع
- ↑ ۱٫۰۰ ۱٫۰۱ ۱٫۰۲ ۱٫۰۳ ۱٫۰۴ ۱٫۰۵ ۱٫۰۶ ۱٫۰۷ ۱٫۰۸ ۱٫۰۹ ۱٫۱۰ زندگینامه محمد اقبال لاهوری - سایت پرورش افکار
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ ۲٫۴ ۲٫۵ ۲٫۶ ۲٫۷ ۲٫۸ ۲٫۹ زندگینامه اقبال لاهوری - سایت آسمان
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ ۳٫۴ اقبال لاهوری، از کودکی تا جلوه گری روح حافظ در وی - سایت سیمرغ
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ زندگی آثار و افکار اقبال لاهوری - سایت همپا فایل
- ↑ زندگینامه و بهترین کتابهای اقبال لاهوری - سایت کتابراه
- ↑ مولوی از نگاه اقبال لاهوری - سایت ماندگار
- ↑ در وصف علامه اقبال لاهوری - سایت تبیان