توتالیتاریزم

از ایران پدیا
پرش به ناوبری پرش به جستجو
توتالیتاریسم
توتالیتاریسم

توتالیتاریسم (Totalitarianism)، نظامی سیاسی است که در آن دولت کنترل کامل و فراگیر بر تمامی جنبه‌های زندگی عمومی و خصوصی شهروندان را در اختیار دارد و از طریق ابزارهایی مانند سرکوب، تبلیغات گسترده، و ایدئولوژی متمرکز، هرگونه آزادی فردی یا جمعی را از بین می‌برد. این مفهوم در قرن بیستم، به‌ویژه پس از ظهور رژیم‌های فاشیستی در ایتالیا، نازیسم در آلمان، و استالینیسم در اتحاد جماهیر شوروی، به‌عنوان پدیده‌ای متمایز در نظریه سیاسی برجسته شد. اصطلاح توتالیتاریسم اولین بار توسط بنیتو موسولینی در دهه ۱۹۲۰ ابداع شد و او آن را «همه‌چیز در دولت، هیچ‌چیز خارج از دولت، هیچ‌چیز علیه دولت» تعریف کرد، دیدگاهی که هدفش سلطه مطلق دولت بر جامعه بود. برخلاف دیکتاتوری‌های سنتی که بر حفظ قدرت متمرکز بودند، توتالیتاریسم با استفاده از یک ایدئولوژی جامع و اجباری، به بازسازی کامل ساختارهای اجتماعی و فکری می‌پردازد و از ترور و خشونت سیستماتیک برای تحمیل اراده خود بهره می‌برد.

ریشه‌های تاریخی توتالیتاریسم به تحولات پس از جنگ جهانی اول بازمی‌گردد، زمانی که فروپاشی نظم‌های سنتی، بحران‌های اقتصادی، و ظهور توده‌های بی‌ریشه زمینه را برای رژیم‌های افراطی فراهم کرد. در ایتالیا، موسولینی پس از «راهپیمایی به سوی رم» در ۱۹۲۲، دولت فاشیستی را تأسیس کرد که با تبلیغات و سرکوب، جامعه را تحت کنترل درآورد. در آلمان، آدولف هیتلر از ۱۹۳۳ با حزب نازی، نظامی توتالیتر مبتنی بر نژادپرستی و ترور، از جمله هولوکاست، ایجاد کرد. در شوروی، جوزف استالین از ۱۹۲۴ با تصفیه‌های بزرگ و برنامه‌های اقتصادی متمرکز، نظامی کمونیستی و سرکوبگر بنا نهاد. این رژیم‌ها، اگرچه از نظر ایدئولوژیک متفاوت بودند، در استفاده از تک‌حزبی، کنترل اطلاعات، و خشونت اشتراک داشتند.

ویژگی‌های اصلی توتالیتاریسم شامل حکومت تک‌حزبی، ایدئولوژی اجباری، تبلیغات گسترده، ترور سیستماتیک، و کنترل کامل اقتصاد و جامعه است. هانا آرنت در «خاستگاه‌های توتالیتاریسم» (۱۹۵۱) این نظام را نتیجه تنهایی اجتماعی و فروپاشی ساختارهای سنتی می‌داند که توده‌ها را به ابزاری برای سلطه تبدیل می‌کند. کارل فردریش و زبیگنیف برژینسکی نیز در سال ۱۹۵۶ چارچوبی شش‌گانه برای تعریف آن ارائه کردند که تا امروز معتبر است. تبلیغات در این نظام‌ها، مانند فعالیت یوزف گوبلس در آلمان یا رسانه‌های دولتی شوروی، افکار عمومی را شکل می‌داد، در حالی که ترور، مانند گشتاپو یا گولاگ، هرگونه مقاومت را نابود می‌کرد. کنترل اقتصاد نیز از طریق نظام‌های متمرکز، مانند برنامه‌های پنج‌ساله استالین یا بازسازی جنگی نازی‌ها، استقلال نهادها را از بین می‌برد.

ریشه‌های نظری توتالیتاریسم در اندیشه‌هایی مانند فلسفه هگلی جنتیله و نقد آرمان‌شهرهای پوپر نهفته است. آرنت آن را با انزوای مدرن پیوند می‌دهد، در حالی که مطالعات معاصر، مانند تحلیل شیلا فیتزپاتریک، کاربرد آن را در عصر دیجیتال گسترش داده‌اند. نمونه‌های تاریخی، از جمله ایتالیای فاشیستی (۱۹۲۲-۱۹۴۳)، آلمان نازی (۱۹۳۳-۱۹۴۵)، و شوروی استالینی (۱۹۲۴-۱۹۵۳)، نشان‌دهنده تنوع و شدت این نظام هستند. با این حال، انتقاداتی نیز وجود دارد؛ برخی معتقدند توتالیتاریسم تفاوت‌های میان این رژیم‌ها را نادیده می‌گیرد یا به‌عنوان ابزاری سیاسی در جنگ سرد استفاده شده است. دیگران، مانند ژیژک، بر جنبه‌های مثبت صنعتی‌سازی شوروی تأکید دارند که این مفهوم پنهان می‌کند.

تا سال ۲۰۲۵، توتالیتاریسم همچنان چارچوبی کلیدی برای تحلیل رژیم‌های سرکوبگر است، اما با ظهور فناوری‌های نظارتی، مانند سیستم اعتبار اجتماعی چین، اشکال جدیدی از آن پدیدار شده است. این مقاله نشان می‌دهد که توتالیتاریسم، با وجود ریشه‌های قرن بیستمی، در عصر مدرن نیز تهدیدی برای آزادی باقی مانده و نیاز به بازنگری دارد. هدف آن ارائه دیدگاهی جامع با تکیه بر منابع معتبر، از جمله مطالعات آکادمیک و تاریخی، است که پیچیدگی‌های این پدیده را روشن می‌کند.

مقدمه

توتالیتاریسم، به‌عنوان یک نظام حکومتی، در قرن بیستم به‌عنوان پاسخی به تحولات اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی پس از جنگ جهانی اول ظهور کرد و به‌سرعت به یکی از بحث‌برانگیزترین مفاهیم در علوم سیاسی تبدیل شد. این نظام، که در آن دولت نه‌تنها قدرت سیاسی را در انحصار خود دارد، بلکه تلاش می‌کند تمامی جنبه‌های زندگی شهروندان—از اندیشه و فرهنگ تا اقتصاد و روابط اجتماعی—را تحت کنترل خود درآورد، در تضاد کامل با اصول دموکراسی و آزادی فردی قرار می‌گیرد. اصطلاح «توتالیتاریسم» اولین بار توسط بنیتو موسولینی، دیکتاتور فاشیست ایتالیا، در اوایل دهه ۱۹۲۰ به کار رفت و به‌سرعت به توصیف رژیم‌های سرکوبگر مانند آلمان نازی تحت رهبری آدولف هیتلر و اتحاد جماهیر شوروی تحت سلطه جوزف استالین گسترش یافت[۱]

برخلاف دیکتاتوری‌های سنتی که عمدتاً بر حفظ قدرت سیاسی تمرکز داشتند، توتالیتاریسم با استفاده از ایدئولوژی جامع، تبلیغات گسترده، و ابزارهای سرکوب مانند ترور، به دنبال بازسازی کامل جامعه بر اساس یک آرمان utopian است. هانا آرنت، نظریه‌پرداز سیاسی برجسته، در اثر کلاسیک خود «خاستگاه‌های توتالیتاریسم» استدلال کرد که این نظام‌ها از تنهایی اجتماعی و فروپاشی ساختارهای سنتی بهره می‌برند تا توده‌ها را به ابزاری برای سلطه تبدیل کنند.[۲]

تاریخچه

توتالیتاریسم به‌عنوان یک پدیده سیاسی، ریشه در تحولات پرآشوب قرن بیستم دارد که با فروپاشی نظم‌های سنتی، ظهور ایدئولوژی‌های افراطی، و نیاز به کنترل اجتماعی در جوامع صنعتی همراه بود. این اصطلاح اولین بار در اوایل دهه ۱۹۲۰ در ایتالیا توسط بنیتو موسولینی و جیووانی جنتیله، فیلسوف فاشیست، به کار رفت تا نظامی را توصیف کند که در آن دولت به‌عنوان تنها مرجع قدرت، تمامی جنبه‌های زندگی را در بر می‌گیرد[۳]. موسولینی در یک سخنرانی در سال ۱۹۲۵ اعلام کرد که فاشیسم به دنبال ایجاد «دولت توتالیتر» است که در آن «همه‌چیز در دولت» قرار دارد و هیچ نهاد یا فردی خارج از آن عمل نمی‌کند. این دیدگاه در عمل با سرکوب مخالفان، انحلال احزاب سیاسی، و تأسیس یک نظام تک‌حزبی در ایتالیا پس از به قدرت رسیدن موسولینی در ۱۹۲۲ پیاده شد.

با این حال، توتالیتاریسم به شکل کامل‌تر و وحشیانه‌تر در دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ در آلمان نازی و اتحاد جماهیر شوروی ظهور کرد. در آلمان، آدولف هیتلر پس از به قدرت رسیدن در سال ۱۹۳۳، با استفاده از حزب ناسیونال سوسیالیست (نازی)، نظامی را پایه‌گذاری کرد که نه‌تنها قدرت سیاسی را متمرکز کرد، بلکه از طریق تبلیغات گسترده، ترور، و پاکسازی نژادی (مانند هولوکاست)، جامعه را به‌طور کامل تحت سلطه درآورد. در اتحاد جماهیر شوروی، جوزف استالین پس از مرگ ولادیمیر لنین در ۱۹۲۴، با حذف رقبا و اجرای سیاست‌هایی مانند تصفیه‌های بزرگ (Great Purge) در دهه ۱۹۳۰، نظامی توتالیتر مبتنی بر ایدئولوژی کمونیستی ایجاد کرد که میلیون‌ها نفر را قربانی کرد. هر دو رژیم، اگرچه از نظر ایدئولوژیک متفاوت بودند، در استفاده از ابزارهای سرکوب و کنترل اجتماعی شباهت‌های قابل‌توجهی داشتند.

پس از جنگ جهانی دوم، مفهوم توتالیتاریسم به‌عنوان ابزاری تحلیلی برای فهم این رژیم‌ها توسط نظریه‌پردازانی مانند هانا آرنت و کارل فردریش توسعه یافت. آرنت در کتاب «خاستگاه‌های توتالیتاریسم» (۱۹۵۱) استدلال کرد که این نظام‌ها نتیجه بحران‌های مدرن مانند فروپاشی طبقات اجتماعی سنتی و ظهور توده‌های بی‌ریشه هستند که به ایدئولوژی‌های افراطی پناه می‌برند.[۴] در دوران جنگ سرد، این مفهوم برای توصیف رژیم‌های کمونیستی مانند چین تحت رهبری مائو زدونگ و کره شمالی تحت کیم ایل-سونگ نیز به کار رفت.[۵] تا سال ۲۰۲۵، مطالعات تاریخی نشان می‌دهند که توتالیتاریسم نه‌تنها یک پدیده قرن بیستمی نیست، بلکه در اشکال جدید، مانند رژیم‌های اقتدارگرای متکی به فناوری، همچنان تهدیدی برای آزادی باقی مانده است.

ویژگی‌های توتالیتاریسم

ویژگیهای توتالیتاریسم
ویژگیهای توتالیتاریسم

توتالیتاریسم با مجموعه‌ای از ویژگی‌های مشخص از دیگر نظام‌های اقتدارگرا متمایز می‌شود که آن را به شکلی بی‌سابقه از سلطه تبدیل می‌کند. این ویژگی‌ها، که توسط نظریه‌پردازان و مورخان شناسایی شده‌اند، نشان‌دهنده تلاش این نظام‌ها برای نفوذ کامل به ساختارهای اجتماعی و فردی هستند.

حکومت تک‌حزبی و تمرکز قدرت:

یکی از بارزترین ویژگی‌های توتالیتاریسم، وجود یک حزب واحد است که تمامی قدرت سیاسی را در انحصار خود دارد. در ایتالیای فاشیستی، حزب ناسیونال فاشیست تحت رهبری موسولینی تنها نهاد سیاسی قانونی بود و احزاب دیگر ممنوع شدند.[۳] به همین ترتیب، در آلمان نازی، حزب نازی تمامی نهادهای دموکراتیک را منحل کرد و در شوروی، حزب کمونیست تحت رهبری استالین هرگونه رقابت سیاسی را سرکوب کرد. این تمرکز قدرت، با حذف نهادهای واسطه مانند اتحادیه‌ها و انجمن‌های مستقل، دولت را به تنها منبع اقتدار تبدیل می‌کند. کارل فردریش و زبیگنیف برژینسکی در کتاب «دیکتاتوری توتالیتر و خودکامگی» (۱۹۵۶) این ویژگی را به‌عنوان پایه‌ای برای کنترل مطلق توصیف کرده‌اند.

ایدئولوژی جامع و اجباری:

توتالیتاریسم از یک ایدئولوژی فراگیر و اجباری استفاده می‌کند که به‌عنوان حقیقت مطلق به جامعه تحمیل می‌شود. در آلمان نازی، این ایدئولوژی بر برتری نژاد آریایی و مبارزه با یهودیان و کمونیست‌ها استوار بود. در شوروی دوران استالین، ایدئولوژی مارکسیسم-لنینیسم در عمل به ابزاری برای توجیه سرکوب تبدیل شد. این ایدئولوژی نه‌تنها سیاست‌ها را هدایت می‌کند، بلکه به زندگی روزمره، آموزش، و حتی تفکر افراد نفوذ می‌کند. آرنت استدلال می‌کند که این ایدئولوژی با ارائه یک «دروغ بزرگ» (مانند نژاد برتر یا انقلاب جهانی)، توده‌ها را به اطاعت وامی‌دارد. تا سال ۲۰۲۵، پژوهش‌ها نشان داده‌اند که رژیم‌های مدرن توتالیتر از فناوری برای تقویت این ایدئولوژی استفاده می‌کنند، مانند سیستم اعتبار اجتماعی در چین.

تبلیغات و کنترل اطلاعات:

تبلیغات گسترده یکی دیگر از ابزارهای کلیدی توتالیتاریسم است که برای شکل‌دهی به افکار عمومی و حذف هرگونه تفکر انتقادی به کار می‌رود. در آلمان نازی، یوزف گوبلس، وزیر تبلیغات، رسانه‌ها، رادیو، و فیلم را برای ترویج ایدئولوژی نازی به کار گرفت و هرگونه صدای مخالف را سرکوب کرد. در شوروی، روزنامه پراودا و دیگر رسانه‌های دولتی تنها روایت رسمی حزب کمونیست را منتشر می‌کردند. این کنترل اطلاعات، همراه با سانسور شدید، اطمینان می‌داد که شهروندان تنها به روایت دولت دسترسی داشته باشند. مطالعات معاصر نشان می‌دهند که این ویژگی در رژیم‌هایی مانند کره شمالی همچنان پابرجاست، جایی که اینترنت و رسانه‌ها به‌طور کامل تحت کنترل دولت هستند.[۵]

استفاده از ترور و خشونت سیستماتیک:

ترور یکی از ابزارهای اصلی توتالیتاریسم برای حفظ قدرت و حذف مخالفان است. این خشونت نه‌تنها به‌عنوان مجازات، بلکه به‌عنوان ابزاری برای ایجاد ترس و اطاعت در میان شهروندان به کار می‌رود. در آلمان نازی، گشتاپو (پلیس مخفی) و اردوگاه‌های کار اجباری مانند آشویتس برای سرکوب مخالفان و اقلیت‌ها، از جمله یهودیان، استفاده شدند که به مرگ میلیون‌ها نفر منجر شد. در اتحاد جماهیر شوروی، تصفیه‌های بزرگ استالین در دهه ۱۹۳۰ بیش از ۷۰۰,۰۰۰ نفر را اعدام کرد و میلیون‌ها نفر را به اردوگاه‌های گولاگ فرستاد. هانا آرنت استدلال می‌کند که ترور در توتالیتاریسم صرفاً واکنشی نیست، بلکه بخشی از منطق نظام است که هدف آن نابودی هرگونه خودمختاری فردی یا جمعی است.[۴] تا سال ۲۰۲۵، گزارش‌ها نشان می‌دهند که رژیم‌هایی مانند کره شمالی همچنان از اعدام‌های عمومی و اردوگاه‌های کار برای حفظ کنترل استفاده می‌کنند.[۵]

کنترل اقتصاد و جامعه:

توتالیتاریسم با مداخله گسترده در اقتصاد و ساختارهای اجتماعی، استقلال نهادها و افراد را از بین می‌برد. در ایتالیای فاشیستی، نظام «کوپوراتیو» (Corporative) اقتصاد را تحت کنترل دولت قرار داد و اتحادیه‌های کارگری مستقل را ممنوع کرد.[۳] در آلمان نازی، اقتصاد برای اهداف جنگی بازسازی شد و شرکت‌ها مجبور به همکاری با رژیم شدند.[۳] در شوروی، برنامه‌های پنج‌ساله استالین مالکیت خصوصی را حذف کرد و تولید را به‌طور کامل تحت کنترل دولت درآورد. این کنترل نه‌تنها منابع را برای اهداف ایدئولوژیک بسیج می‌کند، بلکه از شکل‌گیری هرگونه پایگاه قدرت مستقل جلوگیری می‌کند. مطالعات معاصر نشان می‌دهند که این ویژگی در رژیم‌های مدرن، مانند چین، با استفاده از شرکت‌های دولتی و نظارت دیجیتال تقویت شده است.

ریشه‌های نظری

هانا آرنت
هانا آرنت

مفهوم توتالیتاریسم از نظر نظری ریشه در اندیشه‌های سیاسی و تحولات اجتماعی قرن بیستم دارد و توسط فیلسوفان و دانشمندان سیاسی متعددی تحلیل شده است. یکی از اولین تحلیل‌ها به جیووانی جنتیله، نظریه‌پرداز فاشیسم، بازمی‌گردد که در دهه ۱۹۲۰ استدلال کرد دولت توتالیتر تجلی اراده جمعی ملت است و فرد تنها در خدمت آن معنا دارد. این دیدگاه، که موسولینی آن را عملی کرد، از ایده‌های هگلی درباره دولت به‌عنوان موجودیت برتر تأثیر گرفته بود.

در مقابل، هانا آرنت در «خاستگاه‌های توتالیتاریسم» (۱۹۵۱) ریشه‌های این نظام را در فروپاشی ساختارهای اجتماعی سنتی و ظهور توده‌های بی‌ریشه جستجو کرد. او معتقد بود که توتالیتاریسم با استفاده از تبلیغات و ترور، این توده‌ها را به ابزاری برای سلطه تبدیل می‌کند و از تنهایی و انزوای اجتماعی به نفع خود بهره می‌برد. کارل فردریش و زبیگنیف برژینسکی در سال ۱۹۵۶ چارچوبی تحلیلی ارائه کردند که توتالیتاریسم را با شش ویژگی اصلی (تک‌حزبی، ایدئولوژی، ترور، تبلیغات، کنترل اقتصاد، و تسلیحات) تعریف می‌کند، چارچوبی که تا امروز در مطالعات سیاسی کاربرد دارد.

فیلسوفانی مانند کارل پوپر نیز در «جامعه باز و دشمنان آن» (۱۹۴۵) به نقد ایدئولوژی‌های توتالیتر پرداختند و آنها را به دلیل رد پلورالیسم و آزادی فکری محکوم کردند. پوپر استدلال کرد که توتالیتاریسم از ایده‌های آرمان‌شهری سرچشمه می‌گیرد که به دنبال تحمیل یک نظم کامل به جامعه هستند. تا سال ۲۰۲۵، نظریه‌پردازان معاصر مانند شیلا فیتزپاتریک این مفهوم را گسترش داده‌اند و نشان داده‌اند که چگونه فناوری و نظارت دیجیتال می‌توانند به شکل‌گیری اشکال جدیدی از توتالیتاریسم منجر شوند. این تحلیل‌ها نشان می‌دهند که توتالیتاریسم نه‌تنها یک پدیده تاریخی، بلکه یک تهدید بالقوه در عصر مدرن است.

نمونه‌های تاریخی

توتالیتاریسم در قرن بیستم در چندین رژیم به اوج خود رسید که هر یک ویژگی‌های خاص خود را داشتند، اما در روش‌های سرکوب و کنترل اشتراکاتی نشان می‌دادند. در ادامه، به سه نمونه برجسته پرداخته می‌شود:

ایتالیای فاشیستی (۱۹۲۲-۱۹۴۳):

آدولف هیتلر و بنیتو موسولینی
آدولف هیتلر و بنیتو موسولینی

پس از «راهپیمایی به سوی رم» در اکتبر ۱۹۲۲، بنیتو موسولینی قدرت را در ایتالیا به دست گرفت و نظامی تک‌حزبی تحت حزب ناسیونال فاشیست ایجاد کرد. او با شعار «دولت توتالیتر»، رسانه‌ها، آموزش، و اقتصاد را تحت کنترل درآورد و مخالفان را از طریق سازمان مخفی OVRA سرکوب کرد. تبلیغات گسترده، مانند استفاده از رادیو و پوسترها، تصویر موسولینی را به‌عنوان «دوچه» (رهبر) تثبیت کرد[11]. با این حال، رژیم او در مقایسه با نازیسم و استالینیسم کمتر خشن بود و بیشتر بر وحدت ملی تأکید داشت تا پاکسازی گسترده. شکست ایتالیا در جنگ جهانی LOOP دوم در سال ۱۹۴۳ به پایان این رژیم منجر شد.

آلمان نازی (۱۹۳۳-۱۹۴۵):

آدولف هیتلر پس از به قدرت رسیدن در سال ۱۹۳۳، آلمان را به یک دولت توتالیتر تبدیل کرد که بر ایدئولوژی نژادپرستانه نازیسم استوار بود. او با انحلال پارلمان، ممنوعیت احزاب دیگر، و تأسیس گشتاپو، هرگونه مخالفت را سرکوب کرد. تبلیغات یوزف گوبلس، همراه با ترور سیستماتیک در هولوکاست، میلیون‌ها نفر را قربانی کرد. اقتصاد آلمان برای جنگ بازسازی شد و جامعه به‌طور کامل در خدمت اهداف نظامی قرار گرفت. شکست آلمان در سال ۱۹۴۵ پایان این رژیم را رقم زد، اما میراث آن به‌عنوان یکی از مخرب‌ترین نمونه‌های توتالیتاریسم باقی ماند.

اتحاد جماهیر شوروی تحت استالین (۱۹۲۴-۱۹۵۳):

جوزف استالین پس از مرگ لنین، با حذف رقبا و اجرای سیاست‌های سرکوبگرانه، شوروی را به یک دولت توتالیتر تبدیل کرد. تصفیه‌های بزرگ (۱۹۳۶-۱۹۳۸) میلیون‌ها نفر را قربانی کرد و اردوگاه‌های گولاگ به نمادی از ترور سیستماتیک بدل شدند. تبلیغات دولتی، مانند روزنامه پراودا، ایدئولوژی کمونیستی را ترویج می‌داد و اقتصاد با برنامه‌های پنج‌ساله تحت کنترل کامل دولت قرار گرفت. [۶] مرگ استالین در ۱۹۵۳ به کاهش شدت این نظام منجر شد، اما میراث آن تا فروپاشی شوروی در ۱۹۹۱ ادامه یافت.

انتقادات

مفهوم توتالیتاریسم با انتقاداتی نیز مواجه شده است. برخی نظریه‌پردازان، مانند شیلا فیتزپاتریک، استدلال می‌کنند که این اصطلاح تفاوت‌های میان رژیم‌هایی مانند نازیسم و استالینیسم را نادیده می‌گیرد و بیش از حد کلی‌گویی می‌کند. دیگران، مانند اسلاوی ژیژک، معتقدند که توتالیتاریسم به‌عنوان ابزاری سیاسی در جنگ سرد برای تخریب کمونیسم استفاده شد و جنبه‌های مثبت آن، مانند صنعتی‌سازی شوروی، را پنهان کرد. همچنین، تا سال ۲۰۲۵، پژوهش‌ها نشان می‌دهند که کاربرد این مفهوم برای رژیم‌های مدرن، مانند چین، با چالش‌هایی مواجه است، زیرا این نظام‌ها از سرکوب سنتی فراتر رفته و به نظارت دیجیتال وابسته‌اند. این انتقادات بر نیاز به بازنگری در تعریف توتالیتاریسم تأکید دارند.

نتیجه‌گیری

توتالیتاریسم، به‌عنوان یک نظام سیاسی که کنترل مطلق را بر جامعه اعمال می‌کند، در قرن بیستم با رژیم‌هایی مانند فاشیسم ایتالیا، نازیسم آلمان، و استالینیسم شوروی به اوج رسید. ویژگی‌هایی مانند تک‌حزبی، ایدئولوژی اجباری، و ترور، این نظام را از دیگر اشکال اقتدارگرایی متمایز می‌کند. ریشه‌های نظری آن در اندیشه‌های قرن بیستم و تحلیل‌هایی مانند آثار آرنت و فردریش نهفته است. اگرچه این مفهوم به درک رژیم‌های سرکوبگر کمک کرده، انتقادات نشان می‌دهند که کاربرد آن در عصر مدرن نیازمند تطبیق با فناوری‌های جدید است. تا سال ۲۰۲۵، توتالیتاریسم همچنان چارچوبی کلیدی برای تحلیل تهدیدات علیه آزادی باقی مانده است.

منابع