عطیه محررخوانساری
عطیه محررخوانساری، (متولد ۱۳۴۲، اصفهان - درگذشته ۲۹ شهریور ۱۳۶۰، زندان اوین) یکی از دختران مجاهد خلق بود که در سن ۱۸ سالگی و با مدرک دیپلم در ۲۹ شهریور ۱۳۶۰ توسط رژیم جمهوری اسلامی در زندان اوین اعدام شد. او در تظاهرات انقلاب ضدسلطنتی شرکت فعال داشت و به دلیل تعهدش به آرمان آزادی، توسط پدر حزباللهیاش به پاسداران تحویل داده شد. در زندان، با وجود سن کم، به عنوان تکیهگاه همبندانش شناخته شد و با نظم، صلابت و مهربانی، به نیازهای مادی و روحی آنها پاسخ داد.
خاطرات همبندانش، از جمله اعظم حاج حیدری و مهری حاجینژاد، شخصیت استوار و فداکار او را برجسته میکند که حتی در برابر شکنجهها و فشار برای ندامت، با شجاعت مقاومت کرد. اعدام او در شامگاه ۲۹ شهریور ۱۳۶۰ همراه با ۶۰ مجاهد دیگر، بخشی از سرکوب گسترده رژیم بود.[۱] [۲]
زندگینامه، تحصیلات و فعالیتها
عطیه محررخوانساری در سال ۱۳۴۲ در شهر اصفهان متولد شد. او که در سن ۱۸ سالگی در ۲۹ شهریور ۱۳۶۰ توسط رژیم جمهوری اسلامی در زندان اوین اعدام شد، از خانوادهای مرفه در شمال تهران شناخته میشد. خواهر او، طاهره محررخوانساری، نیز در هفتههای ابتدایی پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ در خیابان توسط پاسداران زخمی و تحت شکنجه به شهادت رسید.
عطیه تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد.
فعالیتها
عطیه محررخوانساری در تظاهرات و قیامهای انقلاب ضدسلطنتی شرکت فعال داشت. او به دلیل تعهد عمیقش به آزادی دستگیر شد. اعظم حاج حیدری در کتاب بهای انسان بودن یادآور شده که عطیه هنگام ورود به بند ۲۴۰ قدیم اوین گفت: «بهخاطر دوستداشتن آزادی» دستگیرشده است، که این را وجه مشترک همه زندانیان سیاسی آن بند توصیف کرد.
مهری حاجینژاد نیز تأیید میکند که عطیه از سال ۱۳۵۸ در فعالیتهای مرتبط با آرمانهای آزادیخواهانه مشارکت داشت. او با وجود سن کم، به دلیل نظم، انضباط، و فداکاریاش، بهعنوان تکیهگاه همبندانش شناخته میشد و با مهربانی و عاطفه به نیازهای مادی و روحی آنها پاسخ میداد، از جمله کمک به افراد مسن یا بیمار در شرایط دشوار زندان.
دستگیری و زندان
عطیه محررخوانساری توسط پدرش، که از حامیان حزباللهی رژیم بود، به پاسداران تحویل داده شد. طبق اظهارات مهری حاجینژاد، پدر عطیه او را همراه با خواهرش نفیسه، خالهاش نسرین، و عمویش عماد به دادستانی تسلیم کرد.
اعظم حاج حیدری نیز گزارش داده که عطیه هنگام ورود به بند ۲۴۰ قدیم اوین اظهار داشت: «بهوسیله پدرم» دستگیرشدهام، که این اقدام به دلیل فشار مقامهای رژیم برای تحویل مخالفان انجام شد. مقامها به پدر عطیه اطمینان داده بودند که در صورت تسلیم فرزندانش، آنها اعدام نخواهند شد، اما این وعده نقض شد.
شرایط زندان
عطیه در بازجوییها با شهامت و آرامش در برابر دژخیمان ایستادگی کرد. همبندانش گزارش دادهاند که پس از بازگشت از بازجویی، او مانند مجاهدی با تجربه و جاافتاده، بدون شکایت از شکنجهها، شادابتر به بند برمیگشت.
آرامش او قوت قلب همبندانش را فراهم میکرد و از وقار و صلابتش احساس سربلندی میکردند. شکنجهگران از او ندامت از مواضع مجاهدین را خواستار شدند، اما عطیه با شجاعت این درخواست را رد کرد و مرگ را بر تسلیم ترجیح داد.
خاطرات و نقلقولها
همبندیان عطیه محرر خوانساری، خاطرات زیادی از او نقل کردهاند. اعظم حاجحیدری و مهری حاجینژاد که در آن زمان که خودشان در زندان اوین و همبندیان عطیه بودند، خاطراتی از او را در کتاب «بهای انسان بودن» و کتاب «آخرین خندهی لیلا» نقل کردهاند.
خاطرات اعظم حاج حیدری
اعظم حاج حیدری در کتاب بهای انسان بودن به توصیف ورود عطیه محررخوانساری به بند ۲۴۰ قدیم اوین در شهریور ۱۳۶۰ پرداخته است. او گزارش میدهد که عطیه، دختری ۱۶ تا ۱۷ ساله با قدی بلند، چهرهای زیبا و صلابت، وارد بند شد و رفتار و وقارش توجه همه را جلب کرد. حاج حیدری یادآور شده که پس از معرفی خود، عطیه با لبخند گرمی خود را معرفی کرد و گفت: «عطیه محررخوانساری.» هنگامی که از دلیل دستگیری پرسیده شد، عطیه پاسخ داد: «بهخاطر دوستداشتن آزادی!» که حاج حیدری آن را وجه مشترک همه زندانیان دانست.
عطیه همچنین توضیح داد که توسط پدرش دستگیرشده و گفت: «بهوسیله پدرم! وقتی وارد خانه خودمان شدم او مرا به پاسدارها تحویل داد.» این وجه مشترک با تجربه خود حاج حیدری (دستگیری توسط برادر) منجر به دوستی آنها شد. حاج حیدری عطیه را دختری فوقالعاده توصیف کرده که با مهربانی، فداکاری و مایهگذاری، بهرغم سن کم، تکیهگاه همبندانش بود.
او در شرایط دشوار بند، که ۱۵۰ نفر در دو اتاق فشرده بودند، با صبر و وقار به نیازهای مادی و روحی دیگران پاسخ میداد، از جمله کمک به افراد مسن و بیماران. حاج حیدری گزارش داده که عطیه در مواجهه با مشکلات بهداشتی مثل شپش اظهار داشت: «از اینکه میتوانم برای دوستانم کاری بکنم، لذت میبرم»، و ساعاتی را صرف جدا کردن شپش از موهای همبندان میکرد، که آن را «شیرینترین لحظههای زندگی» نامید. پس از بازجوییها، عطیه با آرامش و شادابی بازمیگشت و وقارش قوت قلب همبندان را فراهم میکرد.
خاطرات مهری حاجینژاد
مهری حاجینژاد در کتابش نقل کرده که از سال ۱۳۵۸ با عطیه آشنا بود و او را از خانواده مرفهی در شمال تهران میشناخت. در زندان، با تعجب مشاهده کرد که عطیه با نام اصلیاش صدا زده میشود، برخلاف عرف مخفیکاری آن زمان. او از عطیه پرسید: «عطیه چی شده؟ مگه لو رفتی؟» و عطیه پاسخ داد که پدرش او را همراه با خواهرش نفیسه، خالهاش نسرین، و عمویش عماد به دادستانی تحویل داده است.[۲]
اعدام و واکنشها
عطیه محررخوانساری در شامگاه ۲۹ شهریور ۱۳۶۰ در زندان اوین به همراه ۶۰ مجاهد دیگر توسط رژیم جمهوری اسلامی تیرباران شد. پیش از اعدام، در آخرین بازجویی، شکنجهگر به او تا ساعت چهار صبح فرصت داد تا سازمان مجاهدین را محکوم کند یا با اعدام مواجه شود.
عطیه با پاسخ «فکر برای چی؟» این درخواست را رد کرد. در دفتر مرکزی زندان از او خواستند وصیتنامه بنویسد، اما او اظهار داشت: «من که دادگاه نرفتم! من باور نمیکنم!» محمدی گیلانی (حاکم شهر و رئیس دادگاههای انقلاب) با کینهتوزی پاسخ داد: «دو ساعت دیگر باورت میشود.» پس از دو ساعت، پاسداران به دستور او عطیه و دیگر مجاهدان را به جوخه اعدام سپردند.
واکنشها در زندان
پس از خروج عطیه از بند برای بازجویی در ساعت ۱۲ شب ۲۴ شهریور ۱۳۶۰، همبندانش در انتظار بازگشت او بودند. اعظم حاج حیدری گزارش داده که با شنیدن صدای رگبار مسلسل در ساعت چهار بامداد، بند در ماتم فرو رفت و توصیف کرده: «صدای مهیب رگبار مسلسل، گویی بر روی قلب من خالی شده است.» همبندان شروع به شمارش تکتیرها کردند که تا ۶۰ ادامه یافت، نشاندهنده تعداد اعدامشدگان. ابتدا امید به بازگشت عطیه وجود داشت، اما با ورود خواهرزادهاش به بند و تأیید سکوت او، واقعیت اعدام عطیه پذیرفته شد.
خانم شوری، همبند دیگر، اظهار داشت: «عطیه سرود مجاهد خواند و رفت!» این سرود توسط همرزمانش در بند تکرار شد:
«مجاهد! مجاهد! مجاهد بهفرمان یزدان خود… تویی نقطه آرزوهای خلق، تویی شعله راه فردای خلق.»
پس از سرود، همبندان یکدیگر را در آغوش گرفتند و اشکها را فرو خوردند، که نشاندهنده اتحاد و مقاومت در برابر سرکوب بود.
عطیه محررخوانساری با شهامتش و مقاومت در برابر شکنجهگران، تأثیری عمیق در میان همبندانش به جای گذاشت.[۱] [۲]