مهدی رضایی
مهدی رضایی | |
---|---|
مهدی رضایی | |
زادروز | ۱۳۳۱ تهران |
درگذشت | ۱۶ شهریور ۱۳۵۱ پارک چیتگر |
ملیت | ایرانی |
تابعیت | ایرانی |
تحصیلات | دانشجوی سال اول مدرسه عالی بازرگانی |
از دانشگاه | دانشکده بازرگانی |
نقشهای برجسته | اعضاء اولیه سازمان مجاهدین خلق ایران |
تأثیرگذاران | احمد رضایی |
تأثیرپذیرفتگان | مردم ایران |
حزب سیاسی | سازمان مجاهدین خلق ایران |
دین | اسلام-شیعه |
خویشاوندان | احمد رضایی - رضا رضایی -محسن رضایی - حاج خلیل رضایی - عزیز رضایی - فاطمه رضایی - آذر رضایی - موسی خیابانی( همسر آذر رضایی) - |
مهدی رضایی (زاده ۳۰ تیر ۱۳۳۱- درگذشت ۱۶ شهریور ۱۳۵۱) در یک خانواده مذهبی در تهران بهدنیا آمد. او در ۱۶سالگی به سازمان مجاهدین خلق ایران پیوست. مهدی رضایی دانشجوی سال اول مدرسه عالی بازرگانی بود که در اردیبهشت ۱۳۵۱ پس از ۴سال مبارزه و بهدنبال یک درگیری مسلحانه با ساواک، دستگیر شد. مهدی رضایی درشمار جوانترین اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۵۰ بود. [۱] وی در پگاه ۱۶ شهریور ۱۳۵۱، در حالیکه ۲۰ سال از عمرش گذشته بود پس از شکنجههای بسیار توسط ساواک تیرباران شد.[۲] مهدی رضایی بدلیل سن کم موقع اعدام در بین مجاهدین و هواداران آنها به "گل سرخ انقلاب" ملقب شد.
کودکی و نوجوانی مهدی رضایی
مهدی رضایی، در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ در یک خانواده مذهبی در تهران به دنیا آمد. پدرش حاج خلیل الله رضایی یکی از بازاریان تهران و از طرفداران دکتر محمد مصدق بود. خانهی پدری واقع در خیابان ری، بازارچه نایب السلطنه، کوچه شهابالملک بود. مهدی رضایی دوران ابتدایی را در دبستان تدین و دوران متوسطه را در مدارس نصیر و مروی گذراند. مهدی رضایی مهدی رضایی در دوران تحصیل همواره جزو دانشآموزان ممتاز بوده و از این بابت مورد توجه آموزگاران خود قرار میگرفت. وی در دوران متوسطه با مهدی براعی و محمد ضابطی هم کلاس بود. مهدی براعی هم اکنون از مسئولان سازمان مجاهدین خلق است و محمد ضابطی پس از سقوط دولت شاهنشاهی در درگیری مسلحانه با رژیم خمینی به شهادت رسید.
آغاز فعالیت سیاسی
مهدی رضایی در دوران دبیرستان تحت آموزشهای برادرانش احمد و رضا رضایی قرار گرفت و به تدریج با دنیای سیاست و مبارزه آشنا شد و به همراه آنان در جلسات مختلف و برنامه های کوهنوردی شرکت میکرد. وی در سال ۱۳۴۸ به عضویت سازمان مجاهدین خلق ایران درآمد.
دستگیری مهدی رضایی
بعد از اعدام اولین سری دستگیرشدگان سازمان مجاهدین خلق در ۲۹ فروردین ۱۳۵۱ که طی آن ۴ تن از کادرهای سازمان مجاهدین خلق ایران به اسامی ناصر صادق، علی میهندوست، محمد بازرگانی و علی باکری تیرباران شدند، مهدی رضایی فراری شد و بصورت مخفی به فعالیت سیاسی پرداخت. رضا رضایی از درون زندان طی پیامی به مهدی رضایی و محسن رضایی که یکسال از مهدی رضایی کوچکتر بود پیام داد که ساواک از عضویت آنها اطلاعی ندارد و میتوانند به خانه برگردند. در آن زمان ساواک حتی وجود فردی به نام مهدی رضایی مطلع نبود.
محسن رضایی (حبیب) پیش از این به همراه مهندس صمد ساجدیان داماد خانواده رضایی و از اعضاء سازمان مجاهدین خلق ایران برای در امان ماندن از موج دستگیریها از تهران خارج شده بودند. با این همه مهندس صمد ساجدیان دستگیر شد.
محسن رضایی پس از شنیدن پیام احمد رضایی مبنی بر این که میتواند به خانه برگردد به همراه مهدی رضایی به خانه پدری بازگشتند.
محسن رضایی در این دوران مستمرا توسط ساواک تحت نظر بود. این در حالی بود که برادر بزرگتر وی رضا رضایی در حال ریختن طرح فرار معروف خود بوده و ساواک را با این عنوان که قصد همکاری دارد فریب داده بود. بازجویان ساواک در مقابل همکاری رضا رضایی حاضر شدند او را برای یک هفته آزاد کنند تا به احمد رضایی که در آن زمان فراری بود دست پیدا کنند اما محسن رضایی به عنوان گروگان دستگیر کردند.
پس از دستگیری محسن رضایی، مهدی رضایی نیز مجددا فراری شد.
او در ادامه پس از فرار رضا رضایی در ارتباط با شاخهی دیگری از مجاهدین با محمد رضا سعادتی، حمید جلال زاده، مهدی براعی و محمدرضا ضابطی بصورت مخفی به فعالیت می پرداخت. مهدی رضایی نهایتا در روز شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۱، پس از اینکه قراری را در ساعت ۵ بعد از ظهر در میدان ژاله (شهدا) اجرا کرد، برای اجرای قراری دیگر از خیابان خورشید به طرف دروازه شمیران حرکت نمود. در اواسط همین خیابان یکی از اکیپهای کمیتهٔ مشترک به سرپرستی ستوان شهربانی «جاویدمند» به وی مشکوک شد. مهدی که وضع را عادی نیافت، درصدد فرار برآمد؛ لیکن مأموران او را تعقیب کردند و او هم به طرف آنان تیراندازی کرد. گلولههای وی به «ستوان جاویدمند» اصابت کرد ولی مهدی توسط بقیه مأموران دستگیر شد.[۲] پس از دستگیری مورد شکنجههای بسیار شدید ماموران ساواک قرار گرفت اما هیچ اطلاعاتی نداد. وی در روزهای اول حتی از گفتن نام خود خودداری میکرد.
یکی از بازجویان مهدی رضایی فردی به نام خدایاری بود.
ملاقات مهدی رضایی با محمد حنیفنژاد
بازجویان ساواک که پس از شکنجههای بسیار نتوانسته بودند هیچ اطلاعاتی از مهدی رضایی بگیرند، محمد حنیفنژاد، بنیانگذار سازمان مجاهدین خلق ایران را برای شناسایی او آوردند. محمد حنیف نژاد از هویت او اظهار بی اطلاعی کرد اما مهدی رضایی به محض دیدن محمد حنیف نژاد وی را در آغوش گرفت.
بازجویان ساواک محمد حنیف نژاد را پس از آن به سلولی در کنار محل بازجویی مهدی رضایی منتقل کردند. در همین سلول بود که محمد حنیف نژآد در تماسی با بوسیله مورس متوجه حضور برخی از مجاهدین دستگیر شده از جمله مسعود رجوی در آنسوی دیوار میشود.آخرین دیالوگ محمد حنیف نژاد با مسعود رجوی در همین زمان رخ میدهد.
محمد حنیف نژاد با مورس به مسعود رجوی چنین میگوید:
محاکمه مهدی رضایی
ساواک به مهدی رضایی قبولاند که در صورت ندامت و دفاع از انقلاب سفید شاه در یک دادگاه علنی او را آزاد خواهد کرد. وی نیز شرایط ساواک را پذیرفت و قرار بر این شد که در یک دادگاه علنی مهدی رضایی از آرمان خود دست بشوید.
در روز ۳۱ مرداد ۱۳۵۱ روزنامهها ضمن اعلام خبر محاکمه وی نوشتند: «دادگاه مهدی رضایی علنی است و کسانی که تمایل داشته باشند تا حدی که سالن دادگاه گنجایش داشته باشد میتوانند شرکت کنند.»
روز یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۵۱ ساعت ۸:۵۰ دادگاه مهدی رضایی به ریاست سرتیپ خواجه نوری شروع میشود. اما مهدی رضایی برخلاف انتظار ساواک، نهتنها اظهار ندامت نکرد بلکه از آرمان و اهداف خود دفاع کرد.[۳]
دفاعیات مهدی رضایی
مهدی در دادگاه نظامی به دفاع از خود پرداخت و اعلام کرد:
«یکی از موارد اتهام من ورود در دسته بهزعم شما اشرار است و من مجبور هستم که این دسته رو معرفی بکنم که بعد معلوم بشه آیا ما شرور هستیم یا نه. برای جواب دادن به این اتهام مجبور هستم که در این مورد توضیحاتی بدهم. باید عرض بکنم که هدف ما چیزی نبوده جز بهروزی انسانها. جز برداشتن هرگونه تبعیض و جز پیاده شدن تعالیم عالی اسلام در جامعه. همانطور که در جلسه گذشته گفتم ما کسانی نبودیم که درد ناراحتی مردم را ببینیم و ساکت بنشینیم. همچنانکه مولای ما علی در خطبه شقشقیه، هنگامی که خلافت را بهدست میگیرند، میفرماید: خداوند از کسانی که به ماهیت این روابط، به ماهیت این مسئله آگاهی دارند، پیمان و عهد گرفته که ساکت ننشینند و از سیری ظالم و گرسنگی مظلوم. این پیمانیست که ما با خدای خود بستیم».[۴]
«من در اینجا به اتهام عشق به خلق و پیکار در راه خلق محاکمه میشوم. هدف ما فراهم آوردن چنان شرایطی است که همه انسانها تحت آن شرایط به آخرین حد کمال و انسانیت برسند».[۵]
متن دفاعیات مهدی رضایی در دادگاه[۶]
اعدام مهدی رضایی
در ۱۶ شهریور ماه ۱۳۵۱ در مطبوعات اعلام شد که مهدی رضایی، پس از محکوم شدن به سه بار اعدام در دادگاه بدوی و تجدید نظر نظامی، در پارک چیتگر تیرباران گردید.[۷][۸]
مهدی رضایی به هنگام دستگیری و محاکمه ۲۰ ساله بود؛ او به هنگام مخفی شدن و پیوستن به سازمان، دانشجوی سال اول مدرسهٔ عالی بازرگانی بود و به گفته خودش عواطف و عقاید مذهبیاش را مستقیماً از خانواده و برادر بزرگترش احمد رضایی کسب کرده بود.[۷][۸][۵]
ماجرای رباب خانم
رباب خانم دو برادر عقب مانده داشت که حاج خلیل رضایی یک اتاق و زیرزمین خانه خود را در اختیار آنها گذاشته بود. بعد از نقل مکان خانواده رضایی، احمد رضایی پسر بزرگتر خانواده رضایی، به رباب خانم و برادرانش کمک میکرد. پس از کشته شدن وی در سال ۱۳۵۰، مهدی رضایی کمک به رباب خانم را ادامه داد.
روز اعدام، مهدی رضایی به مامور حاضر در محل میگوید که دستبند دستانش را جهت نوشتن یادداشتی باز کند تا پیامی به پدرش برساند. مامور اعدام قوانین را یادآور شده و میگوید، نمیتواند دستبند دستانش را باز کند و به مهدی میگوید پیامش را شفاهی به وی گفته تا به پدر برساند. مهدی رضایی در آخرین لحظات زندگی خود در گوش مامور میخواند: «به بابام بگید یادت نره به رباب خانم کمک کند.»
شعر احمد شاملو دربارهٔ مهدی
«ابراهیم در آتش»
در اعدامِ مهدی رضایی در میدانِ تیرِ چیتگر
«در آوار خونین گرگ و میش
دیگرگونه مردی آنک،
که خاک را سبز میخواست
و عشق را شایسته زیباترین زنان
که اینش
بهنظر
هدّیتی نهچندان کمبها بود
که خاک و سنگ را بشاید.
چه مردی! چه مردی!
که میگفت
قلب را شایستهتر آن
که به هفت شمشیر عشق
در خون نشیند
و گلو را بایستهتر آن
که زیباترینِ نامها را
بگوید.
و شیرآهنکوهمردی از اینگونه عاشق
میدان خونین سرنوشت
به پاشنه آشیل
در نوشت
رویینهتنی
که راز مرگش
اندوه عشق و
غم تنهایی بود.
«ـ آه، اسفندیار مغموم!
تو را آن به که چشم
فروپوشیده باشی!»
«ـ آیا نه
یکی نه
بسنده بود
که سرنوشت مرا بسازد؟
من تنها فریاد زدم
نه!
من از فرورفتن تن زدم.
صدایی بودم من
ـ شکلی میان اشکال ـ
و معنایی یافتم.
من بودم و شدم،
نه زانگونه که غنچهای
گلی
یا ریشهای
که جوانهای
یا یکی دانه
که جنگلی ـ
راست بدانگونه
که عامی مردی
شهیدی.
تا آسمان بر او نماز برد.
من بینوا بندگکی سربهراه نبودم
و راه بهشت مینوی من
بُزروِ طوع و خاکساری نبود
مرا دیگرگونه خدایی میبایست
شایسته آفرینهای
که نواله ناگزیر را
گردن کج نمیکند.
و خدایی
دیگرگونه آفریدم».
دریغا شیرآهنکوهمردا
که تو بودی،
و کوهوار
پیش از آنکه به خاک افتی
نستوه و استوار
مرده بودی.
اما نه خدا و نه شیطان ـ
سرنوشتِ تو را
بتی رقم زد
که دیگران
میپرستیدند».[۵]
۱۳۵۲
منابع
- ↑ ایران آزاد فردا - مهدی رضایی، گل سرخ انقلاب، به شهادت رسید
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ سازمان مجاهدین خلق ایران - گرامیباد سالگرد شهادت گلسرخ انقلاب، مهدی رضایی
- ↑ محاکمات سیاسی در ایران، بهروز طیرانی، ص۵۹۲
- ↑ طلوع آزادی - گرامیباد سالگرد شهادت گلسرخ انقلاب، مهدی رضایی
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ سازمان مجاهدین خلق ایران - گلسرخ انقلاب. مهدی رضایی
- ↑ انسانی - دفاعیات مهدی رضایی در دادگاه
- ↑ ۷٫۰ ۷٫۱ مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی - محاکمه و اعدام مهدی رضایی
- ↑ ۸٫۰ ۸٫۱ مؤسسه مطالعات وپژوهشهای سیاسی - سه بار اعدام برای مهدی رضایی