غلامرضا مسعودی

غلامرضا مسعودی، (متولد ۱۳۳۷، تهران - درگذشته ۳۰ بهمن ۱۴۰۰، آلبانی) یکی از مجاهدان ناشناخته اما تأثیرگذار تاریخ معاصر ایران است که با فداکاری در مسیر آزادی مردم ایران گام برداشت. او در انقلاب ضدسلطنتی ۱۳۵۷ با حضور در قیام‌ها و تظاهرات علیه رژیم پهلوی نقش فعالی ایفا کرد و به دلیل فعالیت‌هایش توسط ساواک دستگیر و پنج ماه زندانی شد.

غلامرضا مسعودی
غلامرضا مسعودی؛1.jpg
غلامرضا مسعودی
زادروز۱۳۳۷
تهران
درگذشت۳۰ بهمن ۱۴۰۰
آلبانی
تحصیلاتمهندس راه و ساختمان
سال‌های فعالیت۱۳۵۷ تا هنگام درگذشت
حزب سیاسیسازمان مجاهدین خلق ایران
دیناسلام-شیعه

پس از آزادی، با پیوستن به سازمان مجاهدین خلق ایران از سال ۱۳۵۸، به مبارزه ادامه داد و در عملیات‌های نظامی متعدد ارتش آزادیبخش ملی ایران، از جمله تپه دارخان، سرقلعه، و شرحانی در سال ۱۳۷۹، با شجاعت شرکت کرد. مهاجرت او به آلبانی به دلیل سرکوب‌ها، او را از فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی بازنداشت؛ او با جلسات آموزشی، تجربیاتش را به نسل جدید منتقل کرد.

در سال‌های پایانی زندگی‌اش، بیماری را به چالش کشید و سرانجام در ۳۰ بهمن ۱۴۰۰ بر اثر بیماری سرطان در آلبانی درگذشت.

پیشینه و فعالیت‌های اولیه

غلامرضا مسعودی در سال ۱۳۳۷ در شهر تهران محله‌ی سیدخندان متولد شد و در خانواده‌ای ساده و مردمی بزرگ شد. او که بعدها به حرفه مهندسی راه و ساختمان در کانادا مشغول شد، از سال ۱۳۵۸ با پیوستن به انجمن دانشجویان مسلمان، وارد عرصه فعالیت‌های سیاسی گردید. غلامرضا در جریان انقلاب ضدسلطنتی ۱۳۵۷، با حضور فعال در قیام‌ها و تظاهرات علیه رژیم پهلوی، نقش مهمی ایفا کرد. این فعالیت‌ها او را به هدف ساواک تبدیل نمود و به همین دلیل دستگیر و پنج ماه را در زندان‌های رژیم سپری کرد.

او پیش از این هم دو بار دستگیر شده بود و در این باره در خاطراتش گفته است:

«سال ۵۵ یک‌بار به‌علت این‌که یک ساواکی را که می‌شناختیم با دو نفر از دوستان زده بودیم، روانه‌ی زندان کمیته (نزدیک توپخانه) شدیم. یک‌بار هم به‌علت درگیری با یک افسر ارتش در موقع پست، من و یکی از دوستانم را به‌رکن۲ پادگان قصر برده و از آنجا به زندان جمشیدیه انتقال دادند که در هر دو جا با وساطت... آزاد شدیم».

با اوج گرفتن شعله‌های انقلاب ضدسلطنتی در سال۱۳۵۷، غلامرضا مسعودی که در آن زمان سرباز وظیفه بود، از پادگان بیرون زد و به صفوف مردم پیوست و با شرکت در تظاهرات به‌زودی به‌یکی از پیشگامان فتح پادگان‌های ارتش شاه تبدیل شد. در دست‌نوشته‌های غلامرضا در این‌باره آمده است:

«اوایل سال۵۷ به‌خدمت سربازی رفتم و ۴ماه آموزشی در کرمان بودم. بعد به تهران تقسیم شده و در مخابرات ستاد بزرگ در لویزان افتادم. بعد از مدت تقریباً ۳ماه فراری شدم. این ۳ماه را هم... اکثراً نمی‌رفتم. در تظاهرات ۱۷شهریور و تظاهرات بعدی بودم. ماه محرم که بخشنامه آمد هرکه ۳روز غیبت داشته باشد دادگاه صحرایی خواهد شد از خدمت فراری شده و تا بعد از انقلاب نرفتم.

در روزهای ۲۰، ۲۱ و ۲۲بهمن فعالانه شرکت داشتم. روز آزادی زندانیان سیاسی (مادر کبیری) از زندان قصر و نیز روز آمدن دژخیم جماران به‌ مهرآباد نیز بودم. روزهای گرفتن پادگان‌ها مخصوصاً روز ۲۱بهمن که پادگان عباس‌آباد و پادگان قصر گرفته شد، شرکت داشتم... روز ۲۱بهمن با چند تا از بچه‌های محل و کلی از مردم به‌پادگان عباس‌آباد حمله کردیم و سلاح به‌دست آوردیم... من و یکی دیگر به‌محلمان برگشتیم که درب شمالی پادگان قصر در آنجا بود یعنی پشت مخابرات سیدخندان. با دو سلاح شروع به‌تیرانداز کردیم.

بچه‌های محل بلندگو آوردند و یک‌سری دیگر هم که مسلح بودند به‌ما پیوستند و تسخیر پادگان آغاز شد. یک هلیکوپتر آمد و شروع به‌تیرانداز کرد که ما هم تیراندازی کردیم و به‌هلیکوپتر اصابت کرد و هلیکوپتر در وسط پادگان نشست که بعدها دور هلیکوپتر یک میدان زدند. پادگان همان شب تسخیر شد و در اطراف محل پست‌های نگهبانی گذاشته شد. فردا هم برای گرفتن ساواک و بعد گارد جاویدان لویزان رفتیم و رژیم شاه از هر طرف و در هر شهر شکست خورد و انقلاب پیروز شد».

غلامرضا مسعودی در جریان قیام‌های ضدسلطنتی با آرمان‌های مجاهدین آشنا شد و روز آزادی زندانیان سیاسی نیز در پشت زندان قصر حاضر شده بود، پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی در ارتباط مستقیم با سازمان مجاهدین خلق ایران قرار گرفت. او در این مورد نوشته است:

«روزهای بعد از انقلاب هم کاملاً روشن است، من هر روز بیشتر با مواضع سازمان و رهبری آن آشنا می‌شدم و علاقهٔ زیادی هم پیدا کرده بودم و در اکثر میتینگ‌ها و تظاهرات سازمان بدون استثنا شرکت می‌کردم. از اولین سخنرانی برادر در دانشگاه... تا امجدیه و خزانه و از تظاهرات بعد از انقلاب گرفته تا آخرین آنها تظاهرات مادران و ۳۰خرداد».

پیوستن به مجاهدین

 
غلامرضا مسعودی

غلامرضا مسعودی با شور و ایمانی عمیق به سازمان مجاهدین خلق ایران پیوست و از همان ابتدا با انگیزه‌ای قوی در راه تحقق آرمان‌های انقلابی گام برداشت. پس از آغاز مقاومت سراسری در برابر حاکمیت جمهوری اسلامی در ۳۰خرداد ۱۳۶۰ با دستگیری و شهادت دو رابط غلامرضا، او برای مدتی از سازمان قطع شد و در اواخر تیرماه دستگیر گردید.

ابتدا به‌کمیته‌ی بازار و سپس به شکنجه‌گاه زندان اوین منتقل شد و تحت شکنجه قرار گرفت، اما مدرکی علیه او پدا نکردند و پس از ۵ماه آزاد شد. غلامرضا مدتی بعد در شرایطی که هیچ ارتباطی نداشت، از ایران خارج شد و در سوئد به‌انجمن جوانان مسلمان هوادار مجاهدین وصل شد و به فعالیت‌هایش ادامه داد.

پیوستن به ارتش آزادیبخش ملی

مجاهد خلق غلامرضا مسعودی در آستانه‌ی عملیات فروغ جاویدان، خود را به قرارگاه اشرف رساند و به ارتش آزادیبخش ملی پیوست و در صفوف رزمندگان در عملیات فروغ جاویدان شرکت کرد. او هم‌چنین در عملیات مروارید شرکت داشت و در سال‌های بعد به‌عنوان یک فرمانده یکان به‌ایفای مسئولیت پرداخت.

غلامرضا مسعودی همچنین در عملیات‌های متعدد ارتش آزادیبخش ملی ایران، از جمله تپه دارخان، سرقلعه، صفدر، خسروی، عملیات آفتاب، عملیات چلچراغ و شرحانی حضوری فعال داشت. او در قرارگاه موزرمی تحت فرماندهی زهره قائمی، با شجاعت و آمادگی کامل در میدان نبرد شرکت کرد. همرزمانش او را به خاطر شجاعت، فروتنی، و فداکاری ستایش می‌کردند و نقل می‌کنند:

«غلامرضا مسعودی با جان و دل در راه آزادی جنگید. او در سخت‌ترین شرایط، با لبخند و امید به پیروزی، ما را دلگرم می‌کرد».

این ویژگی‌ها او را به الگویی برای دیگر مبارزان تبدیل کرد و نقش او در عملیات‌های نظامی، به‌ویژه در سال ۱۳۷۹، به‌عنوان یکی از نقاط عطف زندگی‌اش ثبت شد. غلامرضا مسعودی در نبرد ایدئولوژیکی و انقلاب درونی مجاهدین بسیار فعال بود. او در ۳۰ بهمن ۱۳۹۹، یک سال پیش از درگذشتش نوشته بود:

«انتخاب آزمایش و جنگ و سرشاری و افتخار و رستگاری در برابر نجنگ را انگیزه‌یی برای قیام به‌مسئولیت و تعهداتم می‌کنم تا با توان انقلاب خواهر مریم و قدرت تشکیلات، نقشه‌مسیر عبور جمعی از تنگه در ادامه‌ی مبارزه برای پرواز با هدف سرنگونی باشد».

مهاجرت و درگذشت

غلامرضا مسعودی پس از سال‌ها مبارزه در ایران، به دلیل شدت سرکوب‌ها به کانادا مهاجرت کرد. در این سرزمین غریب، او به فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی روی آورد و با برگزاری جلسات آموزشی و سخنرانی‌ها، تجربیاتش از مبارزات داخلی و عملیات نظامی را با هم‌میهنانش به اشتراک گذاشت. یکی از یارانش نقل کرده است: «غلامرضا در تبعید هم لحظه‌ای از مبارزه دست نکشید و با سخنرانی‌هایش، امید را زنده نگه داشت».

زندگی او در کانادا ساده بود و از ارتباطات خانوادگی فاصله گرفت تا تمام تمرکز خود را بر آرمان‌هایش بگذارد. او با همرزمانش در تماس بود و خاطراتش از روزهای زندان و نبرد را با آن‌ها به اشتراک می‌گذاشت، که این پیوند عاطفی، او را به نمادی از وفاداری تبدیل کرد.

در سال‌های پایانی، بیماری سلامت او را به چالش کشید و با وجود محدودیت‌های پزشکی، با شکیبایی به مبارزه ادامه داد. سرانجام، در روز ۳۰ بهمن ۱۴۰۰، در بیمارستان در آلبانی درگذشت. همرزمانش گزارش داده‌اند: «حتی در بستر بیماری، به یاد آرمان‌هایش بود و با امید به آزادی ایران، جان سپرد». این پایان، زندگی مجاهدی را رقم زد که در غربت، آرامش را به خاطر آرمان‌هایش فدا کرد.

غلامرضا در آخرین نقشه مسیر خود، در حالی که از بیماری رنج می‌کشد، نوشته بود:

«یا علی ما مجاهدین به یمن انقلاب خواهر مریم، هیولای این دوران یعنی ایدئولوژی جنسیت را زمین زده و می‌خواهیم هم‌چون خودت و خودش، بر فردیت فروبرنده مسلط و چیره شویم تا با آرمانمان نبرد و تعهدمان که به‌زیر کشیدن دشمن‌ترین دشمنانت یعنی ولایت جهل و جنایت است را با پرداخت بهای آن محقق کنیم...

از سر نیاز به‌عنوان یک مجاهد خلق و یک رزمنده ارتش آزادیبخش با ثبت نام و عضویت در مؤسسان پنجم بالاترین تجدید عهد با خلق در زنجیر و آزاد کردن گردن‌ها با سرنگونی رژیم خمینی می‌کنم تا در پرتو انقلاب و وصل به خواهر مریم، با شعائر و آئین‌های ایدئولوژیکی در هیأت جمع، شکاف انقلاب و تعهد را بسته و رزمنده و مجاهد خلقی انضباط پذیر و فرمان پذیر باشم...

یا علی، پرچمداران حقیقی راه تو، برادر مسعود و خواهر مریم همانند خودت، در این دوران همان ابتلائات و آزمایشات خودت را پشت سرگذاشته واز حق و حقوق مردم ایران ذره‌ای کوتاه نیامده‌اند و ۴۲سال است که در دفاع از اصول و ارزش‌ها د ر کنار تو ایستاده‌اند.

از تو می‌خواهم و استدعا می‌کنم برادر مسعود و خواهر مریم که شاخص و الگوهای نقشه‌مسیر ترسیم شده تو هستند را در کنف حمایت خودت در مقابل توطئه‌های دشمن بگیر و به آن‌ها نصرت و یاری برسان و به من و همه مجاهدین کمک کن که همواره در انتخاب هم‌چون خودش، تا به آخر ثابت قدم و با آرمانم حرکت کنم تا مجاهد بمانم، مجاهد بجنگم و مجاهد بمیرم.

مجاهد خلق شورشگر از یگان ۳۱۳ حاضر حاضر حاضر»

پیام تسلیت مریم رجوی

خانم مریم رجوی رئیس‌جمهور برگزیده شورای ملی مقاومت ایران، در پیام تسلیتی نوشت:

«مجاهد خلق غلامرضا مسعودی گوهری بی‌بدیل از نسل می‌توان و باید

پرواز رستگاری مجاهد صدیق غلامرضا مسعودی را که از نوجوانی و از قیامهای مردمی علیه دیکتاتوری سلطنتی و در تمامی دوران سلطه ارتجاع و استبداد دینی فرزند پاکباز خلق قهرمان بود و با سرفرازی به عهد و پیمانش با خدا و خلق وفا کرد، به بستگان و یاران مجاهدش به‌ویژه هم‌رزمانش در اشرف۳ تسلیت می‌گویم.

این فرزند دلاور مردم تهران و محله سیدخندان درباره انتخاب راه و آرمان مجاهدت برای آزادی مردم ایران نوشته بود: «انتخابم رنج و سختی و به‌تبع آن حلاوت و شیرینی مبارزه در مسیر سرنگونی و پاسخ به درد گرسنگان و گورخوابها و اسیران در میهن به‌غارت رفته است».

غلامرضا که به‌راستی غمخوار محرومان و خلق قهرمان بود، در کسوت یک مجاهد خلق و در نبردهای ایدئولوژیک هم زبان‌زد یاران و هم‌رزمانش بود؛ الگویی از مجاهدی شوریده بر ایدئولوژی‌های ارتجاعی و استثماری که قفل‌کننده انرژی‌های انسانی در نبرد برای رهایی‌اند.

او با ایمان به نبرد و پیروزی بر استبداد مذهبی حاکم در آخرین نقشه مسیرش در رمضان ۱۴۰۰ نوشت: یا علی، اگر تو هم به سنت رایج تن می‌دادی و در پی کرسی خلافت از اصول و آرمانت ذره‌یی کوتاه می‌آمدی دیگر در این دوران چه چیز باقی می‌ماند تا بتوانیم با دیکتاتورهایی که به نام اسلام قدرت را به دست گرفته‌اند، نبرد کنیم و با چه شاخصی می‌شد حق را از باطل تشخیص داد.

گوهری بی‌بدیل از نسل مسعود که این‌چنین با خدا و خلق و راهبر آرمانیش پیمان بسته بود: با عهد و پیمانی آرمانی و قلبی در مداری متکامل با شورانگیزترین نام یعنی مسعود رجوی، تا آخر ثابت‌قدم و با آرمانم حرکت می‌کنم و مجاهد می‌مانم، مجاهد می‌جنگم و مجاهد می‌میرم.

سلام بر غلامرضای صدیق و قهرمان که اگر چه در اوج سرفرازی ما را ترک کرد، اما ارزش‌های مجاهدی و سرشاری و شورشگری او در خیزش‌های فزاینده زحمتکشان و محرومان، در رزم آتشین کانون‌های شورشی و در عزم و اراده توفنده یاران مجاهدش تا روز پیروزی پایدار و خروشان است.»

جایگاه و یادمان

غلامرضا مسعودی با راهنمایی و آموزش جوانان در تبعید، به تربیت نسل جدیدی از مبارزان کمک کرد و با انتقال دانش نظامی و روحیه مقاومت، پایه‌های جنبش را در خارج از کشور استحکام بخشید. حضور او در عملیات‌های نظامی در ارتش آزدی‌بخش او را به یکی از سربازان بی‌ادعای آزادی تبدیل کرد.

زندگی او، که از حرفه مهندسی تا میدان جنگ و سپس غربت را در بر گرفت، او را به نمادی از فداکاری بدل ساخت. او با گذشتن از همه چیز، از جمله امنیت شخصی و زندگی خانوادگی، نشان داد که برای آزادی مردم ایران، حاضر به هر رنجی است او پس از درگذشت، در میان یارانش ماندگار شد.[۱]

منابع: